۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

دزد سوم


نقبی بر تقلب و توهم ریاست جمهوری احمدی نژاد

شطحیات اخیر محمود احمدی نژاد در دومین«جشنواره علم تا عمل» مبنی بر آنکه:

انسان می‌تواند مظهر خلاقیت خدا شود و هر آنچه خدا خلق کرده است انسان هم می‌تواند خلق کند

و یا این بخش از اظهارات ایشان در جمع «رایزنان فرهنگی خارج از کشور» که:

بنده به جنگ فرهنگی اعتقاد ندارم، زیرا جنگ فرهنگ با بی‌فرهنگی و تعالی با سكوت است. جنگ و درگیری در دو نظام فكری و ارزشی كه در راستای كمال انسان باشند، معنا و مفهومی ندارد.

جملگی مؤید این واقعیت است که اتکای بر گزاره «جریان انحرافی» یا متهم کردن«اسفندیار رحیم مشائی» به انحراف عقیدتی جهت تفکیک صاحب صلاحیتی رئیس جمهور و نابابی یاران ایشان تنها اسم رمزی است جهت «خود توجیهی» کسانی که از ابتدا تمام تخم مرغ های خود را در سبد محمود احمدی نژاد گذاشتند با این تخیّـُل که او هم چون «رجائی» مقلد امام است و فرزند ملت و احتمالاً شمشیر اسلام! و هر چه بدی و نافرمانی است تعلق به جریان انحرافی دارد که احمدی نژاد را احتمالاً طلسم کرده!

در این میان نیز چنانچه بتوان نقشی برای اسفندیار رحیم مشائی قائل شد در مقام قرینه ای تاریخی می توان وی را صرفاً در قد و اندازه «مردخای» مشاور یهودی خشایارشاه فهم و تصور کرد که ابتدا همچون مشائی که دختر خود را به عقد پسر احمدی نژاد درآورد و از این طریق به ایشان مانوس تر شد. مردخای نیز ابتدا با عرضه «استر» برادرزاده زیبا روی خود به خشایارشاه وی را به عقد پادشاه هخامنشی درآورد و بعد از آن بود که ضمن نزدیک شدن به آن پادشاه ضعیف النفس ابتدا با سعایت و دسیسه علیه «هامان» ضمن اخد حکم اعدام وی از خشایارشاه، ایران را از صدارت وزیری شایسته محروم کرد و نهایتاً توفیق آن را یافت تا با اخذ حکم قتل عام 75000 نفر از ایرانیان به بهانه دشمنان قوم یهود «عید پوریم» یا جشن سالگرد قتل عام ایرانیان را به جامعه یهود هدیه کند.

اطوارهائی که نوعاً در پاره ای از رفتار و گفتار «مشائی» نیز قابل رصد و شناسائی است. از جمله کوبیدن بر طبل «کوروش کبیر» و آوردن منشور وی از موزه انگلستان به ایران (آن هم بعد از آنکه کرهاً مجبور شد حرف خود را مبنی بر دوستی با ملت اسرائیل را با تـَغـَیـُـّر رهبر پس بگیرد) قبل از آنکه بتوان آن را به حساب گرایش های باستان گرایانه ایشان گذاشت می توان آن را به حساب اهتمامش جهت تالیف قلوب از اصحاب دولت صهیونیستی گذاشت با این «پالس» که «تیم ما» علی رغم تصور، همچون کوروش می تواند امان دهنده و نجات دهنده یهودیان از ظلم «بُخت النصرهای معاصر»! باشد.

لیکن اصرار اخیر احمدی نژاد جهت معرفی خود در قواره یک تئوریسین فلسفی و عارفی معنوی، اثبات کننده آن است که «ایشان اصل جنس است» و «اسفندیار رحیم مشائی» و حلقه انحرافی بجای طلسم ایشان از ایشان امتثال امر می کنند.

لذا ساده انگاری است چنانچه تحلیل گران فهم «پدیده احمدی نژاد» را از کانون چیستی و چرائی جریان انحرافی مطالبه و توقع کنند.

برای فهم «احمدی نژاد» در مقام یک «پدیده» چاره ای نیست جز آنکه ایشان در همان بطنی مورد بازبینی قرار گیرد که نطفه سیاسی اش منعقد شد.

روز یکشنبه پنجم تیر ماه سال 84 و تنها 48 ساعت بعد از اعلام خبر پیروزی «محمود احمدی نژاد» در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری ایران، روزنامه کیهان طی مطلبی تحت عنوان «انفاس سحرخیزان» بنقل از «حسین شریعتمداری» مدیر مسئول این روزنامه خبر از آن می داد که «آیت الله ابولقاسم خزعلی» طی تماسی تلفنی به اطلاع ایشان رسانده:

نیمه شب، قبل از اذان صبح، که خبردار شدم دكتر احمدی نژاد به ریاست جمهوری انتخاب شده در دل احساس آرامش كرده و پیشانی شكر به خاك سائیدم و غزلی از خواجه شیراز را وصف الحال دیده و از ایشان (شریعتمداری) درخواست کرده غزل مزبور را در مقام وصف حال آن ایام منتشر کند با این تفاوت که در بیت آخر بجای حافظ کلمه مردم را جایگزین کنند.

علی الظاهر آقای شریعتمداری نیز اوامر آیت الله را اجابت کرده و این غزل معروف حافظ را به میمنت انتخاب محمود احمدی نژاد بدین شکل در روزنامه آن روز کیهان منتشر کردند:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
...

همت ((مردم)) و انفاس سحرخیزان بود
كه ز بند غم ایام نجاتم دادند

علی رغم این 6 سال بعد از آن تاریخ و بدنبال سرکشی محمود احمدی نژاد از امریه آیت الله خامنه ای جهت ماندگاری «حیدر مصلحی» در پست وزارت اطلاعات و قهری 11 روزه، همین آیت الله خزعلی تا آن اندازه صراحت داشت تا طی مصاحبه با خبرگزاری فارس از موضعی ملامتگرانه اظهار دارد:

همه مسئولان موظفند از فرمایشات مقام معظم رهبری تبعیت كنند. آقای احمدی‌نژاد نباید اجازه دهد كه نفوذی‌ها بر وی تأثیر گذاشته و فرصت چنین برنامه‌ها و اقداماتی را داشته باشند. وقتی رهبر معظم انقلاب دستور داده‌اند كه آقای مصلحی در سمت خود باقی بماند، هیچ‎كس حق تخلف از نظر ایشان را ندارد. ما به ‌طور قاطع از نظر رهبر انقلاب حمایت می‌كنیم.

ملامتی که احمدی نژاد چشم سفیدانه بابت چرائی چنان عهد شکنی و عدم متابعت و طغیان گری هرگز خود را مستحق ابراز شرمندگی ندانست!

احساس بی نیازی احمدی نژاد از شرمندگی بابت عهدشکنی اش با رهبری که در فردای انتخابات ریاست جمهوری سال 88 در خطبه های نماز جمعه و در کانون اوج گیری اعتراضات خیابانی تا آن درجه از حمایت وی پیش رفت که علناً و بدون لحاظ شان «هاشمی رفسنجانی» اسباب کدورت خاطر یار 50 ساله خود را با ایشان فراهم کرد جملگی ریشه در بستری دارد که «رسول منتجب نیا» سه سال پیشتر در روزنامه اعتماد ملی مورخ شنبه 11 تیر ماه سال 87 از آن پرده برداشت. آنجا که ایشان بنقل از یک نماینده مجلس متذکر شد:

روزی در ملا‌قات رئیس‌جمهور با مقام معظم رهبری، ایشان نسبت به اظهاراتش و وعده ظهور حضرت در دو سال دیگر مورد اعتراض شدید رهبری واقع شد و در جواب گفت: «كسانی كه با ایشان در تماس هستند، گفته‌اند» و پس از خروج از دفتر رهبری، اظهار كرده است:

آقای خامنه ای فکر می کند من رئیس جمهور ایشانم در حالی که من رئیس جمهور امام زمان هستم!

از آنجا که احمدی نژاد هیچ وقت این روایت را تکذیب نکرد لذا می توان در روحیه ایشان توفیق جلوس بر کرسی ریاست جمهوری را تلقی نوعی مشیت و خواست الهی فهم کرد که احساس برگزیدگی و نظرکردگی را به ایشان پمپ می کند.

اما به قطع و یقین چنین احساسی در خلاء نجوشیده و احمدی نژاد از بطن شرایطی بالیده که می توان آن شرایط را دو گانه «تقلب» و «توهم ناشی از آن تقلب» در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 نامگذاری کرد! دو گانه ای که در بستر اجتماعی منحصر بفردی بروز کرد که شاید هر کس دیگری نیز در کانون آن قرار می گرفت همچون احمدی نژاد مبتلا به توهم نظرکردگی و قدسیت و نورانیت می شد.

دو گانه ای که در بطن خود این ظرفیت را داشت تا احمدی نژاد را مبتلا به همان سنتی کند که پیش از این مبتلابه رضا شاه شده بود:

دو گانه خاکساری و آستان بوسی اولیه از علما و گِل به سر گرفتن و پا برهنه در دسته های عزاداری محرم شرکت جستن و بعد از کونه کردن خیارش، قهر یک هفته ای و رفتن به دماوند و سپس دودمان روحانیت را به باد دادن!



بدون تردید سال های پایانی دهه هفتاد و آغاز دهه 80 در ایران را می توان تحت عنوان سال های بسط و تعمیق روحیه عدالت طلبی در بدنه ماکزیممی جامعه ایرانیان نامگذاری کرد که خود محصول و مولود سیاست های قابل نقد سردار سازندگی و دوران اصلاحات سید محمد خاتمی بود.

صرف نظر از ریشه ها و چرائی شکل گیری نیاز عدالت طلبانه در این دهه به هر حال احمدی نژاد را باید مولود چنین بستری محسوب کرد.

چنانچه بتوان آهنگ حرکت امواج انقلاب اسلامی ایران طی سه دهه گذشته را در یک آلفابت موسیقیائی نشانه گذاری کرد. بلاشک سال 57 را می توان با سروده اثر گذار «الله الله» رضا رویگری سند زد.

هم چنانکه نوحه ماندگار «با نوای کاروان» حاج صادق آهنگران همان قدر روحیات سلحشورانه جوانان ایرانی در نبرد با تجاوزگری ارتش صدام حسین در دهه 60 را بازتاب می دهد که غلام کویتی پور با سروده «ممد نبودی ببینی» حس نوستالوژیک آزادی خرمشهر در غیبت «محمد جهان آرا» را در تاریخ ایران ثبتی هنرمندانه کرد.

اما با پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی، جنس نوحه های بچه های انقلاب تدریجاً جنبه هائی از دلتنگی را با خود همراه کرد که در این میان رثائیه «سبکبالان خرامیدند و رفتند» را می توان واگویه بچه هائی از نسل جنگ و انقلاب نامید که از جانب هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه مسمی به «جُلـُنبُر گردهائی» شده بودند که فاقد درک دوران بازسازی و سازندگی اند.

جُلـُنبُرهائی که فریاد اعتراض خود به وضع موجود را با گذر از دهه سازندگی و سال های اصلاحات نهایتاً در سروده حماسی «خیابان خواب های»علیرضا عصار بازیابی کردند.



نمآهنگ خیابان خواب ها



بدون تردید «خیابان خواب ها» شناسه ای برجسته برای فهم تحولات زیر پوستی جامعه ایران در سال های آغاز دهه 80 بود.

«محمود احمدی نژاد» نیز فرزند زمانه و بلکه نیاز قهری و اجتناب ناپذیر جامعه ای بود که جوانان انقلابی اش زیر لب «باز هم بحث عقیل و مرتضی را» زمزمه کرده و در جستجوی عدالت گم گشته شان، پرسشگر کجائی «آهن تف دیده مولای شان» بودند.

جنبش عدالت طلبانه دهه 80 را می توان حامل فضائی دانست که در بطن خود مستعد برون داد قهرمانی از جنس کاوه آهنگر بود تا شورمندانه از جانب مغضوبین و محرومین این دهه اقبال شود و صدای رسای ایشان را در مقام استیفای حقوق معوق و معطل مانده شان، نمایندگی کند. بی جهت نیز نبود که «دست تقدیر» یک آهنگر زاده ارادانی را از حاشیه نشین ترین روستاهای فقیر اطراف پایتخت بر تارک امواج عدالت طلبی جامعه آن روز ایران قرار داد.

اما جلوس محمود احمدی نژاد بر کرسی «عدالت طلبی» را قبل از آنکه بتوان محصول درایت و شانیت و قابلیت شخصی وی قلمداد کرد می توان و باید وی را در مقام یک «پدیده» محصول اجتناب ناپذیر دو قطبی «شاهزاده و گدائی» دانست که ناخواسته در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری سال 84 و توسط حلقه متحدان اکبر هاشمی رفسنجانی تولید و تعمیق شد.

دو قطبی که بالذات تا آن درجه استعداد داشت تا نه احمدی نژاد بلکه هر نامزد گمنام دیگری را در مصاف با هاشمی رفسنجانی که درست یا غلط در اذهان عامه به نماد اشرافیت و تفرعن و بی عدالتی در جامعه اشتهار پیدا کرده بود، به موفقیت برساند.

نکته مغفول و در عین حال محوری در میلاد پدیده ای بنام «محمود احمدی نژاد» در ساختار سیاسی ایران عدم تفطن مشارالیه به شیوه متقلبانه و بدون تقصیر وی در روند تصاحب کرسی ریاست جمهوری در سال 84 بود.

غفلتی که تا آن اندازه استعداد داشت تا احمدی نژاد را مبتلا به این سوء تفاهم کند تا متوهمانه پیروزی خود در برابر یک نامزد قدرتمند و پرسابقه همچون هاشمی رفسنجانی، را در بستری از نظرکردگی و قدسیت ومشیت الهی فهم و باور کند. طبیعتاً هر کس دیگری نیز که خود را در چنین توهم و بستری، فاتح نبرد قدرت و کسب کرسی ریاست جمهوری در ایران بداند به همان اندازه نیز خود را مُحق خواهد دانست تا به طرفة العینی سینه به سینه رهبری نظام بگوید:

آقای خامنه ای فکر می کند من رئیس جمهور ایشانم در حالی که من رئیس جمهور امام زمان هستم!

هر چند حامیان آیت الله خامنه ای می توانند احمدی نژاد را بواسطه چنین جسارتی شماتت کنند اما ایشان قبل از احمدی نژاد موظف و ملزمند آنانی را مورد شماتت جدی خود قرار دهند که بی مبالاتانه و متقلبانه عامل پیروزی وی در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 شدند.

شاید این طنز تاریخ باشد که احمدی نژاد بصورتی کاملاً ناخواسته توسط کسی موفق به تصاحب کرسی ریاست جمهوری ایران در سال 84 شد که در مقام رقیب در مقابل وی ایستاده بود! و آن کسی نبود جز:

«اکبر هاشمی رفسنجانی»!

اوج این طنز را نیز می توان در آن دید که همین احمدی نژادی که توسط عقبه هاشمی و بشکلی ناخواسته در تیر ماه سال 84 صاحب کرسی ریاست جمهوری ایران شد 6 سال بعد و توسط همین هاشمی رفسنجانی اما این بار زیرکانه و حساب شده به قوت و سرعت از اوج به حضیض افتاد و اسباب شرمندگی متحدین اصولگرایش را فراهم کرد.

ماجرای تقلبی که منجر به روی کار آمدن احمدی نژاد در تیر ماه سال 84 شد بازگشت به خوابی بی موقع داشت که مبتلابه «مهدی کروبی» در شب شمارش آرای انتخابات ریاست جمهوری در دور نخست شد. خوابی که هر چند کوتاه بود اما به تعبیر کروبی منجر به افت ناگهانی آرای وی شد تا جائی که وی را از نفر نخست رقابت موجود بین خود و هاشمی رفسنجانی با جایگاه سومی کشاند و طـُرفه آنکه در کمال ناباوری از میان دیگر نامزدها این «محمود احمدی نژاد» بود که علی رغم «گمنام ترینی» توانسته بود دیگر نامزدها را پشت سر گذاشته و خود را در کنار هاشمی رفسنجانی به دور دوم انتخابات بکشاند!

نکته محوری در حرکت سینوسی آرای کروبی و احمدی نژاد بازگشت به این تحلیل ساده اندیشانه در آن بخش از بدنه اجرائی ستاد انتخابات کشور داشت که ضمن انتساب شان به حزب کارگزاران سازندگی در مقام خوش نیتی برای کشور! و با توجه به رشد ناباورانه و غیر قابل انتظار مهدی کروبی ترجیح دادند ضمن بالا و پائین بردن چند ده هزار نفری آرا، احمدی نژاد را جایگزین کروبی جهت مصاف با هاشمی در دور دوم انتخابات کنند.

به زعم و تحلیل مسئولین این ستاد که در انحصار کسانی چون «هدایت آقائی» معاون وقت وزارت كشور در ستاد انتخابات ریاست جمهوری دور نهم یا «جهانبخش خانجانی» که هر دو از اعضاء ارشد حزب کارگزاران سازندگی بودند،چنانچه کروبی به دور دوم می رفت یحتمل با توجه به وعده اعطای کمک هزینه50 هزار تومانی که در ایام انتخابات به مردم داده بود به راحتی می توانست در دور دوم بر آراء هاشمی فائق آید. به زعم ایشان و دیگر هم فکران ایشان و دلبستگان به هاشمی رفسنجانی در ستاد انتخابات وزارت کشور، بهداشتی ترین و در عین حال تضمین شده ترین وضعیت برای پیروزی بدون دغدغه هاشمی، رفتن ایشان به دور دوم انتخابات در کنار نامزدی گمنام و بی سابقه مانند محمود احمدی نژاد بود.

تحلیلی که در حالت عادی تا حدود زیادی می توانست مقرون به صحت باشد اما آن چیزی که شیدائیان رئیس جمهور شدن هاشمی کمتر بدآن توجه کردند و همین عدم توجه منجر به سورپرایز ایشان در سوم تیر84 شد عدم التفات ایشان به فضای اجتماعی کشور و تلقی عامه از نقش و جایگاه هاشمی رفسنجانی بود.

مُصران بر رئیس جمهور کردن هاشمی در سال 84 بدلیل دور ماندن از فضای واقعی جامعه بويژه غفلت از ذهنیت اقشار آسیب پذیرکه عمدتاً و ناشی از سیاست های متخذه هاشمی در دوران سازندگی و تداوم آن در دوران اصلاحات جامعه فرو دست را بشدت رنجور کرده بود عملاً محروم از آن بودند تا شدت انزجار افکار عمومی اقشار فرودست از هاشمی رفسنجانی را فهم و درک کنند.

هر چند نباید و نمی توان منکر آن بخش از دستآوردهای زیر بنائی هاشمی در صنایع بالا دستی و سد سازی ها و بسط و توسعه راهها و بزرگ راه ها و ... شد اما عدم اهتمام وی به آسیب پذیری اقشار فرودست در کنار بی التفاتی وی و کابینه اش به اصلاحات سیاسی دو عامل مهمی بود که منجر به آن شد تا ایشان و عقبه حامیان ایشان نتوانند روی برگرداندن قاطبه مردم از خود را بموقع فهم کنند و احتمالاً در واکنش به چنان عدم اقبالی، تلقی ناسپاسی مردم نسبت به خدمات خود را خواهند داشت.

همان واکنشی که پیشتر محمد رضا پهلوی در اوج انقلاب اسلامی سال 57 و در مقام چیستی و چرائی اعتراض ای خیابانی مردم علی رغم تلقی شاه از خود به عنوان «منشا خیر و برکت و پیشرفت و ترقی کشور» به دکتر احسان نراقی داد:

نراقی در کتاب خاطراتش به نشست خود با شاه در کاخ نیاوران اشاره می کند که بعد از صرف شام و در هنگامه بازی شطرنج، برای دقایقی برق کاخ قطع می شود و شاه در آن تاریکی خود را به کنار یکی از پنجره ها رسانده و در حالی که به صدای شعارهای مردم که از سطح شهر به گوشش می رسید اشاره می کند از نراقی می پرسد:

دلیل این همه ناسپاسی چیست؟ من که همه کاری برای پیشرفت این مملکت کردم!

هر چند پاسخ دکتر نراقی نیز بغایت هوشمندانه بود و آن پاسخ می توانست در سال 84 نیز گوش زدی تاریخی برای هاشمی رفسنجانی باشد.

علی ایحال با تقلب دور نخست انتخابات ریاست جمهوری سال 84 بود که محمود احمدی نژاد ناباورانه و ناخواسته وارد دور دوم انتخاباتی شد که موفقیت اش تحت هر شرایطی تضمین شده بود.

تقلبی که چهار سال بعد مصطفی تاج زاده را تا آن درجه به صرافت انداخت تا بوضوح بگوید:

در انتخاباتی كه من رئیس ستاد انتخابات كشور بودم آشكار تقلب كردند وای به حال این انتخابات كه همه چیز در اختیار خودشان بود وحتی یك نامحرم را به هیئت های اجرائی و نظارت راه ندادند!

هر چند تاجزاده در اظهارات خود طعنه به شورای نگهبان می زند اما قطعاً ایشان نیز نمی تواند از اساس منکر شیطنت دوستانش در ستاد انتخابات وزارت کشور شود!

اظهارات «حسین فدائی» نیز در همین راستا قابل فهم و حائز اهمیت است.

«حسین فدایی» دبیرکل جمعیت ایثارگران سالها بعد از انتخابات ریاست جمهوری دور نهم، طی مصاحبه با «نشریه مثلث» خبر از جلسه ای داد که آن تشکل با هاشمی رفسنجانی و در آستانه انتخابات نهم ریاست جمهوری برگزار کرده بود و بنا به اظهارات وی در آن جلسه ایشان خطاب به هاشمی گفته است:

این انتخابات در خوشبینانه‌ترین حالت به مرحله دوم می‌رسد و این برای فردی مثل شما خوب نیست. اعتبار سیاسی- اجتماعی‌تان از بین می‌رود، ضمن آنكه ایشان با مقام معظم رهبری مشورت كرده بود و رهبر معظم انقلاب هم آنطور كه نقل می‌شد در توصیه‌ای به ایشان گفته بودند كه مصلحت شما نیست كه وارد انتخابات ریاست‌جمهوری شوید، ولی باوجود این مشورت ایشان به صحنه آمد. آنجا گفتم آقای هاشمی انتخابات ریاست‌جمهوری نهم به مرحله دوم می‌رسد و شما حداكثر با۲۰‌درصد رای به مرحله دوم راه می‌یابید. ایشان گفت بله قبول دارم كه اگر به مرحله دوم برسد برای من آسیب است. ولی من در سنجش‌ها ۵۷ درصد رای دارم (!) اما آقای هاشمی براساس سنجش كارگزاران این حرف را زد كه مایه و ضابطه علمی ‌نداشت و همانجا به ایشان گفتیم این سنجش دقیق و علمی ‌نیست و در واقع پوست خربزه‌ای است كه كارگزاران زیر پای شما گذاشتند اما ایشان طور دیگری تشخیص دادند و به صحنه آمدند.

هر چند عقبه حامی هاشمی در عین حذف غیراخلاقی کروبی از زمین انتخابات نارفیقانه توفیق آن را نیز یافتند تا شیخ را آن گونه توجیه کنند که این مجتبی (فرزند آیت الله خامنه ای) بوده که در جستجوی رئیس جمهور کردن احمدی نژاد با تکیه بر نفوذ خود، آرای کروبی را بنفع احمدی نژاد تقلیل داده! تا جائی که کروبی جسورانه اقدام به تحریر و انتشار نامه ای سرگشاده به آیت الله خامنه ای کرد و در آن صراحتاً مجتبی خامنه ای را در کنار سپاه و بسیج و شورای نگهبان متهم به «تقلب در انتخابات» کرد.

چیزی که در اعتراض های خیابانی بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 نیز یک بار دیگر و این بار در قالب شعار «مجتبی بمیری ـ رهبری را نبینی» خود را بروز و ظهور داد.

اما سابقه این امر بازگشت به رقابت توام با عداوتی قدیمی بین «مهدی هاشمی» با «مجتبی خامنه ای» داشت که ظاهراً اسباب تکدر و کینه مهدی از مجتبی را فراهم کرده بود. کینه ای که از مفتوح شدن پرونده ای علیه مهدی هاشمی در سال 72 در ماجرای پروژه نفتی پارس جنوبی ریشه می گرفت که در خلال بازداشت و بازجوئی از «هوشنگ بوذری» مبتکر پروژه نفتی پارس جنوبی بخشی از وزارت اطلاعات با مدیریت «حسین طائب» و با نظارت مستقیم «مجتبی خامنه ای» اقدام به ورود به این پرونده و تشکیل پرونده ای بابت تخلفات مالی و اخلاقی و ارتباط با بیگانه برای شخص «مهدی هاشمی» کردند.

پرونده ای که علی الظاهر تا آن درجه استعداد داشت تا بستر خصومت و رقابت میان این دو آقازاده سرشناس در کشور را تا جائی فراهم کند که در ناآرامی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال 88 یک طرف به راحتی بتواند با اتکای بر «عقبه میدانی اش در میان معترضین کف خیابان» شعار «مجتبی بمیری ـ رهبری را نبینی» را اپیدمیک کند آن هم با القای این تعبیر که پیروزی احمدی نژاد، کودتائی از قبل طراحی شده بمنظور وراثتی کردن رهبری در ایران و جانشینی مجتبی خامنه ای برای رهبری بعد از آیت الله خامنه ای است!

جنبش سبز هم که به غایت استعداد بالائی در بازی خوردن و نفهمیدن تحرکات زیر پوستی بازیگران عرصه سیاست داشت به راحتی در این زمین بازی کرد و بازی خورد و «یک نفر در سایه می خندید»!

همچنانکه 4 سال پیشتر از این نیز در جریان کاهش غیر مترقبه آرا کروبی به نفع احمدی نژاد و با نیت به پیروزی رساندن تضمین شده هاشمی در مقابل یک نامزد گمنام ، همان یک نفر موفق شده بود بر فراست خود در هدایت خشم شیخ مهدی کروبی علیه مجتبی در سایه خنده رضایت زند هر چند چنان زهرخندی بعد از رویت پیروزی اعجاب آور احمدی نژاد در مقابل هاشمی رفسنجانی به سرعت رنگ باخت.

علی ایحال احمدی نژاد از بطن چنین انتخابات متقلبانه ای بدون آنکه خود اطلاع یا تقصیر داشته باشد با ابتلا به توهم: مشیت خداوند در پیروزی مقدر «حق بر باطل»! خود را صاحب کرسی ریاست جمهوری ایران دید.

توهمی که عوارض خود را در سندرم «خود را در هاله نور بینی» یا «رسالت مقدر ایشان برای تمهید ظهور امام زمان» نشان داد.

علی رغم این با روی کار آمدن محمود احمدی نژاد در سال 84 فضای سیاسی ایران به سرعت در حد فاصل یک دو قطبی متصلب بین اصول گرایانی که برای نخستین بار موفق به تصاحب کرسی ریاست جمهوری شده بودند با کارگزاران و اصلاح طلبان قدرت از کف داده آرایش یافت و شکل گرفت.

آرایشی که در تمام سال های 84 تا 88 و ادامه آن تا دو سال بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 صرف رقابت و لـُغازخوانی و قلع و قمع طرفین علیه یکدیگر شد و هم زمان این فراغت را به احمدی نژاد و تیم اش می داد تا از رویاروئی اصولگرایان با هاشمی و عقبه هاشمی و اصلاح طلبان بهره لازم را ببرد و با کمترین هزینه جایگاه دُردانگی خود در کانون اصولگرایان را از طریق رفتارهای نامتعارفی چون حذف وزرای ارشاد و اطلاعات (صفار هرندی و محسنی اژه ای) در روزهای پایانی دولت نهم یا عزل زشت و زننده وزیر خارجه (منوچهر متکی) در حین ماموریت خارج از کشور تثبیت و تقویت کند.

بنا بر همین آرایش سیاسی و جنگی صورت گرفته بین اصول گرایان و اصلاح طلبان، انتخابات ریاست جمهوری سال 88 و تبعات بعد از آن را برخلاف اصرار طرفین منازعه نه می توان کودتائی از سوی اصولگرایان تلقی کرد و نه می توان آن را در زمره انقلاب مخملی از جانب اصلاح طلبان دانست.

بهترین استعاره برای نامگذاری انتخابات سال 88 را می توان جدال خون چکان و نهائی بین جبهه هاشمی و حامیان هاشمی رفسنجانی با دشمنان و مخالفان هاشمی در جبهه اصولگرایان دانست.

متن صورت جلسه و کیفر خواست هائی که علیه زعمای بازداشت شده اصلاح طلبان در فردای اعتراضات خیابانی تهران در دادگاه قرائت شد مؤید فقد ادله حقوقی و سیاهه ارتکاب اعمال مجرمانه بود و جملگی بمثابه بیانیه هائی سیاسی رسالتی جز تعیین و تعریف ماهیت اختلافات سیاسی و عقیدتی بین دو جناح سیاسی را نداشت.

چنانچه طبع سرکش قدرت در جهان سیاست را بتوان تعبیر به «درازگوش» کرد عطف به اظهارات منتشر شده از «سردار مشفق»

ماهیت انتخابات ریاست جمهوری سال 88 و تبعات و کشاکش های آن را رندانه و در عالی ترین سطح می توان با تاسی به سروده معروف «ایرج میرزا» نبرد قدرت بین اصولگرایان و اصلاح طلبان بر سر ربایش «الاغی» دانست که در کشاکش مصاف آن دو «دزد سوم» فرصت شناسانه خرشان را زد و بُرد!

دو نفر دزد خری دزدیدند ــــــــــ سر تقسیم به هم جنگیدند

آن دو بودند چو گرم زد و خورد ـــــــــــ دزد سوم خرشان را زد و بُرد!

طنز پنهان در اظهارات سردار مشفق آنجا بود که در لابلای اظهاراتش در خصوص نافرمانی و عدم متابعت اصلاح طلبان وقتی به «محمود احمدی نژاد» رسید در توصیف شخصیت ایشان در مقام «تلمیح توام با تملیح» گفت:

ایشان هم که الحمدالله به حرف هیچ کس گوش نمی دهند!

عدم متابعتی که در آن مقطع نه تنها مذموم نبود بلکه نوعی شرارت شیرین و قابل انتظار از فرزندی عزیز و دُردانه محسوب می شد تا جائی که کلیه روحانیون حاضر در مجلس «سردار مشفق» گوش تا گوش بر این خصلت شیرین آن عزیزکرده دُردانه از ته دل خندیدند! غافل از آنکه در کمتر از یک سال همان «خسرو» دُردانه که «هر چه کند شیرین بُوَد» با پنجه کشیدن در صورت رهبری نظام در جریان قهر یازده روزه اش، شیدائیان دیروز «محمود» را مبتلا به شوکی قلبی خواهد کرد.

شوک قلبی شیدائیان دیروز احمدی نژاد هر چند قابل انتظار است اما غیر قابل فهم است. طبیعتاً برای احمدی نژادی که جلوس خود بر کرسی ریاست جمهوری را محصول حلول شاهین اقبال و نظرکردگی و صحابه خاص امام زمان بودن فهم و معنا کرده، برای چنین احمدی نژادی ساختار حکومتی مبتنی بر ولایت فقیه ساختاری غریب و نامانوس است و حداکثر آن را چیزی در حد مقام ارشد می داند که می توان از طریق سابوتاژهای سیاسی آن را به چالش کشید و بنا به موقعیت از آن باج خواهی یا با آن معامله کرد. مشکل احمدی نژاد آن است که شورای نگهبان در قحط الرجال انتخابات ریاست جمهوری سال 84 از سر نفرت و بغض از اصلاح طلبان بدون لحاظ مختصات «رجال سیاسی» احمدی نژاد را وارد رینگ مبارزات سیاسی ریاست جمهوری کرد.

بر همین اساس است که ایشان بدلیل عدم برخورداری از مختصات تعریف شده یک رجال سیاسی متوقع در منظومه جمهوری اسلامی نتوانسته و نمی تواند پارادیم قاری و جاری از ولایت فقیه در نظام مستقر ایران را فهم کند.

صرف نظر از موافقت یا مخالفت با جمهوری اسلامی در یک نکته نمی توان تردید داشت و آن این که قرائت رسمی از ولایت فقیه در ساختار سیاسی ایران مبتنی بر قرائت شیعه و از جنس تبعیت و اطاعت توحیدی است.

قرائت مسلط شیعه یا لااقل قرائت بنیان گذار و موسس جمهوری اسلامی از ولایت فقیه با تاسی از آیه «اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم» ناظر بر عنایت و اعتقادی قلبی است. بنا بر این قرائت شیعیان همان استنتاجی که از اصل توحید در دین شان می گیرند همان قرائت و استنتاج را جاری و ساری در نظام ولائی و حکومتی شان می کنند.

مطابق این قرائت به همان میزان که شیعیان با اتکای بر اصل توحید، بنا بر خاستگاه مشترک و واحدشان قائل به نفی پیروی از هر قدرتی جز ذات خداوند هستند در طول همین اصل به نفی هر قدرتی در موازات «قدرت خداوند» و «رسول خداوند» و «ولی خداوند» پرداخته و بالتبع پیروی از ولایت را فرای از یک رابطه معمولی رئیس و مرئوسی نوعی اعتقاد قلبی و باورعقیدتی فهم و معنا می کنند.

علی الظاهر برخلاف چنین قرائتی از ولایت فقیه، محمود احمدی نژاد با توجه به سابقه سرکشی هایش در مقابل رهبری ایران نشان داده فهم اش از ولایت فقیه صرفاً در قواره یک مقام ارشد و یا رئیس مافوق است.

علی ایحال همانطور که در ابتدا اشاره شد به همان اندازه که «اکبر هاشمی رفسنجانی» یا عقبه هاشمی رفسنجانی را می توان اصلی ترین عامل در به قدرت رسیدن احمدی نژاد در تیر ماه سال 84 دانست در نگاهی منصفانه همین هاشمی را می توان عامل اصلی در افول ستاره اقبال احمدی نژاد از پایان سال 89 به بعد محسوب کرد.

اگر بتوان برای هاشمی رفسنجانی چند ویژگی منحصربفرد قائل شد بدون تردید مهارت وی در رعایت قواعد شطرنج سیاسی در رقابت های جهان قدرت یکی از برجسته ترین این ویژگی ها برای این روستازاده زیرک و آینده نگر در تاریخ معاصر ایران است.

بنا بر اظهارات «حجت الاسلام سقای بی ریا» مشاور سابق احمدی نژاد این «اسفندیار رحیم مشائی» بوده که احمدی نژاد را مُجاب کرد تا در مناظره انتخاباتی با «میرحسین موسوی» حتماً اسم افراد را مطرح کند.

اشاره «سقای بی ریا» به آن بخش از اظهارات احمدی نژاد در مناظره با موسوی است که صراحتاً با ذکر نام «هاشمی رفسنجانی» را متهم کرد که آرایش سیاسی انتخابات ریاست جمهوری را از فراز سه رقیب وی (موسوی و کروبی و رضائی) و بر علیه ایشان مدیریت می کند.

چنانچه این ادعا صحت داشته باشد این امر می تواند مؤید زیرکی و آی کیوی بالای «مشائی» باشد هر چند وی عوام فریبانه مدعی باشد وقتی در حالتی معنوی قرار گرفته یقین کرده امام زمان می خواهد که احمدی نژاد اسم افراد را بیآورد!

مشائی به خوبی به این نکته واقف بود تا چنانچه یک بار دیگر همچون دور دوم انتخابات ریاست جمهوری سال 84 این فرصت فراهم شود تا احمدی نژاد خود را در دو قطبی «شاهزاده ـ گدا» در مصاف با هاشمی قرار دهد چنین پولاریزاسیونی این توفیق را به احمدی نژاد خواهد داد تا اولاً اجماع محافظه کاران را بنفع خود بسیج کند و ثانیاً موج گسترده آرای شهروندان فرو دستی که در دوران ریاست جمهوری هاشمی و ایضاً خاتمی کمتر مورد توجه ایشان بودند را به سبد آرای احمدی نژاد هدایت نماید. (توضیح بیشتر در مقاله از قوام السلطنه تا هاشمی رفسنجانی)

هر چند برخلاف تصور و توقع، هاشمی رفسنجانی نیز اسیر این دام چاله شد و با انتشار نامه سرگشاده اش به آیت الله خامنه ای خواسته یا ناخواسته در زمین احمدی نژاد بازی کرد اما این امر مانع از آن نمی شود تا نتوان این اعتبار را به هاشمی داد که بعد از آن اشتباه تاریخی بموقع نیز جبران مافات کرد و با جا خالی دادنی بموقع و هوشمندانه، خود را از کانون ضرب آهنگ مهلک و خرد کننده اصولگرایان خارج کرد و اهتمام و ظرفیتی که اجماعاً بر علیه وی و شاکله سیاسی اش در هرم قدرت ایران فعال و بسیج شده بود را به طرفه العینی خنثی و به علیه رقیب فعال نمود.

انصراف هاشمی رفسنجانی از نامزدی ریاست مجلس خبرگان در سال گذشته هر چند در نگاه اول بمعنای از دست دادن تریبون و سنگری کلیدی نوعی شکست برای هاشمی تلقی می شد اما در واقع هاشمی با چنان انصراف بموقعی با ظرافت و ذکاوت موفق شد رقیبان خود را که طی دو سال گذشته با قرار دادن هاشمی در کانون ضربات و حملات مهلک شان، وی را در حاشیه ای ترین لحظات حیات سیاسی اش قرار داده بودند ناگهان و با جا خالی دادنی بموقع ایشان را از یک طعمه در زاویه قرار گرفته محروم نمایند.

از فردای خداحافظی هاشمی با کرسی ریاست مجلس خبرگان بود که رقبای هاشمی که تا دیروز و بالاتفاق و ظفرمندانه هاشمی را زیر ضربات سهمگین خود در حال رساندن به نقطه پایان حیات سیاسی اش بودند ناگهان محروم از تداوم انگیزه حمله به هاشمی شده و رسالت شان را پایان یافته دیدند. از همین جا بود که با به انتها رسیدن ظرفیت مبارزه با هاشمی، همه اصول گرایانی که در یک سنگر رسالت کوبیدن وی را عهده داری می کردند و اینک بعد از دو سال ظرفیت های ضد هاشمی شان معطل شده بود حال فراغت آن را یافتند تا در نبود رقیب بتوانند توجه خود را متوجه جبهه خودی کنند.

بی جهت نیز نبود که در کمتر از سه ماه که اصولگرایان هنوز سرخوشانه در ضیافت حذف ظفرمندانه هاشمی رفسنجانی از سنگر مجلس خبرگان به یکدیگر چشمک می زدند ناگهان و ناباورانه با نخستین چالش سنگین خود با احمدی نژاد بر سر عزل نسنجیده وزیر اطلاعات و پشت دستی محکم رهبری نظام به احمدی نژاد و قهر 11 روزه رئیس جمهور (تا دیروز دُردانه نظام) مواجه شدند.

بر همین مبنا است که مخالفین احمدی نژاد می توانند از سوئی اکبر هاشمی رفسنجانی را به اتهام آنکه ناخواسته مسبب روی کار آمدن محمود احمدی نژاد در تیر ماه سال 84 شد شماتت کنند هم چنانکه همان مخالفان اکنون این فرصت را دارند تا این اعتبار را نیز به هاشمی بدهند که با مانور حساب شده و جا خالی دادن بموقع اش دستآورد ناخواسته خود را به طرفة العینی از تارک اقبال و دُردانگی بر زمین سخت ادبار و ترشروئی متحدان پیشین کوبید.

اما نمی توان این نکته را نیز نادیده گرفت که جنبش عدالت خواهی دهه 80 ایران بعد از سُرایش «خیابان خواب های» علیرضا عصار چنانچه بجای «نسخه ای بدلی» برخوردار از ژنرالی اصیل و خوش قامت شده بود حاملان انقلاب اسلامی می توانستند هم زمان با اوج گرفتن جنبش های ضد استبدادی در خاورمیانه با هزینه ای کمتر و صدائی پر طنین و حق به جانب تر اکنون و امروز با سروده «سنگر اسلام» محمد گلریز هم ذات پنداری کنند.



سنگر اسلام ـ محمد گلریز



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مقالات و لینک های مرتبط:

لینک اظهارات رسول منتجب نیا در مورد ادعای رئیس جمهوری احمدی نژاد برای امام زمان:

http://www.montajabnia.com/?cu=4&se=2&mi=0&ki=31&pi=0&cpi=0&id=100

از شهید رجائی تا رحیم مشائی

http://www.sokhan.info/Farsi/Mashaei.htm

http://www.president.ir/fa/?ArtID=29856

http://www.president.ir/fa/?ArtID=29894

لینک اظهارات سقای بی ریا

http://www.entekhab.ir/fa/print/37520

از قوام السلطنه تا هاشمی رفسنجانی

http://sokhand.blogspot.com/2010/03/blog-post_08.html

مصاحبه نشریه مثلث با حسین فدائی

http://www.jahannews.com/vdchxinzi23n6kd.tft2.html

سفر بد یمن

http://sokhand.blogspot.com/2010/12/blog-post_13.html

از ریچارد فرای تا متکی

http://sokhand.blogspot.com/2010/12/blog-post_17.html

رهبر بدون ژنرال

http://sokhand.blogspot.com/2011/09/blog-post_15.html

سرباز سرکش

http://sokhand.blogspot.com/2011/06/blog-post_19.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر