۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

مباحثه ای با عباس عبدی پیرامون اسرائیل و فلسطین


توضیح : در مورخه 16مهر 86 مقاله ای تحت عنوان «درس های داستان فلسطین و اسرائیل» به قلم فردی به نام امید در وب سایت آینده متعلق به آقای عباس عبدی منتشر شد و متعاقب آن اینجانب نیز نقدی پیرامون آن مقاله را در همان وب سایت منتشر کردم که منجر به توضیحاتی از سوی جناب آقای عبدی و پاسخ مجدد اینجانب گردید. مجموعه آن مباحث ذیلاً تقدیم خوانندگان می گردد با این توضیح که متن مقاله آقای امید نیز در انتها آمده است.


نقدی بر یادداشت «درس های داستان فلسطین و اسرائیل»

بقلم : داریوش سجادی:



جناب آقای عبدی

مطالعه مقاله «درس های داستان فلسطین و اسرائیل» به قلم فردی به نام «امید» در وب سایت جنابعالی انگیزه آن شد تا با شگفتی و بغض دست به قلم برده و چند سطری خدمت تان معروض دارم.
شگفتی ام ناشی از کم مایگی نويسنده در مطالعات تاریخی بود و بغضم ناشی از آنکه عباس عبدی که به عنوان یکی از شاخص ترین چهره های واقعگرا در حوادث 28 سال گذشته انقلاب اسلامی شناخته شده، مهر تائید خود از محتوای این مقاله را با اظهار اینکه «با مضمون آن مخالفتی ندارم»! در بخش پيغام ها به ثبت رسانده.
این در حالی است که نویسنده ناشناخته مقاله صرفاً با ادبیاتی استهزائی و از موضع فضل فروشی و تاریخ دانی دفاع 60 ساله فلسطینیان در مقابل جنایات غیر قابل باور صهیونیست ها را با بذله گوئی مصادره در طمع ورزی اعراب در فروش زمین های خود به یهودیان کرده و يک تاریخ پیچیده و پر فراز و نشیب را بصورتی مکارانه و تک محوری به استهزا کشانده.
نویسنده ناشناس ابتدا با اشاره به سالگرد تصرف بابل و آزادی یهودیان توسط کوروش هخامنشی مدعی شده:
هنوز که هنوز است یهودیان نسبت به ایرانیان احساس دین و احترام می کنند.

البته در اینکه کوروش در حق یهودیان جفا نکرد و ایشان را از اسارت بخت النصر رهانید جای شکی نيست اما شادباشی نویسنده از قدردانی و احساس دین تاريخی یهودیان نسبت به ایرانیان را اگر به حساب نسیان تعمدی و مصلحتی نویسنده نگذاریم گریزی نيست تا از آن ضعف دانش تاریخی مشارالیه را استنباط کنیم.
نویسنده در حالی در ابتدای نوشته خود مدعی شده اند: «تصرف بابل به دستور کوروش هخامنشی به آزادی بردگان و از جمله یهودیان و صدور نخستین لایحه حقوق بشر در جهان منجر شد و به همین دلیل هنوز که هنوز است یهودیان نسبت به ایرانیان احساس دین و احترام می کنند» که به صراحت تاریخ مکتوب پیروان دین یهود تنها دو نسل بعد از کوروش و با آغاز پادشاهی خشایارشاه، يهودیان که به استناد مجعول آقای امید هنوز که هنوز است به ایرانیان احساس دین و احترام دارند با دسیسه استر (همسر يهودی خشایارشاه) و مردخای (عموی خود) ضمن توطئه علیه هامان وزیر ارشد خشایارشاه و توفيق کسب مجوز اعدام وی اقدام به جایگزینی مردخای در مصدر وزیر خشایارشاه کردند.
اما ماجرا به این ختم نشد و ایشان با مجاب کردن «پادشاه زن باره هخامنشی» مجوز قتل عام 75000 نفر از ایرانیان در عرض سه روز را نیز ضمیمه جاه طلبی خود کردند.

(تورات ـ کتاب استر ـ پاره 17)
لازم به ذکر است این همان ایرانیانی بودند که 60 سال پیش ایشان را از اسارت بخت النصر رهانیده بودند و ظاهراً و بقول آقای امید بابت این مساعدت تاریخی يهودیان نسل اندر نسل قدردان ایرانیانند! اما متاسفانه و برخلاف اطلاع «جناب امید» ایشان نه تنها عملاً قدردانی از ایرانیان نکردند بلکه بالغ بر 3000 سال است که سالگرد قتل عام ایرانیان در این سه روز را تحت مراسم سنتی عید پوریم جشن می گیرند!

خوبست آقای امید این قدردانی تاریخی را پاسخگو باشند که جرم هامان چه بود؟
چرا مردخای فریبکارانه قوانین وقت نظام هخامنشی را به نفع منویات خود زیر پا گذاشت و وقتی با مخالفت هامان مواجه شد توطئه قتل او را با مشارکت استر چید؟
چرا استر علی رغم آنکه می دانست هامان کمترین چشم داشتی به وی ندارد و تنها بمنظور شفاعت نزد وی رفته شهادت دروغ داد که هامان قصد تعرض به وی را داشته و بدینوسیله حکم اعدام هامان را از خشایار شاه اخذ کرد؟
گذشته از آنکه چرا استر و عموی محترم شان به این نیز قناعت نکرده و با اخذ فرمان از «شاه زن باره هخامنشی» دستور کشتار فرزندان هامان و کسر بزرگی از ایرانیان را تحت عنوان بدخواهان قوم یهود را کسب کرده و باز هم به این قناعت نکرد و با ابرام و فشار بر خشایار شاه علی رغم ادعای اولیه جهت نشکستن فرمان نخست خشایارشاه علیه یهودیان در روز سیزدهم ماه ادار، به کشتار ایرانیان در این روز بسنده نکرد و علی رغم رفع مشکل فرمان نخست خشایار شاه، دو روز دیگر از وی فرصت گرفتند تا الباقی دشمنان قوم یهود !!! را نیز قتل عام کنند و در پایان روز سوم بر جنازه 75000 نفر ایرانی جشن و سرور و پایکوبی راه انداخته و از آن تاریخ تاکنون سالگرد کشتار ایرانیان را در عید پوریم جشن گرفته و گرامی می دارند؟ اما از کوچکترین شائبه از جانب هر بنی آدمی در خصوص يک صفر کمتر یا بیشتر در تراژدی هولوکاست منقلب شده و افکار عمومی جهان را کون فیکون می کنند؟

البته منظور از بیان این حادثه تاریخی نبش قبر گذشته بمنظور دامن زدن به کینه و اختلافات قومی و نژادی و دینی نيست کمااینکه ایرانیان نیز نشان داده اند در تاریخدانی و تاریخ خوانی بشدت کم حافظه و رقیق القلبند و اساساً کمتر ایرانی یافت می شود که از وجود چنین تراژدی در تاريخ خود مطلع باشد و همانطور که جناب عبدی نیز در مقاله «مردم هنرمند» اشاره داشتند قلت حافظه تاریخی ایرانیان تا حدی است که بدون هیچ مشکلی اسامی فرزندان خود را به تنوع و تناوب از میان اسامی خونریزان و جنایتکارانی نظیر تیمور و چنگیز و اسکندر که پیشینه بلندی در جنایت علیه ایرانیان دارند، برمی گزینند!
اما علی رغم این کمی حافظه تاریخی نباید و نمی توان تاریخ را نیز بنفع اجنبی جعل کرد و زیاده از حد مبادی آداب شد و غریب نوازانه با اظهار لحیه برای کسب نظر غیر و تامین نیاز تشخص خواهانه خود مدعی شد:
«هنوز که هنوز است یهودیان نسبت به ایرانیان احساس دین و احترام می کنند»
چنین تجاهل و فخرفروشی خام سرانه ای يادآور خوش باشی بچه گانه ایرانیان در جریان حاکمیت بلامنازع دولت انگلستان بر منافع نفتی ایران تا قبل از نهضت ملی شدن صنعت نفت بود که خود فریبانه علامت BP منقوش بر بشکه های نفت پالایشگاه آبادان را قبل از آنکه بریتیش پترولیم بخوانند از آن تلقی و ترجمه «بنزین پارس» را داشته و با اتکای بر چنان تلقی و ترجمه خوش باشانه ای از خلسه و نشئه چنین افتخار کاذبی حظ ذهنی نیز می بردند!
صرف نظر از این خاکساری نامانوس که ظاهراً نویسنده فرض را بر این گذاشته انحصاراً يگانه مطالعه کننده کتب تاریخند و دیگران از این قافله بانگ جرسی می شنوند در مقام ارشاد مخاطبان، بشارت از دانائی انحصاری راه حل خود برای حل بحران 60 ساله فلسطین داده و ظاهراً با سوزاندن حجم بالائی از کورتکس های مغز خود با تشبیه دولت اسرائیل به شغال و مردم فلسطین به غازها به این نتیجه رسیده که:
حذف شغال ها بنفع غازها از کره خاکی، نمی تواند یک راه حل باشد؟ ... حذف هر موجود و هر تفکری از این کره خاکی، عارضه ی بزرگی برای زندگی بعدی ها خواهد بود... در این دنیا جا برای همه در نظر گرفته شده. بنابراین بهتر است به فکر حذف یکدیگر نباشیم و خود را آماده ی اجرای قانون راز بقا کنیم. (!!!)
نویسنده در این راه حل ابتکاری اوج نبوغ خود را در همسان فرض کردن جامعه حیوانی با انسان نشان داده و با چنین قرائتی از جوامع انسانی به نتیجه ای رسیده که
218 سال جلوتر از وی کشیش انگلیسی توماس مالتوس با ابداع نظریه «تباین رشد جمعیت با رشد تولید» خلاقانه بیماری های فراگیر و جنگ های پر کشتار را بعنوان فرجام طبیعی جهان بشری برای رسیدن به «نقطه تعادل بقا» توصیه می کرد.
به تعبیر دیگر مالتوس نیز همانند نویسنده مزبور خیراندیشانه! سعادت و حصول تعادل در جامعه انسانی را با توصیه به برگزاری ضیافت سورچرانی گرگ ها در تناول لازم و طبیعی گوسفندان نوید می داد.
گذشته از چنین مقایسه نامانوسی میان اکوسیستم حیوانی با انسان، فقر دانش تاریخی
نویسنده نیز مانع از آن شده تا ایشان بتوانند ماهیت مناسبات صهیونیستی رژیم اسرائیل و تفاوت آن را با قوم یهود، فهم کنند.
نویسنده اوج مکاشفه خود در فهم تاسیس دولت اسرائیل را در این جمله نشان داده که:
« پس از جنگ جهانی دوم، یهودیان به بهانه اینکه تعداد شش میلیون نفر از آنها طی جنگ‌ جهانی دوم توسط نازی‌ها کشته شده (هالوکاست) تلاش خود را برای تشکیل یک دولت یهودی افزایش دادند... و در نهایت فلسطین بعنوان محل زندگی قوم اجدادی آنها در زمان پیامبری موسی انتخاب شد»
مشارالیه در حالی چنین با قاطعیت فلسفه تاسیس دولت اسرائیل را اطلاع رسانی می کنند که پیشتر طی مطلبی جداگانه تحت عنوان «در کلاس درس تاریخ» با صراحت اعلام داشته اند:
«در طول این سی سال با برخورد به موانع .... و به مناسبت های مختلف به کتاب تاریخ مخصوصا تاریخ کشورمان مراجعه کرده، متوجه شدم که بزرگترین اشتباه ما جوانان آن دوره، نخواندن و ندانستن تاریخ کشورمان بوده .... از آن موقع که متوجه این اشتباه اساسی و زیر بنایی خود شدم .... از آنروز تصمیم «کبری» گرفتم به دوستان و خویشاوندان و هر کس که با او ارتباط دارم دوستانه، برادرانه ... التماسانه توصیه کنم اگر می خواهید سرنوشت خود را اساسا تغییر دهید و از این سیکل استبداد - هرج مرج - انقلاب بیرون بیآئید تاریخ بخوانيد, تاریخ بخوانيد, تاریخ بخوانيد و درس های آن را در تصمیم گیری های تان به کار برده ، به دیگران نیز یادآور شود.»


مقاله «در کلاس درس تاریخ» ـ امید (30تیر86) وب سایت آینده
http://www.ayande.ir/1386/04/post_286.html#more



اما ظاهراً نویسنده علی رغم اعتراف صادقانه اش به نیاز جهت مطالعه تاریخ، کمتر اهتمام خود را صرف خواندن یا درست خواندن تاریخ کرده و بر همین اساس تاریخ پر فراز و نشیب صهیونیسم تا تشکیل دولت اسرائیل را مصادره در یک پاراگراف کوتاه در حد انشای هفتگی محصلین دبیرستانی کرده اند.
نکته محوری در عدم درک ماهیت دولت اسرائیل و عقبه صهیونیسم آن تغافل از تاریخ شکل گیری این فرقه سیّاس و فتنه گر است. طبعاً با مسلح نبودن به چنین بینشی است که به سادگی می توان تاسیس دولت نژادپرست اسرائیل را صرفاً با این جمله خلاصه کرد که:
«در نهایت فلسطین بعنوان محل زندگی قوم اجدادی آنها در زمان پیامبری موسی انتخاب شد»
این در حالی است که مطابق آموزه های دین یهود و به صراحت تورات، خداوند سرزمین موعود را به فرزندان سارا وعده داده یعنی قوم یهود حتی فرزندان هاجر را نیز یهودی ندانسته و اسماعیل و نوادگانش سهمی از این سرزمین موعود نداشته و این مُلک انحصاراً متعلق به فرزندان داوود است و غیر از ایشان دیگران نمی توانند یهودی محسوب شوند. بر همین اساس يهودیت قومیتی بسته محسوب می شود و برخلاف اسلام و مسیحیت که ایمان آوردن به اصول و اعتقادات آن شرط مسلمانی و مسیحیت است، یهود درب خود را بر روی دیگران بسته و دایره دین ورزی مومنانه را منحصر در خانواده داوود و فرزندان نسبی آن کرده.
این در حالی است که به استناد کتب معتبر تاریخی از جمله محقق سرشناس و یهودی تباری مانند آرتور کُستلر عوامل صهیونیست تعلق به جامعه اشکنازیان داشته که محل استقرارشان در حد فاصل آسیای میانه تا روسیه سفید بوده و اساساً رابطه و نسبتی با بنی اسرائیل و خاورمیانه و سرزمین فلسطین ندارند که حال بخواهند به سرزمین اجدادی شان بازگردند.
درواقع اشکنازیان نوادگان یهودیان امپراطوری خزرانند که بعد از سقوط آن امپراطوری در قرن سیزده میلادی به تدریج به اروپا و سپس آمریکا مهاجرت کردند.
سابقه امپراطوری خزر بازگشت به قرن نهم میلادی دارد و ایشان در حد فاصل شمال دریاچه خزر (آستاراخان) تا نواحی شرقی روسیه سفید زندگی کرده و ایشان تا قبل از حمله اعراب به ایران پیرو آئین بت پرستی بودند و عمدتاً در سرحدات شمالی
ایران (گرجستان) اقدام به جنگ و گریز با سپاهیان مرزی امپراطوری ساسانی می کردند. این در حالی است که خزری ها در مرزهای غربی خود نیز بعضاً منازعاتی با امپراطوری بیزانس داشتند.
با حمله اعراب به ایران و ظهور خلافت اسلامی در سرحدات جنوبی امپراطوری خزران بود که این امپراطوری بناگاه خود را در محاصره دو دین الهی (اسلام در جنوب و مسیحیت بیزانس در غرب) دید و مکارانه و مصلحت سنجانه بمنظور حفظ استقلال و تنزه طلبی از این دو و همچنین برخوردار شدن از هویت غیر خصمانه با اسلام و مسیحیت، دین یهود را انتخاب کردند تا از سوئی کماکان خود را متفاوت از این دو تعریف کنند و از سوی دیگر با در نظر داشتن برسمیت شناخته شدن دین یهود بعنوان دینی الهی از جانب هر دو امپراطوری اسلامی و مسیحی خود را را از کانون دشمنی عقیدتی با آن دو بیرون نگاه دارند.
به گفته اصطخری در مسالک و الممالک، اشکنازیان اصالتاً ترک نژاد بوده و عموماً تاجرانی موفق و زیرک محسوب می شدند و با فروپاشی دولت خزران در اواخر قرون وسطی ایشان بتدریج دست به مهاجرت به نواحی اوکراین و مجارستان و لیتوانی و اروپای شرقی و بویژه روسیه و لهستان می زنند و سالها بعد نیز تعداد قابل توجهی از ایشان با ظهور امپراطوری روسیه و بدنبال سخت گیری هائی که از جانب تزارها متوجه ایشان شد به آلمان مهاجرت کرده و کسر متمولی از ایشان نیز عازم ایالات متحده آمریکا می شوند.
هر چند «ای . ان پولیاک» استاد یهودی تاریخ قرون وسطی در دانشگاه تل آویو در کتاب خود (خزریا) قائل به آن است که بازماندگان جامعه خزریان، چه آنهایی که سر جایشان مانده اند و چه آنها که به آمریکا و سایر ممالک از جمله اسرائیل مهاجرت کردند اکنون اکثریت بزرگ دنیای یهود را تشکیل می دهند اما ایشان تعمدا یا تسامحاً نخواسته اند بر این نکته صحه بگذارند که چنان اکثریتی فاقد اصلی ترین شناسه سامی بودن و يهودی بودن از تبار بنی اسرائیلند.
در مجموع با آغاز جنگ جهانی اول و شدت گرفتن فشار روسیه تزاری بر یهودیان خزری مستقر در قلمرو تزارها، بخش هائی از ایشان تدریجاً از روسیه به اروپای مرکزی به ويژه آلمان و تعداد قابل توجهی نیز عازم ایالات متحده شدند.
شگفتی تاریخی در اینجاست که یهودیان خزری مهاجرت کرده به آلمان علی رغم آنکه در این کشور مواجه با استقبال خوب آلمانی ها شدند اما قدردان چنین مهمان نوازی گشاده دستانه ای نشده و بعد از آنکه در کانون جنگ جهانی اول، امپراطوری تزاری روسیه با وقوع انقلاب اکتبر مضمحل شد و از آنجا که بخش عمده ای از رهبران انقلاب بلشویکی از جمله تروتسکی تعلق به یهودیان خزری داشت، این قوم «نویهود»! پس از رفع نگرانی شان از ناحیه روس ها، ناجوانمردانه با انگلستان و ایالات متحده آمریکا وارد مذاکره شده و توانستند با مجاب کردن ویلسون رئیس جمهور وقت آمریکا و برخلاف دکترین انزواطلبی مونروئه ارتش این کشور را بنفع متفقین وارد جنگ علیه آلمانها و دیگر کشورهای دول محور کنند مشروط بر آنکه انگلستان که با قرار داد سایکس ـ پیکو، اراضی فلسطین را وارد حوزه مستعمراتی خود کرده بود، گشاده دستانه این منطقه را جهت تاسیس کشوری یهودی در اختیار یهودیان خزری قرار دهد تا علی الظاهر وعده تورات مبنی بر بازگشت بنی اسرائيل به سرزمین موعود تحقق يابد.
آن هم عودتی که بقول نویسنده مقاله« درس های داستان فلسطین و اسرائیل» منجر به بازگشت يهودیان به محل زندگی اجدادی شان شد در حالی که این سرزمین کمترین تعلقی به نو يهودان خزری که از اساس خاستگاهی غیر خاورمیانه ای داشته و اساساً غیر سامی بودند! ندارد.
بر همین اساس بود که ویلسون در تاریخ 2 آوریل 1917 پیامی به کنگره آمریکا در مورد اجتناب ناپذیر بودن جنگ با آلمان ارسال کرد و نهایتاً موفق شد در 6 آوریل 1917 مجوز حمله نظامی به آلمان را از تصویب کنگره بگذراند و متقابلاً لرد بالفور وزیر خارجه وقت انگلستان با اعلامیه مشهورش (اعلامیه بالفور) حمایت خود و دولت انگلستان را از تعلق داشتن سرزمین فلسطین به عنوان سرزمینی برای يهودیان اعلام کرد و در 1920 فلسطین بعنوان عضوی از جامعه ملل تحت قیمومیت بریتانیا پذیرفته شد.
جناب عبدی خوبست آنها که پیرامون تعداد کشته شدگان يهودیان خزری در جنگ جهانی دوم مناقشه می کنند قبل از آنکه وقت خود را صرف اثبات قتل عام 6 میلیون يهودی یا ششصد هزار یهودی در آلمان کنند، ابتدا به این پرسش پاسخ دهند که اساساً دلیل نفرت آلمانی ها از بظاهر يهودیان خزری مقیم آلمان چه بود؟
آیا غیر از این است که دولت و ملت آلمان قهراً و منطقاً می توانستند بعد از خیانت یهودیان خزری به ایشان در جریان جنگ جهانی اول، برخوردار از انباشت کینه و نفرت از ایشان شوند؟
بگذریم از آنکه آغاز جنگ سرد بین آمریکا و شوروی در فردای جنگ جهانی دوم را نیز محصول سعایت يهودیان متنفذ و صاحب قدرت در آمریکای بعد از جنگ جهانی دوم می دانند که با روی کار آمدن استالین و اتخاذ سیاست های سرکوبگرانه وی علیه اقوام و نژاد های غیر روس در قلمرو امپراطوری تازه تاسیس شوروی سوسیالیستی،
از جمله یهودیان خزری باقیمانده در آن قلمرو، ایشان (خزری ها) واشنگتن را ترغیب به فشار هر چه بیشتر بمنظور تضعیف حکومت شوراها در چارچوب جنگ سرد کردند.
جناب آقای عبدی ضمن پوزش از اطاله کلام اما مایلم به این پرسش پاسخ فرمائید:
با توجه به چنین پیشینه پر فتنه و مجعولی از جنبش صهیونیست آیا می توان صدر و ذیل این تاریخ پیچیده و پر فراز و نشیب را صرفاً مصادره در بذله گوئی هائی از جنس مجالست شغال و غاز کرد؟
آیا می توان به دلیل پاره ای از مشکلات و نارسائی های داخلی، اکنون نارفیقانه شعار فلسطینی تر نشدن از فلسطینی ها را داد؟
آیا این حق را به شعور آگاه بشریت می دهید که چنانچه حتی تمامی مسلمانان مقیم و آواره فلسطینی مستاصل و دلخسته از مظالم 60 ساله صهیونیست ها در یک رفراندوم عمومی تا نفر آخر تن به برسمیت شناختن دولت صهیونیستی بدهند باز هم آن شعور آگاه بشری ارزنی مشروعیت برای این دولت مجعول و فتنه گر در خاورمیانه قائل نشوند؟
جناب آقای عبدی شخصیت حقوقی و حتی حقیقی شما خوشبختانه یا متاسفانه تعلق به خودتان نداشته و جنابعالی و دوستان تان در حماسه اشغال سفارت آمریکا خود را مبدل به اسطوره ها و میراث گرانبهای انقلاب اسلامی کردید. حماسه ای که بر خلاف نظر پاره ای از تحلیلگران سیاسی که قائل به آنند فروپاشی شوروی و یا واقعه تروریستی 11 سپتامبر نقطه عطف تغییر نظام بین الملل بود، شخصاً بر این باورم اشغال سفارت آمریکا حتی بیشتر از اصل انقلاب اسلامی تکانه اصلی در ساختار نظام بین الملل را فراهم کرد و از آن تاریخ به بعد قوام و ثبات نظام دو قطبی حاکم بر جهان را با آسیبی جدی و غیرقابل ترمیم مواجه ساخت.
بر این اساس معتقدم جنابعالی نه حق دارید و نه اجازه دارید تا با قرار دادن خود و تریبون خود در اختیار کسانی که کمترین آشنائی و یا دلبستگی به مبانی و اصول آن انقلاب را ندارند به خود و شعور مخاطبان تان در سایت ارزشمند آینده توهین روا دارید.

مگر مسئله اسرائیل و انزجار از جنایات این کلنی صهیونیستی تعلق به دولت فعلی ایران دارد که اکنون به دلیل پاره ای از اختلاف نظرها با دولت احمدی نژاد بتوان خاکستر بر چشم واقعیت پاشید؟
خود بهتر می دانید که ماهیت ضد صهیونیستی انقلاب اسلامی از سال 42 و با مواضع قاطع و آشکار مرحوم امام شکل گرفت.
لذا به سهم خود هرگز پسندیده نمی دانم چنانچه قرار باشد شبهه یا تشکیکی در مواضع قابل دفاع انقلاب اسلامی وارد شود چنان شبهه ای با سوء استفاده از پيشینه قابل دفاع جنابعالی صورت پذیرد.
همانطور که در جریان بازداشت و محاکمه و زندانی شدن جنابعالی به صراحت در مقاله «نبرد با اساطیر» اظهار داشتم:
((صرف نظر از شخصيت حقيقی عباس عبدی و جايگاه و انتسابات سياسی اش ، اين واقعيتی غير قابل کتمان است که در فرهنگ انقلاب اسلامی ايران، عبدی و ياران عبدی بشکل اجتناب ناپذيری مبدل به نماد سلطه ستيزی انقلاب اسلامی شده اند ... وی و ديگر دانشجويان اشغالگر سفارت آمريکا وارثان انقلاب دومی بودند که توانست در فضای دو قطبی مسلط جهانی که نظام بين الملل را تنها مُخيـّر به انتخاب دو گزينه مسکو يا واشنگتن می نمود، راه سومی را به توده های محروم جهان سوم و مسلمانان زير سلطه در خاورميانه ارائه نمايند که طی دو دهه گذشته در بشره جنبش های سلطه ستيز خودنمائی می کند.
اهميت اين اقدام از آنجا ناشی می شد که پيش از اين کمونيست ها با داعيه طلايه داری مبارزه ضد آمريکائی و امپرياليستی شان، دين را مخدر و افیون حرکت های سلطه ستيزانه و مقوم وضعيت موجود معرفی می کردند.
ليکن علی رغم القاء چنين شائبه ای از دين، عبدی و يارانش توانستند با اشغال سفارت آمريکا رکورد خط مقدمی مبارزه با امپرياليسم را از دست کمونيست ها خارج کرده و علی رغم آموزه های مارکس اين رکورد را چند گام جلوتر از کمونيستها و با نام چند دانشجوی با پیشینه مذهبی ثبت نمايند.
مذهبی که پيش از اين قرار بود نقش افيون را در پويش های سياسی ـ اجتماعی جهان عهده داری کند اينک بسيار پيشگام تر از کمونيست ها نيروی محرکه چند جوان دانشجو در اشغال سفارت بزرگترين کشور سرمايه داری غرب شده بود!
اگر عبدی تنها به صفت دانشجوی پــــــيرو خط امام بودنش همين يک عمل را در کارنامه سياسی خود ثبت کرده باشد، اين به اندازه کافی به وی اعتبار و منزلت می داد تا بتوان وی را بعنوان بخشی از ميراث سياسی انقلاب اسلامی ايران بشمار آورد.
بر همين اساس چنانچه دغدغه صيانت از سرمايه ها و ارزش های انقلاب اسلامی ايران از جانب محافظه کاران ايران برخوردار از صداقت می بود منطقاً ايشان می بايست اهتمام خود را معطوف به حراست از اسطوره عبدی می کردند.
عبدی ولو آنکه واقعاً هم به نفع دولت آمريکا جاسوسی می کرد، اين بر عهده قوه قضائيه ايران بود تا با حفظ اين نماد با موجه ترين شکل ممکن چنين جرمی را مصلحت انديشانه از منظر افکار عمومی پنهان می داشت!
معلوم نيست که بر اساس منطق جناح محافظه کار ايران محاکمه فردی به اتهام جاسوسی برای آمريکا که خود از طلايه داران اشغال کانون جاسوسی آمريکا در منطقه بوده برخوردار از کدام افتخار و منزلت و مصلحتی است.
شوق زدگانی که با استناد به اظهارات عبدی در دادگاه دست افشانی برای شکستن وی می کنند يا مدهوش اند و يا مأجور !
برای وجد آمدگان از محاکمه عبدی افتخار آميز نيست که در محاکمه بخشی از نماد و هويت انقلاب اسلامی ايران در کنار آمريکائيانی قرار بگيرند که در اين طرف آب مانند ايشان برای چنين دادگاهی دست افشانی می کنند.
چقدر پسنديده بود محافظه کاران ايران در رقابتهای سياسی نامتعارف خود تأسی به علی ابن ابيطالب می کردند که علی رغم پيمان شکنی همسر پيغمبر پس از سرکوب ايشان در جنگ جمل ، به حرمت رسول اکرم حرمت وی را نيز نگاه داشت .
هر چند عبدی هرگز پيمان نشکست!))




مقاله نبرد با اساطیر ـ 3/فروردین/79 ـ نشریه گلف 2000

http://www.sokhan.info/Farsi/Nabard.htm



جناب آقای عبدی
اکنون و با گذشت نزدیک به پنج سال از آن تاریخ کماکان اعتقاد داشته و دارم مشی واقع بینانه و در عین حال آرمان خواهانه فاتحین سفارت آمریکا به اندازه کافی قوت و قدرت و استدلال دارد تا بتواند از آرمان ها و اهداف و اصول انقلاب سال 57 از جمله موضع اصولی ایران نسبت به دولت نامشروع اسرائیل دفاع کند.



۲۴ مهر ۱۳۸۶




توضیحات جناب آقای عبدی:



به دلايلي قصد پرداختن به مسأله فلسطين را ندارم، اما درباره نوشته آقاي سجادي ذكر چند نكته ضروري است.
1ـ وقتي كه من يا هر كس ديگري با مقاله‌اي موافقت يا مخالفت مي‌كند، ضرورتاً به معناي تأييد يا رد همه گزاره‌هاي آن مطلب نيست و خيلي بعيد است كه چنين وضعي پيش آيد.هر نوشته يا حتي كتابي داراي يك هسته مركزي است كه معمولاً موافقت يا مخالفت اصلی با این هسته صورت مي‌گيرد و اعلان موضع هم بايد نسبت به آن هسته مركزي باشد، و بيان نظرات درباره اجزاي ديگر نوشته، حالتي فرعي دارد. و اتفاقاً چه بسيار نوشته‌هايي كه نقد مي‌شوند، اما بجاي پرداختن به آن هسته مركزي حواشي آن نقد مي‌شود. هسته مركزي آن نوشته هم اين بود كه به لحاظ سیاست بین المللی دور نابودي يك طرف و به دريا ريختن آنها یا رسیدن از نیل به فرات را بايد خط كشيد، هرچند كه اساس بوجود آمدن آن طرف، عادلانه نبوده باشد. گرچه طرز نوشتن آقاي اميد قابل نقد است همان طور كه طرز نوشتاري بنده و آقاي سجادي هم مورد نقد بسياري است. اما با نقد طرز نوشتار نمي‌توان آن هسته را ناديده گرفت. اگر آن هسته غلط است، بايد مستقيماً به آن پرداخت.
2ـ نگاه تاريخي آقاي سجادي به گونه‌اي است كه يهود را مصدر بسياري از وقايع و توطئه های تاريخي، حتي جنگ سرد مي‌داند، اين تعبير و برداشت از تاريخ مبتني بر واقعيت اجتماعي نيست، و وجه تاريخ‌سازي دارد تا تاريخ‌نگاري. اما فارغ از اين مسأله بنده به يك اصل معتقدم و آن اينكه اگرچه بايد از تاريخ درس بگيريم، اما براساس تاريخ‌نگاري نمي‌توانيم عليه برخي از گروه‌هاي انساني امروز حكم قضايي صادر كنيم. زيرا تاريخ در بطن خود غير مستندتر و غير منطقي‌تر از آن است كه به درد قضاوت له يا عليه گروه‌هاي انساني كنوني بخورد.
3ـ نگاه مطرح شده در يادداشت آقاي اميد هم ربط چنداني به عملكرد دولت فعلي ندارد كه فكر كنيم به دليل ضديت با اين عملكرد، عده‌اي حق مطلب را درباره مردم مظلوم فلسطين ناديده مي‌گيرند. اين ديدگاه در زمان دولت قبل هم مطرح بود و يكي از اتهامات برخي مطبوعات آن دوره نكاتي بود كه خلاف سياست‌هاي رسمي در اين زمينه نوشته بودند. البته با اظهارات رييس دولت جديد، مسأله حساسيت بيشتري پيدا كرده ولي اصل قضيه مربوط به گذشته است.
4ـ درباره قضيه فلسطين بايد به برخي پرسش‌هاي مقدماتي و مهم پاسخ داد:
درخواست محو اسراييل از نقشه، مبتني بر چه راهبردي است؟ آيا اين سياست، ايدئولوژيك است؟ يعني از مباني ارزشي و اعتقادي استخراج شده و لزوماً ربطي به واقعيت‌هاي جاري ندارد. يا اين سياست در ذيل سياست دفاع از مظلوم و رد ظالم استوار است؟ در اين صورت منظور از ظلم چيست؟ آيا اشغال سرزمين و تشكيل دولت اسراييل است يا رفتار فعلي با فلسطيني‌ها منظور نظر است؟ اگر اشغال منظور است، در اين صورت به سرخپوستان و بوميان استراليا و حتي مناطق جدا شده از ايران در قضيه هرات، تركمن‌چاي و از آنها مهمتر سرزمين بين‌النهرين و مداين و تيسفون و ده‌ها مورد ديگر و... چه بايد گفت؟مگر این که مرور زمان را سالب حق بدانیم که در این صورت باید مدت این مرور زمان را هم بیان کرد.
آيا اين سياست مبتني بر دفاع و حفظ منافع ملي ايران است؟ در اين صورت چگونه و براساس چه مستنداتي قابل توجيه است؟ و نكته مهمتر ديگر اينكه من و آقاي سجادي يا هر كس ديگر مي‌توانيم در ذهنيت و باورهاي خود ،حكومت يا ساختاري را غير مشروع بدانيم و هزينه آن را هم بپردازيم، اما اگر قرار باشد از طرف ملت و دولتي سخن بگوييم در اين صورت چگونه مي‌توانيم بدون تبيين هزينه‌هاي هر اقدام كه مردم بايد آگاهانه هزينه آن را تقبل كنند، از طرف آنان حكم صادر كنيم؟ به نظر من اشكالي ندارد، كه دولتي خواهان محو ديگري شود، مشروط بر اين كه تمام هزينه‌هاي آن را صريح و روشن براي مردم خود بيان كند تا مردم هم آگاهانه آماده پذيرش آن باشند. در اين كار نمي‌توان جو نماي گندم فروش بود. سوالات بسيار زياد است، همين مقدار براي شروع كافيست.
5ـ اينكه در اين وب‌سايت نبايد به ديگران اجازه طرح چنين مباحثي را داد، خواسته موجهی نيست، اگر حداقل معيارهاي اعلان شده رعايت شود، از طرح مباحث هيچ كس ضرري نمي‌بيند بويژه آنان كه خود را به لحاظ منطقي در نقطه قوت مي‌بينند، و براي من و شما شايسته نيست كه از چنين ايده‌اي دفاع كنيم. اما اينكه پيشينه من يا هر كس ديگر محدوديت‌هايي را براي وي اعمال مي‌كند، صحيح است، اما اين نبايد فرد را به دگماتيسمي خشك تبديل كند كه حتي اگر پيشينه مثبتي هم داشت آن را بسوزاند و نابود كند. پيشينه من و ديگران به همان ميزان كه محترم و قابل دفاع است، قابليت نقد هم دارد و چنان نيست كه من نسبت به اين پيشينه حساسيت منطقي نداشته باشم، همان طور كه در مقالات سال گذشته درباره 13 آبان نشان داده شد. دفاع از پيشينه اگر با پويايي لازم فكري همراه نباشد، به تخريب آن منجر خواهد شد.
6ـ اينكه گفته‌ايد اگر همه فلسطيني‌ها هم اسراييل را به رسميت بشناسند، آيا براي شعور آگاه بشريت حق به رسميت نشناختن اسراييل را مي‌شناسم؟ بايد بگويم، من شعور آگاه بشريت را نمي‌شناسم، اما اين حق را براي خودم و شما يا هر كس ديگري كه مي‌خواهد چنين فكر كند قايل هستم و طبعاً بايد هزينه‌اش را هم بپردازيم. اما دنياي سياست معطل رسميت شناختن و نشناختن من و شما نيست. همچنان كه غصب سرزمینهای سرخپوستان كمتر از غصب فلسطين جنايت‌كارانه نبوده و نيست، و من و شما هم مي‌توانيم، دولت اتازوني را به رسميت نشناسيم، اما در عمل در آنجا و تحت آن حكومت زندگي كنيم!
جناب سجادي! دنيا با آمدن من و شما شروع نشده و با رفتن امثال ما هم پايان نخواهد يافت. ما نبايد كاري كنيم كه روزي و روزگاري اعراب و اسراييل با هم دست صلح دهند و يكديگر را پسر عمو خطاب كنند (كه پسر عمو هم هستند) و هر دو عليه ايران و ايراني براي جنگ متحد شوند، خسارت‌هاي مادي چنين حمله‌اي بجاي خود، خسارت‌هاي معنوي آن را چگونه مي‌توان تحمل كرد؟
7ـ وجود اسراييل اگر براي هيچ كس منفعتي نداشته باشد، براي رژيم‌هاي استبدادي منطقه هديه‌اي آسماني بوده است. و از اين نظر من هم دوست داشتم كه اصلاً چنين رژيمي نمي‌بود، اما دنياي معمولاً برحسب علايق ما شكل نمي‌گيرد، اما در هر حال مردمي كه قادر نيستند حكومت‌هاي خودشان را اصلاح و مردمي كنند، چگونه مي‌توانند دم از مبارزه با اسراييل با اتكاي به اين حكومت‌هايي بزنند كه به مردم خودشان رحم نمي‌كنند. اسراييل حداقل براي مردم خودش اعتباري قايل است، طبعاً وقتي مردم منطقه فرياد مبارزه با اسراييل را از حلقوم امثال صدام مي‌شنوند، نمي‌توانند نسبت به آن خوش‌بين باشند، ظلم اگر بد است، به طريق اولي به ملت خود بدتر است.
جناب سجادي! ياسر عرفات براي من يك معيار مهم بوده و است. شايد ديگراني كه كنار گود نشسته‌اند و حتي يك روز از روزهای ياسر عرفات را هم تجربه و تحمل نكرده‌اند، و به قول معروف صدايشان از جاي گرم درمي‌آيد، چيز ديگري بگويند، اما وقتي او با آن سابقه و آن همه مجاهدت در راه فلسطين، قرارداد اسلو را امضا مي‌كند، من حتي اگر مخالف آن و جزو آن شعور آگاه بشريت موردنظر شما باشم، باز هم مخالفت عملی نمي‌كنم، زيرا بشريت بجز شعور آگاه، وجدان و انصاف هم دارد كه در برابر عرفات كه زندگي‌اش را براي فلسطين گذاشت، كاتوليك‌تر از پاپ نشوم. دوست عزيز! فراموش نكنيم كه جهان عرب و اسلام ثروتمند است، اما هگامی که زندگي عادي اندكي از مردم فلسطين در غزه وابسته به كمك‌هاي اتحاديه اروپا و غرب است!! و از سوی دیگر اين مردم بدان وضعی رسيده اند كه قهرمانش صدام حسين است و نیز تعدادي از آنان كه به دست نيروهاي خودشان كشته مي‌شوند، احتمالاً كمتر از شهيدانشان به دست اسراييلي‌ها نيست،و راديكال‌ترين آنان شعار آتش‌بس طولاني مدت و نه محو اسراييل را مي‌دهند، با اين مختصات سياسي، اقتصادي و نظامي مي‌خواهيد مردم در ايران چگونه بيانديشيد؟
8ـ در پايان متذكر شوم كه طرح عقايد ناقص و حتي نارسا درباره فلسطين كه ممكن است موجب بغض شما شود، به دليل مسدود بودن راه براي نوشتن در اين زمينه است. اگر اين راه بسته باشد، بدترين آرا و عقايد هم زمينه طرح و حتي پذيرش پيدا خواهد كرد و مسئوليت آن برعهده مسدود‌كنندگان این راه است و اميدوارم كه بنده و شما از آنها نباشیم.



پاسخ مجدد به آقای عبدی



جناب آقای عبدی

با توجه به به مناقشه ای که پیرامون نقد اینجانب از مقاله «درس های داستان فلسطین و اسرائیل» در وب سایت ارزشمند آینده صورت گرفت و از آنجا که شخصاً ماهیت این مناقشه را جدالی احسن دانسته که حداقلی از جوانب مناقشه 60 ساله خاورمیانه را برای علاقه مندان بازبینی می کند، ضمن تقدیر از صعه صدر جنابعالی در میزبانی و مدیریت این بحث مایلم در تعقیب آن، نکات و یا شاید سوء تفاهماتی را بمنظور توضیح بیشتر خدمت جنابعالی و مراجعان محترم سایت آینده ارائه نمایم.



1ـ از آنجا که ذیل نقد اینجانب از مقاله آقای «امید» تحشیه ای به این مضمون تحریر فرموده اید که:

همدلی اینجانب با مضمون مقاله آقای امید ناظر بر هسته مرکزی آن نوشته بوده و هسته مرکزی آن مقاله را نیز ناظر بر این اصل قرار داده اید که «در عصر کنونی به لحاظ سیاست بین المللی دیگر باید دور نابودی یک طرف مناقشه را خط کشید»

لذا احتمالاً این حق را برای بنده قائل هستید تا از این پاسخ نتیجه بگیرم که جناب آقای عبدی نیز با موضع اینجانب مبنی بر اهانت آمیز بودن تسری قانون جنگل به مناسبات انسانی (راهکار مطمح نظر آقای امید) همدلی دارند. طبیعتاً در صورت اشتباه برداشت اینجانب، حق تصحیح آن بر عهده جنابعالی خواهد بود.

اما نکته ای که مغفول می ماند آن است که ملاک تشخیص هسته مرکزی یک نوشته چیست؟

قطعاً جنابعالی این حق را داشته و دارید تا بر اساس ملاک های شخصی و سلیقه ای، هسته مرکزی آن نوشته را «ابتنای قانون نوین نظام بین الملل به عدم توسل به خشونت جهت حذف طرف یا طرفین مناقشات منطقه ای» تلقی فرمائید.

اما طبیعتاً و به همان نسبت اینجانب را نیز می توانید در تشخیص هسته مرکزی آن نوشته مبنی بر «تسری قانون جنگل به مناسبات انسانی» مُحق بدانید.

بر همین اساس بود و هست که با فرض چنان هسته ای از نوشته مزبور شخصاً اقدام به نفی و نقد چنین احتجاج نامانوسی از راهکار ارائه شده آقای امید کردم.

اما ولو آنکه هسته اصلی نوشته مزبور را با خوانش جناب آقای عبدی ناظر بر اصل:

«ابتنای قانون نوین نظام بین الملل به عدم توسل به خشونت جهت حذف طرف یا طرفین مناقشات منطقه ای» قرار دهیم در آن صورت مایلم جناب آقای عبدی بفرمایند چنین اصلی کجا و از چه زمانی وارد نظام بین الملل شده است؟

اگر استناد ایشان ناظر بر منشور سازمان ملل متحد باشد بلافاصله از جناب آقای عبدی خواهم پرسید صدام حسین و نظام حکومتی وی اکنون کجایند؟

چرا در تهاجم نظامی ارتش آمریکا به عراق کمترین التفاتی به این اصل نشد؟

چرا اصل مزبور شمولیت خود را تنها تا پشت مرزهای اسرائیل حفظ کرده و دیگر نقاط جهان بنا به خواست و طمع ایالات متحده شخم زده می شود!؟

طرفه آنکه بدنبال انتشار مطلب اینجانب در سایت آینده مشاهده شد در بخش پیغام ها سرکار خانمی بنام «سارا» در تائید تئوری راز بقای آقای امید مبنی بر طبیعی بودن دریده شدن غازهای فلسطینی توسط شغال های اسرائیلی از اینجانب پرسیده اند:

اگر به قانون مادر(!) و طبیعت (راز بقا) اعتقاد ندارید، پس حمله آمریکا به عراق و دراندن آن را چگونه توجیه می کنید؟

در پاسخ به چنین پرسشی باید ایشان را به اعتراض سازمان ملل متحد در کنار جمیع فرهیختگان و روشنفکران صلح طلب در جهان حوالت داد که فریاد مخالفت خود با لشکر کشی خودسرانه آمریکا را با صدای بلند اعلام کردند.

ظاهراً برخی از دوستان در نفی ادعای اینجانب مبنی بر تباین قانون جنگل با مناسبات انسانی دچار شتابزدگی و بی مبالاتی شده و شعرهائی می سرایند که به شدت در قافیه تنگ آن دچار انسداد می شوند.

دوستانی که مانند جناب آقای امید و سرکار خانم سارا قائل به آنند که در مناسبات انسانی نیز مانند قانون تنازع بقای حیوانات، باید در مقابل قدرت برتر تمکین کرد و مخالفتی با دریده شدن کشور و ملت ضعیف در مقابل دولت های قدرتمند نشد، خوب است به این پرسش پاسخ دهند که با چنین منطقی دیگر چه جای گلایه در ادعای ظلم و زورگوئی جمهوری اسلامی در حق شهروندانش باقی می ماند؟



دوستان باید به لوازم اصل تنازع بقای خود پایبند باشند و با توجه بر برتری قدرت رژیم جمهوری اسلامی در داخل مرزهای خود ناچار باید بپذیرند که با اتکای بر همان تئوری تنازع بقا، ملزمند با ثمن بخس مطالبات مشروع شهروندی خود را در مقام مرغ پیش کشی فدیه زیاده خواهی های حکومت کرده و بقول طوقای تیمورخان(!):

«لاشخوران را از جانب نظام به طعامی دیگر دعوت کرده و ضمن قرار دادن خود و مطالبات مشروع خود بر سفره لاشخوران، نعناع و ریحان را نیز فراموش نکنند» که سفره «نظام» رنگین تر است!!!

با چنین فرضی دیگر چه جای گلایه از تضییع حقوق شهروندی و کوبیدن بر طبل اصلاح طلبی می ماند؟



2ـ جناب آقای عبدی در ادامه توضیحات خود مدعی شده اند که اینجانب با تاریخ سازی و نه تاریخ نگاری، «یهود» را در مقام «گروهی انسانی» مصدر بسیاری از وقایع و توطئه های تاریخی تلقی کرده ام.

از آنجا که شخصاً و قلباً قائل به انصاف در قلم و نظر جناب آقای عبدی هستم مایلم ایشان تصریحاً نشان دهند سجادی در کجای مطلب خود چنین ادعائی کرده؟

همه اهتمام اینجانب در آن نوشته اثبات این نکته بود که صهیونیسم به عنوان یک کلوب فتنه گر و نه گروهی انسانی، اصالتاً کوچک ترین ربطی با دین یهود ندارد و بر همین اساس با استناد بر متون معتبر تاریخی از تورات گرفته تا تحریرات مورخان و اساتید سرشناسی نظیر آرتور کوستلر و و اصطخری و ای ان پولیاک خاستگاه تاریخی ایشان، که کمترین نسبتی با یهودیان ندارد را نشانه گذاری کردم.

حال چگونه می توان ارجاع به منابع مستند تاریخی را تاریخ سازی تلقی کرد؟

وقتی به صراحت تورات (کتاب مرجع قوم یهود) سرزمین موعود تعلق به قوم بنی اسرائیل داشته و قوم بنی اسرائیل نیز توسط همان کتاب به فرزندان داوود دلالت دارد، چرا باید اینجانب علی رغم ارجاع مستندات معتبر تاریخی در اثبات یهودی نبودن صهیونیست های با خاستگاه خزری، متهم به تاریخ سازی شوم؟



3ـ جناب آقای عبدی در بند چهارم توضیحات خود ابتدا این پرسش را مطرح کرده اند که:

درخواست محو اسرائیل از نقشه مبتنی بر چه راهبردی است؟

از آنجا که بعد از مرحوم امام، برای نخستین بار در سطح مقامات عالی رتبه نظام این آقای احمدی نژاد بودند که چنین درخواستی را مطرح کردند لذا در پاسخگوئی نیز شخص ایشان ملزم به انجام وظیفه اند. مسئولیت سخنان رئیس جمهور با خودشان است. اما تا آنجا که به اینجانب مربوط می شود مایلم پاسخ به این پرسش را با ذکر مقدمه ای با پرسشی دیگر پاسخگو باشم.

جناب آقای عبدی بخوبی به یاد دارند که از فردای پیروزی انقلاب، جمهوری اسلامی مکرراً و به صراحت اعلام کرد با همه کشورها بجز آفریقای جنوبی و اسرائیل مشکلی برای ایجاد رابطه ندارد.

طبعاً ایشان نیز می پذیرند مخالفت جمهوری اسلامی با این دو کشور مخالفت با کوه و کُتل و جغرافیای آن نبود بلکه جنس آن مخالفت ناظر بر عدم مشروعیت رژیم سیاسی آنها بدلیل حاکمیت قوانین آپارتایدی در پرتوریا و تل آویو بود و هست.

حال از جناب آقای عبدی می پرسم چگونه شد که علی رغم مخالفت اولیه تهران با ایجاد رابطه با رژیم وقت آفریقای جنوبی، اکنون دو کشور برخوردار از مناسبات حسنه سیاسی و اقتصادی هستند؟

آیا غیر از این است که موجودیت نظام نژاد پرستانه آفریقای جنوبی با یک ساز و کار دمکراتیک از صحنه جهان محو شد؟

آیا غیراز این است که عالی رتبه ترین مقامات جمهوری اسلامی نیز صراحتاً حل مشکل فلسطین را مشروط به برگزاری رفراندم بین جمیع شهروندان مسلمان، یهودی و مسیحی جهت تعیین نوع حکومت شان کرده اند؟

آیا نمی توان در صورت تن دادن نظام بین الملل به چنین راهکاری بدون کمترین جنگ و خونریزی شاهد محو رژیم سیاسی نژاد پرست اسرائیل از صحنه جهان شد؟

مایلم جناب آقای عبدی به این پرسش نیز پاسخگو باشند:

چگونه شد که علی رغم تکرار همیشگی شعار مرگ بر شوروی در کنار شعار مرگ بر آمریکا، توسط انقلابیون ایران به ناگاه از فردای فروپاشی نظام کمونیستی و بعد از ارسال نامه مرحوم امام به گورباچف و متعاقب سفر آقای هاشمی رفسنجانی به مسکو در عرض یک روز این شعار از سیاهه بلند شعارهای مرگ طلبانه انقلابیون در ایران حذف شد؟

آیا غیر از آن است که منطق حاکم بر آن شعار قبل از آنکه حذف جغرافیای شوروی را مطمح نظر داشته باشد ناظر بر ماهیت و عملکرد حکومت شوراها بود؟

گذشته از آن، اینکه جناب آقای عبدی در ریشه یابی منطق «محو اسرائیل از نقشه آن هم از موضع ایدئولوژیک» پرسیده اند:

اگر مخالفت با اقدام اسرائیل در اشغال سرزمین فلسطینی ها از جنس مخالفت با یک عمل ظالمانه در حق اعراب است که پیشتر شامل سرخپوستان آمریکا و بومیان استرالیا و ده ها مورد دیگر نیز شده، آیا نمی توان اصل مرور زمان را سالب حق فرض کرد مشروط بر آنکه مدت این مرور زمان را تعیین کنیم؟

برخلاف جناب آقای عبدی معتقدم هیچ ظلمی با مشمول مروز زمان شدن مبدل به حق نخواهد شد.

اگر چنین است اساساً چه جای آن است که شیعیان قرن ها معترض غصب حق امام نخست شان در سقیفه بنی ساعده باشند؟

چرا ایشان باید قرن ها در غصب حق حکومت حسین بن علی، قرن ها زیر علم ایشان سینه بزنند؟

با چنان منطقی باید گفت اتفاقی بود که در تاریخ افتاده و مشمول مرور زمان شده و دیگر نباید خود را معطل تاریخ کرد!

بر همین اساس می توان مدعی شد:

حال آمریکائیان در 28 مرداد مرتکب اشتباهی شدند و به ناحق بر علیه حکومت مشروع ایران کودتا کردند، از آنجا که این مسئله به تاریخ پیوسته دیگر چه جائی داشت دانشجویان پیرو خط امام بدون عنایت به اصل مرور زمان اقدام به اشغال سفارت آمریکا کنند؟

با چنین منطقی جناب عبدی خود باید به پرسشی که در بند چهار توضیحات خود مرقوم داشته اند جلوتر از اینجانب پاسخگو باشند آنجا که در چارچوب حفظ منافع ملی ایران، پرسیده اند آیا برای اتخاذ سیاست دفاع از فلسطین و مخالفت با اسرائیل اقدام به برآورد هزینه و اطلاع رسانی و کسب مجوز از مردم خودمان کرده ایم؟

جناب آقای عبدی آیا می توانند با منطق حاکم بر این سوال بفرمایند دانشجویان پیرو خط امام قبل از اشغال سفارت آمریکا آیا برآورد هزینه و اطلاع رسانی به مردم و کسب مجوز از ایشان برای دست زدن به این اقدام کرده بودند؟

قهراً جناب عبدی بهتر از اینجانب می دانند که از فردای اشغال سفارت آمریکا حمایت میلیونی مردم ایران از آن اقدام و پذیرش سخاوتمندانه هزینه های آن اعم از تحریم های اقتصادی و تحمیل جنگ 8 ساله توسط همان مردم محکم ترین سند از اقبال به چنین اقدامی بود.

منطق چنان حمایتی ناظر بر این اصل بود که ظلم با مرور زمان دچار دگردیسی نمی شود و مردم برای اعاده حق خود حاضرند هزینه های ولو سنگین آن را نیز بپردازند.



در مورد سیاست متخذه حمایت ایران از فلسطینیان و جایگاه آن از منظر منافع ملی ولو آنکه بفرمائید مسئله اشغال سفارت امری داخلی بود و قابل مقایسه با موضوع فلسطین نیست، گریزی از این واقعیت نداریم که آن سیاست طی 28 سال گذشته خواسته یا ناخواسته به مثابه سرجهازی پای دیپلماسی خارجی ایران نوشته شده.

بخاطر دارید از فردای موافقت نامه اسلو از اسرائیل گرفته تا فتح و جمیع دولت های عربی و اروپا و چین و روسیه و سازمان ملل متحد، متفقاً با استقبال از این موافقت نامه تلاش خود را صرف تحقق صلح در بحران خاور میانه کردند و تنها در این میان ایران بود که از ابتدا با آن موافق نامه مخالفت کرد.

قطعاً باز هم بخاطر دارید علی رغم آن اجماع جهانی، موافقت نامه اسلو عملاً با شکست مواجه شد و و نهایتاً نیز چوب آن را ایران خورد که متهم به کارشکنی در مسیر صلح اعراب با اسرائیل شد.

طبعاً می پذیرید جهان خواسته یا ناخواسته با انتساب چنان اتهامی به ایران به زبان بی زبانی اقرار می کرد که دولت جمهوری اسلامی آن درجه از قدرت را دارد که می تواند به تنهائی در مقابل یک خواست جهانی ایستادگی کرده و از قضا در تحمیل خواست خود پیروز نیز شود. طبعاً لوازم چنین اقراری ناظر بر آن است که قدرت و نفوذ دولتی را که برخوردار از چنین توانائی گسترده ای در رویاروئی با خواست جهانی است باید به رسمیت شناخت و در حل مشکل آن را نیز به بازی گرفت.

صرف نظر از صحت و سقم چنین برآوردی از قدرت ایران آیا منطق و همان منافع ملی حکم نمی کند کارت قدرتمند دفاع ایران از فلسطینیان را چنین رایگان واگذار نکنیم.

کدام منطقی حکم می کند که بعد از 28 سال خوردن چوب دفاع از فلسطینیان اکنون بدون کمترین امتیازی این کارت ارزشمند را بنفع دشمن واگذار کنیم؟

چرا نباید دولت را تشویق کنیم از کارت دفاع از فلسطینی ها بر سر میز مذاکره استفاده کرده و در ازای واگذاری آن، امتیاز متقابل از حریف بگیرد؟

این که کمال بی تدبیری است بعد از گذشت 28 سال خوردن چوب دفاع از مردم فلسطین اکنون از خیر سهم پیاز آن گذشته و حکومت را جهت تامین منافع ملی از طریق بازی با این کارت بر سر میز مذاکره با غرب، محروم کنیم؟

چرا نباید دولت را تشویق کرد تا با حزم اندیشی این نفوذ ارزشمند را بنفع منافع ملی ایران نقد کند؟

چرا با فشار بر دولت بمنظور واگذاری چنان سهم واریز شده ای در خزانه ملی ایران بی مبالاتانه موضع دشمن را بر علیه خود قوی تر کنیم؟

چرا اصرار داریم جمهوری اسلامی بعد از پرداخت 28 سال هزینه جهت دفاع از مردم فلسطین اکنون بدون کسب امتیاز از موضع دفاع از فلسطینیان بگذرد؟

لذا در اینجا در پاسخ به سوال جناب آقای عبدی که پرسیده اند آیا سیاست دفاع از حقوق فلسطینیان مبتنی بر حفظ منافع ملی ایران هست یا خیر؟ باید معروض دارم چنانچه طرفین به آن درجه از توان و آمادگی جهت نشستن پای میز مذاکره بمنظور حل مشکلات دو جانبه برسند در آن صورت فلسطین نیز یکی از موضوعات مهم و قابل طرح در چنان مذاکراتی خواهد بود که ایران می تواند با بازی با آن کارت از طرف مقابل امتیازات لازم را در راستای منافع ملی خود و حقوق فلسطینی ها اخذ کند.



4ـ جناب آقای عبدی، جنابعالی در بند ششم توضیحات خود از قول اینجانب پرسشی را مرقوم فرموده اید مبنی بر آنکه «چنانچه همه فلسطینی‌ها هم اسراییل را به رسمیت بشناسند، آیا برای شعور آگاه بشریت حق به رسمیت نشناختن اسراییل را می‌شناسم؟»

اولاً لازم به ذکر می دانم در نقل این پرسش رسم امانتداری رعایت نشده و نقل صحیح آن بدینگونه بود که:

آیا این حق را به شعور آگاه بشریت می دهید تا چنانچه حتی تمامی مسلمانان مقیم و آواره فلسطینی مستاصل و دلخسته از مظالم 60 ساله صهیونیست ها در یک رفراندوم عمومی تا نفر آخر تن به برسمیت شناختن دولت صهیونیستی بدهند باز هم آن شعور آگاه بشری ارزنی مشروعیت (ونه برسمیت نشناختن) برای این دولت مجعول و فتنه گر در خاورمیانه قائل نشوند؟

قطعاً می پذیرید اینجانب نیز بخوبی بر این نکته واقف هستم که شعور آگاه بشریت محلی از اعراب برای برسمیت شناختن و یا نشناختن یک حکومت ندارند. بلکه ادعای اینجانب ناظر بر نامشروع دانستن آن حکومت از جانب شعور آگاه بشریت بود.



ثانیاً در ادامه فرموده اید:

«دنیای سیاست معطل رسمیت شناختن و نشناختن من و شما نیست. همچنان كه غصب سرزمین های سرخپوستان كمتر از غصب فلسطین جنایت‌كارانه نبوده و نیست، و من و شما هم می‌توانیم، دولت اتازونی را به رسمیت نشناسیم، اما در عمل در آنجا و تحت آن حكومت زندگی كنیم ... دنیا با آمدن من و شما شروع نشده و با رفتن امثال ما هم پایان نخواهد یافت»

جناب آقای عبدی، بر این اساس مایلم بر این نکته تصریح داشته باشم که این درست است که دنیای سیاست معطل رسمیت شناختن و نشناختن من و شما نیست.

این درست است که دنیا با آمدن من و شما شروع نشده و با رفتن امثال ما هم پایان نخواهد یافت.

اما یک نکته جای کمترین شبهه ای ندارد و آن اینکه:

تضییع حق سرخپوستان آمریکا و همانند غصب سرزمین فلسطینیان و اشغال اراضی بومیان استرالیا ... تا ابد بعنوان یک نقض آشکار حقوق بشر در تاریخ خواهد ماند ولو آنکه ایشان نتوانند نسبت به خود و ظلم اعمال شده به خود اعاده حق کنند.

جناب آقای عبدی

بنده و جنابعالی که دولتمرد نیستیم تا در بیان و دفاع از مواضع خود و دیگران ماخوذ به حیا بوده و عذر دیپلماتیک داشته باشیم.

حداقل تعهد اینجانبان تقیـّدمان به کلام حق و دفاع از آن است.

اینجانب در کنار شما و هم صدا با شما اعلام می کنم دنیای سیاست معطل رسمیت شناختن و نشناختن من و شما نمی ماند.

اینجانب در کنار شما و هم صدا با شما اعلام می کنم دنیا با آمدن من و شما شروع نشده و و با رفتن امثال ما نیز پایان نخواهد یافت.

اما در کنار چنین اعترافی بلافاصله اضافه می کنم در این دنیای واقعی و بعضاً ناعادلانه و بی رحم سیاست، بنده و جنابعالی نیز وجود داشته و بخشی از واقعیت ایم.

و در این «دنیای واقعی سیاست» که علی رغم میل من و شما خود را معطل برسمیت شناختن ها یا برسمیت نشناختن های ما نمی کند ما مُخیـّر و بلکه مُکلفیم تا به تشبیه مرحوم شریعتی بین سه گزینه پلیدی و پاکی و پوچی از نامفهومی و بی ماهیتی رها شده و از میان آن سه گزینه خود و واقعیت خود را تعریف و معنا کنیم.

جناب آقای عبدی، بالغ بر 4 سال پیش طی ارسال نامه ای به وزیر خارجه وقت آمریکا (کالین پاول) خطاب به ایشان پرسیدم:

«بعد از پنجاه سال اعمال سیاست های نژاد پرستانه و جنایت های شرم آور دولت اسرائیل نسبت به مسلمانان که متاسفانه کشور جنابعالی با داعیه ابرقدرتی و مهد آزادی خواهی به حمایت یکجانبه از این سلوک نامتعارف پرداخته، اینک ضمن قبول ادعای شما مبنی برآنکه «در عمق سیاست های ایالات متحده این اعتقاد راسخ وجود دارد که مردم سراسر جهان باید از آزادی بهره مند باشند» آیا بنیان های دمکراسی و آزادی خواهانه کشور شما حق تحفظ نفرت از اسرائیل را برای مسلمانان که ایران نیز بخشی از آنرا تشکیل می دهد برسمیت می شناسد؟ ... در جهان آزاد و دمکراتیک وعده داده شده شما چگونه می توان مالک احساسات خود بود؟

آیا قرار است در این جهان آزاد، خشم و مهر خود را نیز ذیل تیول مبانی لیبرال دمکراسی آمریکائی قرار داده و مطابق با خواست و منافع ایشان اشگ ریخته و لبخند بزنیم؟ آیا می توانیم در مواجهه با چنان جنایاتی ضمن محروم ماندن از همه حقوق خود تنها مالک احساسات خود بوده و از جنایات آن رژیم متنفر باشیم. آیا حاضرید تا همین حد حق به ما بدهید؟»




نامه به کالین پال وزیر خارجه وقت آمریکا:

http://www.sokhan.info/Farsi/Haghnefrat.htm



حال جناب آقای عبدی، اکنون بعد ا ز پرسش آن روز از وزیر خارجه وقت آمریکا مایم از جنابعالی نیز بپرسم:

آیا در دنیای سیاست که معطل بنده و جنابعالی نیز نمی ماند جائی برای ابراز وجود و فقط اعلام نظر ما در دفاع از حق و برائت از ناحق وجود دارد؟ آیا این حداقل وظیفه بنده و جنابعالی نیست تا فرای تعارفات دیپلماتیک سیاستمداران و معذورات ایشان وجود خود را به این جهان بشدت واقعی و بی اعتنا به آمدن و رفتن ما «با بیان کلمه حق» تحمیل کنیم؟



5ـ جناب آقای عبدی اینکه در بند 5 توضیحات خود اینجانب را مخالف با دادن اجازه به دیگران جهت طرح مباحث شان در وب سایت آینده کرده اید را چیزی جز سوء تفاهم نمی توانم نام نهم. بنده نمی دانم از کجای نوشته قبلی اینجانب به چنین برداشتی رسیده اید.

عمده ادعای اینجانب ناظر بر آن بود که سایت وزین آینده به اعتبار مدیریت و قلم و شعور توانمند جنابعالی توانسته خود را ذیل یکی از وب سایت های وزین و کارشناسانه تعریف کند و بنده و امثال بنده با چنین شناختی از این سایت به آن رجوع می کنیم. لذا پسندیده نیست با انتشار مطالبی که ادبیاتی نامتعارف با گویش کارشناسی دارد، حرمت خود و سایت آینده و مراجعین آن را نادیده بگیرید. قطعاً چنانچه اینجانب مایل به خواندن مطالب طنز و هزل و لودگی قلم باشم منطقاً بجای سایت آینده که اکنون با جهد و کوشش قابل تحسین جنابعالی برخوردار از وزانت و مکانت کارشناسانه و ارزشمندی شده، می توانم به بی شمار سایت های موجود با چنان نگارش هائی رجوع کنم.

دلچرکینی اینجانب ناشی از انتشار چنان مطلبی با چنان رسم الخط سبکی در سایت جنابعالی بود و از همین بابت بود که برادرانه به جنابعالی گوشزد کردم حرمت امامزاده را نگاه دارید. حال از کجای عرائض اینجانب چنین مستفاد می شود که خواستار عدم انتشار مطالب دیگران در این سایت شده ام؟

چنین برداشتی ناخواسته خاطره ای را برای اینجانب زنده کرد و آن بازگشت به آن دارد که در رژیم پهلوی و از ناحیه ضعف شخصیت و خودباختگی فرهنگی حاکم بر متولیان فرهنگی آن رژیم در سال 55 «لاندا بوزانکا» کمدین دسته سوم سینمای ایتالیا به تهران دعوت شد و شیدائیان دست و پا گم کرده ایشان جهت پذیرائی بنحو احسن از مشارالیه اقدام به دعوت وی جهت شرکت در یکی از جشن های کاباره میامی آن زمان کردند. آن زبان بسته نیز بعد از حضور در مراسم ناگهان از جانب مجری مراسم دعوت به حضور بر روی سن و خنداندن حضار شد!

حرف هائی که لاندا بوزانکا بعد از قرار گرفتن پشت تریبون زد قرینه ای از عرائض امروز بنده در سایت وزین آینده است.

ایشان گفت:

من بابت چنین دعوتی متحیرم. چون برای خندان مردم نه لطیفه ای بلدم و نه تردستی یا عملیات آکروباتیکی. بنده فقط یک آرتیست سینمای کمدی ایتالیا هستم که نقش های کمدی خود را نیز بر اساس فیلم نامه و دستورات کارگردان بازی می کنم!

جناب آقای عبدی این خاطره را از آن جهت بازگو کردم که جنابعالی نیز این اصل را در سایت ارزشمندتان جای بیاندازید تا دوستانی که علاقه مند به مشارکت در مباحث منتشره در آن هستند با حفظ حداقل ها مانع از آن شوند تا خدای ناکرده حرمت و شان آن سایت تا سطح نازل ... میامی تنزل یابد.

همینجا لازم می دانم به آن دسته از دوستانی که در بخش پیغام ها گلایه می کردند که چرا سجادی در نقد نوشته یک شخصیت مجازی با نام مستعار «امید» به ایشان اساعه ادب قلمی کرده معروض دارم که ضمن احترام عمیق به احساسات و عواطف و اخلاقیات همه این بزرگواران و ضمن پوزش از جناب امید بابت تندی قلم خود یک پرسش از این دوستان دارم که بر اساس کدام منطق اینجانب را بابت اساعه ادب به یک شخصیت مجازی مستوجب پند و نصیحت و اندرز می دانید اما حداقلی از همین حق را به اینجانب نمی دهید تا بابت به استهزا کشیدن مقاومت 60 ساله یک ملت مظلوم از طریق بذله گوئی و لودگی قلم، مکدر شوم؟



در انتها علی رغم تطویل کلام جسارتاً فرصت را مغتنم شمرده و حسب صلاحدید جناب آقای عبدی پرسش دو نفر از پیغام گذاران محترم ذیل نوشته خود را حسب وظیفه، پاسخگوئی می نمایم:

ابتدا در پاسخ به سوال یکی از پیغام گذاران محترم و بدون ذکر نام که استناد اینجانب به واقعه عید پوریم نزد جامعه یهودیان را برنتابیده و با جمله ای معترضه فرموده اند:

وقتی حتی شمارش تعداد 75000 کشته در 3 روز آن هم در عصر هخامنشیان غیر ممکن بوده(!) چطور باید پذیرفت می توان در 3 روز 75000 نفر را کشت؟

در پاسخ به این دوست گرامی معروض می دارد اولاً بر اساس کدام قـِصر و عذری کشتن 75000 نفر در عرض 3 روز در امپراطوری هخامنشی امری بعید بنظر می رسد؟

آیا بسیج یک لشکر فقط 1000 نفره برای امپراطوری خشایارشاه و دادن امریه به ایشان که هر کدام موظفید در طول سه روز تنها 7 نفر را بکشید! کار چندان سختی برای رسیدن به سقف 75000 کشته خواهد بود؟!

گذشته از آنکه چرا این سوال را بنده باید پاسخگو باشم؟ اینجانب در همان مطلب قبلی رفرنس این واقعه تاریخی را که برگرفته از اصلی ترین کتاب مرجع جامعه محترم یهودیان است، آدرس داده بودم. لذا این جامعه محترم یهود است که موظف به پاسخگوئی به چنین پرسشی خواهد بود.

در پاسخ به دوست دیگری بنام محمد که رفرنس آن بخش از مطالب اینجانب که ناظر بر فعالیت جامعه صهیونیستی متظاهر به یهود در خلال جنگ جهانی اول در اروپا و آمریکا تا تاسیس کشور اسرائیل شده اند، توجه ایشان را به منابع معتبر زیر جلب می کنم:



http://www.sweetliberty.org/issues/israel/freedman.htm



A speech (more like a prophecy) by Benjamin Freedman in 1961



Part 1) http://www.youtube.com/watch?v=Ry37mKMh04U&mode=user&search=



Part 2) http://www.youtube.com/watch?v=LrLtoC5Eg0w



Part 3) http://www.youtube.com/watch?v=aIxDu8d5Yeg&mode=user&search=



Part 4) http://www.youtube.com/watch?v=Qx00Q_u8SbM&mode=user&search=





در انتها کمال امتنان را نیز از جناب آقای محمد حسین داشته که بدون لحاظ شرط استحقاق نسبت به اینجانب ابراز لطف فرموده اند و از شکیبائی جناب آقای عبدی نیز بابت تقبل زحمت در انتشار مطالب و پی گیری کامنت ها سپاسگذارم.



ارادتمند ـ داریوش سجادی

27/مهر/86





توضیح مجدد آقای عبدی:



جناب سجادی مقایسه های مع الفارقی نموده اند و پاسخ های شان جدلی است و کمکی به حل قضیه نمی کند.اگر فلان پس در قضیه اشغال سفارت هم بهمان.خوب یکن نفر پیدا می شو.د و در بدترین حالت می گوید هر دو غلط شما چه جوابی خواهید داد؟یا اگر من اینطور نوشتم شما هم اینطور جواب دادید.کسی هم خواهد گفت هر دو طرف اشتباه نوشت اند.یا این که اشغال آمریکای سرخ پوستان هم الی الابد ظلم است اما عملا در سرزمین اشغالی زندگی می کنیم و مشکلی هم نداریم و چه بسا از تولیدات همان سرزمین اشغالی و غصبی تناول می کنیم.اگر کسی گفت با صهیونیم هم همینطور برخورد کنید چه پاسخی خواهیم داد؟بعلاوه مرور زمان اصل ظلم را پاک نمی کند پیگیری آن را مسکوت می گذارد که اگر اینطور نباشد همه بشر باید یکدیگر را بکشند.ضمنا مرور زمان عرفا موعد دارد نه هر چیزی که یک روز گذشت مشمول مرور زمان است و نه این که بعد از هزار سال هم نمی توان مرور زمان را پذیرفت.ضمنا بدیهیات نوشته خود را نباید کتمان کرد.فکر می کنم پاسخ دادن به برخی ادعاهای مطرح هم مشمول همین نحوه واکنش شود پس بهتر است که دوستان خواننده قضاوت خود را داشته باشند.





پاسخ مجدد به آقای عبدی:



جناب آقای عبدی

علی رغم اینکه در ذیل پاسخ دوم اینجانب فرموده بودید :

پسندیده است خوانندگان خود قضاوت لازم را در خصوص مباحث اینجانبان داشته باشند اما مایلم برای حُسن ختام به ذکر یک نکته بسنده کنم.

از آنجا که در پاسخ دوم خود بر اساس ادعای اینجانب که خدمتتان معروض داشته «ظلم مشمول مرور زمان نمی شود» جنابعالی خطاب به بنده سوال کرده بودید:

از آنجا که اشغال آمریکای سرخ پوستان هم الی الابد ظلم است اما عملا در سرزمین اشغالی زندگی می کنید و مشکلی هم ندارید و چه بسا از تولیدات همان سرزمین اشغالی و غصبی تناول می کنید. اگر کسی گفت با صهیونیسم هم همینطور برخورد کنید چه پاسخی خواهیم داد؟

مایلم در پاسخ به چنان پرسشی بگویم:

در چنان حالتی اینجانب به صهیونیسم خواهم گفت:

چنانچه مایلید اینجانب و امثال اینجانب با شما همان برخوردی کنیم که با وضعیت سرخپوستان آمریکا می کنیم و حتی بقول آقای عبدی در سرزمین اشغالی شان زندگی کرده و تولیدات اشغالگران سرزمین شان را هم «تناول» ! می کنیم، شما نیز با فلسطینی ها همان برخوردی را کنید که دولت ایالات متحده با سرخپوستان می کند و علی رغم غصب جنایتکارانه سرزمین شان در حال حاضر ایشان را به عنوان شهروندان خود پذیرفته و از کلیه حقوق شهروندی که خود برخوردارند ایشان را نیز برخوردار کرده و سرخپوستان ضمن برخورداری از حق رای شانه به شانه دیگر شهروندان آمریکائی بدون کمترین مانعی در پروسه دمکراسی این کشور مشارکت دارند.

جناب آقای عبدی

شما تصور می کنید سرخ پوستان آمریکا نیز مانند فلسطینی ها هر روز شاهد قتل و جنایت خود و فرزندانشان در خاک ایالات متحده اند؟

آیا چنین تصور می کنید که سرخپوستان آمریکا مانند فلسطینی ها هر روز يک بولدوزر را بر بالای سقف خانه خود می بیند و خانه و کاشانه اش بر سرش خراب می شود؟

آیا چنین تصوری دارید که جوانان سرخپوست هر روز در خیابان های آمریکا مورد ضرب و شتم و تیراندازی قرار گرفته و بدون کمترین دلیلی بازداشت و بدون محدویت زمانی در زندان نگهداری می شوند؟

اساساً اگر همین برخوردی را که واشنگتن در حال حاضر با سرخ پوستان آمریکا دارد، اسرائیل نیز با فلسطینی ها داشت، مشکل مرتفع شده بود و فلسطینی ها سالها پیش از صرافت بازگشت سرزمین اشغالی شان افتاده بودند.

آیا تصور می کنید فلسطینی ها هنوز در اولویت بدنبال عودت سرزمین های خود از دست اشغالگران هستند که هر روز در خیابان های اسرائیل کشته و زخمی می دهند؟

آنچه ایشان را کماکان در خط مقدم مبارزه با اسرائیل نگاه داشته ظلم و جنایت و حق کشی مستمر و تمام نشدنی دولت صهیونیستی است. مطمئن باشید چنانچه تل آویو حاضر می شد همان گونه که آمریکا حقوق شهروندی سرخ پوستان را برسمیت شناخته ایشان نیز حقوق مشروع و شهروندی فلسطینی ها را برسمیت می شناخت و دست از ظلم و جنایت و اجحاف در حق فلسطینی ها برمی داشت،خیلی پیشتر فلسطینی ها نیز ادعاهای خود در خصوص سرزمین اجدادی شان را فراموش کرده و شانه به شانه یهودیان تحت حکومت تل آویو بدون کمترین اعتراض و مشکلی زندگی می کردند.

در همین جا لازم می دانم خطاب به دوست عزیزی که (مهران) پرسیده اند:

«حمله اعراب به ایران واشغال سرزمین های وسیع آن با چه منطق حقوقی صورت گرفته است؟» متذکر شوم صرف نظر از مذموم بودن ذاتی جنگ ها و خونریزی ها و لشکر کشی ها و کشورگشائی ها در طول تاریخ يک نکته اساسی در چنان فتوحاتی از جمله فتوحات لشکر اعراب در ایران آن بوده و هست که کشور اشغالگر بعد از فتح سرزمین کمابیش قوانین ثابتی را برای جمیع شهروندان اعم از خودی و غیر خودی وضع می کردند . همین امر سبب می شد شهروندان کشور اشغال شده علی رغم دلچرکینی از فتح سرزمین خود و از آنجا که بقول آقای عبدی زندگی ادامه دارد و حکومت های اشغالگر معطل برسمیت شناختن شدن دیگران نمی مانند، لذا شهروندان کشور اشغال شده وقتی در یک نظام حقوی هم تراز با فاتحین قرار می گیرند، ترجیح می دهند زندگی در همان نظام را تمکین کنند چون باید زندگی کنند و جملگی نمی توانند و یا نمی خواهند قهرمان بازی درآورند.

بقول شاملو ایشان در چنان حالتی ترجیح می دهند دست از گمان بردارند و با مرگ نحس پنجه میافکنند که «بودن» را به از «نبود شدن» می داند، خاصه در بهار!

اما سوال اینجاست آیا دولت تل آویو حاضر شده حقوقی برابر با شهروندان یهودی برای شهروندان فلسطینی اش قائل شود؟

در انتها از باب تملیح هم که شده مایلم اشاره ای به مچ گیری یکی از دوستان دیگر (فرزاد ـ ق) از خود نمایم آنجا که از باب اثبات ریای اینجانب در نفی تباین مناسبات انسانی با جهان حیوانات متشبث به یکی از مقالات اینجانب به نام کوچاندن بلدرچین شده و طی پیغامی اظهار داشته اند:

از آنجا که سجادی در آن مقاله (کوچاندن بلدرچین) با استناد به داستان فولکلوریک بلدرچین وبرزگر ابراز داشته:

«مشکل بلدرچين های جنبش اصلاحات نيز آن بود که از ابتدا و به غلط اين فرصت را يافتند تا کاشانه خود را در زمينی علم کنند که تعلقی به ايشان نداشت.اصلاح طلبان ناگزيرند برای تضمين بقا و موفقيت سياسی خود حزم انديشانه دست به نهضت تسويه در جنبش زده و بلدرچين های خوش نشين در ايوان اصلاحات را به کاشانه خود کوچ دهند»



متن کامل مقاله کوچاندن بلدرچین در آدرس زیر قابل دسترس است:

http://www.sokhan.info/Farsi/Kooch.htm



ظاهراً جناب آقای فرزاد با استناد بر این بخش از مقاله کوچاندن بلدرچین به این نتیجه رسیده اند که سجادی برخلاف ادعایش، ریاکارانه قائل به تسری عالم انسان با حیوان است!!!

جناب فرزاد با توجه به چنین برداشتی آیا به اینجانب حق می دهند تا از جناب آقای عبدی بخواهم در درج پیغام ها و مقالات میهمانان در سایت آینده شرط برخورداری از حداقلی از گویش کارشناسانه را رعایت کنند؟

تکلیف آقای عبدی چیست؟

اگر این پیغام را سانسور می کرد متهم به تنگ نظری می شد و اکنون نیز که آن را منتشر کرده آیا به اینجانب و دیگران حق می دهید تا نگاهم به این پیام حاکی از ملاحت باشد؟

آیا واقعاً جناب فرزاد متوجه استعاری بودن داستان بلدرچین وبرزگر در آن مقاله نشده اند؟

آیا متوجه نشده اند که بیان یک داستان استعاره ای ولو به زبان حیوانات صرفاً جهت انتقال بهتر پیام است؟

آیا ایشان واقعاً این داستان را با وقعیت یکسان تصور کرده و تصور کرده اند جمیع بلدرچین های آشیان گزیده در مرغزار در آستانه فصل برداشت، صبح به صبح جوجه های خود را جهت فالگوشی از دیوار منزل برزگران اعزام کرده و جوجه بلدرچین ها نیز ضمن تبعیت از این امر هر روز خبر تصمیم های برزگر و پسرانش را به مادر اطلاع رسانی می کنند؟!

دوست عزیز استفاده از آن داستان صرفاً بیان شرط مانائی حیات انگلی در صورت عدم اتکای بر توان و ظرفیت خودی در مناسبات انسانی بود.

اگر به این ظرافت توجه نکرده اید قطعاً به زعم جنابعالی، عطار نیشابوری نیز با منطق الطیرش و کلیله و دمنه با همه ظرافت هایش صرفاً داستان راز بقای حیوانات است!!!





توضیح مجدد آقای عبدی:



آقای سجادی!
اگر نظر شما به مساله این است با اطمینان می گویم که هیچ یک از نویسندگان کامنتها با این حداقل شما نه تنها مخالفتی ندارند که برخی از جمله بنده بیش از این را مدعی هستیم و از خروج اسرائیل از کلیه مناطق اشغالی سال 67 و نیز بلندی های جولان و اختیار آوارگان و تخلیه بیت المقدس شرقی دفاع می کنیم.این یعنی همان فرایند صلح.چون عملا اعراب شهروند اسرائیل از حقوقی برخوردارند و نماینده هم دارند تشکیل دولت فلسطینی هم موجب می شود که بقیه فلسطینی ها از خلال دولت خود دنبال حقوق باشند اما طبعا رسیدن به این شرائط از خلال همین مناقشات می گذرد که باید آن را حل کرد.
ظاهرا بسیاری از خوانندگان چون بنده چنین برداشتی از نوشته شما نداشتیم در عین حال که از نوشته خودم و آقای امید هم خلاف برداشت اخیر شما استنباط نمی شود.
ضمنا این ایده شما نشان دهنده پذیرش قضیه مرور زمان است.توجه کنیم اگر مرور زمان را نپذیریم سنگ روی سنگ بند نمی شود.گرچه به معنای نادیده گرفتن ظلم نیست.تردیدی در ظالمانه بودن برخورد با سرخپوستان آمریکای شمالی نیست اما همه پذیرفته اند که آن و کلیه حقوق مربوط به آن مربوط به تاریخ است و الان باید زندگی منصفانه ای را با هم داشت.





پاسخی مجدد به جناب آقای عبدی:



جناب آقای عبدی

بابت بشارتی که در مورد موافقت همگی کامنت گذاران و از جمله خودتان با ارائه نظر اینجانب جهت شرط حداقلی اعاده حقوق شهروندان فلسطینی، داده اید کمال امتنان را دارم.

اما مشکل اینجاست برخلاف همه کامنت گذاران محترم کسی که باید این نظر را بپذیرد حاضر به پذیرش آن نیست و آن دولت صهیونیستی اسرائیل است که بالذات ماهیتی نژادپرستانه دارد.

به همین دلیل اگر در کنار همه کامنت گذاران اکثر مسلمانان و غیر مسلمانان و صلح دوستان هم با این نظر موافق باشند کمااینکه طی 60 سال گذشته جمیع آزاد اندیشان خواستار پذیرش چنین حقی از جانب اسرائیل برای شهروندان عرب اش بودند، اما در عمل این حکومت تن به این ضرورت نداده و ظاهراً نمی دهد.

در ضمن بنده هرگز تن به قاعده مرور زمان نداده و نمی دهم و کماکان اصرار دارم ظلم هر چند توان برسمیت شناساندن خود را داشته باشد، اما هرگز توان مشروع کردن خود را نخواهد داشت

معروف است چنگیز خان مغول انگشتری در دست داشت که بر روی آن نوشته شده بود:

زور حق است!

لذا با تعبیر چنگیز خانی هر کس زور دارد ، حق هم دارد و قطعاً می تواند ظلم خود را از طریق زور، رسمی کند اما زور و در کنار آن مرور زمان قاصر از مشروعیت سازی است هر چند بقول شما در دنیای سیاست کسی معطل من و شما برای مشروعیت دادن به يک پدیده نامشروع نمی ماند. بر همین اساس گفتم و تکرار می کنم:

کشتار 5 میلیون سرخپوست تا ابد مذموم است و مذمومیت آن هرگز مشمول مرور زمان نخواهد شد اما این بمعنای آن نیست که سرخپوستان برای ادامه حیات خود آن هم در موقعیتی که امکان زندگی هم تراز با اشغالگران سرزمین شان فراهم شده، از این فرصت استفاده نکنند.

در غیر این صورت و با پذیرش اعتقاد جنابعالی مبنی بر استحاله تاریخ با اصل مرور زمان، چرا ارامنه دست از سر ترکیه برای کشتار 100 سال پیش ایشان به عنوان نسل کشی بر نمی دارد؟

چرا جامعه يهود هرگز حاضر به تحمل ارزنی خدشه بر ساحت مقدس هولوکاست نیست؟

چرا به ایشان نمی توان گفت:

گذشته ها گذشته و مثل ماندلا ببخشید اما فراموش نکنید؟





متن مقاله «درس های داستان فلسطین و اسرائیل» بقلم ـ امید



یکی دیگر از موضوعاتی که میتوان در سکوت , فارغ از هیاهوها و تبلیغات و جوسازیها و .... معرکه گردانیها جاری , برای تصمیمگیریهای روزهای سخت آینده , مورد توجه قرار دهیم , داستان اسراییل و فلسطین است.
چند روز دیگر , یعنی بیست و یکم مهرماه برابر است با دو هزار و پانصد و چهل و چندمین سالگرد آغاز تصرف بابل به دست بنیانگذار فرمانروایی هخامنشیان. حتما در تاریخ خوانده اید که تصرف بابل به دستور کوروش هخامنشی به آزادی بردگان و از جمله یهودیان و صدور نخستین لایحه حقوق بشر در جهان منجر شد. و به همین دلیل ( آزادی یهودیان) هنوز که هنوز است , یهودیان نسبت به ایرانیان احساس دین و احترام میکنند..... و حتما در تاریخ خوانده اید که روز 9 آبان مطابق با 29 اکتبر نیز سالروز تکمیل قلمرو بابل بدست ایران است.( همین کاری که امروز آمریکا در عراق و افغانستان در آرزوی داشتن روزش است!) و حتما میدانید که در آن روز , نخستین منشور ملل معروف به استوانه کوروش صادر شد.( برای یادآوری لازم به ذکر است که بابل در جنوب عراق کنونی و قلمرو آن تا دریای مدیترانه امتداد داشته است).....
چند اصل از منشور معروف به استوانه کوروش که در موزه بریتانیا در لندن نگاهداری می شود.( در ضمن برای اطلاع دوستان , نمونه ای این استوانه نیز در مقر سازمان ملل متحد در نیویورک در سرسرای منتهی به شورای امنیت قرار داده شده است! بعضی اوقات بد نیست به ایرانی بودن خود افتخار کرد.) از اینقرار است: مردم در رعایت اصول، آداب و دین خود آزادند، سرزمین هایی که زیر سلطه خودکامگان محلی بسر می بردند از این پس زیر فرمانروایی اتحادیه ملل خواهند بود، اسیران جنگی پس از پایان جنگ به میهن خود بازگردانده می شوند و فروش آنان و مصادره اموال ممنوع می شود......
درس اول : در تاریخ گرفتن کشورهای دیگر به زور , بوده وهنوز هم هست ( برای نمونه امروزی همین عراق و افغانستان بغل گوشمان) و ما هم در تاریخ , چندان مظلوم و سر به راه نبوده ایم!! و توسط پدرانمان از این کارها,( البته از نوع خوبش!! ) در سابقه ی خود داریم.
و اما داستان خربزه خوردن فلسطینی ها و سر خوردن روی پوست آن (حتما میدانید هر که خربزه میخورد ,باید پای لرزش هم بنشیند , ولی بعضی ها این را خوش ندارند و فقط خربزه را دوست دارند!... ) وقتی طمع فلسطینی ها قلقلک داده شد تا زمینهای خود را به قیمت خوب به یهودیان بفروشند و آنها این اشتباه بزرگ را( فروختن زمینهای خود ) انجام دادند احتمالا بفکر چنین روزهایی برای آوارگی فرزندانشان نبودند!
درس دوم: بهتر است از طمع داشتن و طمع کردن ترسید ,همانطور که از پول نفت سر سفره , از آب و برق مجانی , .... از قدرت منطقه شدن ....
به هر حال حتما میدانید که در سال 1897 کنگره‌ای در شهر بازل سوئیس برگزار شد که در آن تئودور هرتصل از تشکیل یک دولت برای یهودیان خبر داد.
درس سوم:در هیچ زمان از اخبار این کنگره ها و اجلاس ها در شهرهای مختلف دنیا از جمله آن غافل نباشید.
حتما در کتابهای تاریخ خوانده اید که از همان سال به بعد سازمان‌های یهودی طی یک برنامه بلند‌مدت، مهاجرت به فلسطین را آغاز کردند.( والبته خریدن زمینها.... وبه اشتباه انداختن تاریخی مردم فلسطین به دلیل ندیدن کاسه زیر نیم کاسه و خربزه خوردن آنها)
بله ( مثل همیشه) بعد از مهیا شدن زمینه ها ی نقشه و تصمیم و لباس دوخته شده , با وارد کردن یک شوک , زاءو خواهد زایید!! و لباس دوخته شده به تن ...... دست و پاهای بلند یا کوتاه , برای آن لباس قطع یا کشیده خواهد شد!! این شوک در آنزمان جنگ جهانی دوم بود ...( و البته امروز 11 سپتامبر!!) بله پس از جنگ جهانی اول و تقسیم غنایم آن بود که انگلیس قیمومیت فلسطین_که بخشی از امپراتوری عثمانی بود_ را بر عهده گرفت، با گرفتن این قیمومیت دوختن لباس آغاز , زمینه مهاجرت گسترده یهودیان فراهم شد.... تا اینکه جنگ جهانی دوم ( در عرض چند سال کم) پس از جنگ جهانی دوم، یهودیان به بهانه اینکه تعداد شش میلیون نفر از آنها طی جنگ‌جهانی دوم توسط نازی‌ها کشته شده (هالوکاست) تلاش خود را برای تشکیل یک دولت یهودی افزایش دادند.( البته در آن زمان هم فلسطین تنها گزینه آنها نبود بلکه کشورهایی چون آرژآنتین نیز مد نظر بود اما در نهایت فلسطین ( بعنوان محل زندگی قوم اجدادی آنها , در زمان پیامبری موسی ) انتخاب شد.... ( جرا قسمتی از کانادا یا آلاسکا به یهودیان داده نشد؟ احتمالا چون خیلی سرد بوده و یا ..... البته اگر آنجاها هم به آنها داده میشد , امروز همین مشکل آنجاها بود! و فرقی برای سرنوشت محتوم ما نداشت.)
بله در آن شرایط , فروش درصد قابل قبولی از زمینها توسط فلسطینی ها به یهودیان (و البته کمی چاشنی خشونت و کشت و کشتار) , یکهو سازمان ملل متحد با انتشار قطعنامه‌ای در سال 1948 تشکیل اسرائیل را در بخشی از سرزمین فلسطین اعلام کرد.بله ودر تاریخها نوشته اند تنها چند دقیقه پس از انتشار تشکیل این دولت یهودی، آمریکا آن را به رسمیت شناخت و سایر کشورها نیز به تدریج این رژیم را مشروع دانستند.
درس چهارم: تصمیمات سازمان ملل مهم است و بهتر است با آن برخورد مناسب و درستی را داشته باشیم و فریب پوست خربزه ی کاغذ پاره بودن آنرا نخوریم.
باز هم بله ! بعد از افتادن کبوتر و جوجه به دست شغال و خفه کردن آن , دو زاری فلسطینی ها هم افتاد و پی به اشتباه ناشی از طمع یا غفلت خود بردند. فورا از همانزمان دست به تلاش زدند تا آب رفته را هر جور شده به جوی بازگردانند ولی با گذاشتن پوست خربزه های جدید زیر پای آنها و .....تا به امروز موفق نبوده اند!
درس پنجم: پیشگیری ساده تر و ارزانتر از درمان . ( آیا میدانید پیشگیری امروز , برای روزهای آینده ی ما و فرزندانمان چیست؟)
گفتم شغال , چون دیروز یکی از فیلمهای مورد علاقه ام , یعنی راز بقا را نگاه میکردم. شغال را نشان میداد که ی در حال دزدیدن تخم غازهای وحشی بود , صحنه ی جنگ این دو( شغال زشت و چند غاز زیبا ) بسیار جالب و درس آموز بود! بالاخره شعال در یک فرصت یکی از تخمها را دزدید و برد و برای زمستان خود زیر خاک پنهان کرد...فیلم و ستاورید طبیعت , در آن منطقه توسط محققان دنبال میشد .... تا بالاخره از آن تخمها چند جوجه غاز هم توانستند رنگ دنیای خارج از تخم را ببینند و از حمله ی شغال نجات , به دنیا بیایند.باز هم شغال بود و اینبار او در غیاب یک لحظه ای پدر و مادر این جوجه ها , به این جوجه ها حمله کرد....( و عجیب این بود که میخواست با یک دهان , همه ی این جوجه ها یعنی هفت هشت تای آنها را بدزدد ولی هر بار یکی از اینها از دهانش به زمین می افتاد و ... تا اینکه پدر و مادر جوجه غازها( بعد از مرگ سهراب هایشان) سر رسیدند و او مجبور شد به یکی ( آنهم آنی که هنوز جیک جیک میکرد) , بسنده کند. این شغال جوجه را به نیش کشید و برای سیر کردن شکم بچه های خود آورد و بچه ها با دیدن چدر یا مادر شجاع و فداکار خود!! خیلی خوشحال شدند و سر خوردن آن جوجه ی نگون بخت با هم دعوا کردند و ... و مرا باز به این فکر انداختند که بالاخره این بچه شغالها, اگر از اینره غذا نخورند , از کجا باید غذا بخورند و بزرگ شوند؟ آیا حذف شغالها ( چون من عاشق غازها هستم) از کره خاکی میتواند یک راه حل باشد؟ ... که در پایان دیدم این فیلم توسط حافظان محیط زیست که به دنبال جلوگیری از انقراض نسل برخی از تیره های در حال انقراض حیوانات هستند تهیه شده و اینها معتقدند که حذف هر موجود و هر تفکری از این کره خاکی , عارضه ی بزرگی برای زندگی بعدیها خواهد بود.
درس آخر , در این دنیا , جا برای همه در نظر گرفته شده ,بنابراین بهتر است به فکر حذف یکدیگر نباشیم و خود را آماده ی اجرای قاون راز بقا کنیم.



۱۶ مهر ۱۳۸۶


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر