۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

چشم افعی!


بازبینی فراخوان 25 بهمن جنبش سبز»

فراخوان 25 بهمن ماه سال گذشته توسط سران جنبش موسوم به سبز هر چند حسب ظاهر بمنظور اعلام حمایت و همدلی با قیام مردم مصر صورت پذیرفت اما در عمل و بنا به اظهارات سخنگویانش، ابراز وجودی مجدد از جانب جنبش سبز محسوب و معرفی شد تا بدینوسیله و از طریق تصاحب مجدد و متفوقانه خیابان توسط بدنه اجتماعی سبزها، طلایه داران این جنبش بتوانند بقای جنبش و اتکای خود به بدنه اکثریتی جامعه را به رُخ رقیب بکشانند.

اکنون و بعد از نزدیک به دو ماه کماکان این پرسش بدون پاسخ مانده که اساساً در 25 بهمن جنبش سبز حضوری حائز اهمیت و قابل توجه داشت تا جائی که سبزها بتوانند بدان ببالند یا حکومت بتواند از چنان حضور چشمگیری بهراسد؟

هر چند بدیهیات موید آنست که فراخوان 25 بهمن برخلاف توقع سبزها از اقبالی گسترده برخوردار نشد اما سخنگویان جنبش، پایمردانه بر گسترده و بلکه میلیونی بودن آن فراخوان اصرار می ورزند تا جائی که عموم تحلیلگران ایشان از آن فراخوان تحت عنوان «غافلگیری حکومت» یاد می کنند.صرف نظر از اصرار سبزها بر میلیونی بودن حضور مردم در 25 بهمن، اما چینش واقعیت های غیر قابل انکار دنیای سیاست ناظران را به نتیجه ای خلاف این ادعا می رساند.

برای اثبات ادبار یا اقبال بدنه جنبش سبز از فراخوان 25 بهمن باید و می توان اقدام به یک بازنگری به آغاز جنبش سبز در فردای انتخابات ریاست جمهوری دهم داشت و حضور گسترده و غیر قابل کتمان شهروندان تهرانی در تظاهرات میلیونی 25خرداد سال 88 را مورد بازبینی قرار داد.

شاه کلید فهم اقبال یا بی اقبالی «جنبش موسوم به سبز» به فراخوان 25 بهمن را می توان به جلسه مهم سران جمعیت موتلفه با میرحسین موسوی در فردای تظاهرات خیابانی سبزها در تابستان 88 مستند کرد.

اظهارات حبیب الله عسگراولادی عضو ارشد جمعیت موتلفه طی اجلاس سراسري دبيران استان‌هاي این حزب دراسفند ماه سال گذشته چنانچه برخوردار ازصحت باشد تا حدود زیادی موید سیر نزولی جنبش سبز از 25 خرداد 88 تا 25 بهمن 89 است.

مطابق اظهارات عسگراولادی ایشان به همراه آقایان باهنر، كوهكن، آل اسحاق و ميرسليم در اوايل روزهاي پس از انتخابات، جلسه ای خصوصی با میرحسین موسوی داشته و طی آن عسگراولادی به موسوی گفته:

«با توجه به اين‌كه مهلت شورای نگهبان برای رسیدگی به شكایات بنا به تاكید مقام معظم رهبری یك هفته تمدید شده است، اگر شكایت نكردید بروید شكایت كنید و اگر كرده‌اید 7- 8 نفر را بفرستید كه از شكایت شما پیروی كنند. آقای موسوی نیز گفتند، من حرفی ندارم و فردا می‌روم شكایت می‌كنم و چند نفر را نیز برای پیگیری معرفی می‌كنم و جلسه به خوبی به پایان رسید. در آن جلسه غیر از ما پنج نفر و آقای موسوی كسی دیگری نبود و ایشان كسی را در اتاق نپذیرفته بودند و وقتی ما از اتاق بیرون آمدیم، از اتاق‌های اطراف 40-50 نفر بیرون آمدند و ما از جلسه بیرون آمدیم و خوشحال بودیم كه كاری انجام دادیم، ولی متاسفانه فردای آن روز ساعت 10 آقای موسوی اعلامیه‌ شماره 10 خود را بیرون دادند»

چنانچه اظهارات عسگراولادی را بتوان برخوردار از صحت دانست در آن صورت یکی از گمانه ها در یابش چرائی رفتار متناقض موسوی در عدم پی گیری مطالباتش از مجرای شورای نگهبان را می توان به حساب مشاوره قابل فهم و توقع مشاوران موسوی گذاشت که «علی رغم وعده وی به عسگراولادی» ایشان را بعد از آن دیدار متقاعد به خلف وعده کرده اند.

اما پرسش مهم آنست که چنان مشاوره مفروضی متکی بر چه شاخصه های مُجابگرانه ای بوده یا می توانسته باشد تا موسوی را از صرافت و رغبت رجوع به شورای نگهبان بیاندازد؟

یکی از وجوه قابل تصور از مشاوره مزبور می تواند زنهار به موسوی بر این مبنا باشد که:

اکنون چه جای کوتاه آمدن و عقب نشینی و تن دادن به داوری شورای نگهبان است؟ اینک که توانسته ایم 3 میلیون نفر را در حمایت از خود به خیابان بکشانیم و خیابان در سلطه ماست بجای تمکین از الزامات قانونی ، زمان مناسبی جهت اخذ امتیاز از حکومت است!

فرضی که اثبات صحت آن صرفاً بر عهده موسوی است اما با توجه به سخت سری که جنبش سبز بعد از نفی راهکارهای قانونی در اثبات ادعای تقلب در انتخابات از خود نشان داد پذیرش چنان فرضی چندان دور از تصور نمی تواند باشد.

اینکه جنبش سبز و رهبران جنبش سبز در شوق تسخیر خیابان دچار خودشیدائی شده و برخلاف توصیه آشنای «فشار از پائین و چانه زنی در بالا» گفتگو با حکومت را کنار گذاشت و صرفاً متوسل به حضور خیابانی بمنظور تمکین حکومت از خود شد. این امر موید ضعف و فقد عنصر سیاست ورزی نزد رهبران جنبش اصلاحات است.

این جنبش از ابتدا نیز فاقد سیاست ورزی بود و کمتر به این نکته توجه می کرد که:

جمع کردن آرای خاکستری چندان سخت نیست اما مدیریت چنان آرائی بغایت دشوار است.

برای فهم چرائی نزول جنبش سبز از اوج 25 خرداد به حضیض 25 بهمن می توان «منشاء گرانش این آرا» را در کنار «سنخیت آن» مورد امعان نظر قرار داد.

این واقعیتی غیر قابل کتمان است که تجمع 3 میلیونی تهرانیان حامی موسوی در 25 خرداد سال 88، امری واقع بود. اما این واقعیت فی نفسه متضمن حقانیت ادعای تقلب در انتخابات نمی توانست باشد.

اینکه موسوی در تهران موفق به شکست احمدی نژاد شد چیز پنهانی نبود و آرای شمارش و اعلام شده ستاد انتخابات کشور نیز صادقانه اعلام کرد: میر حسین موسوی با فاصله بالغ بر پانصد هزار نفری از احمدی نژاد و اخذ «دو میلیون و چهار صد هزار رای» حائز اکثریت آرا در دو حوزه انتخابیه تهران و شمیران شده.

لذا حضور 3 میلیونی شهروندان تهرانی در تظاهرات 25 خرداد که مطابق آرای وزارت کشور رای قاطبه ایشان به موسوی بوده، امری طبیعی و قابل فهم و انتظار بود.اما پرسش اساسی آنجا بود که:

مگر تهران، ایران است؟

به عبارت دیگر:

اگر موفقیت موسوی بر احمدی نژاد در تهران و متعاقباً حضور معترضانه رای دهندگان به موسوی در خیابان های تهران ملاک اثبات تقلب در انتخابات است. چرا خیابان های دیگر شهرها و شهرستان های ایران (صرف نظر از برخی تجمعات غیرقابل مقایسه با تظاهرات 25 خرداد در برخی از کلان شهرهای ایران) میزبان چنین حضور معترضانه ای نشد؟

پاسخ به این پرسش در گرو فهم «گرانش فریبنده دموگرافیک» حاکم بر شهر تهران است.



«گریز از چشم افعی» باوری خرافی در ادبیات فولکلور ایرانیان است. بنا بر این خرافه «چشم افعی» از قدرت اغوا و خوابزدگی برخوردار است و افعی در شکار طعمه هایش با اتکای بر این قابلیت با نگاه مستقیم به چشمان طعمه، ابتدا قربانی را «هیپنوتیزم» چشمان نافذ خود کرده و از این طریق بعد از آنکه طعمه را مبتلا به بی حسی و فلج عضلانی کرد، آنگاه و به راحتی شکارش را می بلعد.

راهکاری که جاعلین این خرافه برای شکار افعی توصیه کرده اند، اجتناب از نگاه کردن به چشمان افعی و قرار دادن آئینه ای در مقابل آن است تا از این طریق افعی، خوابزده چشمان خود شده و قابل شکار گردد!

تهران نیز به اعتبار گرانش معوج و فریبنده اش به مرور زمان برخوردار از چنان توانمندی شده تا اینک همانند افعی بتواند ناظران و ساکنان خود را آنچنان مبهوت محوریت و شانیت و مدنیت خود کند که جمیع شهروندانش مبتلا به افسون «تهران ـ ایران بینی» شوند.(تهران شهر اسرار آمیز)

سنخ شناسی آرای مکتسبه موسوی را نیز می توان به عنوان عامل مهمی در یابش چرائی فراز و فرود جنبش سبز از دوشنبه فاخر (25 خرداد 88) تا دوشنبه نازل (25 بهمن 89) محسوب کرد.

جمیع داده های موجود در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 موید آن است که کسر بزرگی از آرای موسوی برخاسته از حاکمیت دو قطبی «دیو و دلبر» تعلق به آرای قشر خاکستری جامعه شهروندی ایران داشت که از حیث «سنخیت» آرائی ژلاتینی و نامانوس با الزامات و مبانی فکری و عقیدتی نظام جمهوری اسلامی است.

هر چند ماهیت انتخابات و تلاش جهت کسب آرای بیشتر منطقاً می تواند بستر و وسوسه «مبهم و مغلق گوئی» سیاستمداران را فراهم کند تا از این طریق بتوانند آرای خاکستری و بلکه نامانوس شهروندان را در سبد خود بریزند. اما چنین رویکردی ولو آنکه منجر به پیروزی در انتخابات شود زمینه ساز «فلجی» سیاستمداران در فردای انتخابات است. فردائی که نفر پیروز خود را در کانون انبوهی از مطالبات متنوع و بلکه متناقضی می بیند که نه توان و نه امکان تحقق بخشیدن آنها را دارد.

یک سال پیش از انتخابات ریاست جمهوری دور دهم طی مقاله «عروس فرنگی» به سهم و بضاعت خود متذکر چنین رویکرد ناصوابی شدم.

آن مقاله در نقد بخشی از اظهارات «محسن آرمین» یکی از رهبران اصلاح طلب تحریر شده بود مبنی بر آنکه:

«در مورد بخش بی تفاوت جامعه که به دلائل مختلف برای حضور در انتخابات انگیزه ندارند باید رفتار انتخاباتی ما بصورتی باشد که در این بدنه خاموش و بی تفاوت برای حضور در انتخابات ایجاد انگیزه کنیم. این انگیزه زمانی ایجاد می شود که از خودمان تصویری به این بخش ارائه دهیم که سبب ایجاد امید در ایشان شود»

بعد از اظهارات آقای آرمین بود که در «عروس فرنگی» تاکید بر این نکته شده بود:

«... مشکل ساختاری این دسته از اصلاح طلبان از آنجا نشات می گیرد که نگاه شان به پدیده انتخابات در ایران از جنس خواستگاری است! در نگاه معطوف به ازدواج است که خواستگار صرفاً به بهای کسب نظر مساعد «دلبر محبوب شان» می کوشند با هر چه بیشتر خودآرائی و دلربائی از محبوب، شرایط ازدواج خود با ایشان را فراهم کند. اصلاح طلبان بر اساس همین نگاه، عمده اهتمام خود را صرفاً معطوف به کسب پیروزی در انتخابات به هر بهائی کرده بدون لحاظ کمترین دوراندیشی برای فردای پیروزی و تحقق وعده های داده شده و مطالبات پمپ شده به بدنه خاموشی که اصلاح طلبان از اساس فاقد توانائی برای تحقق آن در نظام فرهنگی ایرانند. هر اندازه این دسته از اصلاح طلبان قرابت بیشتری با فهم پدیده انتخابات بمثابه نوعی خواستگاری معطوف به ازدواج دارند اما بعضاً از این نکته غفلت می کنند که هوشمندانه در فرهنگ ایرانی همواره بر این نکته تاکید شده که «زن گرفتن راحت است اما نگهداری اش سخت است»

واقعیت نهفته در «فرهنگ عامه» ناظر بر این اصل است که:

هر اندازه کسب نظر مساعد شریک زندگی در مرحله خواستگاری و ازدواج سهل به نظر می رسد اما رسالت اصلی و اساسی، توان مدیریت و تامین زندگی سعادتمند با شریک زندگی بعد از کسب پاسخ آری ایشان در پای سفره عقد است که شامل تامین امنیت و رفاه و مطالبات مشروع زندگی مشترک زناشوئی است.

بر این اساس این دسته از اصلاح طلبان باید پاسخگوی به این پرسش باشند که بر فرض آنکه یک بار دیگر توانستند با تحریک آرا و مطالبات نامانوس بدنه خاموش اجتماعی در ایران بر کرسی قدرت تکیه زنند در آن صورت با توجه به ساختار کماکان بکر و دست نخورده فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران چه تدبیری در آستین دارند تا بتوانند مطالبات این عروس فرنگی را تامین کنند؟» *

شخصاً بر این باورم که در هر انتخاباتی خصوصاً انتخابات ریاست جمهوری این نامزدها هستند که باید قبل از آنکه مردم انتخاب شان کنند ایشان باید و موظف و ملزمند ابتداً مردم مطمع نظر خود را تعیین و تعریف و انتخاب کنند.

اینکه یک نامزد انتخاباتی در جستجوی کسب آرای بیشتر خود را در فضای خاکستری و ناشفاف و قابل تاویل، تعریف کند نوعی اصول فروشی و فریب مخاطب است که می تواند بسترساز بحران اجتماعی و بی اعتمادی شهروندان در پروسه انتخابات شود.

چنین رویکردی منجر به همانی می شود که اینک گریبانگیر جنبش موسوم به سبز است.

جنبش سبز با شعار علی الظاهر اغواگر «موسوی» مبنی بر رنگین کمانی بودن جنبش و آغوش گشائی از همه آرا و نظرات و طبقات مختلف، سند موثقی از شکست عملی سیاست اعلام شده «ایران برای ایرانیان» است که چند سال جلوتر توسط حزب مشارکت اعلام و اتخاذ شده بود.

جنبش سبز ثابت کرد تمهید اتوبوسی که در آن همه افراد با همه مقاصد شان بتوانند سوار شوند، تمهیدی قابل افتخار اما فاقد انتقال است. حداکثر کاری که «چنین اتوبوس» برخوردار از «چنان مسافران» مختلف المقصدی می تواند انجام دهد آنست که هرگز از مبدا حرکت نکند.

همان کاری که مبتلا به جنبش سبز شد و ضمن برخوردای از رنگین کمانی از آرای مختلف و متنوع ظرف کمتر از دوسال عمده ظرفیت هایش دچار استهلاک در مجادلاتی از این قبیل شد که از یک طرف رهبران جنبش سبز از دهان شان کمتر از امام و اسلام و انقلاب خارج نمی شد و بدنه جنبش می گفتند: اتفاقاً ما همان امام و اسلام و انقلاب را نمی خواهیم.

موسوی شعار عدم تنازل از قانون اساسی را می داد و کسری از سبزها شعار جمهوری ایرانی و مرگ بر اصل ولایت فقیه را سر می دادند.

رهبران جنبش همه اعتبار خود را با توسل به مبانی ماهیت ظلم ستیزانه انقلاب و مظلوم نوازانه مسلمانان سند می زدند و بدنه جنبش شعار «نه غزه نه لبنان» می دادند.

ظاهراً سبزها و رهبران سبزها در اتخاذ این رویکرد تاسی به بنیان گذار جمهوری اسلامی کرده بودند که در مدیریت سلبی انقلاب علیه سلطنت پهلوی شعار هوشمندانه «همه با هم» را سر لوحه مبارزات خود و مردم قرار داده بود.

اما سبزها از این نکته غفلت می کنند که آن شعار بخش پنهانی هم داشت و شکل کامل و فحوائی آن عبارت بود از:

«همه با هم علیه شاه» یا به تعبیری شفاف تر «همه با هم برای سقوط سلطنت پهلوی»

قرائت ناصحیح از شعار«همه با هم» توسط سبزها منجر به مغلطه ای از مفاهیم شد که در سطح رهبران جنبش شعار مزبور مُبدل به:

«همه با هم برای بازگشت به دوران طلائی امام»

یا:

«همه با هم برای احیای قانون اساسی»

یا:

«همه با هم برای اسلام» شد.

و در سطوح پائینی، فهم بدنه جنبش از این شعارمُبدل به:

«همه با هم علیه اسلام»

یا:

«همه با هم علیه جمهوری اسلامی»

یا:

«همه با هم علیه ولایت فقیه» شد!

رنگین کمانی از «تلون و تذبذب آرا» که بسترساز توهم توام با ابتذال جنبش سبز شد.

همین «عدم سنخیت» سبزها در کنار «تهران ـ ایران بینی» شان اینک ختم به توهم «ما بیشماریم» شده که از فراخوان 25 بهمن سال گذشته فهم و انشاء و املای «حضور میلیونی» می کنند.

ظاهراً رهبران جنبش سبز، جوزده از موفقیت جنبش التحریر مصر به این باور رسیده بودند که امواج روانی ناشی از موفقیت مصری ها علیه «مبارک» تا آن درجه استعداد دارد که بستر تهییج و تسخیر مجدد خیابان های تهران از میدان امام حسین تا میدان آزادی توسط سبزها را در 25 بهمن تمهید کند.

اما اظهارات حجت الاسلام کروبی چهار روز قبل از 25 بهمن طی مصاحبه با نیویورک تایمز مبنی بر آنکه: فراخوان 25 بهمن روز سرنوشت برای جنبش سبز است به وضوح اثبات می کرد که شیخ مهدی کروبی متوجه ریسک بودن این فراخوان شده بود.

کروبی در آن مصاحبه به فحوا در حال دادن این پیغام بود که سبزها در 25 بهمن یا با حضور سنگین و گسترده مانند 25 خرداد 88 مجدد خیابان را به سلطه خود درمی آورند که در آن صورت این فرصت برای رهبران جنبش فراهم خواهد شد تا وزن سنگین اجتماعی و تبعیت میلیونی سبزها از خود را بمنظور کسب امتیار و تحمیل خود به ساختار حکومت به رخ رقیب بکشند. و یا آنکه با حضور و استقبال کم فروغ شان از فراخوان مزبور، رقیب با اتکای بر عقبه قلیل رهبران جنبش، با قدرت و قوت «گام آخر» جهت برخورد نهائی با ایشان را برخواهند داشت.

دو گانه ای که شوربختانه روی منفی خود را متوجه حزم اندیشی شیخ کرد و خیابان های تهران برخلاف انتظار سبزها آنی نشد تا بتواند همچون 25 خرداد حکومت را مرعوب حضور میلیونی خود کند.

علی رغم این «سخنگویان سبز» خوش باورانه و از همه تریبون های در دسترس شان شادباش میلیونی بودن حضور سبزها در فراخوان 25 بهمن و غافلگیر شدن حکومت از چنان حضور گسترده ای را به یکدیگر تبریک می گفتند!

تنها مشکل ایشان آن بود که توان توجیه قوه عاقله جامعه را نداشتند و آن اینکه چنانچه آن حضور برای حکومت، گسترده و غافلگیرانه بود چگونه و علی رغم ادعای میلیونی بودن فراخوان 25 بهمن «پایوران حکومت» جسورانه اقدام به ایزوله کردن رهبران جنبش سبز در منازل شان کرد؟

حضور گسترده و میلیونی و غافلگیرانه یعنی حضوری که از آن درجه استعداد برخوردار است تا ضمن ایجاد رُعب در دل حریف، ایشان را در برسمیت شناختن موجودیت خود و باز کردن باب تعامل و مذاکره با رهبرانش، مُجاب و متقاعد کند.

چیزی شبیه تظاهرات 25 و 27خرداد 88 که دولتمردان بدلیل میلیونی و گسترده بودنش اپسیلونی ریسک در برخورد با آن نکردند و با موجودیت سبزها لااقل تا قبل از نماز جمعه 29 خرداد کنار آمدند.

گذشته از آن که سبزها تا قبل از این بارها تهدید می کردند اگر حکومت دست به رهبرانش بزند تهران را می ترکانند.علی رغم این و با وجود ادعای میلیونی یا غافلگیرانه بودن تظاهرات 25 بهمن، مشاهده شد حکومت نتنها از موضع قدرت رهبران جنبش سبز را بعد از 25 بهمن تخت قاپو کرد بلکه برخلاف انتظار و هشدار سبزها، هیچ اتفاق خاصی هم در تهران نیفتاد.

در نسخه نخست انیمیشن داستانی Sherck صحنه ای معنادار وجود داشت که طی آن و در مراسم ازدواج Princess Fiona فردی از جانب پادشاه در مقابل مردم ایستاده و از طریق نشان دادن نمادهائی به «مردم» رفتار و واکنش و احساس ایشان را مدیریت می کرد. از جمله آنکه فرضاً در حین مطایبه پادشاه وقتی مشاهده می شد مردم بلاتکلیفند و هیچ واکنشی نشان نمی دهند مامور مزبور تابوی «خنده» را به ایشان نشان داده و مردم نیز بالتبع می فهمیدند اکنون باید بخندند و می خندیدند!

بیانیه شماره چهار «شورای هماهنگی راه سبز امید» آن هم بعد از گذشت ده روز از حصر رهبران سبز در منازل شان و عدم بروز اتفاقی خاص در تهران قرینه ای از انیمیشن Sherck بود که صادر کنندگان آن بیانیه به بدنه جنبش سبز ابلاغ می فرمودند:

اکنون که رهبران جنبش سبز گرفتار زندان خانگی شده اند بر جمیع سبزها فرض است تا عصبانی باشند و بعد از آن بود که سبزها متوجه شدند در دهم اسفند باید به نشانه اعتراض مجدد به خیابان آمده و بالاتفاق شعار دهند:

ما عصبانی هستیم!

ما عصبانی هستیم!

با چنین مختصاتی است که می توان ادعای ابتذال جنبش سبز را باور کرد که قبل از آنکه رفتار و گفتارش با اتکای بر اصالت و هویت منحصربفرد و قائم بالذات ضمانت اجرا داشته باشد بیشتر تداعی گر شوریدگانی شده اند که در حال ادا درآوردن اند.

سبزها ظاهراً متوجه کُنه این نکته نشده اند:

«چرا در خرداد 42 که خمینی توسط حکومت بازداشت شد، امت خمینی خود را معطل صدور بیانیه و فراخوان دیگران نکرد و راساً به نشانه اعتراض به خیابان ها هجوم آوردند؟»

همچنانکه ظاهراً و تاکنون ایشان نتوانسته اند چرائی پایمردی و ضمانت اجرای شعارهای «وای به حالت بختیار، اگر امام فردا نیآد» و یا «وای اگر خمینی، حکم جهادم دهد» امت خمینی را فهم و درک کنند.

با چنین مختصاتی قطعاً و طبیعتاً سبزها کماکان بر وهم بیشماری و میلیونی و قدرت شان در غافلگیر کردن حکومت ابرام ورزیده و اینک یک گام هم پیش گذاشته و از فاز «تهران ـ ایران بینی» به فاز «خود ایران بینی» نیز جهش کرده اند.

قطعاً این بخش از سبزها در انتخاب توهمات خود صاحب اختیارند، اما هم زمان موظفند این حق را برای دیگران نیز برسمیت بشناسند که بر خلاف کنایه چهل سال پیش دکتر شریعتی که معتقد بود:

آدم خواب را می شود بیدار کرد اما آنکس که خود را بخواب زده را هرگز نمی توان بیدار کرد امروز طعنه چهل سال پیش دکتر را بدین شکل تبدیل به احسن کنند که:

تکلیف مان با آدمی که فکر می کند «بیدار است» چیست؟

ایشان را چگونه باید از خواب درآورد وقتی که در پاسخ به بیدارباش دیگران می گویند من که بیدارم!؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



مطالب مرتبط:

* لازم بذکر است انتشار مقاله «عروس فرنگی» در آن تاریخ منجر به مراوده جدلی الطرفین بین اینجانب و جناب آقای آرمین شد। مراوده ای که در آن هر دو استدلال های خود را داشتیم که بخشی از استدلال های جناب آقای آرمین قابل تامل بود همچنانکه بخشی از ادعاهای اینجانب نیز بنا به توضیحات ایشان قابل تردید. در مجموع تصور می کنم مراوده مزبور در صورت انتشار قابیلت اقناع یا بحث بیشتر را داشت و دارد اما از آنجا که اخلاقاً برای انتشار آن مخیر نبوده و متاسفانه جناب آرمین نیز در ایران گرفتار بندند انشاالله بعد از خلاصی ایشان و بعد از کسب صلاحدید دو جانبه، آن مراودات را در دسترس عموم قرار خواهم داد.



اصلاح طلبان سیاست ورزی نمی دانند:

http://www.sokhan.info/Farsi/Astar.htm

تهران شهر اسرار آمیز:

http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar3.htm

عروس فرنگی:

http://www.sokhan.info/Farsi/Aroos.htm

سرلشکر با لشکر:

http://sokhand.blogspot.com/2011/02/blog-post_16.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر