۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

مغلطه مفاهيم


«تعريف و تناسب مفاهيم قدرت، امنيت، استقلال و دمکراسی با يکديگر»

دکتر عبدالکريم سروش در«قبض و بسط تئوريک شريعت» به ظرافت بر اين نکته تصريح می داشت که «عبارات گرسنه معانی اند، نه آبستن آنها». بواقع معنا را نمی توان از رَحِم عبارات زائاند، بلکه بايد آن را به هاضمه عبارت خوراند.

اهتمام اصلی در اين مقاله نقدی بر خوانش دلبخواهانه و بلکه ناصحيح از عبارات و الفاظی از قبيل استقلال و دمکراسی و تناسب آن با امنيت و قدرت در محاورات و مراودات سياسی است که اسباب بد فهمی بلکه کج فهمی اين مفاهيم را فراهم می کند.



مهندس «عباس عبدی» اخيراً طی مقاله ای تحت عنوان «آيا در برابر ديگران مستقل تر شده ايم؟» در حالی کوشيده تا پاسخ به اين سوال را با نيم نگاهی به پرونده انرژی اتمی ايران از دل مفاهيم «استقلال» و «امنيت» و «دمکراسی» و «قدرت» و نسبت آن با يکديگر استحصال نمايند که سه روز بعد همانند دکتر سروش در رواق مقاله ای ديگر (فهم ترس) بر نکته درستی با اين مضمون انگشت تاکيد گذاشته اند که:

«در جامعه ما كلمات كمتر در معنای دقیق آنها استعمال می‌شوند و حتی ممكن است در معنای مخالف خود بكار روند!»




فهم ترس ـ عباس عبدی ـ 18/1/86:

http://www.ayande.ir/1386/01/post_199.html



علی رغم گوشزد منطقی آقای عبدی ليکن می توان غفلت ايشان را نيز در «استفاده از معنای دقيق کلمات» در ادله و براهين بکار گرفته شده در مقاله «آيا در برابر ديگران مستقل تر شده ايم؟» بوضوح ملاحظه کرد.

آقای عبدی پيشتر درتبيين ضريب استقلال ايران ذيل پيش نويس مقاله «لطف عقلای آمریكا» صراحتاً بر اين نکته ابرام ورزيده اند که:

ـ امنيت مهم ترين بُعد استقلال است مشروط بر آنکه خوانش مان از استقلال «تعيين سرنوشت خويش به دست خويش» باشد.

(گزاره نخست: امنيت ناشی از استقلال است)




لطف عقلای قوم ـ بهمن آگاهی ـ 14/1/86:

http://www.ayande.ir/1386/01/post_202.html



يک روز بعد از انتشار گزاره نخست، آقای عبدی طی مقاله «آيا در برابر ديگران مستقل تر شده ايم؟» چند گزاره محوری ديگر با مضامين زير مطرح کردند:

ـ لزوم افزايش قدرت کشور بوسيله دمکراسی و بمنظور تامين و تقويت استقلال.

(گزاره دوم: دمکراسی مقـّوی قدرت است)

(گزاره سوم دمکراسی متضمن استقلال است)

ـ در بُعد سياسی معيار سنجش قدرت يک کشور در ميزان آزادی های سياسی است.

ـ فقط حکومت های قدرتمند حاضر به رعايت آزادی های شهروندان اند.

(گزاره چهارم: قدرت و آزادی نسبت مستقيم با يکديگر دارند)




آيا در برابر ديگران مستقل تر شده ايم ـ عباس عبدی ـ 15/1/86

http://www.ayande.ir/1386/01/post_200.html



آقای عبدی نخستين استعمال نادقيق از کلمات را در گزاره توازی استقلال با امنيت مرتکب شده اند.

غفلت آقای عبدی از آنجا ناشی می شود که «قدرت» را جايگزين «استقلال» در تامين «امنيت» کرده اند.

از آنجا که امنيت ربط وثيق با قدرت دارد بر اين اساس نمی توان و نبايد شرط لازم امنيت را محّول به استقلال کرد.

کما اينکه تجربه تاريخی نشان داد حکومت پهلوی علی رغم برخورداری از امنيت منبعث از قدرت نظامی و اقتصادی، هرگز نتوانست خود را ذيل کشورهای مستقل بمعنای «مالکيت بر سرنوشت خويش» تعريف کند.

استقلال کمترين ارتباط علـّی با قدرت ندارد. خاستگاه استقلال بلوغ و خودباوری است و برای احراز استقلال بايد به ذات و هويتی بالغ و متعيّن باور داشت.

حکومت فاقد شخصيت و هويت ذاتی با جميع وجوه قدرت نيز ناتوان از احراز شرايط استقلال است.



به تعبير اورسولا نوبر (Ursula Nuber) روانشناس صاحب سبک آلمانی، انسان مستقل، فردی است با موجوديتی ناوابسته به ديگران که برخورداری اش از يک «خود» مستقل، مرجع اعتماد بنفس اش می شود. انسان مستقل خود را با ديگران مقايسه نکرده و ارزش وجودی خود را در پسند ديگران نمی جويد.

بر همين قياس می توان حکومت مستقل را نيز حکومتی برخوردار از «خودی» مستقل تلقی کرد که به اعتبار اعتماد بنفس معطوف به چنان «خوديتی» از حيث «عزم» مستقل از ديگران است.

استقلال در اينجا بمعنای توان تصميم گيری بر اساس خواست و نياز خودی است تا ابلاغ بيرونی. در حالی که انسان و حکومت نابالغ و وابسته از يک نااطمينانى دائمى در رنج بوده و همواره به نظر ديگران وابسته است و داورى آنها مرجع تعيين رفتار و ارزشگذارى بر عملکردهايش می شود.

در رژيم پهلوی بعينه مشاهده می شد، علی رغم برخورداری بيشينه آن حکومت از وجوه متعدد قدرت ليکن ازآنجا که حکومت مزبور هويت خود را ذيل کاريکاتوری از هويت غربی تعريف و منطبق با پسند و ارزش های غربی مُلکداری می کرد، هرگز نتوانست در فضای بومی خود نفس کشيده و بر اساس همان فضای بومی بر خود ببالد و برای خود تصميم بگيرد.

در آن حکومت همواره نسخه مُلکداری با نگاه وابسته به پاراديم غربی تجويز می شد.

همين امر باعث شد محمد رضا پهلوی در بحران سال 57 نتواند ابتکار عمل در مديريت بحران را شخصاً به عهده گرفته و چشم اميدش به همان کسانی بود که در 28 مرداد وی را به قدرت رسانده بودند.

طـُرفه آنکه تجربه تاريخی نشان داده برخلاف نظر آقای عبدی که امنيت را بُعدی از استقلال تلقی کرده اند، استقلال عموماً در بستری از ناامنی و هرج و مرج و تحميل هزينه های سنگين نظامی و اقتصادی می رويد.

جنبش استقلال طلبی مرحوم مصدق از زياده خواهی دولت انگلستان در جريان ملی کردن صنعت نفت با پشتوانه هويت مستقل ملی، نمونه مستندی از تحميل هزينه سنگين استقلال خواهی در ايران بود که مُنجر به کودتای 28 مرداد شد.

همان چيزی که 26 سال بعد دغدغه آقای عبدی و دانشجويان پيرو خط امام شد تا با نيم نگاهی به تجربه 28 مرداد اين بار با تکيه بر هويت دينی و استقلال شخصيت فرهنگی پمپ شده از ناحيه انقلاب اسلامی، بدون توجه به قضاوت جهانی با اشغال سفارت آمريکا به دفاع از استقلال کشور خود بپردازند.

مدافعه ای که هزينه های سنگينی را نيز بر ساختار اجتماعی و سياسی و اقتصادی ايران تحميل کرد، اما بدنه شهروندی ايران نشان داد تا آن اندازه برای استقلال خود ارزش قائل است که شکيبانه تن به پذيرش هزينه های گزاف آن نيز می دهد.

جنگ های خونين استقلال آمريکا و هندوستان از بريتانيای قرن گذشته نيز سند محکمی از تباين استقلال با امنيت است.

جميع اين تجربيات مؤيد آنست که زيست مستقلانه، برخلاف نظر جناب عبدی نه تنها امنيت زا نيست بلکه بشدت هزينه زا بوده و دامن زننده به ناامنی نيز می باشد.



بر اين اساس می توان گزاره «نشأت امنيت از استقلال» را بدين صورت اصلاح کرد که: امنيت ناشی از قدرت است و استقلال نفياً يا اثباتاً کمترين موضوعيتی در برآيند اين دو ندارد.

برخورداری از قدرت لزوماً بمعنای برخورداری از استقلال نيست بلکه قدرت منشاء فعليت استقلال است نه موجوديت آن. موجوديت استقلال برخاسته از احراز هويت و خودباوری است. استقلال يک کشور از طريق افزايش قدرت تامين نمی شود بلکه محافظت می شود.

بر اين مبنا بايد اذعان داشت که استقلال سياسی بمعنای مُنفک کردن خود از جهان خارج نيست. بلکه چنين استقلالی بمعنای برخورداری از «انتخاب» و «حق انتخاب» و «آزادی انتخاب و تصميم» به پشتوانه هويت و خوديتی بالذات و به برکت برخورداری از قدرت است.

همچنانکه استقلال اقتصادی نيز بمعنای ايزوله کردن خود درون مرزهای ملی و خودکفائی و خودبسندگی و خوداتکائی به داشته های ملی نيست، بلکه برخورداری از حق و آزادی ابتياع و سرمايه گذاری بر اساس مصالح و منافع و نيازهای ملی به پشوانه اقتصاد مستحکم است.

تمثيلاً چنين «استقلال اقتصادئی» بمعنای با جيب پُر پول و انتخاب آزادانه رستوران باب ميل و با اختيار و بر اساس سليقه و خواست خود غذای مورد علاقه خود را سفارش دادن است. در غير اين صورت «استقلال اقتصادی» بمثابه مسکينی است که سربار ميزبان، اختيار سفارش نوع غذا را از خود سلب و بر اساس صلاحديد و تحکم ميزبان، سد جوع می کند.



آقای عبدی در ادامه بحث خود شرط تامين و تقويت استقلال کشور را افزايش قدرت سياسی و اقتصادی از مجرای مردم سالاری دانسته اند و تصريح داشته اند:

معيار سنجش قدرت يک حکومت، ميزان آزادی ها (آزادی سياسی، بيان و انتخابات) و ميزان فقر و رفاه جامعه تحت حاکميت آن حکومت است.

به اعتقاد ايشان فقط حکومت های قدرتمند حاضر به رعايت آزادی های مردم اند.

در مدعاهای جناب آقای عبدی مغالطه هائی صورت گرفته که سبب در هم آميختگی صدق و کذب گزاره ها شده. از جمله اينکه ايشان دمکراسی را مقـّوی قدرت فهم کرده اند در حالی که دمکراسی عملاً مُخـّل قدرت است و اساساً هدف از ابداع دمکراسی تضعيف قدرت بود و هست.

دمکراسی برخلاف فهم عامه عبارت از حق آزادی انتخاب يا حق داوری آزادانه شهروندان و يا مردم سالاری نيست. اينها ظهور و ظواهر دمکراسی اند.

«دمکراسی شکستن قدرت در واحد زمان است»

بعبارتی از طريق دمکراسی دسترسی به قدرت برای متقاضيان قدرت محدود به زمانی معين می شود. اين محدوديت قابل تقسيم بر عنصر زمان يا اقوام است. بر همين اساس می توان دمکراسی را مشتمل بر دو گونه دانست:

ـ دمکراسی دوره ای(تقسيم قدرت در کسری از زمان، مانند دمکراسی آمريکا با تاريخ مصرف دوره ای 4 ساله برای زمامداران)

ـ دمکراسی جيره ای(تقسيم قدرت بين اقوام، مانند تخصيص سهميه قدرت بين اقوام در دمکراسی لبنانی)

دمکراسی در هر دو گونه فوق قبل از آنکه حق حاکميت ملت باشد، لاحق کردن قدرت مطلقه حکومت است.

منشاء چنين تمهيدی برای تحديد قدرت، بازگشت به محدود بودن قدرت در جهان سياست دارد، با اين توضيح که:

جميع اديان الهی قائل به خداوند لايزال اند. لايزالی خداوند باوری است که پذيرش آن ريزشی در خلقيات فردی و اجتماعی مومنان به چنان خداوندی دارد.

پذيرش خداوند لايزال يعنی باور به اينکه خداوند قدرتی است سرمدی و ابدی که در جميع حوزه ها برخوردار از بی حدی است.

خداوندی که لايزال است يعنی برخوردار از قدرتی لايزال، محبتی لايزال، شفقتی لايزال، کرامتی لايزال، رحمت و سخاوت و لطافتی نامحدود و لايزال است.

تبعات رفتاری عبادت چنين خداوندی بمعنای آنست که جميع انسان ها نيز چنانچه رو به سوی سفره نعمت و کيک قدرت چنين خداوندی بگذارند، بدليل نامحدود بودن برکات آن خوان لايزال، هيچکدام از مومنين نسبت به ديگری دچار انحصارطلبی و رانت جوئی و تنگ نظری و رشک و حسادت و رقابت نمی شود چرا که مالک آن قدرت لايزال به اندازه جميع انسان ها ظرفيت پذيرش و پذيرائی را دارد.

اما برخلاف قدرت لايزال خداوند، در عالم سياست شهروند مواجه با قدرت يزال و محدود حکومت است.

همين يزالی و محدوديت قدرت در سياست است که به شهروندان بدرستی تفهيم می کند در اين بارگاه «کيک قدرت» محدود است.

طبعاً نخستين اثر منطقی محدود بودن کيک قدرت در جهان سياست، القای اين واقعيت به شهروندان است که در اين ضيافت هر اندازه ميهمان کمتری حضور داشته باشد، حُضار سهم بيشتری از کيک قدرت خواهند داشت.

از همينجاست که متقاضيان کيک قدرت مبتلا به رذائلی چون انحصارطلبی و رقابت و جنايت ها و حسادت و ... نسبت به يکديگر می شوند.

دمکراسی يکی از راه حل هائی است که برای آفت زدائی از «قدرت محدود» با محدود کردن فرصت بهره وری سهام خواهان کيک قدرت در قاچی از زمان، قدرت را برخوردار از تاريخ انقضاء می کند.

بر اين اساس نمی توان قائل به آن بود که دمکراسی مقــّوی قدرت است.

اساساً دمکراسی با دوره ای کردن تملک قدرت، ميل به تضعيف قدرت دارد، نه تقويت قدرت.

حال بايد ديد معنای قدرت چيست که دمکراسی دغدغه تضعيف آن را دارد.

عموم انديشمندان علوم سياسی با قرائتی فنومنالی از پديده قدرت قائل به آنند که: قدرت توانائی تحميل اراده است. اما اين تعريف قبل از آنکه «بود» قدرت را تبيين کند ناظر بر «نمود» قدرت است.

کارل مارکس از جمله معدود فيلسوفان سياسی بود که با ديدی نومناليستی قدرت را بر اساس «ضريب تملـّک» تعريف کرد.

مارکس بر اساس همين تعريف از قدرت بود که قائل به آن شد: مالکيت بيشتر افزاينده قدرت بيشتر است و قدرت بيشتر بمعنای فساد و شرارت بيشتر است.

مشکل مارکس در آن بود که برای شرورزدائی از قدرت نسخه خود را صرفاً به سطح نازل الغای مالکيت خصوصی بر ابزار توليد تقليل داد.

از سوی ديگر از بطن جهان بينی توحيدی اسلام نيز می توان به اعتبار اعتقاد به «مطلقيت قدرت خداوند» از ناحيه «مالکيت مطلق خداوند» مشابهت هائی با تعريف مارکسيستی از قدرت رديابی کرد.

اما تفاوت اين دو در مکانيزم شرور زدائی از قدرت است.

آخرت گرائی در اسلام نقطه مقابل الغای مالکيت خصوصی بمنظور شرورزدائی از قدرت است بدين معنا که به اعتبار باور به آخرت گرائی (معاد) انسان در اسلام موجودی امانت دار تعريف می شود.

انسان در اين منظومه خود را فاقد مالکيت ديده و باور دارد جميع داشته هايش(حتی اعضا بدنش) امانتی است که وی در قبال آن و چگونگی بهره وری از آن، ملزم به پاسخگوئی در آخرت است.

طبعاً ريزش چنين پذيرشی از خود و داشته های خود در شاکله ذهنی انسان، منيّت شکنی است. فهم چنين انسانی از جهان هستی و متعلقات اش «از جمله قدرت» امانی بودن آن است. طبيعتا انسانی که امانت دار توصيف می شود، باطناً محروم از حس مالکيت و تفرعن و منيّت است.

مجموعاً می توان قدرت و راهکارهای مهار قدرت در دمکراسی،مارکسيسم و اسلام را اين گونه خلاصه کرد که:

دمکراسی قدرت را می شکند و مارکس مالکيت (ابزار قدرت) را می شکند و اسلام منيّت (اصحاب قدرت) را.

اکنون در نقد اين دو گزاره جناب آقای عبدی که تاکيد کرده اند:

ـ فقط حکومت های قدرتمند حاضر به رعايت آزادی های مردم هستند.

ـ دمکراسی شرط قدرتمندی حکومت است.

بايد اذعان داشت که:

اولاً دمکراسی بر اساس طبع قدرت ستيز خود کمترين نقش را در قدرتمندی حکومت دارد.

ثانياً دمکراسی از کمترين نقش در تمهيد فضای مطلوب جهت رعايت آزادی شهروندان برخوردار است.

ثالثاً اين امنيت منبعث از قدرت است که امکان فعليت آزادی های مردم را فراهم می کند.



حادثه تروريستی 11 سپتامبر در مهد دمکراسی جهان نمونه قابل استنادی است که بمجرد مخدوش شدن امنيت کشور قدرتمندی چون آمريکا از ناحيه آن عمليات تروريستی، دمکراسی مثال زدنی و مستحکم اين کشور ارزنی نتوانست حافظ آزادی های شهروندان اين کشور باشد.

بمجرد اخلال در ساختار امنيتی ايالات متحده، قدرت مرکزی اين مجوز را به خود داد تا کسر عظيمی از آزادی های شهروندانش را با توجيه فقد امنيت و استفاده از قانون «پاتريوت اکت» به حالت تعليق درآورد.

بر همين اساس چنانچه جناب آقای عبدی بر لوازم گزاره خود مبنی بر آنکه:

« فقط حکومت های قدرتمند حاضر به رعايت آزادی های مردم اند» متعهد باشند چاره ای ندارند تا بپذيرند تا زمانی که جمهوری اسلامی از ناحيه تهديدات امنيتی ايالات متحده در حالت «خوف و رجاء» است منطقاً از اين فرصت برخوردار است تا به بهانه فقد فضای امنيتی، آزادی های شهروندان را معوق نگاه دارد.

اساساً سياست های قرنطينه ای حکومت ها زمانی اعمال می شود که محيط بيرونی در معرض آفات و خطرات است. لذا تا زمانی که جامعه به آن اندازه از مصونيت و امنيت نرسد قهراً سياست های انقباضی بمنظور حفظ کليت ساختار سياسی اجتناب ناپذير می شود.

اينکه محافظه کاران در ايران همواره متهم اند که به بهانه دشمن (ولو دشمن فرضی) استنکاف از رعايت آزادی شهروندان دارند، مؤيد آنست که تهديد خارجی با تضييع داخلی ارتباط علـّی دارد. لذا با فقد يا مرتفع کردن تهديد خارجی ايشان جبراً برخوردار از انگيزه بمنظور رعايت آزادی شهروندان شده و يا ديگر بهانه تعويق آن آزادی ها را از دست می دهند.

همچنين از همان گزاره می توان استنتاج کرد حکومت برای رسيدن به شرايط امنيتی مطلوب بمنظور رعايت آزادی های شهروندان چاره ای ندارد جز آنکه قدرتمند شود.

وجوه اين قدرتمندی هم برخلاف نظر جناب آقای عبدی دمکراسی نيست بلکه به صرافت جميع انديشمندان علوم سياسی عواملی نظير جمعيت، جغرافيا، فرهنگ، تسليحات و ادوات نظامی يک کشور، منشا و منبع قدرتمندی آن است.

اين بمعنای ذم دمکراسی نيست. بلکه محل نزاع در گزاره بديهی آقای عبدی مبنی بر آنکه «قدرت و آزادی با يکديگر نسبت مستقيم دارند» از آنجائی سرچشمه می گيرد که ايشان دمکراسی را مبنای توليد قدرت فرض کرده اند.

طبعاً بلافاصله و بعد از پذيرش رابطه دال و مدلولی امنيت با قدرت، می توان و بايد به استقبال نسبت مستقيم قدرت و آزادی رفت. (گزاره چهارم آقای عبدی) بدين معنا که قدرت در اين حالت مُبـّدل به حائلی در حد فاصل آزادی و ناامنی شده که هر اندازه اين حائل مستحکم تر باشد، صاحب قدرت اعتماد بنفس بيشتری برای عدم دل نگرانی از آزادی و تکثر و پلوراليسم خواهد داشت.

متقابلاً هر اندازه عامل ناامنی قوی تر باشد، صاحب قدرت منطقاً ميل به انقباضی کردن سياست های خود جهت بستن منفذهای ناامن کننده در جامعه را دارد.



داريوش سجادی

25/فروردین/86


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر