شهر اسرارآمیز
صحت سلامت انتخابات ریاست جمهوری دور دهم ایران می تواند گزینه قابل تحلیلی مبتنی بر ادعاها و داده ها و ادله قائلین به انجام تقلب در این دوره از انتخابات ایران باشد. (1)
با فرض بداهت پیروزی احمدی نژاد در 22 خرداد 88 که محصول مشارکت حداکثری جامعه شهروندی ایران تلقی شود، بلافاصله اصلاح طلبان مدعی اعمال تقلب در انتخابات خود را ملزم به پاسخگوئی در مقابل یک پرسش اساسی می کنند و آن اینکه ایشان بارها قبل از برگزاری انتخابات با ترغیب شهروندان به مشارکت در انتخابات اظهار می داشتند چنانچه میزان مشارکت در انتخابات بالا باشد، امکان تقلب توسط مجریان برگزارکننده انتخابات از بین خواهد رفت.
منطق این ادعا ناظر بر یک داروینیزم سیاسی بود مبنی بر آنکه جناح اصولگرا برخوردار از یک سقف محدود، سنتی و افزایش ناپذیر از آرای شهروندان بوده و هر اندازه مشارکت در ایران افزایش یابد این بمعنای ریزش آرای شهروندان در سبد اصلاح طلبان خواهد بود.
مطابق چنین ادعائی اصلاح طلبان از یک دُردانگی ذاتی سیاسی و اجتماعی نزد شهروندان برخوردارند که بمثابه تئوری «بقا اصلح داروین» تحت هر شرایطی با ورود هر چه بیشتر شهروندان ایرانی به پروسه انتخابات این آراء بصورتی اجتناب ناپذیر بنفع ایشان به صندوق آرا واریز خواهد شد.
حال با فرض اصالت چنین ادعائی، اصلاح طلبان که با حضور اعجاب آور 80 درصدی شهروندان در انتخابات مواجه شدند، تاکنون نتوانسته اند پاسخ قانع کننده ای به این پرسش دهند که چرا علی رغم حضور بسیار گسترده مردم در انتخابات برخلاف ادعای قبلی ایشان (عدم امکان تقلب در انتخابات) و وفق ادعای فعلی ایشان (اعمال تقلب در انتخابات) حکومت موفق به انجام تقلب در انتخابات شد؟
ساده ترین پاسخ به این پرسش استفاده از منطق معروف در آن لطیفه مشهور است که شیخی بالای منبر تاکید داشت نمی توان با محارم نزدیکی کرد و رندی از پائین منبر گفت: ما کردیم، شد!
اما سوای این مطایبه، اصلاح طلبان چاره ای ندارند تا مسئولیت تنگی قافیه ابیات ناسنجیده سروده شده خود را بر عهده گیرند.
اما پرسش دومی که بلافاصله بعد از فرض پذیرش چنان مسئولیتی از جانب اصلاح طلبان خود را به اذهان عمومی تحمیل می کند آن است که:
آیا اصلاح طلبان به دروغ مدعی اعمال تقلب در انتخابات ریاست جمهوری شده اند؟
پاسخ این پرسش در صورت کالبدشکافی دقیق ذهنیت حاکم بر فضای سیاسی ایام انتخابات می تواند ناظر بر صداقت و راستگوئی اصلاح طلبان باشد اما صداقت آغشته به توهمی که اتکای بر دو فریب دارد:
ـ فریب ژئوگرافی. (جغرافی)
ـ فریب دمکراسی. (مردم سالاری)
فریب جغرافیائی اصلاح طلبان را بخوبی می توان از دل شعار «اگر تقلب بشه ـ ایران قیامت می شه» مورد شناسائی و فهم قرار داد.
اصلاح طلبان در کنار حامیان خود در حالی این شعار را بیت الغزل شعارهای انتخاباتی خود کرده بودند که در فردای انتخابات علی رغم تصور و اعتقاد راسخ به اعمال تقلب در انتخابات، شاهد آن بودیم که «ایران قیامت نشد» نه تنها ایران قیامت نشد بلکه رهبران اصلاح طلب و پایگاه توده ای ایشان عملاً نتوانستند ابعاد اعتراض اجتماعی خود را در کلیت شهر تهران گسترش دهند و اوج اعتراض شهروندان مدعی تقلب در انتخابات منحصر به نقاط مرکزی و شمالی شهر تهران باقی ماند. این در حالی است که علی رغم اقدام هوشمندانه اصلاح طلبان که برخلاف سنت 30 سال گذشته که تمامی تظاهرات در تهران حول محور شرق به غرب و در بستر خیابان انقلاب تا میدان آزادی برگزار می شد، برای نخستین بار تظاهرات روز پنجشنبه 28 خرداد را با محوریت شمال به جنوب از میدان فردوسی به میدان امام خمینی کشاندند اما علی رغم این نیز موفق به الحاق توده های جنوب شهری به جنبش اعتراضی خود نشدند.
این ناکامی (اپیدمی نشدن اعتراض های خیابانی) قبل از آنکه دلیلی بر بی صداقتی اصلاح طلبان مبنی بر «مخالفت اکثریت ملت ایران با نتیجه اعلام شده انتخابات» باشد، ناظر بر فریبندگی شهر تهران و «ایران پنداری تهران» آن هم صرفاً بخش های مرکزی و شمالی این کلان شهر در ذهنیت بخش قالبی از سیاستمداران ایرانی است.
تهران طی بیش از 200 سال گذشته با اتکای بر جغرافیای منحصر بفردش تدریجاً برخوردار از فیزیکی سیاسی ـ اقتصادی شده که بالمال آن را مبدل به شهری اسرارآمیز کرده که از قدرت اغوا و فریبندگی بالائی نزد مفتونان به خود برخوردار است.
فیزیک شهر تهران بشدت سیاسی است. این شهر از شمال منتهی به سلسله جبال البرز بوده و بالتبع شمال این شهر به اعتبار خرمی و سرسبزی توانسته تداعی معنای «تهران خوشبخت» را نزد شهروندان داشته باشد اما در جنوب و برخلاف خرمی شمال، با سلطه کویر بر سرحدات جنوبی تهران اثر کمتری از خرمی مشاهده شده و بالطبع جغرافیای اجتماعی شهروندان این شهر نیز بشدت متاثر از جغرافیائی طبیعی و نامسطح آن قرار دارد.
جبر طبیعت در حالی این شهر را از حیث اکوسیستم مبدل به دو قطبی «تهران خوشبخت» و «تهران مسکین» کرده که شهروندان ساکن آن نیز بالتبع به دو گونه جغرافیائی و طبقاتی و با دو خرده فرهنگ رفتاری و هنجاری کاملاً متفاوت تقسیم شده اند.
شمال تهران به اعتبار خوش آب و هوائی و مرتفع بودن به مرور مُبدل به اعیان نشینی با خرده فرهنگ عمدتاً متمایل به اطوار غربی شده تا جائی که در ذهنیت و ضمیر ساکنین این منطقه از شهر، ارتفاع جغرافیائی مترادف با ارتقا فرهنگی نیز شده این در حالی است که جنوب فقیر، کانون استقرار طبقات کم درآمدی است که از طریق پناه بردن به دین و آداب دینی «در مقام یگانه تمّول خود» فقر مادی شان را توجیه و تحمل می کنند.
هر چند از فردای پیروزی انقلاب اسلامی، حکومت از طریق ساخت گسترده مجتمع های آپارتمانی در جوار مناطق اعیان نشین شمال و شمال غربی تهران توانست ترکیب جمعیتی آن مناطق صرفاً اعیان نشین را با استقرار اقشار کارمند و بوروکرات از یکدستی خارج کند اما در نهایت همان اقشار متوسط و جدیدالورود به اعیان نشین های تهران نیز هر چند از حیث طبقاتی مرفه محسوب نمی شدند اما در جوار مرفهین برسمیت شناسنده خرده فرهنگ طبقه اعیان شده و اگر مکنت ایشان را نداشتند اما اطوار ایشان را برسمیت شناخته و الگوی خود قرار دادند.
با چنین مختصاتی از دو قطبی تهران، شمال این شهر نزد شهروندان مبدل به منطقه ای رنگی شد. منطقه ای که همه چیز در آن بوی زندگی و شادابی و تنوع و رنگارنگی با استاندارد های غربی می دهد.
اما این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که خرده فرهنگ طبقه اغنیای ایران تفاوت برجسته ای با خرده فرهنگ جوامع سرمایه دار غربی دارد.
تفاوت بارز در تمّول غربی با تمّول شبه غربی از نوع ایرانی آن است که در غرب تمّول برخاسته از مسیحیت پروتستان نماد برگزیدگی نزد خداوند محسوب می شود. لذا نه عنصر متمّول «تمّول» خود را محل تفرعن و تفاخر به غیر متمّولین قرار می دهد همچنانکه نگاه مسکینان و متوسطین نیز به اغنیا عاری از نفرت است.
اما برخلاف آن در ایران، اغنیا فقر مادی را ناشی از فقر فرهنگی دانسته و دین و دین ورزی را نماد فقر وعقب ماندگی طبقات فقیر فرض می کنند و بالتبع ازطریق دهان کجی به نُرم ها و آداب مذهبی می کوشند با هر اندازه تشبث به اطوار و شمّا و اداهای غربی، فخرفروشانه خود را طبقه برتر و فاضل جامعه معرفی کنند .
متقابلاً جامعه فرودست و فقیر تهران، تمّول را دال بر دزدی فرض کرده و اغنیا را سارقین فرهنگ و فرصت و امکان زندگی سعادتمند خود دانسته و می دانند.
محصول چنین دوئیتی تضادی آنتاگونیستی و قهر و چالشی تاریخی و اجتناب ناپذیر بین «تهران خوشبخت» و «تهران مسکین» در کلان شهر تهران شده.
تهران خوشبخت با چنین مختصاتی به اعتبار رنگ و لعاب و شادابی و تنوع و تجملش در کنار تهران مسکین و سیاه و سفید، به مرور از آن درجه از قابلیت اغوا و فریبندگی برخوردار است تا بتواند کسر بزرگی ازشهروندان و سیاستمداران را دچار این فریب کند که صدای «تهران خوشبخت» را صدای ایران تلقی کنند.
صدائی که توانسته بود تهرانیان مرکز و شمال شهر را همراه با بخش موثری از نخبگان سیاسی فعال در انتخابات، در این تصور و توهم راسخ کند که «همه جای ایران، هم صدای من است»!
گذشته از آنکه استراتژیست های جبهه اصلاحات در تدوین استراتژی انتخاباتی خود به غلط تصور کردند در صورت تمهید فضائی دو قطبی موفق خواهند شد از مزایای چنین فضائی با بسیج آراء طبقات متوسط و خاموش، اکثریت آرا را بنفع نامزد خود به صندوق انتخابات واریز نمایند.
این در حالیست که شش ماه پیش تر و در آستانه ورود محمد خاتمی به عرصه انتخابات، طی مقاله «شکست برزگ خاتمی» (2) هشدار داده شده بود که در صورت قطبی شدن انتخابات به همان اندازه که این قطبی شدن استعداد بسیج آرای شهروندان طبقه متوسط را دارد به همان میزان نیز محمود احمدی نژاد را برخوردار از فرصت بسیج پایگاه مردمی اش در طبقات سنتی اعم از روستائیان و طبقات فرودست شهری و بعضاً مذهبی خواهد کرد. فرصتی که به اعتبار برتری عددی پایگاه اجتماعی احمدی نژاد، پیروزی بزرگ و محتملی را نصیب وی خواهد کرد.
اصلاح طلبان در موقعیتی موفق به فعال کردن گسل تاریخی سنتی ـ مدرن در انتخابات ایران شدند که تجربه تاریخی نشان داده برخلاف طبقات سنتی که :
« در پذیرش مسئولیت ها و مشارکت های اجتماعی با فریضه انگاری چنان نقش هائی همواره حضوری منسجم در فراخوان های حکومتی دارند در جبهه مقابل، طبقه مدرن از یک رخوت و کاهلی تاریخی در رنج بوده و بسیج ایشان در تحرکات اجتماعی بمثابه ترغیب «لشکر خمّاران» بغایت هزینه زا و طاقت فرسا می باشد»(3)
ناآرامی های دو هفته بعد از انتخابات در تهران سند برجسته ای از چنین ادعائی را در دسترس قرار داد. صرف نظر از چند تظاهرات مسالمت آمیز و گسترده تهرانیان معترض به نتیجه انتخابات، در فردای به آشوب کشیده شدن تهران دو ويژگی در رفتار معترضین به انتخابات به وضوح قابل رویت بود.
ـ نخست خالی شدن صحنه از حضور اکثریتی معترضین و به میدان آمدن انحصاری جوانان طبقه مدرن و متوسط در جنگ و گریزهای خیابانی با پلیس و لباس شخصی ها.
اما نکته مهم در چنین حضور جوانانه ای قبل از آنکه ناظر بر شعور و اقبال آگاهانه به خواسته های مدنی و شهروندی طبقه متوسط و مدرن باشد عمدتاً استفاده از فرصت مغتنمی جهت تخلیه غدد آدرنالین متراکم شده ناشی از سیاست های آمرانه و انقباضی حکومت طی سال های گذشته بود.
چه رقص شبانه جوانان در خیابان های تهران قبل از22 خرداد و چه رزم روزانه و خیابانی ایشان بعد از 22 خرداد قبل از آنکه ناظر بر شناخت و دلبستگی بر موسوی و آرمانها واهداف برنامه های وی باشد، فوران ترشح غده آدرنالین انباشته ایشان ذیل سیاست های انقباضی و آمرانه حکومت در حوزه مناسبات اجتماعی بود که فضای انتخابات امکانی مناسب جهت تخلیه آن را به ایشان داد.
طبعاً برای جوانان طبقه مدرن که به مرز کلافگی از تحقیر و دیده نشدن و برسمیت شناخته نشدن توسط حکومت رسیده، ایام آشوب در تهران به سهم خود تا آن اندازه جذابیت داشت تا ایشان با ترشح طبیعی غدد آدرنالین و فرو بردن خود در خلسه و هیجان «خوف و رجاء» مطالبات اجتماعی خود را با لهجه سیاسی از طریق مشارکت در جنگ و گریزهای خیابانی فریاد بزنند.
جنبش «سامسونت به دست هائی» که وندآلیزم حرف اصلی را در آن می زد.
ـ ويژگی دیگر در شهرآشوبی جوانان طبقه مدرن و معترض در خیابان های تهران، حاکمیت ترسی آشکار و طبیعی در رفتار ایشان بود.
شعار برجسته و کثیرالتکرار «نترسید ـ نترسید ما همه با هم هستیم» برخلاف انتظار سند آشکاری از استیلای ترسی مفهوم و قابل انتظار بر فردیت جامعه ای است که در برزخ مدرنیته احساس بی پناهی می کنند.
آنانکه در خیابان های تهران با «فعلی امری» شعار نترسید سر می دادند به شفاف ترین شکل ممکن در حال اعتراف به ترسیدن شان بودند و برای استتار چنان ترسی امر بر نترسیدن و پناه بردن به جمعیت می دادند.
تلویزیون فارسی زبان BBC از آنجا که در ایام ناآرامی های تهران موفق شد خود را در مقام رسانه انقلاب «تهران خوشبخت» تثبیت و معرفی کند، الگوی مناسبی از چیستی آن ترس مفهوم و قابل انتظار نزد طبقات مدرن را در یکی از تبلیغات رسانه ای اش بارها نشان داده و می دهد.
آنونسی که در آن جوانی با شمائی مدرن، شورمندانه و از سر شوق اسباب خوشبختی خود را مستظهر به دست افزاری تکنولوژیک (سلفون) قرار داده و از بیننده می پرسد:
«می دونی این روزها چه چیزی بیشتر خوشحالم می کنه؟ این که هیچوقت تنها نیستم»!
ترس از تنهائی، طبیعت مدرنیته است که با فرو بردن انسان در خلائی فکری و معنائی می کوشد از طریق تکنولوژی بجای پر کردن چنان خلاء و بالطبع ترس ناشی از چنان بی معنائی، با شعار «نترسیم نترسیم ما همه با هم هستیم» تنهائی و ترس خود را مستوره در جمع و با هم بودن و فراموش کردن کند.
بر این مبنا نمی توان برای اقبال عموم جوانان طبقه مدرن جامعه ایران به موسوی اصالتی قائل شد.
اقبال به موسوی نزد ایشان قبل از آنکه وقوف بر مزایا و شناخت آگاهانه از رویکردهای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی موسوی داشته باشد، متکی بر نفرت از احمدی نژاد در دوقطبی انتخابات بود. طبیعی است در چنان فضائی احمدی نژاد سمبل هر آنچه زشتی و پلشتی و کراهت خواهد بود و متقابلاً بدون کمترین شناخت از «موسوی دین ورز» یک شبه ایشان نزد آن دسته از جوانان در کانون همه سپیدی ها و خوبی ها و نیکی ها و سوپرمنی رویائی و مردی برای تمام فصول و مفتاح الجناحی برای همه انسدادها تعریف و تعبیه و معنا خواهد شد.
این بمعنای مصادره جمیع آرای مکتسبه موسوی در سبد جوزدگان انتخابات نیست و نمی توان منکر آن شد بخش قابل توجهی از آرای موسوی تعلق به نسل اولی هائی داشت که با تکیه بر سال های جنگ و شناخت شان از مدیریت بهینه موسوی به ایشان رای دادند.
ـ فریب دمکراسی. (مردم سالاری)
آیا پدری را که علی رغم میل فرزند بیمارش و بر اساس مصلحتی منطقی اقدام به خوراندن از سر قهر دارو به فرزند خود می کند، می توان دیکتاتور نامید و فعل قهرآمیز وی را نامشروع و غیردمکراتیک معنا کرد؟
بخش هائی از جناح محافظه کار ایران سال هاست که مستقیم و غیرمستقیم با اعتقاد بر عدم اصالت دمکراسی قائل به آن بوده که رای اکثریت حائز شانیت برای مشروعیت نظام نبوده و مصلحت سنجی نخبه (ولایت فقیه) یا نخبگان جامعه (روحانیت) اجل بر انتخاب ولو اکثریتی جامعه است.
انتخابات 22 خرداد نقطه عطفی در تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی است که برای نخستین بار اصلاح طلبانی که سالها در خط اول مخالفت با نظریه تئوکراسی، سنگربان دمکراسی ایرانی بودند اینک بصورتی اعلام نشده جایگزین محافظه کاران کرده است.
هر اندازه در نتیجه آرای اعلام شده محمود احمدی نژاد بتوان شبهه کرد اما هیچکدام از طرفین در آرای 13 میلیونی اعلام شده موسوی نمی توانند شبهه کنند. حداقل آنکه اصلاح طلبان با فرض تن دادن به نتیجه فعلی انتخابات می توانند 13 میلیون آرای اعلام شده موسوی را به عنوان رکوردی بی سابقه از آرای نامزدهای شکست خورده در جمیع انتخابات ریاست جمهوری به نام خود ثبت کنند.
ظرافت پنهان در آرای 13 میلیونی موسوی و یا ظرافت پنهان در تفسیر آرای 13 میلیونی موسوی، مصادره به مطلوب کردن کیفیت این آرا در قاعده دمکراسی است.
بنابر چنین مصادره ای 13 میلیون رای موسوی واقعیت دارد اما مهم تر از آن این است که این آرا حقانیت هم دارد.
بدین معنا که ولو با فرض آنکه محمود احمدی نژاد با هر لطائف الحیّلی توانسته خود را برخوردار از رای اکثریتی جامعه ایران کند اما در توزین دمکراسی، آرای 13 میلیونی موسوی به اعتبار اتکای آن بر تدبیر و مصلحت سنجی و پشتوانه نظرات تخصصی نخبگان و طبقات بالای جامعه برخوردار از حقانیت نیز می باشد که همان حقانیت وزن آرای موسوی را سنگین تر از آرای 24 میلیونی احمدی نژاد می کند.
عصاره این منطق ناظر بر برتری دمکراسی کیفی بر دمکراسی کمّی است. بدین معنا که در فرض دوگانه ای تخیلی مانند «سروش و گوگوش» هر چند شاید دومی (گوگوش) به اعتبار محبوبیت و شهرتش اجتناعی ولو عوامانه اش موفق شود در هر انتخاباتی بر اولی (سروش) علی رغم همه شایستگی ها و قابلیت های فردی و تخصصی اش با تفاوتی برجسته پیروز شود اما چنان تفوّقی بمعنای اصلحیت و ارجحیت گوگوش بر سروش در حوزه داوری اجتماعی نیست.
اینکه اصلاح طلبان در ورای ادعای تقلب در انتخابات یک گام هم جلوتر گذاشته و صرف نظر از سلامت انتخابات از اساس منکر شانیت و صلاحیت فردی احمدی نژاد جهت تصدی کرسی ریاست جمهوری شده اند می تواند ناظر بر دو واقعیت باشد.
نخست آنکه احمدی نژاد بر اساس ادله قابل اثبات و استناد و به اعتبار نابلدی های گفتاری و رفتاری اش طی چهار سال گذشته شخصیتاً فاقد صلاحیت های فردی و تخصصی در حد و قواره یک رئیس جمهور برای تمشیت مدیریت کلان ایران است. و دوم پذیرش این واقعیت تلخ و اجتناب ناپذیر که قاعده دمکراسی مبتنی بر عوام فریبی است و هر نامزدی که از توان بیشتر و بالاتری در فریفتن عوام برخوردار باشد، کامرواتر در مبارزات دمکراتیک است.
این واقعیت ربطی به دمکراسی ایرانی ندارد و در جمیع دمکراسی های جهان موضوعیت و طریقیت داشته و دارد.
تلخ یا شیرین احمدی نژاد نشان داده از آن درجه از هوش برخوردار است که منبع قدرتمند دمکراسی را شناسائی و بر روی آن خیمه زده. این منبع چیزی نیست جز توده های عوام و فقیری که در عین اکثریت عددی، قبل از آنکه توان فهم زوایای پنهان و تخصصی عالم سیاست را داشته باشند، در مقابل خود مردی را می بینند که بیانش هر چند مطنطن و فرهیخته نیست اما عوام فهم است. احمدی نژاد با همین گویش عوامانه و منش محروم نوازانه و فقیرسالارانه توانسته از توده های محروم دلربائی کند.
این عوام فریبی امر غریبی در دمکراسی ایرانی نیست و در دوم خرداد 76 نیز بنوعی دیگر جامعه سیاسی ایران آن را تجربه کرد.
اگر در سوم تیر 84 و چهار سال بعد در 22 خرداد 88 احمدی نژاد توفیق آن را کسب کرد تا با توسل به سنت عوام فریبی کرسی ریاست جمهوری ایران را اشغال کند در دو دوره ریاست جمهوری خاتمی نیز وی با همین موج فاتح کاخ ریاست جمهوری ایران شد با این تفاوت که احمدی نژاد سوار بر موج نفرت از تبعیض اجتماعی و اشتیاق جامعه به عدالت اجتماعی موفق به فریب و خرید آرای عوام جامعه شد و خاتمی با خود فریبی بخش اعظمی از عوام و خواص جامعه نسبت به «خاتمی موجود» و «خاتمی مطلوب» ایشان را بر تارک اقبال خود تا کاخ ریاست جمهوری ایران مشایعت کرد. خاتمی که نه آنی بود که شیدائیان خود فریفته اش تخیّل می کردند و نه می خواست آنی باشد که شیدائیان از وی فهم و طلب می کردند. همان خودفریبی که پیش از این گریبان گیر نومارکسیست های دلباخته کارل مارکس نیز شده بود و قبل از آنکه واقعیت مارکس را ببینند قرائت خود از مارکسیسم را به نام کارل مارکس برسمیت شناخته و بر وی تحمیل می کردند تا جائی که فریاد اعتراض مارکس را نیز بلند کرد که:
من کارل مارکسم نه مارکسیست!
فهم غلط از ماهیت آرای مکتسبه خاتمی در دوم خرداد 76 به اندازه کافی استعداد فریبندگی برای حامیان ستادی خاتمی را داشت تا تحت تاثیر ویترین «تهران خوشبخت» و بويژه تحت تاثیر لایه بیرونی این ویترین که عمدتاً جوانان بودند نتوانند ترکیب نامتجانس آرای خاتمی را در کلیت ایران ببینند. همین ثقل سامعه و ضعف بصر لایه های تندروی اصلاح طلب را «چشته خورانه» به این صرافت انداخت که شرط موفقیت در هر انتخاباتی دو قطبی کردن جامعه از طریق به هیجان آوردن جوانان در خط اول مبارزه انتخاباتی است. ترفندی که عرصه علنی مبارزات انتخاباتی در تهران را با موفقیت در انحصار «تهرانیان خوشبخت» قرار می داد اما هم زمان مانع از دیدن دیگر نقاط کشور در چشم ایشان شد و متقابلاً عقلانیت مطلوب در عرصه انتخابات را تحت الشعاع احساسات و هیجانات تحریک شده جوانان قرار می داد.
حاکمیت همین هیجان زدگی مانع از آن شد تا اصلاح طلبان تندرو اصلحیت مهدی کروبی به پشتوانه صلاحیت های فردی و تیم مجّرب و برنامه های مدون و کارشناسانه اش را قربانی زیاده خواهی و لج بازی قدرت طلبانه شان کنند و با دست خود فتح باب کننده بازی شدند که بازنده آن کلیت اصلاح طلبان شدند.
بر این مبنا اصلاح طلبان چاره ای ندارند جز آنکه یا تمهیدی برای رفع استعداد ذاتی عوام فریبی در دمکراسی بیاندیشند و یا آنکه خویشتندارانه تن به قاعده عوامفریبی دمکراسی دهند ولو آنکه نتیجه آن دمکراسی تفوق آرای کمّی شهروندان عامی بر آرای کیفی طبقات نخبه باشد.
داریوش سجادی
16/تیر/88
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ در دو قسمت گذشته مقاله «تغار شکسته تهران» کوشش شده بود ابتدا نقش و نحوه ورود رسانه های خارجی به بحران انتخابات ریاست جمهوری اخیر ایران و اهداف پنهان از شیوه اطلاع رسانی آنها مورد نقد و ارزیابی قرار گیرد. همچنانکه در ادامه با فرض صحت تقلب در شمارش آرای انتخابات کیستی و چرائی دست پنهان در چنان تقلبی مورد گمانه زنی قرار گرفته بود. در این قسمت و برخلاف قسمت دوم با فرض صحت سلامت انتخابات اقدام به راست آزمائی ادله قائلین به اعمال تقلب در انتخابات شده و در قسمت چهارم که متعاقباً منتشر خواهد شد تحت عنوان «هذیان بودن یا نبودن کودتای روسی یا انقلاب مخملی» شواهد و ادله طرفین چنان ادعاهائی مورد نقد و ارزیابی قرار خواهد گرفت.
تغار شکسته تهران ـ قسمت نخست
http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar.htm
تغار شکسته تهران ـ قسمت دوم
http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar2.htm
2ـ شکست بزرگ خاتمی:
http://www.sokhan.info/Farsi/Shekast.htm
3ـ ماهیت نبرد در تهران:
http://www.sokhan.info/Farsi/Tehran.htm
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر