تخطئه آموزه های دکتر علی شریعتی طی سلسله مقالات تبارشناسی گفتمان انقلاب به قلم اکبر گنجی را گرچه می توان بعد از افول ستاره اقبال وی در افکار عمومی بخصوص بعد از پشت سر گذاشتن واریته اعتصاب غذا و شهرآشوبی شیدائيانش در فردای خروج وی از ایران و پشت سر گذاردن کمدی اعتصاب غذای جهانی وی و شيفتگان وی در مقابل سازمان ملل آن هم تنها به استعداد لشکری 20 نفره! را با منطق «می خواهم زنده بمانم» از نوع «سوزان های ـ واردی» اما از جنسی سیاسی، فهم کرد. اما گذشته از چنین رویکردی مجموعه مقالات «تبارشناسی گفتمان انقلاب» گنجی از دو منظر کارکرد گرایانه و روانکاوانه نیز قابل ارزیابی است.
قبل از ورود به بحث تصريح يک نکته خالی از فایده نیست و آن اینکه پس از نقد گنجی بر دکتر شریعتی مشاهده شد آقای احمد زیدآبادی روزنامه نگار منسوب به جناح ملی ـ مذهبیون در مقام نفی نقطه نظرات گنجی ضمن نوشتن مقاله ای تحت عنوان «چرا شریعتی را ستایش می کنم» از موضع ادای دین به مرحوم شریعتی خطاب به گنجی يادآوری کرد که:
« ... با خود پيمان بستهام كه اگر دوستي مورد علاقه، چيزي را به زنده ياد دكتر علي شريعتي نسبت داد كه آن نسبت روا نباشد، خاموش نمانم ...» (1)
زیدآبادی در آن مقاله به تصریح خودش قصد داشت تا دفاع از دکتر را از زاویه تاثیر کتاب های شریعتی بر روحیه و شخصیت خود به عهده گیرد و انصافاً برای این مقصود ادله قابل قبولی را نیز مطرح کرد. این در حالی است که پانزده سال پیشتر از زیدآبادی وقتی «حجت الاسلام محمد رضا فاکر» طی يک سخنرانی ضمن تخطئه شریعتی مدعی همکاری آن مرحوم با ساواک شد، اینجانب نیز همچون امروز دکتر زیدآبادی خود را ملزم به واکنش دیده و در مقام دفاع از «دکتر» مقاله «شریعت ـ ی در مسلخ تحجر» را به رشته تحریر درآوردم. (2)
علی رغم آن واکنش تند و عتاب گونه و به زعم خود لازم به حجت الاسلام فاکر، اینک و بعد از گذشت پانزده سال ظاهراً این بار و در مقام پاسخگوئی به ادعاهای آقای گنجی نسبت به آموزه های دکتر و در چارچوب ادای حق شاگردی به آن مرحوم منطقاً می بایست عنوان مقاله حاضر را «شريعت ـ ی در مسلخ تجدد»! می گذاردم اما برخلاف پانزده سال پیش اکنون دیگر انگیزه و رغبت دفاع از دکتر مانند گذشته
ضروری و لازم نمی نمایاند. اما این بی رغبتی قبل از آنکه ناشی از افول اقبال به شریعتی باشد تصادفاً متکی بر صحت و اعتبار اعتقادات دکتر است که در طول 30 سال بعد از درگذشت اش علی رغم آنکه در این مدت آن مرحوم و افکارش در معرض شدید ترین حملات و انتقادات و پرخاش ها و اتهامات از جانب دست راستی ترین گروه های سنتی و مذهبی و سلطنت طلب تا سکولارها و روشنفکران ضد مذهب قرار گرفته و می گیرد این شمع فروزنده کماکان درخشان و پر نشاط روشنائی بخش صراط نواندیشی دینی بوده و هست.
همین قوت اندیشه و استدلال دکتر است که اینک تکلیف را از شاگردان وی ساقط می کند و ایشان را به این واقعیت متفطن می کند که:
دکتر برای دفاع از آموزه های خود محتاج کسی نیست و خود به تنهائی می تواند و توانسته از عهده ناقدان بی انصاف و متهتکین و دشمنانش علی رغم خاموشی سی ساله، برآید.
دکتر به اعتبار قوت و صحت مبانی تفکری اش این جمله ارزشمند خود را برای همیشه تاریخ به اثبات رساند که:
«روحی که پیام دارد، نه عاشق می طلبد و نه مُرید»
اما از يک منظر کارکردگرایانه ادلـّه و احتجاجات اکبر گنجی در اثبات دمکراسی گریز بودن و آزادی ستیز بودن دکتر شریعتی بشدت قابل مناقشه است.
گنجی طی سلسله مقالات تبار شناسی انقلاب با چینش و گزینش فرازهائی از آموزه ها و اعتقادات شريعتی کوشیده تا با استناد به چنان گزاره هائی اولاً اثبات کند جمهوری اسلامی حاکم بر ایران سازه ای است که طابق النعل بالنعل برساخته از مصالحی است که شریعتی فراهم کننده و تمهیدگر آن بوده و ثانیاً حکومت برآمده از چنان آموزه ها و گزاره هائی را قهراً و جبراً حکومتی فاشیستی و ضد دمکراسی و آزادی ستیز معرفی کند.
چنانچه بدون مناقشه تمامی ادله و احتجاجات گنجی در این ادعا برخوردار از صحت و اعتبار فرض گرفته شود در آن صورت آقای گنجی موظف به پاسخگوئی به يک پرسش اساسی است و آن اینکه با توجه به عدم تباین فاشیسم با دمکراسی و آزادی و استواری دمکراسی بر رای شهروندان، حکومت جمهوری اسلامی حاکم بر ایران که با مفروضات و استنادات وام گرفته شده جناب گنجی از آموزه های دکتر شریعتی، حکومتی جبار و استبدادی و غیر دمکراتیک محسوب می شود چگونه طی 29 سال گذشته کم و زیاد مستظهر به آرای شهروندان در جمیع انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری و خبرگان و رفراندوم قانون اساسی و شورای های شهر و روستا بوده؟
انتخاباتی که علی رغم همه انتقادات موجه يا ناموجه ای که به آن شده و می شود برخوردار از حداقل های استاندارد های پذیرفته شده در نظام های دمکراتیک بوده و هست؟
این چگونه نظام فاشیستی است که تداوم حکومت دیکتاتوری و ظالمانه خود را همواره متکی بر آرای شهروندانش کرده و می کند؟
این در حالی است که گزینه تحریم انتخابات نیز همواره يکی از گزینه های موجود برای دهان کجی به این «نظام شریعتی ساز غیر دمکراتیک» در دسترس شهروندان بوده و تصادفاً خود آقای گنجی يکی از منادیان سرسخت و پُر ابرام تحریم انتخابات لااقل طی دو سال گذشته بوده و علی رغم این شهروندان به زعم ایشان استبداد زده و گرفتار مصیبت دیکتاتوری فاشیستی حکومت برنهاد بر آموزه های دکتر شریعتی در ایران، ارزنی اقبال به این تحریم درخواستی نکرده اند؟
اگر ملاک دمکراسی رای مردم است خوب دیگر مشکل چیست وقتی این رژیم فاشیستی 29 سال است که مستظهر به رای مردم تمشیت امور کرده؟ مگر آنکه مفاهیم دمکراسی و فاشیسم نزد جناب گنجی متفاوت با مفاهیم عرفی و موجود از این دو مفهوم در جهان سیاست باشد.
از آقای گنجی توقع آن می رود تا اخلاقاً به قواعد بازی آن هم بازی که خود طراح آن بوده اند، ملتزم باشند.
زمینی که ایشان برای تعقیب منویات خیرخواهانه سیاسی خود در ایران طراحی کرده اند عبارت از نظامی فاشیستی و غیردمکراتیک و شریعتی ساز است که منطقاً اکثریت شهروندان در چنان نظامی برخوردار از حداقل دلبستگی و وابستگی به ارکان حکومت باید باشند. در این صورت توقع رویگردانی ماکزیممی شهروندان از چنان حکومتی و اقبال به راهکارهائی از نوع راهکار تحریم انتخابات مورد وثوق آقای گنجی نباید توقع دور از انتظاری بوده و بلکه واکنش قابل انتظاری نیز می تواند باشد. اما متاسفانه یا خوشبختانه سنت و سلوک سیاسی شهروندان ایرانی طی 29 سال گذشته نشان داده بدنه شهروندی، چیستی و چرائی و چگونگی زندگی خود را بدون توجه به رویاها و توهمّات و خیالپردازی های گروه روشنفکران رُمانتیک ایران انتخاب کرده و ترجیح داده و می دهند بستر زیست اجتماعی خود را استوار بر واقعیت ها کنند.
این بمعنای بلااشکال و بی نقص بودن نظام حاکم بر ایران نیست کمااینکه جنبش اصلاح طلبی موجود در ایران مؤید پذیرش کاستی و نارسائی ها و نواقص موجود در ساختار حکومت بر ایران و تلاش جهت رفع چنان نواقصی است.
اما صرفنظر از تناقض ساختاری احتجاجات و ادله مورد استناد گنجی در ترسیم چرخه: شریعتی ـ استبداد ـ جمهوری اسلامی روانکاوی شخصیت وی به احتساب رفتارهای پرخاشگرانه سیاسی مشارالیه طی 30 سال گذشته القا کننده این واقعیت هر اندازه تلخ خواهد بود که مشکل گنجی قبل از آنکه شریعتی و آموزه های وی باشد بازتابی از نوعی روان نژندی پرخاشگرانه است که مخرج مشترک کسر قابل اعتنائی از انقلابیون سال 57 بوده و می باشد.
برای ورود به این بحث و اثبات چنین ادعائی گنجی خود بهترین معبر را در اختیار مدعی قرار می دهد.
اعتراف صادقانه و شجاعانه گنجی در انتهای بخش دوم مقاله «تبارشناسی انقلاب 1357» فکت مهم و قابل استنادی از ریشه های شکل گیری روحیه پرخاشگرانه وی و آن دسته از از جوانانی است که در پروسه انقلاب 57 توانستند در کنار انقلابیون اصیل و حرفه ای از فرصت انقلاب استفاده ابزاری جهت تخلیه کمپلکس های جنسی و روانی خود کنند.
گنجی آنجا که در پایان بخش دوم مقاله تبارشناسی انقلاب 57 صادقانه اعتراف می کند:
«من به نسلی تعلق دارم که شريعتی بت شان بود. با او زندگی می کردیم ... با او اشگ بر چشمانمان جاری می گشت. او عشق دوران جوانی ما بود. ما که در کوران مبارزه نمی توانستيم عشق را تجربه نمائيم.» با سلیس ترین و رساترین شکل ممکن عوامل تکوین شخصیت معترض و پرخاشگر خود و انگیزه ناخودآگاه خود از حضور در صف انقلابیون را فریاد می کند.
این ويژگی تعلق انحصاری به شخص گنجی نداشت و کسر قابل توجهی از جوانان دهه 50 که خاستگاه فرودستانه و حاشیه نشین در مناسبات شهروندی حاکم در دوران پهلوی را داشتند کمابیش مبتلا به چنین سندرومی بودند و انقلاب فرصت مغتنمی بود تا ایشان با پیوستن خود به صف انقلابیون مطالبات سرکوفت شده خود را از طریق پرخاشگری تخلیه نمایند.
هر چند آرتور کوستلر فیلسوف سرشناس مجارستانی در اثر ارزشمند «از ره رسیدن و بازگشت» راه اغراق را پيش گرفته و در تعبیری کنايه ای تمامی دختران انقلابی را سیندرلاهائی توصیف کرده که در هیچ مجلس رقصی از ایشان دعوت به عمل نيآمده
و هر چند ویکتور هوگو در اثر ازشمند بینوایان با فراست و هنرمندی تن دادن ماریوس «جوان انقلابی کوچه پس کوچه های فقیر نشین پاریس» به ازدواجی آریستوکراتیک با کوزت افسانه ای اش به بهای فراموشی همه مبارزاتی که پیش از این علیه همان نظام ناعادلانه و اشرافی انجام داده بود را فرجام طبیعی پرخاشگری جوانان عاشق پیشه با نقاب انقلابی توصیف کرد اما نمی توان کتمان کرد که حد فاصل پرخاشگری و انقلابیگری عنصر عقلانیت است.
کوستلر به درستی استفاده ابزاری از ماسک انقلابی برای جوانان را محصول ناکامی و محرومیت ایشان در تامین اقتضائات جوانانه و جلوه گرانه مقتضی سن شان دانسته اما هم او و هم ویکتور هوگو در تحصیل نتیجه، راه انصاف را نپیموده و به غلط جمیع انقلابیون را در دایره ناکامان و محرومان و سرخوردگان عشقی قرار داده اند.
(3)
اعتراف اکبر گنجی به اینکه اقبال وی و کسری از جوانان دهه 50 به شریعتی محصول ناکامی یا ناتوانی ایشان در هنر عاشقی و عشق ورزیدن به جنس مخالف بوده سند ارزشمندی از صحت ادعای زیگموند فروید است آنجا که می گوید:
وقتی تمایلات انسانی به عللی به ناکامی انجامیده و برآورده نگردد عدم ارضای آنها منجر به بروز پرخاشگری در رفتار فرد می شود. به تعبیر فروید بازتاب اجتناب ناپذیرعدم ارضای غرایز جنسی، تکوین شخصیتی پرخاشگرانه در عنصر ناکام است.
گنجی همچون کسر قابل اعتنائی از جوانان حاشیه نشین با خاستگاه فرودستانه فرزند پدری زحمتکش که به کارگری در پمپ بنزین اشتغال داشت ساکن محلات فقیرنشین نازی آباد تهرانی بود که مناسبات ظالمانه دوران پهلوی فرصت و امکان تامین مطالبات مشروع جوانانه را از وی و جوانان هم سطح وی می گرفت.
همین محرومیت به اندازه کافی استعداد آن را داشت تا روحیه پرخاشگرانه را به شخصیت گنجی و جوانان امثال گنجی پمپ کند.
سینمای دهه پنجاه ایران با شاخص های نظیر فیلم های «یاران» «بوی گندم» و «ماهی ها در خاک می میرند» به کارگردانی محمد دلجو و امیر مجاهد و همچنین فیلم «همسفر» ساخته مسعود اسدالهی و فریاد زیر آب سیروس الوند نماد برجسته ای از وضعیت جوانانی فقیر و محروم از امکان عشق ورزی و کامیابی از معشوق بودند که جملگی در سودای تصاحب دلبران خود پرخاشگرانه قربانی مناسبات تبعیض آمیز حاکمیت وقت می شدند.
گنجی و دیگر جوانان هم نسل گنجی همچون محسن مخلمباف بمثابه قهرمانان چنان داستان هائی فرجام اجتناب ناپذیر محرومیتی بودند که خود را هرگز مستحق چنان جبر ظالمانه ای ندانسته و فرصت شیرین انقلاب اسلامی این امکان را به ایشان می داد تا از انقلاب امکانی جهت تخلیه خشم و پرخاش انباشته شده خود فراهم کنند.
اما مشکل گنجی و امثال گنجی آن بود که با حفظ روحیه پرخاشگرانه خود و بدون سیر طبیعی تکوین شخصیت خود، ناغافل وارثان انقلابی شدند که فرودستان دیروز را مسند نشین کرسی های قدرت می کرد و این همان زنهاری بود که دکتر شریعتی پیشتر و به فراست خطر آن را گوشزد کرده بود که:
«پیروزی قبل از خودآگاهی فاجعه است»
اینکه مشاهده می شود اکبر گنجی بعد از پیروزی انقلاب نیز کماکان روحیه پرخاشگرانه خود را تحفظ کرده تا جائی که در سخنرانی سال 62 و در کسوت کادر سپاه پاسداران ضمن سخنرانی شدید الحنی در پادگان ولی عصر با اتکای بر انتقادات خود نسبت به ادامه جنگ خواستار برکناری فرماندهی سپاه پاسداران می شود!همانقدر با توجه به روحیه پرخاشگرانه وی قابل فهم و درک بوده و هست که در سال 85 نیز متقاضی برکناری رهبری جمهوری اسلامی می شود.
همچنانکه محسن مخملبافی که پیش از انقلاب در همان محلات فقیرنشین جنوب شهر تهران پرخاشگرانه و با دشنه شکم گروهبان کلانتری محل شان را با توهم انقلابیگری می درید و بعد از انقلاب نیز با کلاه پشمی و اُورکت سبزانقلابیون فیلم «توبه نصوح» می ساخت و پس از نمایش اجاره نشین های داریوش مهرجوئی آن فیلم را هجو انقلاب و اسلام توصیف کرده تا جائی که به صراحت اعلام می کرد:
آنقدر از دیدن این فیلم ناراحت شده که حاضر است به خود نارنجک ببندد و مهرجوئی را بغل کند و با هم از دنیا بروند
اکنون در فستیوال کن فرانسه با «تاکسیدو» و «پاپیون» حاضر شده و دوربین اش تصویرگر سینه های عریان خانم لونا شاد در فریاد مورچه ها می شود.
این همان تناقض و زیست سینوسی است که به وضوح در روحیه پرخاشگرانه گنجی نیز قابل رویت است. از جمله آنجا که در سال 79 در حاشیه کنفرانس جنجالی برلین پس از انتساب این جمله به گنجی مبنی بر آنکه «امام خمینی را باید به موزه ها ببرند» مشارالیه طی مصاحبه با روزنامه صبح امروز به صراحت در پاسخ به روزنامه کیهان اعلام داشت:
« اگر کسی به موزه تاريخ پيوسته باشد، مديريت روزنامه کيهان است، نه امام خمينی که من همچنان با تمام جان در تمام نوشته هايم خود را وامدار ايشان می دانم.»
و اکنون همان اکبر گنجی در مقاله تبارشناسی انقلابش بنیان گذار جمهوری اسلامی را تا سطح نازل یک تئوریسین چگونگی بهره وری جنسی از کودکان و دختر بچگان تنزل می دهد!
در این صورت طبیعی است که همان گنجی که در دهه پنجاه و به اعتراف خودش به شریعتی عشق می ورزید چون در کوران مبارزه فرصت آن را نداشت تا عشق را تجربه کند، امروز پرخاشگرانه شریعتی را تخطئه کند.
اشتباه یا اغماض گنجی آنجاست که می گوید:
شریعتی عشق دوران جوانی «ما» بود چون در کوران مبارزه نمی توانستیم عشق را تجربه کنیم.
در واقع شکل صحیح این گزاره آن است که چون نمی توانستیم و یا امکان و یا توان عشق ورزیدن به محبوب خود را نداشتیم با استفاده ابزاری از شریعتی و آموزه های وی که دهان کجی به مناسباتی بود که عملاً امکان عشق ورزی را از «ما» می گرفت، از آموزه های شریعتی توجيهی جهت مبارزه و انقلابیگری بمنظور زیر سوال بردن نظمی می ساختیم که مانع از شرایط عشق ورزی «مائی» بود که در مناسبات فرادستی و فرو دستی نظام حاکم، ماریوس وار محکوم به خاستگاهی فقیرانه در تصاحب سیندرلاهای اشرافی دست نایافتنی مان بودیم.
همان چیزی که کوستلر از آن تحت عنوان «ناتوانی در کامیابی عاشقانه» نزد انقلابیون نام می برد و فرويد آنرا با مفهوم پرخاشگری تشریح می کند.
فروید معتقد بود غریزه پرخاشگری میل به نابود کردن و تخریب دارد و چنانچه بتواند دیگران را نابود می کند و از بین می برد و اگر نتواند دیگران را هدف پرخاشگری و تخریب خود قرار دهد به جانب خود متوجه شده و بصورت خودآزاری و خود کشی روحیه پرخاشگر خود را ارضا می کند.
بر همین اساس می توان منشا اعتصاب غذای جنجالی گنجی را که تا مرز هلاکت نیز پیش رفت، تبعات اجتناب ناپذیر روحیه و شخصیت پرخاشگر وی دانست.
پرخاشگری خصلت برجسته ای در انقلاب اسلامی سال 57 بود که نزد پاره ای از متظاهرین به انقلابیگری بوضوح مشهود بوده و می باشد با این تفاوت که نزد آن دسته از «پرخاشگران مخفی شده در نقاب انقلابی» که سوار بر اسب قدرت و مسند ریاستند پرخاشگری خود را در قالب سادیسم و دیگر آزاری از نوع حسین شریعتمداری يا قاضی مرتضوی بروز می دهد و همان پرخاشگری نزد اصحاب دون قدرت با رویکردی مازوخیستی مُبدل به اکبر گنجی و محسن مخملباف و[…] می شود.
روژه گارودی دبیر کل سابق حزب کمونسیت فرانسه به درستی اظهار می داشت:
اگر فرزند من در 18 سالگی کمونیست نباشد تعجب می کنم و چنانچه در 30 سالگی کماکان کمونیست باشد باز هم تعجب می کنم.
انگشت اشاره گارودی به طبایع مقتضی سن انسان است و عشق بازی و محبوب گزینی روند طبیعی و غریزی انسان در سنین نوجوانی و جوانی است. طبعاً چنانچه به هر دلیلی جوانان نتوانند این دوران را بصورتی طبیعی و سرخوشانه طی کنند بروز رفتار پرخاشگرانه ناشی از انباشت عقده ها و و نیازهای غریزی وسرکوفت شده طبیعی ترین و قابل انتظارترین حالت نزد ایشان است.
دو نمونه حسین درخشان و نیک آهنگ کوثر از متعلقین به نسل سوم بعد از انقلاب شاخص برجسته ای از بروز تعادل و پرخاشگری ناشی از کامیابی و ناکامی جنسی را در اختیار قرار می دهد.
درخشان که تحصیلکرده یکی از ممتازترین مدارس مذهبی ایران با مناسباتی بشدت بسته و گلخانه ای است علی رغم رشد در چنان فضای ایزوله و تنزه طلبانه ای به شهادت مطالب و مستنداتی که خود در وب سایتش قرار داده بعد از خروج از آن مدرسه مذهبی استعداد بالائی در معشوق گزینی و همخوابگی با زنان و دختران از خود بروز داده و ظاهراً در تامین نیازهای عاطفی و جنسی خود همواره دست بالا را داشته به همین دلیل نوعی رشد متعادل و منطقی را در روند زندگی وی می توان مشاهده کرد.
وی که در ابتدای جوانی از مواضعی جوانانه و بعضاً نامتعارف و قابل درک و انتظار در حوزه های سیاسی برخوردار بود با رسیدن به آستانه میان سالی و پختگی، نوعی عقلانیت و واقعگرائی را در مواضع و مقالاتش از خود نشان می دهد و این را به تعبیری می توان به حساب تکوین شخصیت وی در خلال رشد طبیعی با تامین اقتضائات و مطالبات جوانانه اش گذاشت اما برخلاف «حسين درخشان» رفتار و مواضع و مشی و شم قلمی و گفتاری نیک آهنگ کوثر در نقطه مقابل نمونه درخشان قرار می گیرد.
کوثر که کودکی خود را در فضائی کاملاً متفاوت و بعضاً متناقض با محیط مذهبی که درخشان در آن رشد کرده بود در ایالات متحده گذرانده و علی رغم آنکه به اعتراف صادقانه اش در کودکی با دیدن نشریات پورنوگرافی دختران هم سن و سال خود را به بهانه عکاسی عریان می کرد اما همین جوان در نوشته های خود صادقانه اعتراف کرده که همواره در ایجاد ارتباط با جنس مخالف مشکل داشته و بعضاً در مناسبات اجتماعی خود رویکرد گریزان از نسوان را داشته و سعی می کرده از ایشان بگریزد.
چرائی چنین ناتوانی در ایجاد رابطه با نسوان بحثی متفاوت است که در جای خود قابل تحقیق است اما نکته مهم آن است که همان پرخاشگری که فروید نشانه آن را در ناکامی های جنسی معرفی می کرد بوضوح در رفتار کوثر می توان مشاهده کرد تا جائی که وی صراحتاً تا همین اواخر نام وب سایت خود را «یادداشت های یک تبعیدی عصبانی» گذاشته بود و اساساً کاريکاتورها و ادبیات و مواضع منتشره از وی بشدت آغشته به چاشنی پرخاش و هیجان زدگی است.
نمونه «استاد تمساح» وی که در تاریخ انتشارش منجر به بحرانی در ایران شد سند گویائی از فوران عنصر پرخاشگری در روحیه این جوان بعد از انقلاب است. در آن کاریکاتور تنها چیزی که مشهود نبود عنصر تلخند بود و طراح صرفاً با نگاهی استهزائی جبهه مخالف خود را مورد پرخاش قلمی قرار داده هر چند شاید خود و دیگران استنباط شجاعت قلمی از چنان طرح و طراحی هائی را استنباط می کرده و می کنند.
پاره ای از روان شناسان قائل به آنند که رفتارهای پرخاشگرانه ناشی از یک احساس ناامنی است و عنصر پرخاشگر با این رفتار پاسخی دفاعی به وضعیت ناامنی می دهند که در آن قرار گرفته اند.
بر این اساس فریادها و واکنش های پرخاشگرانه را به تعبیری می توان قرار گرفتن یک عنصر پرخاشگر در وضعیت Roller Coaster تلقی کرد.
.
در چنین حالتی انسانی که در موقعیت سقوط ناگهانی از ارتفاع قرار می گیرد به صورت ظاهر فریاد از سر ترس می زند اما در باطن این واکنش طبیعی بدن است که به دلیل خارج شدن نقطه ثقل بدن از وضعیت تعادل فرد احساس ناامنی کرده و بصورتی ناخواسته اما طبیعی می کوشد با فریاد زدن از طریق فشار بر عضلات شکم نقطه ثقل بدن را که در حالت طبیعی متمرکز بر روی ناف است و اکنون و در موقعیت سقوط منتقل به بالا تنه می شود تا حد ممکن به پائین و محل تعادل بدن بازگرداند. طبیعتاً در چنین حالت عدم تعادل و احساس ناامنی هراندازه شدت فریاد بیشتر باشد این امر بنحو موثری کمک می کند تا حرکت نقطه ثقل به طرف بالا کند تر و بلکه مهار شده و طبعاً در آن صورت از شدت عدم تعادل و احساس ناامنی و خطر نیز کاسته شود.
پرخاش ها و فریادهای وقت و بی وقت نمونه هائی مانند اکبر گنجی را نیز می توان قرار داشتن ایشان در وضعیت Roller Coaster تلقی کرد که بدلیل همان روحیه پرخاشگرانه ناشی از رشد ناموزون و نامتعارف شخصیت می کوشند با پرخاش خود عنصر ترس و احساس ناامنی پنهان در لایه های زیرین شخصیتی خود را استتار کرده و به غلط در افکار عمومی چنان فریادها و پرخاش هائی را شجاعت معنا کنند و با تشویق شیدائیان از خود به غلط برداشت «پهلوان اکبر» نمایند.
گنجی در مقام مقایسه نسخه متناقض مجید سوزوکی قهرمان واقعی اخراجی های مسعود ده نمکی است.
تفاوت بارز مجید سوزوکی با اکبر گنجی در آن است که برخلاف گنجی که امکان یا توان و استعداد عاشق شدن را نداشت مجید عاشق شد و با جدیت هم برای تصاحب عشق خود کوشید. همین جهد و امکان عشق ورزی بود که امکان آن را به مجید سوزوکی داد تا علی رغم شخصیت لمپنی که داشت از روحیه ای متعادل برخوردار شود تا جائی که بتواند واقعبینانه و با اعتماد بنفس بجای آنکه مانند گنجی نسخه های رفراندوم یا تحریم حکومت را بپیچد و یا تن به مهاجرت دهد، واقعیت و شخصیت ولو نامتعارف خود را به فرهنگ و جو و ادبیات حاکم بر جبهه های جنگ که تصادفاً در نقطه متضاد روحیات و منویات او بود را تحمیل نماید. هر چند در نهایت «مجید» و «جبهه» در یک تعامل دو جانبه دچار همآغوشی و استحاله شده و همان اندازه که سید مرتضی و حاج حسن و حاج آقا کمالی، مجید را با همان روحیات و ادبیات به رسمیت شناختند مجید سوزوکی هم با همان شخصیت، تمامیت نظم و نظامی که دغدغه خانه مشترک شان را داشت استقبال کرد و با حلاوت زمزمه کرد که:
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی، تغییر ده قضا را
داریوش سجادی
29/مرداد/86
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
1ـ چرا شریعتی را ستایش می کنم ـ احمد زیدآبادی:
http://www.roozonline.com/archives/2007/08/post_3499.php
2ـ مقاله «شریعت ـ ی در مسلخ تحجر» داریوش سجادی ـ روزنامه ابرار ـ خرداد 70
3ـ تفصیل این مطلب پیشتر طی دو مقاله «از عسگر گاریچی تا سعید عسگر»
http://www.sokhan.info/Farsi/Asgar.htm
و مقاله «ایضاحی بر از عسگر گاریچی تا سعید عسگر»
http://www.sokhan.info/Farsi/Eizah.htm
در سال 82 مطرح شده بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر