۱۳۹۴ مرداد ۲, جمعه

تدبیرهای روحانی در دیدار با اسرائیلی‌ها در ۱۳۶۵



منبع : خودنویس ـ http://bit.ly/1ImPKc6

حسن روحانی در ۱۳۶۵ به مشاور نخست‌وزیر اسرائیل در پاریس گفت: «با او [خمینی] نرم برخورد کرده‌اید. اگر کمی خشن‌تر عمل می‌کردید، حالا دست بالاتر می‌داشتید.» روحانی او را با یکی از مقام‌های آمریکایی‌ها اشتباه گرفته بود.

یکی از مدیران مجلس در دهه‌ی ۶۰ به خودنویس گفته است که حسن روحانی، در سفرهای خارجی، بعد از چند ساعت ناپدید شدن، سر وکله‌اش پیدا می‌شد و گاه دیرتر از بقیه به ایران باز می‌گشت. گروه اندکی از کسانی که حسن فریدون آن زمان و حسن روحانی این زمان را می‌شناسند، معتقدند که رئیس جمهوری فعلی، به دلایل مختلف با مقام‌های امنیتی کشورهایی که با جمهوری اسلامی رابطه‌ای دوستانه نداشته‌اند، دیدار و مذاکره کرده است. با این حال، بر اساس گزارشی که روزنامه‌ی یدیعوت آخرونوت در سال ۱۹۹۴ منتشر کرد، حسن روحانی نمی‌دانسته که در پاریس، به جای یک مقام آمریکایی، با مشاور شیمون پرز، نخست‌وزیر وقت اسرائیل ملاقات می‌کرده است.

روزنامه یدیعوت آخرونوت، ۲۱ سال قبل در گزارشی، بخش‌هایی از نوار مذاکرات حسن روحانی با یکی از مقام‌های ارشد امنیتی اسرائیل را منتشر کرد. تعداد کسانی که از این نوار در ایران باخبر هستند، بسیار نادر است و تا کنون گزارش کاملی در این باره منتشر نشده است.
روز شنبه سی‌ام اوت سال ۱۹۸۶ (هشتم شهریور ۱۳۶۵)، حسن روحانی به طور محرمانه در پاریس با امیرام نیر مشاور شیمون پرز نخست وزیر وقت اسراییل در امور مبارزه با تروریسم ملاقات کرد. این ملاقات‌ها که بی‌ارتباط با رسوایی ایران کنترا (ماجرای مک فارلین) نبوده است، در حضور منوچهر قربانی‌فر تاجر فرش و دلال اسلحه صورت گرفت. در این ملاقات امیرام نیر که خود سابقه روزنامه‌نگاری نیز داشت، یک ضبط صوت کوچک زیر لباس خود پنهان کرده بود.

ضبط صوت، تنها فریب امیرام نیر نبود. از آن‌جا که حسن روحانی از سوی اکبر هاشمی رفسنجانی تنها اختیار داشت تا برای تامین تسلیحات در زمان جنگ با مقام‌های آمریکایی دیدار کند، قربانی‌فر به روحانی نگفت که امیرام نیر یک مامور اسراییلی است. نیر یکی از اعضای تیم امنیت ملی کاخ سفید معرفی شد و حسن روحانی نیز که به عنوان فرستاده مجلس به سفری اروپایی رفته بود، قبول کرد تا چند روز بیشتر در پاریس بماند و این ملاقات انجام شود.

ران بنی یشای ژورنالیست حرفه‌ای، گزارش‌گر جنگ و همکار رادیو اسراییل، شبکه یک تلویزیون اسراییل مجله تایم و روزنامه یدیعوت آخرونوت، ۲۱ سال قبل متن این مکالمات را از روی نوار ضبط‌شده توسط نیر، در یدیعوت آخرونوت منتشر کرده بود.

گفتنی است که امیرام نیر اندکی پس از آن که در مصاحبه با باب وودوارد از واشینگتن پست گفت که قصد دارد روایت خود از رسوایی ایران کنترا را بفروشد، طی حادثه مشکوک سقوط هلی‌کوپتر در مکزیک کشته شد.

آنچه در این گزارش و چند مقاله دیگر -که در روزهای آتی منتشر خواهند شد- می‌خوانید، متن پیاده شده از نوار مکالمه محرمانه حسن روحانی، رییس جمهوری کنونی و فرستاده‌ی وقت اکبر هاشمی رفسنجانی برای مذاکره با آمریکایی‌ها است. این گزارش توسط ران بنی یشای به تاریخ ۱۵ مه ۱۹۹۴ در روزنامه یدیعوت آخرونوت منتشر شده است.

قبل از خواندن بخش اول این متن، لازم به ذکر است که هر آن‌چه در کروشه می‌آید، توضیحات نویسنده است. همچنین، از دوستان آکادمیک که در تهیه و ترجمه این متن، خودنویس را یاری کرده‌اند، بی‌نهایت سپاس‌گزاریم.

آنچه در نوار آمده بود...

روحانی گاه و بیگاه از صحبت به فارسی باز می‌ایستد تا قربانی‌فر ترجمه کند: «من انگلیسی را می‌فهمم، منتها متاسفانه برای صحبت به این زبان آن‌قدر تسلط ندارم. بنابراین قربانی‌فر صحبت‌های من را ترجمه خواهد کرد. خواهش می‌کنم این ملاقات را فقط موردی خصوصی بدانید. خیلی خصوصی! من از سوی دولتم صحبت نمی‌کنم. [میرحسین موسوی نخست وزیر وقت و دولت وی در جریان این ملاقات نبودند و حسن روحانی از سوی هاشمی رفسنجانی به این ماموریت فرستاده شده بود] این ملاقات خلاف منطق است. اما فقط به این دلیل که من به قربانی‌فر اعتماد دارم، موافقت کردم تا در این ملاقات شرکت کنم و امیداورم که مثمر ثمر باشد.
»

روحانی ادامه می‌دهد: «من به هیچ عنوان از آنچه که خمینی دیروز در سخنان افراطی خود بیان داشت راضی نیستم و احساس ناراحتی می‌کنم. فکر می‌کنم سخنانش این بار از سخت‌ترین نطق‌های وی از زمان به قدرت رسیدنش تا به حال به شمار می‌رود. خمینی خواهان خرد کردن و تکه تکه ساختن تمام آن‌هایی شد که تحت لوای افراط‌گرایی (ضد آمریکایی) وی قرار نمی‌گیرند. اما شما آمریکایی‌ها خودتان در این مورد مقصرید. در گوشه‌ای نشسته‌اید و می‌بینید چه بین ما و عراق می‌گذرد و حتی انگشتی برای کمک به ما بلند نمی‌کنید. تا زمانی که حرکتی از سوی شما صورت نگیرد و آنچه ما نیاز داریم را به ما نرسانید[اسلحه و لوازم یدکی هواپیماهای جنگی]، از ما [باند میانه‌رو به رهبری رفسنجانی] نیز هیچ کمکی دریافت نخواهید کرد.
»

قربانی‌فر همچنان ترجمه می‌کند و روحانی نیز ادامه می‌دهد اما خط سیر را نیز تغییر می‌دهد: «بدانید آنچه که تا حالا گفتم همان است که رفسنجانی از من خواسته است تا بگویم. اگر این کار را نکنم تحت فشار قرار خواهم گرفت. افراطی‌هایی مانند آیت الله خمینی و پسرش احمد خمینی در این اواخر در ایران ما را رهبری می‌کنند. من تحت محاصره مخالفان هستم. شخصا چیزی برای خودم نمی‌خواهم. حتی پول هم نمی خواهم. برای آنکه شخصی در رتبه من نمی‌تواند پولی به مصرف برساند. این باعث شک و تردید خواهد شد. آنچه من می‌خواهم، منافع کشورم است شما باید بفهمید که با چه کسی طرف هستید. 
اگر شخصیت خمینی را تحلیل کنیم می‌بینیم که اگر شخصی قوی جلوی او بایستد وی صد قدم به عقب می رود. اگر او قوی باشد و شخص مقابلش ضعیف بایستد او صد قدم به پیش می‌رود. بدبختانه شماها قدم‌های غلط برداشته‌اید. با او نرم برخورد کرده‌اید. اگر کمی خشن‌تر عمل می‌کردید، حالا دست بالاتر می‌داشتید. از خودتان قدرت نشان ندادید. 
تمامی میانه‌روها در کشورم بر روی طنابی نازک قدم برمی‌دارند. ما نمی‌توانیم هر هفته به دیدار شما بیاییم. حتی نه هر ماه. ما حاضر به همکاری حقیقی با شما هستیم. اما اول از هر چیز شما باید به ما کمک کنید تا اسلام واقعی را در کشورمان پرورش دهیم و برای همین ما نیاز به پول داریم و کمک شما تا به این جنگ (با عراق) پایان بدهیم.»

نیر در پاسخ می‌گوید: «ممنون از این صداقت بیان‌تان. هیچکس از این مکالمه ما باخبر نخواهد شد. در کشور من فقط دو نفر از این ملاقات خبر دارند. اما...»

بخش دوم مکالمات حسن روحانی با امیرام نیر، مشاور نخست وزیر وقت اسراییل در امور مبارزه با تروریسم در روزهای آتی منتشر خواهد شد. در بخش بعدی خواهیم دید که روحانی از عملکرد روحانیون جناح رقیب مانند علی‌اکبر محتشمی‌پور (که اندکی بعد در سال ۱۳۶۶ با انشعاب از جامعه روحانیت مبارز که روحانی از اعضای آن بود، مجمع روحانیون مبارز را تشکیل دادند) از جمله در سوریه و لبنان انتقاد می‌کند و به زعم خود به آمریکایی‌ها (در واقع مامور اسراییلی) می‌گوید که چه رفتاری باید با خمینی و جناح او کنند.

30 آگست ۱۹۸۶ حسن روحانی با امیرام نیر در پاریس ملاقات می‌کند. واسطه به وی نمی‌گوید که امیرام نیر یک مامور اسراییلی است و این فرد، آمریکایی معرفی می‌شود. درخواست‌هایی که روحانی مطرح می‌کند، توسط ضبط صوت نیز ثبت می‌شود و...

در بخش نخست این سلسله مقاله‌ها [2]، نوشتیم که ۲۱ سال قبل گزارشی توسط رون بنی یشای، ژورنالیست حرفه‌ای، گزارش‌گر جنگ و همکار رادیو اسراییل، شبکه یک تلویزیون اسراییل و مجله تایم، در روزنامه یدیعوت آخرونوت منتشر شد و در آن ذکر شده بود که حسن روحانی در تاریخ ۳۰ اوت ۱۹۸۶ (هشتم شهریور ۱۳۶۵) با یک مامور اسراییلی به نام امیرام نیر در پاریس دیداری محرمانه داشت.

در آن زمان از آن‌جا که رسانه‌ها به گستردگی امروز نبودند و مضاف بر این، اصل گزارش به زبان عبری منتشر شده بود، مساله بازتاب چندانی نیافت. روحانی نیز نه رییس جمهوری اسلامی بود و نه مذاکرات هسته‌ای در کار بود که نامش در صحنه جهانی مطرح باشد.

رسوایی ایران کنترا

اما آن چه به گزارش سال ۱۹۹۴ رون بنی یشای [3] مربوط می‌شود، دیدارهایی بود که میان مقام‌های ایرانی، اسراییلی و آمریکایی در بحبوحه جنگ ایران و عراق برای خرید اسلحه توسط ایران از غرب و باج‌دهی آمریکا به جمهوری اسلامی جهت آزادکردن گروگان‌هایش در لبنان صورت گرفت و به «افتضاح ایران گیت» یا «ایران کنترا» انجامید.

در این دیدارها، جناحی به رهبری اکبر هاشمی رفسنجانی که خود را میانه‌رو می‌نامید، در تماس‌ با آمریکایی‌ها و اسراییلی‌ها از آن‌ها خواست تا با فروش اسلحه به ایران، دست این کشور را در جنگ باز بگذارند و در عوض، وقتی پس از مرگ خمینی میانه‌روها به قدرت رسیدند، نحوه تعامل با آمریکا و کشورهای غربی را عوض کنند.

در این معاملات، مقام‌های دولت رونالد ریگان از سویی گروگان‌های خود را آزاد می‌کردند و از سوی دیگر، با فروش اسلحه به ایران، سود حاصل از آن را به شورشیان کنترا در نیکاراگوئه می‌دادند. هر دو عمل اخیر غیرقانونی محسوب می‌شدند زیرا خود دولت آمریکا فروش اسلحه به ایران را تحریم کرده بود و همچنین، کنگره آمریکا کمک به شورشیان کنترا را به دلیل نقض فاحش حقوق بشر توسط این گروه، ممنوع کرده بود.

افشای این معاملات رسوایی بزرگ ایران گیت را در آمریکا رقم زد اما در ایران اکبر هاشمی رفسنجانی گفت که مقام‌های ایرانی حتی از سفر هیات آمریکایی [و اسراییلی] به تهران خبر نداشتند و این دیدار سرزده انجام شده! نارضایتی مقام‌های دولت میرحسین موسوی که واقعاً از قضیه اطلاع نداشتند نیز با تشر آیت‌الله خمینی مسکوت ماند. از این اختلاف در ادامه‌ی گزارش خواهیم گفت.

گفتنی است که بنی یشای در گزارش خود مدعی شده که نوار ضبط شده توسط امیرام نیر را شنیده و از روی آن یادداشت کرده است. همچنین شایان ذکر است که جودی شالوم نیر-موزس [4]همسر امیرام نیر، دختر نوح موزس [5]، یکی از بنیان‌گذاران روزنامه پرتیراژ یدیعوت آخرونوت و همکار بنی یشای است. امیرام نیر خود در سال ۱۹۸۸ در یک حادثه مشکوک کشته شد. وی اندکی پیش از آن که کشته شود، در مصاحبه با باب وودوارد از واشینگتن پست گفت که قصد دارد روایت خود از رسوایی ایران کنترا را بفروشد*.


و اما بخش‌ دیگری از گزارش رون بنی یشای که در شماره روز ۱۵ مه سال ۱۹۹۴ منتشر شد:

روحانی: در درجه اول باید با خمینی سخت برخورد کنید و مقابل او بایستید.

نیر: لبنان به طور مثال جبهه‌ای است که سعی می‌کنیم جلوی خمینی را بگیریم. آن را کاملا به اجرا می‌گذاریم.

روحانی: بسیار خب! آن‌ها سه میلیون دلار به لبنان فرستاده‌اند و ما در ایران به اندازه کافی پول برای گذران زندگی و امنیت نداریم. آن‌ها تمامی ملاهای لبنان را در بعلبک جمع کرده‌اند و به آن‌ها وعده و وعید داده‌اند که لبنان را به جمهوری اسلامی تبدیل خواهند ساخت. جفنگ !!
سعی کردم جلوی این عمل را بگیرم اما نشد. اگر دندان‌های تیز به خمینی نشان ندهید، آنوقت در تمام دنیا با دردسر مواجه خواهید شد. اگر با نیروی نظامی‌تان او را تهدید کنید دست شما را خواهد بوسید و فرار خواهد کرد. اگر قدرت از خود نشان ندهید او بر علیه شما اقدام خواهد کرد .

نیر: کجا باید مقابل او بایستیم؟

روحانی: مثلا به او بگویید تو باید ظرف پنج روز تمامی گروگان‌ها را آزاد کنی وگرنه نیروهای نظامی را بر سرت فرود خواهیم آورد و تو خودت بانی و مسوول آن خواهی بود. نشان دهید که قوی هستید و نتیجه را هم خودتان خواهید دید .

نیر: ما ابر قدرت هستیم و گاهی کند عمل می‌کنیم. اما خودتان دیدید که چطور برعلیه لیبی وارد عمل شدیم. [در آوریل سال ۱۹۸۶ آمریکا به تلافی یک بمب‌گذاری در برلین غربی که جان شهروندان ایالات متحده را گرفت، لیبی را بمباران کرد [6]] اما ما معتقدیم اگر به استفاده از نیروهای نظامی متوسل شویم این ایران را بدتر به آغوش روسیه خواهد انداخت.

روحانی: باید از تبلیغات اسلامی آن هم از طریق پاکستان و ترکیه برعلیه خمینی استفاده کنید.

در این هنگام نیر می‌گوید که باید به دستشویی برود. وی در دستشویی کاست را بر می‌گرداند و به همان اتاق که قربانی‌فر و روحانی نشسته‌اند بازمی‌گردد.

مکالمه یک‌ساعت دیگر نیز ادامه می یابد و در این بین نیز بر سر ارزیابی‌های استراتژیکی در مورد وضع خاورمیانه و ایران به طور خاص سخنانی ردو بدل می شود. مهم‌تر از همه آن بود که روحانی و نیر زبان مشترکی یافتند.

هنگام خداحافظی نیر پرسید: چطور می‌شود به آنهایی که در ایران معتقدند آینده ایران با غرب یکی است کمک کرد؟

روحانی: در این مورد می‌شود کتاب نوشت. اما بهترین راه آن است که بعد از بازگشتم به تهران با اطرافیان منتظری در این مورد صحبت کنم و برنامه‌ای در این مورد تنظیم کنیم و بعد با پیامی باز به سوی شما خواهم آمد. اما من اول باید بدانم که شما در این مورد جدی هستید. من واقعا باور ندارم که شما می‌خواهید به ما کمک کنید. تا آن موقع که احمد خمینی و گروهش در قدرت باشند، هیج نزدیکی با غرب صورت نخواهد گرفت.

[پایان نقل قول از گزارش رون بنی یشای]



حسن روحانی از چه کسانی در لبنان شاکی بود؟

از اوایل انقلاب، شکافی میان دو دسته از روحانیون [و سیاست‌مداران غیر روحانی] در جمهوری اسلامی پدیدار شد. یک طیف به جناح چپ شهرت داشتند و کسانی مانند سید محمد خاتمی، شیخ صادق خلخالی، مهدی کروبی، علی‌اکبر محتشمی‌پور، محمد موسوی خوئینی‌ها، محمود دعایی و دیگران بودند که بعدها در سال ۱۳۶۷ با کسب اجازه از خمینی، دست به انشعاب در جامعه روحانیت مبارز زده، مجمع روحانیون مبارز را تشکیل دادند.

اینان به دولت میرحسین موسوی نزدیک بودند و در عوض، جامعه روحانیت مبارز از علی خامنه‌ای پشتیبانی می‌کرد که در مقام ریاست جمهوری طبق قانون اساسی پیشین، بیشتر مقامی تشریفاتی داشت. حسن روحانی یکی از کسانی بود که مخالفت شدید با دولت موسوی داشت و در نامه معروف به «۹۹ امضایی»، نارضایتی خود را از معرفی میرحسین موسوی به مجلس برای رای اعتماد اعلام کرده بود.

در آن هنگام روحانیون نزدیک به جناح چپ جمهوری اسلامی در کنار اعضای سپاه پاسداران تحرکات مربوط به سوریه و لبنان را هدایت می‌کردند. علی‌اکبر محتشمی‌پور که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴ سفیر ایران در دمشق بود، در بنیان نهادن گروه حزب‌الله لبنان نقش کلیدی داشت.

وی زمانی که به تهران بازگشت و وزارت کشور دولت موسوی را بر عهده گرفت، کماکان گروه حزب‌الله را کنترل می‌کرد.

پیشتر گفته بودیم که علی‌اکبر محتشمی‌پور یکی از مخالفان نزدیکی با آمریکا بود و هم‌او بود که باعث لغو ماموریت دیپلماتیک محمدجعفر محلاتی شد. محلاتی در جریان مذاکرات آتش‌بس با عراق، در ارتباط با اکبر هاشمی رفسنجانی بود، به وی گزارش مستقیم [7] می‌داد.

بعد از فراخواندن محلاتی به ایران در جریان مذاکرات مربوط به پذیرش قطع‌نامه ۵۹۸، علی‌اکبر ولایتی وزیر امور خارجه وقت تصمیم می‌گیرد تا ظریف را به عنوان سرپرست نمایندگی نیویورک بفرستد. محتشمی‌پور با این کار مخالف کرده و در هیات دولت می‌گوید: «این فرد آمریکایی است و نمی‌تواند برود» [8].

بر پایه گزارش ران بنی یشای، حسن روحانی در آن زمان قصد داشته تا دست جناح رقیب را از کنترل سوریه و لبنان کوتاه کند. امری که در سال‌های بعد از مرگ خمینی، با کنار زدن محمدحسین فضل‌الله پدر معنوی حزب‌الله و از منتقدان سرسخت علی خامنه‌ای محقق شد و حزب‌الله لبنان به سرعت پیوندهای خود با جناح چپ جمهوری اسلامی را از دست داد.

در بخش بعدی این سلسله گزارش‌ها به سراغ منابع دیگر می‌رویم و خواهیم دید که چه کسانی در ۱۹۸۶ در شهر بروکسل با طرف‌های آمریکایی دیدار کردند و از آن‌ها چه خواستند؟

نوشته زیر، بخشی از قسمت سوم گزارش را تشکیل خواهد داد:

---

پانوشت:

*امیرام نیر تنها قربانی ایران کنترا نبود. یک سال قبل از مرگ او و در ۱۱ اکتبر ۱۹۸۷، جسد اووه بارشل نخست وزیر اسبق ایالت اشلسویگ-هلشتاین در آلمان غربی که یکی از دلالان اسلحه در ماجرای ایران-کنترا بود، در حمام اتاق شماره ۳۱۷ هتل بو-ریواژ یافت شد. جوزف دنیل کاسولارو روزنامه‌نگاری بود که دهم آگست ۱۹۹۱ جسد وی نیز در حمام یک متل در ویرجینیای غربی و در حالی که رگ دستانش بریده شده بود، پیدا شد. در ۲۳ ژوئن ۱۹۹۳ جسد پل ویلچر که بر روی این موضوع تحقیق می‌کرد، در حمام آپارتمانش در واشینگتن دی‌سی یافت شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقتی هاشمی منتظر شنیدن پیام رمز از VOA بود

۰۳/خرداد/۱۳۹۴ سیامک قاسمی

برادرزاده‌ی رفسنجانی، درخواست کرد تا یک پیام سری از صدای آمریکا پخش شود. الیور نورث مامور این کار شد. اکبر هاشمی رفسنجانی، گوش‌ خود را برای شنیدن این پیام خاص، به رادیو چسبانده بود. پیام رسید.

در این قسمت از روزهایی می‌گوییم که کشور در حال جنگ بود و نیاز به سلاح‌هایی داشت که به واسطه تحریم، نمی‌توانست آن‌ها را بخرد. در این میان، امکان خرید سلاح از یک کانال محرمانه به وجود می‌آید اما رقابت‌های یک جناح از نظام با جناح دیگر، باعث فاش‌شدن موضوع و یک رسوایی می‌شود. از روزهایی که اکبر هاشمی رفسنجانی و باند او گوش‌های خود را برای شنیدن یک پیام خاص، به رادیو صدای آمریکا چسبانده بودند.

در بخش‌های اول [2] و دوم [3] این سلسله مقاله‌ها، نوشتیم که حسن روحانی در ۳۰ اوت ۱۹۸۶ (۸ شهریور ۱۳۶۵) به وساطت منوچهر قربانی‌فر دلالِ نه‌چندان خوشنامِ اسلحه، باامیرام نیر مشاور نخست وزیر وقت اسرائیل دیدار می‌کند و درباره مساله خرید سلاح از ایالات متحده و آزادی گروگان‌های آمریکایی با او سخن می‌گوید.


همچنین اشاره کردیم که قربانی‌فر به روحانی درباره ملیت امیرام نیر دروغ گفته و وی را آمریکایی معرفی کرده بود. این دروغ در ملاقات‌های بعدی نیز تکرار می‌شود و علی هاشمیبرادرزاده ۲۵ سالهٔ اکبر هاشمی رفسنجانی که از سوی عمویش مامور شده بود تا در همان ماه ملاقات‌های دیگری با آمریکایی‌ها انجام دهد، فریب می‌خورد و به امیرام نیر که تصور می‌کرد آمریکایی است، پیشنهاد همکاری مستقیم و دور زدن اسرائیل را می‌دهد.

اما چرا حسن روحانی نماینده وقت مجلس و علی هاشمی برادرزاده رییس مجلس (فرزند قاسم هاشمی)، با وجودی که روند خرید اسلحه در جریان بود و معاملات انجام می‌شد، از سوی هاشمی رفسنجانی روانهٔ اروپا شدند؟ اسناد کمیسیون تاور [4]، از یک «کانال دوم» به نمایندگی «برادرزاده» و «خویشاوند» می‌گویند که آمد تا کانال اول یعنی لینک‌‌های نزدیک به میرحسین موسوی نخست وزیر و افراد نزدیک به او را از دور خارج کند.

کانال اول چه کسانی بودند؟

نخستین فردی در درون نظام که منوچهر قربانی‌فر، تاجر ایرانی و عضو پیشین اداره هشتم ساواک با او برای برقراری تماس‌های منجر به دلالی اسلحه تماس گرفت، محسن کنگرلو بود.

محسن کنگرلو از فروردین سال ۱۳۶۱ مشاور امنیتی-اطلاعاتی میرحسین موسوی بود. کنگرلو با جناح چپ نظام که یکی از چهره‌های آن‌ -یعنی موسوی- به تازگی رییس دولت شده بود، نزدیکی داشت. وی پیش از انقلاب بنیانگذار یک گروه اسلامگرا با نام فجر اسلام و عضو شورای مرکزی سازمان مسلحی به نامگروه توحیدی صف [5] بود که بعد از انقلاب در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ادغام شدند و گروهی از آنان -مانند کنگرلو- در بنیان نهادن سپاه پاسداران ایفای نقش کردند. کنگرلو به همراه سعید حجاریان (بعدها ملقب به تئوریسین اصلاحات) و خسرو تهرانی (بعدها مشاور امنیتی سیدمحمد خاتمیدر دوره اصلاحات) از مؤسسین نهادهای اولیه اطلاعاتی مانند اطلاعات نخست وزیری و بعدها وزارت اطلاعات بودند.

چنان که کنگرلو می‌گوید [6]، وی از طریق واسطه‌ای در پاریس با قربانی‌فر دیدار می‌کند. دلّالی منوچهر قربانی‌فر به مذاکراتی می‌انجامد که طی آن مقادیری سلاح به ایران فروخته می‌شود و کنگرلو غیر از موسوی، به اکبر هاشمی رفسنجانی هم گزارش می‌دهد. پس از چندی، هاشمی رفسنجانی به این فکر می‌افتد که کنگرلو و جناح چپ جمهوری اسلامی را از دور خارج کند و خود زمام تمامی امور را به دست گیرد. آن‌گونه که خواهیم دید، یکی از اهداف تماس مستقیم، برقراری رابطه درازمدت با ایالات متحده بود. از این رو، همزمان برادرزاده خود علی هاشمی و فرد معتمد خود حسن روحانی را مامور می‌کند تا با آمریکایی‌ها تماس بگیرند و به آنان توصیه کنند تا دیگر با کنگرلو و کانال نخست وزیری تماسی نداشته باشند. یکی از مغضوبین این جناح، قربانی‌فر بود.

قربانی‌فر حتی بعد از انقلاب به ایران آمده بود [7] و با علی یونسی دادستان ارتش (و بعدها وزیر اطلاعات دولت خاتمی) همکاری کرده بود. فراموش نکنیم که قربانی‌فر در جریان عملیات نقاب (معروف به کودتای نوژه) به نوعی مشارکت داشت و همین امر باعث شد تا اتهام خیانت به شاپور بختیار و لو دادن عملیات از سوی مخالفان نظام به او وارد شود. گفتنی است که بر مبنای گفته محمد ری‌شهری [8] پیش از آن که کسی چیزی بداند، سعید حجاریان با حالتی هیجان‌زده پیش او می‌رود و خبر از کودتا می‌دهد. به گفته ری‌شهری تا آن زمان هیچ‌یک از افراد موثر از کودتا خبر نداشتند.

مسایلی از این دست، (آن‌چه می‌تواند همکاری قربانی‌فر با نیروهای سرکوبگر تلقی شود) حتی در اظهارات جرج بوش (پدر) در برابر کمیسیون تاور هم به چشم می‌خورد و وی اظهار تاسف می‌کند که چرا نمی‌دانسته قربانی‌فر بعد از انقلاب ۱۳۰ تن را به نیروهای امنیتی لو داده است. (صفحه ۷۹ این سند [9]) [در سند به اشتباه نام «ساواک» به عنوان سیستم امنیتی جمهوری اسلامی قید شده].

آمریکایی‌ها چنان که خواهیم دید از قربانی‌فر و کانتکت‌هایش با عنوان کانال اول و از هاشمی رفسنجانی و نزدیکانش با عنوان کانال دوم یا Second Channel در مدارک خود یاد می‌کنند. جناح هاشمی رفسنجانی برای وارد آوردن ضربه‌ای کاری به کانال اول، پول سلاح‌ها را به قربانی‌فر نمی‌دهند تا تمامی مناسبات خرید اسلحه با آنان به هم بریزد. (توجه کنیم که مملکت در آن هنگام در حال جنگ بود و شدیداً به سلاح نیاز داشت)

قبل از این‌که به کانال دوم برسیم، به این بخش‌ها از یک مصاحبه [7] کنگرلو دقت کنید:

س- با این حساب شما نباید مخالفی جلوی کارتان می‌بود؟

ج- تمام مسوولین با کار ما موافق بودند. غیر از چند نفری که در کار ما کارشکنی کردند ما هیچ مخالفی نداشتیم.

س- چرا به بن‌بست خوردید؟

ج- از آن‌هایی که این بن‌بست را به وجود آوردند بپرسید. از من نپرسید.

س- راس مذاکره‌کنندگان ایرانی چه کسی بود؟

ج- آیت‌الله هاشمی رفسنجانی.

س- تمام مراحل مذاکرات را با ایشان هماهنگ می‌کردید؟

ج - بله. جزء به جزء کارهای‌مان را با ایشان هماهنگ می‌کردیم.

س- موانع کارتان را با آقای رفسنجانی در میان می‌گذاشتید؟

ج- بله. آقای رفسنجانی در جریان کارشکنی‌ها بودند. شاید خودشان روزی صلاح بدانند و آنها را معرفی کنند. آقای رفسنجانی حرف‌های زیادی در این زمینه دارند که اگر بزنند روسیاهی برای خیلی‌ها باقی می‌ماند. ما هدف‌مان این بود که در این ماجرا پیروز جنگ بشویم، نه اینکه پیروز یک یا دو عملیات جنگی. متاسفانه نگذاشتند. کارشکنی کردند.

و در جایی دیگر:

س- شما موافق، آقای رفسنجانی موافق، امام خمینی موافق، سران سه قوه موافق، آقای سیداحمد خمینی موافق، آن کس یا کسانی که مذاکرات را به بن بست کشاندند، کی بودند؟ چه قدرتی داشتند که توانستند ورای این شخصیت‌ها، مذاکرات را به بن بست بکشانند و جنگ را طولانی‌تر و خسارت‌بارتر بکنند؟

ج - این سئوال را از آقای رفسنجانی بپرسید.

س - به نظر شما اگر از آقای رفسنجانی این سئوال را بپرسیم، جوابی می‌توانند بدهند؟

ج - نمی‌دانم.

کانال دوم چگونه تشکیل شد؟

۲۶ اوت ۱۹۸۶ ریچارد سکورد در نامه‌ای به الیور نورث می‌نویسد که در یک نشست امنیتی با نمایندگان طرف ایرانی در بروکسل، به کانال جدیدی دست یافته شد. در اسناد منتشر شده، اطلاعات مربوط به هویت یکی از افراد نزدیک به رییس مجلس ایران کاملا سیاه شده است. گفتنی است با اینکه نام علی هاشمی برادرزاده اکبر هاشمی رفسنجانی نیز به راحتی در گزارش‌های مختلف از جمله گزارش کمیسیون تاور آمده، اما «آن فرد» نزدیک به هاشمی، نامش در هیچ سندی اعلام نمی‌شود.

چند روز بعد از این که فرد مرموز با آمریکایی‌ها در بروکسل دیدار می‌کند، امیرام نیر هم با کسی ملاقات می‌کند که نامش تا سال‌ها بعد ذکر نشده بود. آن فرد همان‌طور که در گزارش‌های قبل [10] گفتیم، کسی نبود جز حسن روحانی، رییس کنونی دولت جمهوری اسلامی.

بلژیک از سال‌های نخست بعد از انقلاب به واسطه حضور افرادی چون محسن هاشمی و داریوش باریکانی (مباشر محسن)، یکی از کانون‌های فعالیت این جناح بود.

هم‌زمان با آن که حسن روحانی به دیدارهایی در اروپا دست می‌زند تا با آمریکایی‌ها مذاکره کند، علی هاشمی نیز هم‌زمان همین روش را پی‌ می‌گیرد.

در فصل شانزدهم گزارش نهایی لارنس ولش، شهادت چارلز آلن یکی از افسران اطلاعات ملی آمریکا که در قضیه دخیل بود را این‌گونه می‌خوانیم [11]: «پس از ۱۵ اوت ۱۹۸۶، وقتی که پشتیبانی کاخ سفید مشخص شد، ژنرال [ریچارد] سکورد و آقای [آلبرت] حکیم یک لینک یا کانال جدید به درون دولت ایران یافتند. واضح بود که آنان در حال معامله با علی هاشمی رفسنجانی هستند که فکر می‌کنم برادرزاده رییس جمهوری کنونی باشد[هنگام شهادت چارلز آلن، اکبر هاشمی رفسنجانی رییس جمهوری اسلامی بود]».

فصل پانزدهم گزارش [12]: «در هفدهم سپتامبر، [ویلیام] کیسی با [چارلز] آلن، [جورج] کِیو و یک وکیل سی‌آی‌ای با نام برنارد ماکووکا ملاقات کرد تا درباره اطلاعات جمع‌آوری‌شده از دیدار خود با برادرزاده رفسنجانی رییس مجلس بحث کند. کیسی با [الیور] نورث و [جان] پویندکستر درباره ترتیب کارها صحبت کرد. آن‌ها از کیسی خواستند تا اطمینان یابد که برادرزاده درباره آمدن به ایالات متحده توجیه شده است. در پی ملاقات با برادرزاده در ۱۹ و ۲۰ سپتامبر، جورج کیو به کیسی و کلر جورج در ۲۲ سپتامبر گزارش داد».

در جای دیگر، الیور نورث به پویندکستر می‌گوید که «خویشاوند [هاشمی] از ما خواسته است تا به دلیل برخی مسایل داخلی، اسراییلی‌ها را از جریان دور نگه داریم». طُرفه این‌جاست که علی هاشمی این حرف را در حضور امیرام نیر به زبان می‌آورد. او نمی‌داند که نیر خود اسرائیلی است و همان اشتباه حسن روحانی را تکرار می‌کند.

علی هاشمی همچنین قربانی‌فر را متهم به جاسوسی برای کا گ ب می‌کند و می‌گوید که آمریکایی‌ها باید وی را کنار بگذارند. مقام‌های آمریکایی این خواسته را اجابت می‌کنند و از قربانی‌فر و امیرام نیر می‌خواهند که تا اطلاع ثانوی تماس‌های خود را با «دبلیو» در دفتر نخست وزیری (کنگرلو) قطع کنند.

در ماه سپتامبر پویندکستر به نیر می‌گوید که آمریکا قصد دارد کانال دوم را با محوریت هاشمی رفسنجانی پی‌گیری کند و برای این کار تایید پرزیدنت ریگان را هم گرفته است. در صفحه ۲۵۱ کتاب گزارش کمیته تحقیق کنگره به قلم لی هامیلتون و دانیل اینویی، انتشارات کمپانی دایان، آمده است: «نیر در ۱۵ سپتامبر [۱۹۸۶] ایالات متحده را ترک کرد. پیش از خروج، دوباره با نورث و پویندکستر ملاقات کرد. یادداشت‌های نورث نشان می‌دهند که نیر بر تلاش‌های قربانی‌فر برای سرمایه‌گذاری بر معامله تا آن‌جا که ایرانی‌ها به آزاد کردن همزمان تمامی گروگان‌ها متقاعد شوند، تاکید می‌کند». با این حال، کارشکنی برای قطع کانال قربانی‌فر و جناح چپ حکومتی ایران، در عمل وی را از صحنه خارج می‌سازد.

بر مبنای موارد مندرج در کتاب فوق، کانال دوم یا جناح هاشمی به آمریکایی‌ها تاکید می‌کند که قصد آنان یک رابطه طولانی مدت است و نمی‌خواهند این رابطه موقت و تنها محدود به خرید اسلحه باشد.

تا اینجا، یکی از مشکلات این بود که ایران می‌بایست در قبال دریافت اسلحه، گروگان‌های آمریکایی را که در دست گروه‌های شیعه لبنانی قرار داشتند، آزاد می‌کرد. در آن زمان رابط حکومت ایران با حزب‌الله لبنان، جناح چپ جمهوری اسلامی و به‌ویژه علی‌اکبر محتشمی‌پور سفیر سابق جمهوری اسلامی در سوریه بود باند هاشمی می‌بایست از کانال آن‌ها وارد شوند.

در ۱۴ ژوئن ۱۹۸۵ پرواز شماره ۸۴۷ ترنس ورلد ایرلاینز TWA میان آتن و رم توسط حزب الله ربوده شد. ربایندگان در قبال آزادی گروگان‌ها که شهروندان آمریکایی در میان آن‌ها حضور داشتند، خواستار آزادی زندانیان شیعه در کویت و اسرائیل شده بودند. جناح هاشمی تلاش می‌کند تا برای رساندن پیام حسن نیت به آمریکایی‌ها، گروگان‌ها را آزاد کند. در آن هنگام هاشمی رفسنجانی در حال سفری به تونس بود که با علی‌اکبر محتشمی‌پور تماس می‌گیرد و خواستار آزادی گروگان‌ها می‌شود. اسرائیلی‌ها این پیام را شنود می‌کنند (کتاب اتحاد خائنانه، نوشته تریتا پارسی، ص ۱۱۵). علی اکبر ولایتی وزیر خارجه وقت جمهوری اسلامی نیز تماس مشابهی می‌گیرد و سرانجام گروگان‌ها آزاد می‌شوند.

با این حال، تا یک سال بعد از این جریان، جناح هاشمی موفق به ایجاد لینک مستقیم نشده بود و کماکان اسرائیلی‌ها در میان بودند. از اوت و سپتامبر سال ۱۹۸۶ به بعد، کانال دوم به میان آمد اما ناگهان در نوامبر ۱۹۸۶ مقاله‌ای در روزنامه الشراع لبنان که داستان این معاملات و مذاکره‌ها را فاش می‌کرد، تمامی مناسبات را به هم ریخت. این داستان به یکی از رسوایی‌های سیاسی در تاریخ ایالات متحده بدل گشت و «ایران گیت» [13] نامیده شد. گفته می‌شود که اسرائیلی‌ها و قربانی‌فر از طریق منابع خود اطلاعاتی را به جناح حسینعلی منتظری قائم مقام ولایت فقیه در آن زمان رساندند و سید مهدی هاشمی برادر داماد منتظری نیز این اطلاعات را به الشراع رساند.

سید مهدی هاشمی اندکی بعد بازداشت، محاکمه و اعدام شد! نه تنها وی، بلکه فتح‌الله امید نجف آبادی نماینده مجلس نزدیک به آیت‌الله منتظری که واسط نامه‌ای میان قربانی‌فر و حسینعلی منتظری بود، به چوبه دار سپرده شد. آمریکایی‌ها نیز پس از آخرین دیدارشان با ایرانی‌ها در ۱۴ دسامبر ۱۹۸۶ در فرانکفورت، مجبور به ترک مذاکرات به دلیل گستردگی ابعاد رسوایی شدند. به گفته علی فلاحیان وزیر اطلاعات سابق جمهوری اسلامی در مصاحبه‌ای با رضا گلپور نویسنده کتاب شنود اشباح، (ص ۹۲۸) این داستان «برای آقای هاشمی خیلی بد تمام شد».

کنگرلو در مصاحبه‌ای می‌گوید: «یک عده منافعشان در ادامه جنگ بود. آنها قدرت و ثروت خودشان را در ادامه جنگ می‌دیدند. آنها از جنگ و خون شهدا و دردهای جانبازان و خانواده‌های شهدا و جانبازان می‌خواستند پلی درست بکنند برای رسیدن به قدرت و ثروت. حالا این حرف‌ها بهتر فهمیده می‌شود. حیات بعضی از جریان‌های سیاسی در ادامه جنگ بود. آنها نمی‌خواستند ایران به این سرعت پیروز جنگ شود. همه چیز خود را از دست می‌دادند». وی تقصیر آمریکایی‌ها را هم چنین می‌بیند: «آمریکایی‌ها عجله کردند. خیلی عجله کردند. فرصت به ما ندادند. آنها برای انتخابات آتی خودشان عجله داشتند. اگر آمریکایی‌ها کمی به ما فرصت می‌دادند و حوصله به خرج می‌دادند، ما می‌توانستیم بر مخالفان داخلی خود غلبه کنیم و جنگ را به پیروزی برسانیم. مک فارلین باید صبر و حوصله بیشتری به خرج می‌داد».


وقتی همه در جمهوری اسلامی دروغ می‌گویند

پس از افشای رابطه میان دولت‌های آمریکا، اسرائیل و ایران، اکبر هاشمی رفسنجانی در اظهار نظری عمومی تمام ماجرا را انکار کرد و حتی گفت خبر نداشته که مک فارلین و هیات همراهش قرار بوده به ایران سفر کنند. میرحسین موسوی در نامه‌ای گلایه کرد که چرا در جریان ماوقع نبوده؛ ولایتی به نمایندگان مجلس نیز در این باره اطلاعات ضد و نقیضی ارائه کرد و اعتراض هشت نماینده مجلس با یک تشر روح‌الله خمینی مسکوت ماند.

اظهارات بعد مقام‌های جمهوری اسلامی نشان داد که تمامی این ادعاها دروغی بیش نبود و تنها مردم ایران بودند که نمی‌بایست از ماجرا باخبر شوند. شاید بی‌مناسبت نباشد اگر به کتاب خاطرات شخص هاشمی رفسنجانی، فردی که از اساس اطلاع از آمدن مک فارلین و هیئت همراه را انکار می‌کرد، نگاهی بیاندازیم:

«عصر آقای کنگرلو، مشاور نخست‌وزیر، آمد و راجع به آوردن موشک تاو توسط قربانی‌فر و آوردن پیام از بوش و معاون رئیس‌جمهور آمریکا گزارش داد... عصر آقای کنگرلو آمد و گزارش مذاکره با آمریکایی‌ها را داد. [آمریکایی‌ها] اطلاعات چندان مهمی نداده‌اند و خواستار آمدن به ایران به طور سری برای بررسی نیازهای جنگی ما بودند... کنگرلو اطلاع داد واسطه آمریکایی‌ها فردا به تهران می‌آید...» (بخش‌هایی از خاطرات هاشمی رفسنجانی؛ از کتاب امید و دلواپسی سال ۶۴)


وقتی که رادیو آمریکا مامور ارسال پیام به حکومت می‌شود

در بحبوحه مذاکرات میان نمایندگان اکبر هاشمی رفسنجانی و نمایندگان دولت آمریکا، رفسنجانی از برادرزاده‌اش می‌خواهد تا از این موضوع که در حال مذاکره با نمایندگان واقعی دولت ریگان است و کاخ سفید در جریان ماجراست، اطمینان یابد. برای این کار، علی هاشمی می‌خواهد تا یک پیام سری از صدای آمریکا پخش شود. الیور نورث مامور می‌شود تا این کار به نتیجه برسد. بنا بر نوشته کتاب The Known World of Broadcast News، اثر استنلی باران و راجر والیس (روتلج، ص ۱۳۲)، صدای آمریکا از راه پخش چند پیام، این کار را انجام می‌دهد.

نورث نیز در گزارش‌های خود به پویندکستر می‌نویسد: «در جریان گفتگوها خویشاوند خواستار دریافت علامت رمزی شد که بتواند از آن در گزارش خود در تهران استفاده کند. ما به این نتیجه رسیدیم که پخش گفتار از سرویس فارسی صدای آمریکا که در آن به انکار دولت ایران از اطلاع درباره هواپیمای ربوده شده [پرواز شماره ۷۳] پان امریکن اشاره شود، کفایت خواهد کرد... شکی نیست که خویشاوند در مقایسه با سایر طرف‌های مذاکرات ما کارآمدتر بوده و در موقعیت بهتری قرار دارد». (گلپور، شنود اشباح، صص ۹۱۳ و ۹۱۴)

بیژن فرهودی ماجرا را که در سپتامبر ۱۹۸۶ (شهریور ۱۳۶۵) رخ داده، چنین نقل می‌کند [14]: «زمانی که سرهنگ الیور نورث می‌خواست با رابرت مک فارلین به ایران برود، اینها برای اینکه به ایران پیام بدهند که هیاتی که به آن کشور می‌رود، واقعا نماینده رسمی دولت آمریکاست و می‌توان با آن مذاکره کرد، در یکی از همین گفتارها از ایران ستایش کردند که به آزادی سرنشینان هواپیمای پان امریکن که ربوده و به پاکستان برده شده بود، کمک کرده است. به ما گفتند که این را باید به جای یک روز، سه روز پشت سر هم پخش کنیم». بعدها که الیور نورث محاکمه شد، اعمال نفوذ برای پخش این گفتار از صدای آمریکا هم جزو تخلفات او به شمار رفت.

امروز اما با وسعت ارتباطات، وضع مذاکرات و معاملات تغییر کرده است. جناح منتظری سال‌هاست که متلاشی شده و جناح مشترک مهدی کروبی (که برادرش حسن در این مذاکرات نقش داشت [15] و با اسراییلی‌ها مرتبط بود)، خاتمی، میرحسین موسوی و دیگران به حاشیه رانده شده‌ است. امروز برای شنیدن کدهای رمز، نیاز به صدای آمریکا نیست؛ گرچه اختلافات راس نظام و رقابت‌هایی که در نهایت به ضرر مردم تمام می‌شوند، بر جای خود باقی‌است.






مصاحبه هاشمی رفسنجانی با روزنامه شرق

٢٩ سال از آن ماجرا گذشته ‌است؛ از روزی که هیأتی آمریکایی به سرپرستی «رابرت مک‌فارلین»، مشاور امنیتی «رونالد ریگان»، برای مذاکره درباره آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان، در ازای فروش تجهیزات نظامی مورد نیاز ایران در جنگ، با پاسپورت‌های ایرانی وارد ایران شدند. سه روزی ماندند و رفتند. هفت ماه بعد خبر در روزنامه «الشراع» لبنان منتشر شد. هاشمی‌رفسنجانی به پیشنهاد امام(ره) در نخستین نمازجمعه وقت، جزئیات ماجرا را با مردم در میان گذاشت. هاشمی در خاطرات سال ٦٤ و ٦٥ خود درباره آن ماجرا نوشته ‌است و بعدا در گفت‌وگوهایی، بخش‌هایی از آن ماجرا را بیان کرده ‌است. کتابی هم با همین عنوان از سوی دفتر نشر معارف انقلاب منتشر شده است و برخی افرادی که در جریان ماجرا بودند مانند «علی هاشمی»، برادرزاده هاشمی، و «محسن کنگرلو»، مشاور امنیتی نخست‌وزیر وقت، هم دراین‌باره صحبت کرده‌اند. در آن‌سوی ماجرا، هم خاطرات افرادی چون «مک‌فارلین» منتشر شد و هم گزارشی معروف به «تاور» از سوی کنگره آمریکا. افشای ماجرا، آن زمان در مجلس ایران هم اعتراضاتی به‌دنبال داشت و با ورود امام(ره)، قضیه پایان یافت. پرونده مک‌فارلین، اما در همان سال ٦٥ بسته نشد؛ اتفاقات بعدی نشان داد این ماجرا در فضای داخلی سیاسی ایران هنوز آن‌قدر ظرفیت دارد که هرازگاهی به محلی برای ماجراجویی‌ها و دعواهای سیاسی بدل شود. نمونه آن، گفت‌وگوی سال گذشته «محمد ‌خامنه‌ای» با نشریه رمز عبور بود. سؤال درباره ماجرای مک‌فارلین همچنان بسیار است. در سالگرد ورود هیأت آمریکایی، با «اکبر هاشمی‌رفسنجانی»، گفت‌وگو کرده‌ایم.

درباره ماجرای مک‌فارلین، برخی از افراد گفته‌اند اگر در آن شرایط، هیأت آمریکایی‌ای که به ایران آمده بودند، عجله نمی‌کردند و بیشتر صبر می‌کردند، شاید دوسوی ماجرا به توافق می‌رسیدند. حتی شنیدیم شما هم به‌خاطر جنگ و مضیقه خرید اسلحه، موافق بودید، ولی گویا در یک جلسه سران، عده‌ای مخالف بودند. خیلی دوست داریم بدانیم چه کسانی مخالف بودند؟ آیا واقعا اگر هیأت آمریکایی عجله نکرده و مانده بودند، می‌توانستیم به نتیجه‌ای برسیم؟
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم، ماجرای مک‌فارلین یک مسئله ملی بود. ما در جنگ به جایی رسیده بودیم که بعضی از ابزار نظامی بسیار مهم، به‌خاطرِ نداشتن قطعه‌های حساس، از کار افتاده بودند. شرایطی پیش آمد که خود آمریکایی‌ها حاضر شدند قطعاتی را که ما خیلی نیاز داشتیم، به ما بدهند. البته آمریکایی‌ها در آن‌موقع که این اتفاق افتاد، فهمیده بودند که ما در جنگ نمی‌بازیم و وضع عراق در میدان جنگ، خوب نیست. چون تا آن زمان از عراق حمایت کرده بودند، می‌خواستند به ما نزدیک شوند تا بعد از جنگ برنده باشند. خیلی طبیعی وارد قضیه شدیم. فردی به نام آقای ‌قربانی‌فر که در زمان شاه با بعضی از آمریکایی‌ها ارتباط داشت، با بعضی‌ها در داخل شرکت داشتند، با هم کار می‌کردند، رفیق بودند و ارتباط خانوادگی داشتند. بعد از کودتای نوژه که دستش در کودتا کشف شد، فرار کرد و به آمریکا رفت. در آنجا به‌دنبال بازار سیاه اسلحه رفت و از جاهای مختلف اسلحه پیدا می‌کرد و به ما می‌فروخت. رابطش مشاور آقای موسوی، آقای محسن کنگرلو، بود که مشاور امنیتی بود. او مذاکره می‌کرد و سلاح‌هایی را که نیاز داشتیم، از بازار سیاه تهیه می‌کردند و می‌آوردند. آمریکایی‌ها فهمیدند که ما سلاح‌ها را چندبرابر قیمت در بازار سیاه می‌خریم. به آقای ‌قربانی‌فر گفتند: چرا ایرانی‌ها از بازار سیاه با چندبرابر قیمت سلاح می‌خرند؟ بیایند از خود ما بخرند. اگر با ما قرارداد ببندند، ما سلاح می‌دهیم. بعد هم گفته بودند ما انتظاری هم داریم. عده‌ای از شخصیت‌هایشان را در لبنان گروگان گرفته بودند. می‌گفتند: ایران کمک کند که آنها آزاد شوند و ما هم نیازها را می‌دهیم. نامه‌ای هم نوشتند. نامه را ‌قربانی‌فر نوشته بود و به آقای کنگرلو داد. چون من مسئول جنگ بودم، نخست‌وزیر، آن را برای من فرستاد. من هم در جلسه سران مطرح کردم. احمدآقا هم بود که با امام هم مطرح کرد. امام هم گفتند: اقدام کنید تا هرچه نیاز جنگ است، بگیرید و ما مخالفتی نداریم. جنگ ما در رأس امور است.
یعنی همه در جریان بودیم. ما به‌عنوان رئیس مجلس، رئیس‌جمهور، رئیس قوه‌قضائیه، نخست‌وزیر و حاج‌احمدآقا اطلاع داشتیم و امام هم با واسطه در جریان بودند. اگر اتفاقی می‌افتاد، خودمان می‌رفتیم و به امام توضیح می‌دادیم. مدتی این‌گونه بود، مثلا چند فروند تاو می‌گرفتیم، تاو موشک‌های ضدتانک است که برای شکار تانک‌ها خیلی مؤثر است. تانک‌ها نمی‌توانند از چهار کیلومتری جلوتر بیایند. اگر با هلیکوپتر بزنیم، از راه‌های خیلی دور هم می‌توان عمل کرد. آن را تولید نمی‌کردیم و الان تولید می‌کنیم. در بین موشک‌های ضدهوایی، هاگ بهترین موشک است که البته بعدها چیزهایی آمده که خیلی قوی‌تر است و خودمان هم می‌سازیم. در زمان شاه چند سِت هاگ خریده بودند که در جنگ استفاده می‌کردیم، ولی در حال تمام‌شدن بود. فضاها را با آن موشک‌ها حفظ می‌کردیم. رادارها در جنگ‌ها چشم هستند، یعنی نیروهای نظامی می‌فهمند که چه خبر است و دشمن از کجا می‌آید. رادار داشتیم، ولی لامپ حساس آن تمام شده و سوخته بود. برای تهیه این نیازها وارد مذاکره شده بودیم. آقای ‌قربانی‌فر اینها را خرید. آمریکایی‌ها هم می‌دادند. چندبار برای ما آوردند و ما هم تلاش کردیم و آمریکایی‌ها را در لبنان پیدا کردیم. گروه خاصی آمریکایی‌ها را گروگان گرفته بودند و ما از طریق حزب‌الله آنها را شناختیم. باید به آنها پول می‌دادیم، حزب‌الله هم کمک می‌کرد گروگان‌ها را آمریکایی‌ها پس می‌گرفتند، در مقابل، یک محموله هم می‌رسید. مدتی ادامه داشت و اعتمادی جذب شده بود که آنها سلاح‌ها را داده بودند و بعضی از مشکلات ما هم حل شده بود. مدتی که گذشت، توسط آقای ‌قربانی‌فر پیغام داده بودند که چرا جزئی‌جزئی باشد؟ بیایید یک قرارداد کلی ببندیم تا نیازهای تسلیحاتی شما را بدهیم. گفته بودند هیأتی را می‌فرستیم. در جلسه سران مطرح کردیم و موافقت شد.
آنها نگفته بودند هیأت به ریاست مک‌فارلین که موقعیت ممتازی داشت، می‌آید. ما فکر کردیم یک هیأت تجاری است. آنها آمدند و به همراه خود کانتینری پر از سلاح‌هایی را که می‌خواستیم، آوردند. یک‌بار موشک‌هایی آوردند که آقای روحانی به فرودگاه رفت و دید، چون آقای روحانی معاون من در قرارگاه بود. ایشان رفت دید و گفت اینها مارک اسرائیلی دارد. در همان‌جا آنها را نگاه داشتیم که هواپیمایی آمد و آنها را برد و عوضش را آورد، یعنی تا این حد حساس بودیم که پای اسرائیلی‌ها در میان نباشد. هیأت آمد و در فرودگاه نیروهای ایرانی فهمیدند که مک‌فارلین رئیس آنهاست. طول کشید تا به ما اطلاع دادند و ما هم جلسه تشکیل دادیم و به امام گفتیم که مک‌فارلین در هیأت هست، چه‌کار کنیم؟ ایشان گفتند: حالا که آمدند، نمی‌شود برگردانید. منتها برایش تشریفات آن‌گونه قائل نشوید و در مقرهایی که برای میهمانان عالی‌رتبه داریم، نبرید و به هتل ببرید و شما هم ملاقات نکنید، یعنی هیچ‌کس از سران با آنها ملاقات نکند. ولی افراد وارد را برای مذاکره بفرستید. سه روز در هتل مذاکره کردند که آقای وردی‌نژاد از اطلاعات سپاه و آقای دکتر هادی از مجلس مأمور شدند تا مذاکره کنند. اشکالاتی در مذاکرات بود. چون آسان نیست که همه مسائل را در یک جلسه بتوان حل کرد. به جایی رسیدند و آنها رفتند.
پس اگر مانده بودند، حل می‌شد.
نه، باید می‌رفتند تا شرح سفر و مذاکرات را به مسئولان خود بگویند. طبیعی بود که باید این کار می‌شد. بعد قضایا به آنجا رسید که احساس کردیم سلاح‌هایی که آقای ‌قربانی‌فر به ما فروخته، گران فروخته است. مثلا ١٤ میلیون می‌ارزید، ٢٠ میلیون از ما پول می‌خواست. شش میلیون را ندادیم و گفتیم که قیمت‌ها با کتابچه نمی‌خواند، چون کتابچه‌ای برای قیمت‌ها داشتیم. فرض این بود که از آمریکایی‌ها می‌گیرد و به اینجا می‌آورد، به همین خاطر حق دلالی می‌گیرد. پول را ندادیم و وی به آیت‌الله منتظری شکایت کرد که اینها پول مرا نمی‌دهند.
آیت‌الله منتظری اصلا خبر نداشت و ما ایشان را در جریان این کارها نمی‌گذاشتیم، چون مسئولیت ایشان این نبود. از داخل بیت آیت‌‌الله منتظری این خبر به مجله الشراع رفت. خود ایشان نفرستاده بود. هیاهو شد و امام(ره) هم به من دستور دادند و گفتند: برو و هرچه گذشته، واقعیت را به مردم بگو تا در جریان باشند.
در جریان مک‌فارلین باند تندرو مهدی هاشمی به‌نوعی با افشای ماجرا باعث شد آن مذاکرات به‌سرانجام نرسد. به اعتقاد شما آن ماجرا تا چه اندازه به وضعیت امروز مذاکرات هسته‌ای ما شبیه است و شباهت و نقش تندروهای داخلی امروز را در ماجرای هسته‌ای با تندروهایی که آن روز ماجرا را فاش کردند، در چه می‌بینید؟ و اگر آن افشا‌گری در مجله الشراع صورت نمی‌گرفت، به اعتقاد شما مذاکرات تا کجا و چطور ادامه پیدا می‌کرد؟
ماهیت این دو موضوع کاملا متفاوت است. نمی‌توان دو موضوع متفاوت را با یک نگاه تفسیر کرد. در آن موضوع بسیاری از کسانی که می‌توانستند در مخالفت تندروی کنند، در جریان نبودند و در موضوع هسته‌ای تمام مسائل از چندسال پیش به صورت شفاف در جامعه گفته می‌شود. این نوع افراط‌گری‌ها در یک چیز و آن هم نتیجه، مشترک‌اند که به ضرر منافع ملی تمام می‌شود.
در جریان مذاکرات با آمریکایی‌ها ایران توانست بخشی از تسلیحات مورد نیاز جنگ را تأمین کند و پیشرفت‌های قابل‌توجهی در جنگ داشته باشد، ازجمله فتح فاو و گفته‌های فرماندهان جنگ هم طی همان مدت، حاکی از این است که ما در جنگ دست بالا را داریم. اما به‌طور مشخص بعد از برهم‌خوردن مذاکرات، وضعیت ایران در جنگ برعکس می‌شود. موشک‌باران تهران و بعد، از دست‌رفتن فاو رخ می‌دهد. به اعتقاد شما در صورتی که مذاکرات ادامه پیدا می‌کرد، سرنوشت جنگ به‌گونه‌ای دیگر تمام می‌شد؟
اصولا غرب و شرق در آن شرایط نمی‌خواستند جنگ تحمیلی عراق با ایران برنده واقعی داشته باشد و آنها می‌خواستند تخم کینه را که در منطقه کاشته بودند، آبیاری کنند. گاهی که قدرت ما برتر می‌شد، شرق حمایت‌های همه‌جانبه از صدام را افزایش می‌داد تا جایی که می‌گویند در مقطعی مشاوران نظامی در ستادهای ارتش بعث حضور داشتند. البته داشتن تجهیزات کامل، نوعی آرامش نظامی ایجاد می‌کند که اگر داشتیم و از تمام‌شدن سلاح‌ها دلهره نداشتیم، شاید می‌توانستیم برنامه‌های دیگری برای عملیات‌ها بریزیم.
آمریکایی‌ها یک‌بار هم تلاش کردند از طریق ارتباط با برادرزاده شما در لندن با ایران ارتباط بگیرند و از این طریق خواسته خود که آزادی بقیه گروگان‌ها در ازای فروش سلاح بود را در پیش بگیرند. چرا با برادرزاده شما تماس گرفتند؟
باید از آنها بپرسید. ولی ظاهر قضیه این است که می‌خواستند مسائل و خواسته‌هایشان را به من، به عنوان فرمانده جنگ، اطلاع دهند.
آقای کنگرلو معتقدند در قضیه فروش تسلیحات، بحث گران‌فروشی خیلی مطرح نبوده و با توجه به نیاز ما به آن تسلیحات و تأثیر در تغییر توازن جنگ به‌نفع ما بود اینکه انحصار تولید و فروش دست آمریکا بود، خیلی این بحث قیمت نمی‌توانسته قابلِ طرح باشد و حتی خرید تجهیزات جنگ در آن شرایط با قیمت بیشتر به نفع ما بوده ‌است.
البته اگر شرایط آن‌گونه نمی‌شد، امکان حل آن مشکل وجود داشت به خاطر گرانی، قضیه به‌هم خورد و شرایط عوض شد، آن گرانی فقط عاملی شد برای فاش‌شدن یک جریان محرمانه.
آقای کنگرلو معتقدند هاگ‌ها اصلا مارک اسرائیلی نداشت و این ماجرای اسرائیلی‌بودن صحت نداشته و احتمالا به شما اطلاعات اشتباه رسانده شده است.
در آن مقطع، ما به نیروهای خود اطمینان و اعتماد کامل داشتیم و آنها گزارش داده بودند که چنین است. مدت‌ها در فرودگاه ماند تا تعویض کردند.
گفته می‌شود چون منوچهر قربانی‌فر باقی پول خود را دریافت نکرد، ماجرا را نزد بیت آیت‌الله منتظری فاش کرد. آیا اینجا اشتباه از جانب ما نبود که فقط به صرف گران‌فروشی، جلو یک معامله‌ای که می‌توانست به‌نفع ما در جنگ تمام شود، گرفته شد؟
نه، عوامل متعددی در ماجرا دخیل بود، مثلا در آمریکا آن‌قدر رسوایی به‌بار آورده بود که منجر به خودکشی یکی از شخصیت‌هایشان شد. گرانی قیمت‌ها عامل آشکار بود. شاید که عوامل مخالف و ایادی صهیونیست‌ها در دو طرف کارشکنی می‌کردند. افشای آن جریان برای کاخ سفید بسیار گران تمام شد و زلزله سیاسی در آمریکا رخ داد. گروه‌های تحقیق بسیار کار کردند و دو مشکل داشتند؛ هم آن‌گونه معامله با ایران و هم ارسال پول آن به نیکاراگوئه برای تقویت مخالفان رژیم حاکم.
رسانه‌های آمریکا ماه‌ها به آن پرداختند. در آن زمان وزارت خارجه جنبه‌های مختلف این ماجرا در آمریکا را جمع‌آوری و ترجمه کرد و دو جلد کتاب تهیه شد. به ملاحظاتی، آن کتاب منتشر نشد. امروز شاید انتشار آن مانعی نداشته باشد، مناسب است بررسی شود. اگر صلاح دیده شد، چاپ و منتشر شود. بسیار پرفروش خواهد بود و مردم می‌فهمند که تدبیر ایران با هدایت امام چگونه یک افتخار سیاسی به‌بار آورد و در مقابل، چگونه آمریکا سال‌ها در گرداب و التهاب بود.
البته در ایران جمعی خواستند بلوا راه بیندازند، ولی امام که از قبل دستور داده بودند حقایق به مردم گفته شود، جای شبهه‌ای نمانده بود و درعین‌حال، با یک نهیب مناسب، حرکت آنها را در نطفه خفه کردند


.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر