«صادقانه با خاتمی»نامه ای سرگشاده به سید محمد خاتمی
جناب آقای خاتمی
مقدمتاً حضور محترم تان معروض می دارد خمیرمایه این نامه از جنس انتقاد است و گلایه ها و دل چرکینی ها و بلکه خودخوری هائی مسبوق به سابقه، انگیزه آن شد تا اکنون و به بهانه یکی از سخنرانی های انتخاباتی اخیرتان فرصت را مغتنم شمرده و صریح و صدیق و تا حدی شدید مطالبی را خدمت جنابعالی مطرح نمایم. اما قبل از هر چیز موظفم بر این نکته ابرام ورزم که انتقادات امروز اینجانب از جنس جدائی است و علیرغم آنکه در تمام دوران ریاست جمهوری جنابعالی و بعد از آن اینجانب چه آن زمانی که در ایران اقامت داشتم و چه در دوران اقامت در غربت همواره به اندازه وسع و توان و بضاعت قلمی خود کوشیدم مدافع سلوک و ظهور و بروز جنبش اصلاحاتی باشم که جنابعالی دائرمدار آن بودید. اما متاسفم که امروز باید تلخ اما صادقانه خدمت تان اعتراف کنم اقتضائاتی مانع از آن می شود تا قلمداری کوچک چون اینجانب بتواند کماکان در رکاب سید محمد خاتمی قلم زنی کند.
این درس را نیز از مرحوم خمینی آموختیم تا با هیچ کس و در هیچ مرتبه ای عقد اخوت و دوستی ابدی نبندیم و چارچوب دوستی خود را صرفاً متکی برعملکرد مبتنی بر حق افراد قرار دهیم. هر چند شما را دوست می داریم اما حقیقت را بیش از شما دوستداریم.
جناب آقای خاتمی
نقطه عطف این جدائی بعد از ملاقات حضوری با جنابعالی در شیکاگو منعقد شد که محصول آن را طی مقاله ای هر چند با بیانی ماخوذ به حیا و زبانی آغشته به ایهام و اجمال مطرح کردم (رجوع به زیرنوشت) اما در همان مقاله نیز بخش بزرگی از گلایه ها و ناصوابی ها و کژروی های یاران شما را ناگفته گذاشته و تنها به ثبت نمادی از خودسانسوری ( […] ) در آن بسنده کردم و امروز نیز کماکان جهت رعایت پاره ای از مصلحت سنجی ها و خیراندیشی ها و حفظ حرمت ها باز هم اخلاقاً مجبورم در این وجیزه نیز کسر بزرگی از ناراستی ها و نارفیقی های صورت گرفته در جریان جنبش اصلاحات را با نماد ( […] ) خودسانسوری کنم. هر چند نمی دانم آیا پرهیز از بیان آن واقعیت های تلخ که جنبه شخصی نداشته و خسران زننده به ماهیت و هویت جنبشی می شد و شد که آکنده از امید ملتی به ساختن فردائی بهتر بود را محق هستیم خودسرانه در بستر تاریخ مدفون نگاه داریم یا نه؟ اما با اجتهادی شخصی باز کردن این کروشه نحس را تا رسیدن به فضائی امن تا نامحرم را از آن امکان سوء استفاده نباشد کماکان به تعویق می اندازم.
اما بعد
جناب آقای خاتمی
طی روزهای گذشته بخشی از اظهارات جنابعالی که ظاهراً طی سخنرانی در جمع مردم بوشهر بیان داشته اید تحت عنوان «انتقاد محمد خاتمی از سیاست خارجی احمدی نژاد» بر روی شبکه جهانی اینترنت قرار گرفت که طی آن با بیانی صریح اظهار داشته اید:
« هنر این نیست كارى بكنیم كه هر روز در «دنیا» اعتبار ملت ایران كاهش یابد و خود گوییم و خود خندیم و خود مرد هنرمند باشیم، اما این ملت بزرگ كه یكى از كارهاى بزرگش، انقلابى عظیم است اعتبارش در دنیا از دست برود و امكاناتش براى پیشرفت روز به روز كاهش پیدا كند.»
لینک انتقاد خاتمی از سیاست های خارجی احمدی نژاد
http://www.youtube.com/watch?v=4QkZ4g2Nr1w
جناب آقای خاتمی
ظاهراً معنای مستفاد از این بخش از کلام جنابعالی ناظر بر این گزاره است که مواضع و سیاست های متخذه آقای محمود احمدی نژاد در عرصه سیاست خارجی طی چهار سال گذشته و در مقام ریاست جمهوری ایران منجر به بی اعتباری و سرافکندگی و شرمساری ایرانیان نزد جهانیان در داخل و خارج از کشور شده. گزاره ای که سوای موافق یا مخالف احمدی نژاد بودن بشدت قابل مناقشه است. مناقشه آمیز بودن این گزاره از آنجا ناشی می شود که در بطن خود برخوردار از یک صدق و کذب منطقی است.
بخش صادق این گزاره ناظر بر این واقعیت است که اعتبار ملت ایران کاهش یافته اما کذب یا اشتباه مستتر در این گزاره ناظر بر جغرافیا و تاریخ مغفول یا مستور مانده در این بی اعتباری است.
جناب آقای خاتمی
اولاً چنانچه ایرانیان بی اعتبارند جغرافیای این بی اعتباری برخلاف انگشت اشاره شما شمولیت در دنیا ندارد بلکه بهتر و مناسب تر آن بود که می فرمودید در فضائی که بر اساس داروینیزم اجتماعی،غرب و فرهنگ و تمدن و موجودیت آن برخوردار از مرکزیت و شمولیتی جهانی تعریف شده، ایرانیان در چنین جهانی بی اعتبارند. والی کدام مقام و مرجعی سند مالکیت جهان را به نام مجموعه تمدنی کشورهای غربی صادر کرده که اکنون بتوان ترشروئی ایشان به ملتی متفاوت با خود را ترشروئی و به تعبیر جنابعالی بی اعتباری «دنیا» برای ایرانیان قلمداد کرد؟
گذشته از آنکه درست است که ایرانیان را با اصلاح گفته جنابعالی می توان ملتی بی اعتبار شده نزد جهان غرب قلمداد کرد اما این القای ناصوابی است که تاریخ احراز چنان بی اعتباری را به چهار سال گذشته و به پای احمدی نژاد و سیاست های ناصواب و ادبیات غیردیپلماتیک وی گذاشت. طبعاً می پذیرید که می توان مخالف احمدی نژاد و مواضع و سیاست های متخذه وی در جمیع عرصه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی بود. کمااینکه اینجانب نیز از منتقدان و مخالفان خط مشی مُلکداری ایشان طی چهار سال گذشته بوده و هستم و به سهم خود کوشیده ام با اتکای بر بضاعت علمی و قلمی خود نسنجیدگی و ناواردی های رفتار و گفتار ایشان در عرصه دولتمردی را مورد نقادی قرار دهم . اما نمی توان این مخالفت را بهانه ای برای پاشیدن خاکستر بر چشم واقعیت قرار داد.
جناب آقای خاتمی
واقعیت آن است که ایرانیان اکنون برجسته ترین ملت بی اعتبار نزد مجموعه دولت ها و بعضاً ملت های غربی اند، اما تاریخ این بی اعتباری را قبل از آنکه بتوان به پای احمدی نژاد و دوران ریاست جمهوری وی و سیاست ها و خط مشی های ایشان در عرصه سیاست خارجی گذاشت، باید در بهمن 57 و از ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی ایران آن را استخراج کرد.
جناب آقای خاتمی
ابران و ایرانی از فردای پیروزی انقلاب اسلامی نزد غربی ها بی اعتبار شدند. والی کدام مورخ و پژوهشگر تاریخ است که نداند و بر این دانسته خود گواهی ندهد که ایرانیان تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به صفت ظاهر متمدن ترین و فرهیخته ترین و بااعتبارترین و منزه ترین ملت ها نزد غربی ها بودند و باز کدام محقق و پژوهشگری است که شهادت ندهد آن دُردانگی محصول خوش رقصی زمامداران مملکت و پرداختن حق توحش به غربی ها و تحت سلطه سیاسی قرار دادن تمشیت مقدرات این مملکت و ملت نجیب به همان مجموعه تمدنی غرب بود.
جناب آقای خاتمی
شما درست متوجه شده اید که ایرانیان بی اعتبار شده اند. اما این بی اعتباری هزینه زیست سیاسی مستقل ملتی است که از فردای پیروزی همان انقلاب عظیمی که جنابعالی آن را یکی از کارهای بزرگ ملت بزرگ ایران معرفی کرده اید، عزم خود را جزم کردند تا خود باشند و قامت رعنای شان را دیگر با مترغربی گز نکنند.
جناب آقای خاتمی
توقع مشفقانه دارم تا بند بند این قسمت از اظهارات بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در فرمان برائت از مشرکین سال 67 را با دقت بازخوانی فرمائید. مطمئن باشید چنانچه این اظهارات را با دیده دقت بخوانید شهادت خواهید داد که بند بند و کلمه به کلمه و سطر به سطر آن برخوردار از واقعیت هائی تاریخی است که ایشان به درستی آنها را دیده بودند و با دقت بیان کرده بودند:
« نكته مهمی كه همه ما باید به آن توجه كنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم، این است كه دشمنان ما و جهانخواران تا كی و تا كجا ما را تحمل می كنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همه هویت ها و ارزش های معنوی و الهی مان نمی شناسند، به گفته قرآن كریم هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما برنمی دارند مگر این كه شما را از دین تان برگردانند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم صهیونیست ها و آمریكا و شوروی در تعقیب مان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت مكتبی مان را لكه دار نمایند. بعضی مغرضین ما را به اعمال سیاسی نفرت و كینه توزی در مجامع جهانی توصیف و مورد شماتت قرار می دهند و با دلسوزی های بی مورد و اعتراض های كودكانه می گویند: جمهوری اسلامی سبب دشمنی ها شده است و از چشم غرب و شرق و ایادی شان افتاده است، كه چه خوب است این سؤال پاسخ داده شود كه ملت های جهان سوم و مسلمانان و خصوصاً ملت ایران در چه زمانی نزد غربی ها و شرقی ها احترام و اعتبار داشته اند كه امروز بی اعتبار شده اند .
آری اگر ملت ایران از همه اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول كند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام را با دست های خود ویران نماید، آن وقت ممكن است جهانخواران او را به عنوان یك ملت ضعیف و فقیر و بی فرهنگ به رسمیت بشناسند ولی در همان حدّی كه آنها آقا باشند ما نوكر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها، نه یك ایران با هویت ایرانی اسلامی بلكه ایرانی كه شناسنامه اش را آمریكا و شوروی صادر كند، ایرانی كه ارابه سیاست آمریكا یا شوروی را بكشد و امروز همه مصیبت و عزای آمریكا و شوروی و غرب در این است كه نه تنها ملت ایران از تحت الحمایگی آنان خارج شده است كه دیگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت می كند. »
بخشی از پیغام برائت آیت الله خمینی در سال 67
جناب آقای خاتمی
صادقانه خدمت تان عرض می کنم. اینجانب به عنوان یک ایرانی از میان صدها هزار ایرانی دیگر که در ایالات متحده آمریکا زندگی می کنند، بشدت نزد آمریکائیان بی اعتبارم. و شما نمی دانید چقدر از این بی اعتباری سرخوش و سربلندم. نمی دانید چه لذتی دارد تا به اعتبار زیست مستقلانه کشورتان و از ناحیه برهم زدن جشن چپاول و سورچرانی دولتمردان و کمپانی های آمریکائی بر سر سفره ثروت و منافع ملت ایران، اینجا مورد طعن و کنایه و بی اعتباری و تحقیر آمریکائیان قرار بگیرید!
جناب آقای خاتمی
تلخ یا شیرین سیاست بین الملل را گفتمان قدرت شکل می دهد. هر چند گفتمان فضیلت و فرهیختگی بالذات با ارزش و پسندیده است اما گریزی از این واقعیت نیست که نمی توان در جنگل نظام بین الملل که قدرت حرف اول را می زند دلبسته و وابسته و مقید به گفتمان فضیلت شد و توقع پیش روی با چنین گفتمانی در آن نظام را داشت. دیدید لحن و بیان مطنطن و فاضلانه جنابعالی که علی الظاهر توانست تز گفتگوی تمدن ها را وارد ترمینولوژی نظام بین الملل کند نهایتاً مقهور«گفتمان قدرت» جورج بوش گردید تا جائی که اعتبار مکتسبه ایرانیان از ناحیه فضیلت محوری جنابعالی چگونه و به راحتی در نیرنگ «محور شرارت» قربانی شد؟
جناب آقای خاتمی
چنانچه خاستگاه اظهارات جنابعالی اتکای بر فضای رقابت های انتخابات ریاست جمهوری پیش رو دارد و صرفاً در مقام «نفی رقیب» و «رای حبیب» مدعی بی اعتباری ملت ایران طی سال های ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد شده اید باز هم ره به خطا برده اید. چرا که تسامحاً نیز اگر بتوان تن به پذیرش بی اعتباری ملت ایران طی چهار سال گذشته داد، گریزی از این واقعیت نیست که آن بی اعتباری را قبل از آنکه مولود نامتعارفی احمدی نژاد بدانیم باید و می توان آن را به حساب بی هویتی و فقد اعتماد بنفس آن دسته از ایرانیانی بگذارید که طی چهار سال گذشته به احتساب شیفتگی شان به اطوار غربی و کراهت از ماهیت بومی خود، خیلی بیشتر و پیشتر از غربی ها کوشیدند با هر چه کریه تر نشان دادن آن رئیس جمهور، به زعم خود و برای خود مصونیت و دگرباشی از مختصات بومی ایرانی جعل کنند.
این خرده فرهنگ بی هویت با تکیه بر ضعف شخصیت خود طی این چهار سال کوشیدند از هر فرصتی بهره برده تا بدینوسیله با هر چه بیشتر منزجرکننده نشان دادن شما و رفتار احمدی نژاد متوهمانه در نشئه «خودارضائی خود متمدن بینی» به اربابان کعبه های غرب شان اثبات کنند او از جنس ما نیست و ما از جنس شمائیم.
همچنانکه دهه ها ست این خرده فرهنگ خودباخته، مرجع همه رفتار ها و گفتارها و اطوارهای خود را با شاقول خوشآیند و بدآیند غرب تعریف کرده که:
ببینید ما چقدر شبیه شمائیم!
جناب آقای خاتمی
تلخ یا شیرین سهم عمده ای از این بی اعتباری قبل از تقصیر احمدی نژاد ناشی از قصور خودی هاست که با خوش رقصی برای غربی ها سعی می کردند متوهمانه برای خود جعل اعتبار کنند.
طرفه آنکه برآیند خرد جمعی این جماعت خودباخته ناتوان تر از آن بود تا این نکته بدیهی را به ایشان بفهماند با هر اندازه کریه تر نشان دادن و ترسیم شمای نامتعارف تر از احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری ایران، قبل از وی هزینه این سیاه نمائی بصورت پکیجی به حساب تمامیت ملت ایران ریخته می شود که شد و غرب و به ویژه آمریکا با اتکای بر این سیاه لشکر بی جیره و مواجب و سفیه به فراست برای توجیه هر گونه برخوردی با ایران بهترین تبلیغات را علیه ایران و ایرانی به عمل آورد. معادله ای که برخلاف تصور آن سیاه لشکر در اولویت دامن گیر ایشان شد. ایشان را تصور بر آن بود که با دامن زدن هر چه بیشتر به موج شیطان نمائی از احمدی نژاد و اعلام برائت خود از ایشان نظر لطف غرب را به عنوان جماعتی متمدن و خودی متوجه خود می کنند! واکنون که خود را به زعم جنابعالی در موضع بی اعتباری می بینند چاره ای ندارند تا بر زانوی تاسف پر خویش در این فرجام محتوم ببینند که خود کرده را تدبیر نیست.
ایشان غافل از آن بودند که در تحلیل نهائی برای غربی، اعم از جورج بوش یا کلینتون اعم از شهروند عادی تا ژنرال آمریکائی اعم از دانشجو یا تکنوکرات اداری در ایالات متحده و غرب و متحدین وابسته ایشان در جهان سوم ، احمدی نژاد و خاتمی و خمینی و خامنه ای و استاد دانشگاه و کارگر کارخانه و زارع مزرعه و کارمند اداره و دهاتی و شهری مجموعاً یکی است و آن «ایرانی» است. آن هم ایرانی که در بهمن 57 با شدیدترین شکل ممکن اسباب سورچرانی ایشان بر سفره منافع و مطامع شان را بر هم زده و 30 سال است که ابهت و آقائی و سالاری ایشان در جهان را به چالش کشیده. تنها راه برون رفت از این بی اعتباری نیز بازتولید گربه رام وملوس و مطیع ایران برای غربی است تا شاید از این طریق در دل ارباب ملایمتی ایجاد شود و بار دیگر برای برسمیت شناختن نیمه رسمی ایران به عنوان کاریکاتوری از تمدن غربی دست لطف و تفقدش را بر سر ایران و ایرانی بکشد.
حال بگذریم که احمدی نژاد نیز در این سیاه نمائی نشان داد صیاد از پی شکار به شکارگاه نیآمده بود!!!
جناب آقای خاتمی
اسباب کمال تاسف است که سهم عمده ای از این کریه نمائی را افرادی عهده داری کردند که به شهادت خودشان در اردوی اصلاح طلبان بودند وهستند و بعضاً با خروج از ایران و در اختیار گرفتن رسانه های آمریکا و اروپا بیشترین خوش خرامی را در این تراژدی ـ کمدی به عمل آوردند و می آورند.
جناب آقای خاتمی
من در ایالات متحده آمریکا زندگی می کنم. سالهاست که در کنار جماعتی از هم وطنانم هستم که اکنون و به زعم جنابعالی احساس بی اعتباری می کنند و در هر فرصتی ضمن بالیدن شان به ملیت ایرانی مدعی شده و می شوند که در تمامی سال های اقامت در خارج کوشیده و می کوشند تا مبلغ فرهنگ و تمدن ارزشمند ایرانی به میزبانان غربی شان باشند. اما متاسفانه در سنت عملی ایشان تنها چیزی که مشاهده نمی شود کمترین تبلیغی از فرهنگ و هویت ایرانی است و ایشان در بالاترین سطح همواره کوشیده و می کوشند هر چه بیشتر خود را در شمایل و غالب فرهنگ غربی نشان دهند تا بدینوسیله به ایشان بگویند ما مثل شمائیم و متمدنیم.
جناب آقای خاتمی
ملیت و ملی گرائی سنگر اصلی ایشان در کسب هویت شان است اما این نیز فریبی بیش نیست و ایشان اساساً محروم از منظومه فکری و توجیهی ناب از فرهنگ ایرانی اند. اجازه دهید برای اثبات این ادعا کمی ولو به تلخی با یکدیگر بخندیم!
سرود «ای ایران» مهم ترین و محبوب ترین سرود نزد این دسته از ایرانیان چه در داخل و چه در خارج بوده و هست اما طنز قضیه آنجاست که همواره وقتی به این بخش از این سرود می رسند که:
ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
جناب آقای خاتمی
شخصاً در چنین فرازی از این سرود بارها اشک شوق را در دیدگان ایشان دیده ام اما هیچوقت متوجه نشدم این چگونه اعلام جان نثاری در راه میهن است که در بزنگاه جنگ تحمیلی که ناموس میهن تشنه جان نثاری ایشان در نبرد با دشمن متجاوز بود، تا قلب لوس آنجلس و پاریس و لندن و نیویورک و آمستردام و فرانکفورت و تورنتو و ... فرار کردند؟ و عمده اهتمام شان در غربت جهت معرفی فرهنگ ایرانی پختن قورمه سبزی و رقص باباکرم در کارناوال های شهری شده و می شود.
اجازه فرمائید خاطره ای عبرت آموز را خدمت تان معروض دارم. چندی پیش با بانوئی نسبتاً جوان از این گروه از هم وطنان گفتگوئی داشتم و وقتی از ایشان دلیل خروج اش از ایران و مهاجرت اش به آمریکا را پرسیدم با موضعی کاملاً حق به جانب اظهار داشتند: بدلیل تنگ نظری ها حاکم در ایران تن به این هجرت داده چرا که در سال 63 که به اتفاق دوست پسرشان جهت تفریح به پیست اسکی دیزین تشریف برده بودند از جانب مسئولین کمیته مستقر در دیزین بازداشت و مورد مواخذه قرار گرفته و ایشان نیز بعد از این برخورد به این فهم رسیده اند که ایران دیگر کشوری برای ماندن نیست و بار سفر را بسته و به آمریکا آمده اند!
دقت فرمودید.
سال 63 که کشور درگیر یک جنگ تمام عیار در مرزهای غربی و جنوبی بود و جوانان سلحشور ایران با خلوص نیت برای دفاع از دین و میهن و ناموس وطن شان در جبهه های جنگ سلحشوری می کردند ایشان و امثال ایشان در دغدغه تفریح و خوش باشی با دوست پسر یا دوست دخترهای شان و فقد اسباب چنان خوش باشی در ایران، مام وطن را ترک گفته اند!
جناب آقای خاتمی
این بمعنای فضیلت داخل نشینان با هجرت کردگان نیست. آنها که رفتند، امکان رفتن را داشتند و آنها که ماندند نه از باب وطن خواهی که از باب ناتوانی در رفتن بود و اکنون طلبکارانه تباه شدن سال های جوانی شان در دوران جنگ را به رخ مسئولین می کشند که در آن سالها خاطر مبارک شان از این بابت مکدر شده بود که مراسم های جشن تولد ها و میهمانی های شان با آژیر خطر مبتلا به کابوس شده!!!
همه اینها را از این باب مطرح کردم تا اکنون به صراحت اذعان دارم: ناسیونالیسم و ملی گرائی در ایران دروغی بیش نیست.
جامعه ایرانی غربزده در خارج و داخل کشور سال هاست می کوشند تا بتوانند با اتکای بر کار گروهی به استیفای حقوق و مطالبات مشروع شهروندی خود بپردازند اما واقعیت های اجتماعی و روحیات انحصاری این بخش از ایرانیان مؤید آن است که چنین توقعی کماکان انتظاری دور از دسترس می باشد.
این بدبینی بازگشت به آن دارد که شرط تشریک مساعی هر تشکل یا تجمعی در حل و فصل مشکلات مبتلابه قبل از عزم مشترک محتاج شخصیت و هویت جمعی است. هیچ گروه یا سازمان و تشکلی بدون برخورداری از یک هویت و شخصیت مشترک که تامین کننده روحیه و انگیزه جمعی ایشان در ورود به ابتلائات و مطالبات فردی یا اجتماعی باشد عملاً محلی از اعراب برای تحصیل اهداف مطمح نظرشان را ندارند.
هر چند ملیت ایرانی، شاخص اصلی و برجسته مورد ادعای این بخش از ایرانیان بوده و هست که می کوشند با پناه گرفتن در لوای آن برای خود جعل هویت و تمایز موجودیت کسب نمایند، اما واقعیت های تاریخی و اجتماعی نشان می دهد ناسیونالیسم مورد تشبث این طبقه کاریکاتوری از مفهوم ناسیونالیم تعریف شده در ترم های آکادمیک و پذیرفته جهانی است.
اساساً ناسیونالیسم و ملی گرائی ایرانی از بدو پیدایش خود در ایران مفهومی معوج و ناقص از ناسیونالیسم مرجع در جهان غرب بود.
هر چند به تعبیر آلبرت انیشتن همان ناسیونالیسم ابداع شده در غرب نیز مولود دوران صباوت انسان بوده و هست.
اینکه روشنفکری سکولار ایران و بعضاً زیر مجموعه های ایشان همواره هویت فردی و اجتماعی خود را ذیل مفهوم وطن و ملیت و ملی گرائی تعریف کرده و می کنند قبل از آنکه خاستگاهی پان ایرانیستی داشته باشد و غالباً سویه ای آنتی عربیسم داشته و دارد.
ملی گرائی برای این طبقه صرفاً یک گارد تنزه طلبانه در مقابل اعراب بوده و هست و همواره کوشیده اند با توسل به این مفهوم با نگاهی از سر تخفیف و حقارت مرزهای فکری و هویتی و تاریخی خود با اعراب را پاسداری کنند.
بلاتردید حکیم ابوالقاسم فردوسی را می توان سرآمد چنین نگرش تفاخرطلبانه شوینیستی از ایرانیان به جهان عرب تلقی کرد که در شاهنامه تا آنجا پیش می رود که برای کسب انتقام ذهنی از شکست ارتش ساسانی در مقابل سپاه اسلام بغض ورزانه ولو از زبان رستم فرخزاد خطاب به سعد وقاص در نبرد قادسیه متفرعنانه معترض شیوه اطعام اعراب نیز شده و از دهان فرخزاد می سراید:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جائی رسیده است کار
که تخت کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
جناب آقای خاتمی
ماجرای ملی گرائی ایرانی را از آنجا می توان فرزند ناقص الخلقه و بیمار ناسیونالیسم مرجع تلقی کرد که عاری از ثبات شخصیت و کمال هویت است.
طبعاً همین ملی گرائی نیم بند نیز چنانچه می توانست آبشخور فکری خود را از منابع غنی و مستحکم تاریخی و فرهنگی و اجتماعی ناب ایرانی سیراب کند شاید می توانست بمثابه قلعه ای مستحکم حافظ روحیه و هویت ملی ایرانیان ملی گرا با مختصات بالا شود اما طنز قضیه آنجاست که چنین وطن خواهی و ایران دوستی متعصبانه ای صرفاً در مرزهای جهان عرب قلیان و جریان دارد و همین ملی گرائی وقتی از جهان عرب به جهان غرب می رسد کاملاً رنگ می بازد و تمامی هویت و منیت و شخصیت و موجودیت و معنویت و تاریخیت و ایرانیت خود را در مقابل ایشان به ثمن بخس بخشیده و در شوقی زائدالوصف دست به رقابتی نفس گیر با یکدیگر می زنند تا هر چه بیشتر و بهتر بتوانند ادا و اطوار فرنگی را درآوردند.
طبعاً ایشان مکلف به این توضیح ضروری هستند که این چگونه هویت ملی و ایرانی است که می تواند چنین شورمندانه در مقابل جهان عرب صف آرائی تفاخرطلبانه کند اما در مقابل جهان غرب نه تنها کمترین دغدغه صیانت و حراست و حفاظت از داشته ها و اندوخته های هویتی و ملی و فرهنگی و تاریخی و بومی خود ندارد بلکه همواره کوشیده و می کوشد با هر چه بیشتر متوسل شدن به شمّا و ادا و اطوار و رفتار و فرهنگ و هویت و شخصیت غربی از موضعی سفله انگارانه خود را در یک همذات پنداری ذهنی در کنار ایشان ببیند و قرار دهد و از این توهم حظ ذهنی نیز ببرند؟
مشکل ذهنی جمیع ایرانیان مدعی ملی گرائی از این نوع، اتکای بر سازه ای است که فاقد فونداسیون بومی بوده. همین سامانه معوج است که عملاً نتوانسته و نمی تواند در بزنگاه های تاریخی و اجتماعی و حتی فردی نقش موثری در ایجاد و تقویت روحیه همکاری و همگرائی نزد ایرانیان مدعی ملی گرائی کند.
اینکه غالباً در محاورات عادی و حتی مراودات و مستندات آکادمیک ایرانی بر این نکته ابرام و تاکید می شود که ایرانیان از لحاظ روانی فاقد انگیزه برای کار گروهی بوده و متقابلاً برخوردار از توان و روحیه بالائی درانجام امور فردی اند، یکی از بی معناترین و بعضاً ناصادق ترین گزاره ها در شناخت روحیه ایرانیان است.
مدعیان چنین روحیه ای عموماً ادعای خود را مستظهر به موفقیت های همیشگی ایرانیان در ورزش های تک نفره مانند کشتی کرده و متقابلاً برای اثبات کم استعدادی یا بی استعدادی ایرانیان در کارهای تیمی و گروهی انگشت اشاره خود را متوجه ناتوانی تیم های فوتبال ایران در رقابت های جهانی کرده و می کنند و از این دو چنین نتیجه می گیرند که ایرانیان از لحاظ شخصیتی مردمانی تکرو و جمع گریزند.
تصادفاً و برخلاف ادعای مزبور تجربه تاریخی نشان داده ایرانیان یکی از مسئولیت پذیرترین افراد در انجام کارهای گروهی و دسته جمعی اند. با این تفاوت که این حس مسئولیت پذیری و تشریک مساعی عموماً نزد آن دسته از ایرانیانی است که برخلاف ایرانیان ملی گرای مورد اشاره، ابعاد و سازه های شخصیتی خود را از بطن دین و مذهب اخذ کرده و اساساً تعلق به جامعه مذهبی ایران دارند.
بر همین اساس نیز نزد این گروه هر چیزی که سازه ای از فرهنگ و هویت بومی خود داشته که مذهب نقش اساسی را در آن دارد، مورد اقبال قرار گرفته و می گیرد.
بر این مدار طبیعی است ورزش کشتی در ایران از آنجا که خاستگاهی بومی داشته و برخوردار از هویتی مذهبی است تا جائی که اقتدای کشتی گیران ایران در اولویت به امام نخستین خود (علی ابن ابیطالب) و پوریای ولی بوده و هست از زمینه رشد و موفقیت برخوردار می شود. برخلاف فوتبال که اساساً ورزشی غربی است و فاقد هویت بومی در ایران بوده. طبعاً برخلاف کشتی که اسطوره و شاخص کشتی گیر ایرانی نماد و سمبل ها و اسطوره های مذهبی است وقتی در فوتبال وارداتی که اولین و اصلی ترین شاخص برای فوتبالیست ایرانی مارادونا و دیوید بکهام و رونالدو و ... می شود این ورزش نمی تواند و نتوانسته جایگاه شایسته ای در جامعه جهانی فوتبال پیدا کند و اولین اهتمام ستاره فوتبال ایران قبل از ارتقا سطح بازی خود، صرف بلند کردن و روغن زدن گیسوانش همچون مشاهیر فوتبال غرب بمنظور همذات پنداری با ایشان می شود.
جناب آقای خاتمی
همه اینها را از این باب مطرح کردم تا اکنون صادقانه به شما بگویم بعد از انتشار آن بخش از سخنان جنابعالی در عرصه اینرنت مبنی بر «بی اعتبار شدن ملت ایران با سیاست خارجی دولت نهم» مشاهده شد کسر بزرگی از همین جماعت فوق الذکر دست به شیدائی برای این فراز از سخنان جنابعالی زدند.
ایشان شورمندانه جنابعالی را کانون تحقق اعتبار و کمبودها و نارسائی ها و آمال و آرزوهای خود دیده و برگزیده اند. این در حالی است که جنابعالی بارها و با صراحت تاکید کرده اید که تقید و تعهد تان به امام و اسلام و انقلاب و ارزش های انقلاب بوده و هست.
جناب آقای خاتمی
اظهارات نقل شده از بنیان گذار جمهوری اسلامی در صدر این نامه تعلق به همان امامی دارد که جنابعالی بارها خود را متصف به خط و مشی و مرام و سلوک سیاسی و عقیدتی ایشان معرفی کرده و می کنید. اما غافلانه یا عامدانه چشم خود را بر این حقیقت بسته اید که کسر بزرگی از شیدائیان امروز شما کمترین دلبستگی نه با آن مرحوم و نه با سلوک راه و روش و مرام آن مرحوم دارند و چشم طمع شان به شما و بازگرداندن شما به کرسی ریاست جمهوری همانا تحقق «خمینی زدائی» است.
جناب آقای خاتمی
شما واقعاً تصور می کنید ایشان از شما تقید به خمینی و اسلام و انقلاب و نظام را متوقع هستند؟
صادقانه از ایشان بپرسید آیا واقعاً چنین ادعا یا دغدغه یا توقعی از جنابعالی را دارند؟
صادق ترین ایشان تنها سید ابراهیم نبوی بود و هست که صراحتاً با اعلام نامزدی جنابعالی ذیل شیدا نامه «خاتمی آمدش» خطاب به یکی از معترضین که گفته بود:
«حالم به هم می خوره وقتی خاتمی مدام امام امام می کنه. همون امامی که دیکتاتوری مذهبی را جا انداخت»
نبوی با صراحت و در مقام اقناع ایشان اظهار می دارد:
«واقعگرا باش. تو واقعاً فکر می کنی کسانی که می خواهند خاتمی بیاد خیلی دوست دارن امام امام کنه؟ من بخاطر اینکه جلوی تفکرات آیت الله خمینی و دیکتاتوری مذهبی گرفته بشه می گم به خاتمی باید رای بدیم»
لینک مقاله خاتمی آمد ـ سید ابراهیم نبوی:
http://www.doomdam.com/archives/000568.php
جناب آقای خاتمی
ارزنی شائبه بر ماهیت دین ورز و وفاداری شما به مبانی اسلام و انقلاب و امام و نظام نیست.
اما پرسش این است تحت چه جو یا فرآیندی ایشان از شما چنین برداشتی دارند. آیا جز این است که میزان جاذبه و دافعه تان رقیق است؟
شما متاسفانه بنا به دلائلی قابل فهم مواضع خود را در مرزهائی خاکستری تعریف وتبیین کرده اید همین امر ضامن کج فهمی یا بد فهمی و توهّم دیگران از سلوک و اعتقادات شما شده.
حدیث شما حدیث آن مومنی است که به رسول الله رجوع کرد و گفت:
یا رسول الله، جایگاه من نزد خداوند چگونه جایگاهی است که در مدینه نزد فقیر و غنی و مومن و کافر خواص و عوام برخوردار از منزلت و احترام هستم و رسول الله به ایشان گفت:
تو از بدترین بندگان خداوندی! چرا که مومن و مسلمان واقعی باید همواره مورد محبت مسلمانان و محرومین و ستم دیدگان و مورد بغض همیشگی کافران و ظالمین و ستمگران باشد.
جناب آقای خاتمی
صرف نظر از صحت و سقم این روایت، منطق حاکم بر آن به غایت محکم و استوار است. بواقع مرزهای عقیدتی و جاذبه و دافعه های یک مومن را قبل از خلقیات شخصی، اصول و مرزهای عقیدتی دین اش تعریف می کند. همان اصول و خطوط قرمز به جنابعالی حکم می کند تا با صراحت و شفافیت خود را و پایگاه اجتماعی خود را در جائی تعریف کنید که آزمون خود را با موفقیت گذرانده.
جنابعالی پیشتر و با صراحت اعلام داشتید در انتخابات ریاست جمهوری شخصاً ترجیح می دهید بجای خود، میرحسین موسوی نامزد شوند و تاکید بر این گزاره داشتید که «یا من یا موسوی» حال بگذریم که ایشان ورودشان را در انتخابات اعلام کردند و جنابعالی بر وعده خود عمل نکردید اما لااقل به حرمت همدلی اعلام شده تان با موسوی به ایشان تاسی کنید که در بیانیه ورود خود به انتخابات چه واقعبینانه و صادقانه پایگاه توده ای خود را تعریف کرد آنجا که گفت:
«مستضعفان این مطمئنترین پایگاه برای ارزشهای برآمده از انقلاب اسلامی و آمادهترین قشر برای اصلاحگری و پایبندترین پشتوانه برای اصول و اصولگرایی صبورانه به گوشند که آیا فرزندان مصدرنشینشان همچنان به جایگاه عزیز آنان اقرار میکنند و بر وظایف تخطیناپذیرشان در حمایت از منافع محرومین اصرار میکنند»
جناب آقای خاتمی
متاسفانه جنابعالی و حامیان جنابعالی بر روی بدنه ای از اجتماع دست گذاشته و سرمایه گذاری کرده اید که بقول یغمای نیشابوری بمثابه سوارانی هستند که چنان آهسته می رانند در مقصد که از پای سُم اسبان غباری هم نمی خیزد. طبقه ای که اشتهار تاریخی به بی عملی دارد و سنتاً در جستجوی قهرمانی بوده و هست تا جبران کننده بی عملی تاریخی ایشان باشند.
خوب است با تامل به این پرسش پاسخ دهید که چه تفاوت عمده ای است میان جنابعالی و محمود احمدی نژاد؟
شخصاً بر این باورم هر دوی شما بزرگواران از یک بلیه در رنجید و آن آفت قهرمان خواهی موجود و تاریخی در ایران است با این تفاوت که محمد خاتمی را کسر بزرگی از شیدائیانش قهرمان می پندارند و محمود احمدی نژاد راساً خودش را قهرمان تلقی می کند.
در تحلیل نهائی فرجام این دو به زیان جامعه تمام شده و می شود و در اولی، جامعه قهرمان پرور با قرائت قهرمانانه از خاتمی و با خارج کردن وی از قواره و اندازه های طبیعی اش، ابرمردی کاذب از ایشان خلق می کند و متعاقباً توقعاتی را از جانب خود به ایشان پمپ می کند که نه ادعای آن را داشته و نه توان تحقق آنها را دارد. محصول چنین جعل قهرمانی زمینگیر شدن نظام و جامعه و نهایتاً سرخوردگی جنبشی می شود که با دریائی از امید بدنبال تحقق فردائی بهتر برای جامعه بود، که شد و در دومی «احمدی نژاد» در توهم خود قهرمان بینی و نظرکردگی بدون توجه به ظرفیت ها و توان خود و استعدادهای جامعه و ساختار نظام بین الملل و نظام سیاسی تنها با اتکای بر یک اعتماد بنفس انباشته و نامعقول، نظام و جامعه را مبتلا به بحران ناکارآمدی و عدم مشروعیت کرده و می کند.
جناب آقای خاتمی
روا مدارید تا تا رندان در آینده بتوانند در تبیین تاریخی که اکنون بنده و جنابعالی در آن حضور داریم قرائت کننده آن شعر پر طعن لطفعلی خان زند پس از شکست اش از آقامحمدخان قاجار باشند که:
یارب ستدی مملکت از همچو منی
دادی به مخنثی نه مردی نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد
نزد تو چو شمشیر زن و چو دف زنی
داریوش سجّادی
24/اسفند/87
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
جواب Hi هوی نیست
http://www.sokhan.info/Farsi/Hi.htm
بحران عدم اعتماد بنفس:
http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر