تکمله ای بر بحث حجاب در مقاله از خاله سوسکه تا سيندرلا
آثار و تبعات طرح نوين امنيت اجتماعی و اخلاقی نیروی انتظامی ایران در بخش برخورد با بدحجابان دامن زننده به سوال هائی هر چند تکراری در سطح جامعه شد که طرح همين پرسش ها نشان دهنده آنست که با گذشت بيش از 28 سال از انقلاب اسلامی مناديان فرهنگی آن انقلاب در توجيه عقلی مبانی فرهنگی خود کاملا ناتوان عمل کرده اند.
از جمله بدنبال برخورد نیروی انتظامی با دختران و زنان بدحجاب در سطح شهر ادعاهائی از سوی ناراضيان با چنين برخوردهائی در رسانه ها مطرح شد از قبيل:
ـ اشتباه بودن تحميل اجباری حجاب.
ـ منافات داشتن حجاب اجباری با مالکيت انحصاری بدن به عنوان عرصه خصوصی.
ـ تلقی از تحميل حجاب به بردن اجباری زنان به بهشت.
در اين مقاله کوشش شده ضمن ارائه تعريفی برون دينی از «حجاب» و تاکيد بر «مسلم عقلی بودن ضرورت پوشش زنان در جامعه» در حد وسع و بضاعت گزاره های زير به اثبات برسند:
ـ حق انتخاب آزادانه پوشش زنان تعلق به حوزه خصوصی ندارد.
ـ حجاب بصورت مشروط می تواند اجباری باشد.
ـ برخورد با بدحجابی تلاشی برای بردن اجباری زنان بسوی پارساکيشی نيست.
***
مقدمه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ژاک شيراک رئيس جمهور پيشين فرانسه زمانی که مسئوليت شهرداری پاريس را به عهده داشت در يکی از سخنرانی های خود مطلبی به اين مضمون را در توصيف نگاه حکومت به دختران فرانسوی ايراد کرد:
دختران زيبای پاريس سرمايه های ارزشمند فرانسويان اند.
برای فهم منظور شيراک بايد توجه به اين نکته داشت که اشتهار پاريس در ميان شهرهای اروپا به «شهرعشاق» است. شانزليزه و ايفل نماد معاشقه زوج های جوان فرانسوی بوده و شيراک در چنين فضائی است که دختران زيبای فرانسوی را می ستايد چرا که صنعت توريسم در فرانسه قبل از هر چيز مديون جاذبه های سکشوال ماه رويان فرانسوی است!
اکنون می توان اين پرسش را مطرح کرد چرا فردی مانند شيراک می تواند از رويت جمال زيبا و صورت الوان دخترکان فرانسوی در سطح جامعه لذت ببرد اما دولتمردان ايرانی از چنين حظی محرومند و زيباسازی بدون توقع سطح شهر توسط لـُعبتگان و پری رويان را برنتافته و با شديد ترين شکل ممکن برخورد قهری با ايشان می کنند؟
تحقيقا رمزگشائی از چنين تباينی سهم بسزائی در فهم ماهيت افتراق فرهنگ غربی و اسلامی در حوزه مناسبات انسانی دارد.
اينکه فردی چون شيراک می تواند از حضور خيابانی زيبارويان فرانسوی خرسند شود و اسلاف وی در جهان اسلام محروم از چنين استعدادی اند، بازگشت به نوع نگرش زن در فرهنگ غربی دارد. نگرشی که بوضوح در آن «زن» تا سطح نازل کالائی سرمايه ای مورد تملک و تصرف هوسبازانه قرار می گيرد. اين در حالی است که در انديشه اسلامی انسان با هر جنسيتی اساسا محروم از مالکيت باطنی حتی مالکيت بر جسم خود است. انسان در تفکر اسلامی (اعم از زن و مرد) موجودی است امانتدار. همين امانتداری مانع از آن است تا چنان انسانی در تصرف جسم خود مبسوط اليّد باشد.
بدوا بمنظور فهم دقيق تر تفاوت بينش غربی با فرهنگ اسلامی در خصوص زن و جايگاه آن در جامعه بايد به مراحل تاريخی تکوين شخصيت و موقعيت زن در غرب و نقاط تباين آن با اسلام رجوع کرد تا از بطن چنان تباينی شايد بتوان پاسخ قانع کننده ای به پرسش های ابتدائی اين مقاله داد.
زن جهان ذاتی و جهان اعتباری
هر اندازه کارل ريموند پوپر با ابداع نظريه «سه جهان» اصرار داشت تا واقعيات موجود در جهان هستی را محصول تعامل ميان سه جهان فيزيکی و تجربيات انسانی و پردازش های ذهنی انسان معرفی و فهم کند، ظاهرا و بر خلاف وی و اتکای منشآت فلسفی اش بر «جهان ثلاثی واقعيات» استبعادی ندارد تا نتوان تعامل انسان با جهان واقعيات را با سنت خوانش «جهان ذاتيات» از «جهان اعتباريات» نيز فهم کرد.
بر اين اساس می توان انسان را بمثابه سيستم عاملی انباشته از سنسورهای ذهنی ديد که پالس های متصاعد از اين سنسورها و پاسخ گرفته شده از جهان خارج در «پردازشگر سنسور» تعيين کننده و اعتبار دهنده به دنيای واقعيات انسان است.
در چنين حالتی، جهان محاط بر انسان را می توان بمثابه دو دايره هم کانون و مختلف الشعاع «ذاتيـّات» و «اعتباريات» تلقی کرد.
در اين جهان دوگانه دايره کوچک تر يا جهان ذاتی، نقش همان سيستم عاملی را دارد که در مغز انسان متمرکز بوده و با اتکای بر سنسورهای موجود، پديده ها را در جهان بيرونی فهم و بر اساس آن فهم به آنها اعتبار می بخشد.
در اين جهان دو گانه نقش اصلی را سنسورهای مغز عهده داری می کنند که بدآن وسيله پديده های بيرونی قابل فهم و ترجمه برای انسان می شود.
جميع پديده های جهان تنها به اتکای پالس هائی که از سنسورهای مغز انسان ارسال می شود، اعتبار و معنا می يابند.
فرای اين دو جهان ( جهان ذاتی و جهان اعتباری) پديده ها عاری از موجوديت مُعتبرند. پديده ها در جهان اعتباری ، تعـّيُن خود را مديون پردازش خود در سنسورهای جهان ذاتی اند.
از سوی ديگر بايد بر اين نکته نيز توجه داشت که سنسورهای جهان ذاتی خود مشتمل بر دو گونه اند:
ـ سنسورهای غريزی
(که خود به دو شاخۀ سنسورهای متقدم و متاخر قابل انشعابند)
ـ سنسورهای قراردادی (با قابليت تعريف پذيری)
سنسورهای غريزی متقدم، آن دسته از سنسورهائی است که از نخستين روز خلقت و تولد نوزاد در انسان فعالند. مانند حواس پنجگانه يا نياز غريزی نوزاد به خواب و خوراک.
سنسورهای غريزی متاخر، سنسورهائی است که با تاخير زمانی در انسان فعال می شوند. مانند سنسور شهوت که عموما در دهه دوم حيات انسان فعال می شود.
صرف نظر از تقدم يا تاخر اين دسته از سنسورها، ويژگی مشترک آنها «خارج از اراده انسان بودن» آنهاست. در واقع اين دسته از سنسورها جزء طبيعت و سرشت انسان است و تنها با تکيه بر «اراده معطوف بر خرد» انسان توان مهار، کنترل و يا سرکوب فعاليت اين دسته از سنسورها را دارد. بعنوان مثال مسلمانان علی رغم نياز طبيعی سنسور طعام طلبانه انسان، با روزه داری در ماه رمضان، فعاليت اين سنسور را در اختيار خود می گيرند و يا روحانيت کاتوليک که علی رغم نياز طبيعی سنسور سکس خواهانه بدن انسان «با اختيار» مطالبات طبعی اين سنسور را با استنکاف از ازدواج و آميزش با جنس مخالف، سرکوب می کنند.
سنسورهای قراردادی آن دسته از حساسه های انسان اند که ماهيت پالس ارسالی خود را از بطن يک توافق يا قرارداد اخلاقی يا فرهنگی و اجتماعی می گيرند.
بعنوان مثال زن در جهان اعتباری، فاقد تعيّـُن معناپذير است. اساسا در چنان جهانی (جهان اعتباری) زن تا قبل از پردازش محتوای آن در سنسورهای جهان ذاتی، وجود خارجی ندارد.
زن به عنوان يک پديده، زمانی برخوردار از ماهيت و اعتبار در جهان دوم (جهان اعتباريات) می شود که سنسور حساس به آن در سيستم عامل مغز انسان بتواند مختصات کاربردی آن را برای خود شناسائی و تعريف کند.
بر همين اساس زن بعنوان يک پديده بيرونی وقتی در معرض سيگنال سنسور متاخر شهوت طلب انسان (مرد) قرار می گيرد بلافاصله و صرفا در مقام يک تماميت سکشوال اعتبار و معنا می يابد.
همچنانکه همين زن وقتی در معرض سيگنال سنسورهای قراردادی قرار می گيرد، بسته به نوع سنسور ارسال کننده سيگنال، معناها و اعتبارهای متفاوت می يابد.
در چنين حالتی همان زنی که «سنسور غريزی شهوت» آن را تنها «سکس» تعريف کرد اينک می تواند با پردازش در سنسورهای قراردادی مُبدل به مادر، خاله، خواهر، پرستار و معلم و يا هر چيز ديگری شود که پيشتر در سنسور مربوطه برای ذات اش اعتباری خاص تعريف شده.
حال در چنين جهان دو گانه ای (جهان ذاتی و جهان اعتباری) بايد جايگاه زن را از حيث حقوق فردی و اجتماعی اش از جمله حق انتخاب آزادنه پوشش تبيين کرد. به اين معنا که:
آيا پوشش برای زن حق است یا تکلیف؟
«برای پاسخ به اين سوال ابتدا بايد تکليف خود با تعریف پديده ای بنام زن را روشن کرد. در تعريف زن و بطور کلی در تعريف تمام پديده ها دو ویژگی با يکديگر تعامل مستقیم دارند:
نخست کارکرد آن پدیده و دوم تناسب آن کارکرد با کارورز آن پدیده.
به عبارتی تعريف یک پدیده در جهان ذاتی متکی بر خواص مُعـَـرف و نیاز مُعـِـرف به آن پديده است. به عنوان نمونه در تعریف یک چاقو منطقا کارکرد بُرندگی چاقو و نسبت آن با به کاربَرَندۀ چاقو، ملاک اعتبار تعریف قرار دارد. یعنی تعریف چاقو با کارویژه یا توان بُرندگی برای جراح و جانی به عنوان دو کارورز متفاوت منتهی به جان دهی يا جان ستانی می شود.
به عبارتی نسبت چاقو با بکاربرنده چاقو مبنای تعریف چاقو است. به همین قیاس تعریف زن در چارچوب تناسب طبعی وی بر اساس وجوه و تمایزات و ویژگی های زنانه اش با مرد، اعتبار و معنا می يابد. طبيعتا در چنین تناسبی رابطه و نیاز یا کارکرد، حلقه وصل بین زن و مرد می شود. در نتیجه در تعریف زن محکوم به عطف توجه به وجوه فیزیولوژیک و بایولوژیکال زن به عنوان کارکرد وی و تناسب آن با بهره بَرَنده از آن نیاز یا کارکرد هستیم.
از این حیث مبنای تعریف زن متکی بر یک نیاز سکشوآل مردانه است. چيزی که «شوپن هاور» از آن صرفا تلقی دو برآمدگی و يک فرو رفتگی می کند. بر مبنای چنين تعريفی از زن، می توان حجاب را به اعتبار وجوه و جاذبه های سکشوآل فطری زن برای مرد، اجتناب و عدم جلوه گری زن برای غیر محارم یا به عبارتی پرهیز از رساندن حظ بَصَّّـر سکشوآل به نامحرم تلقی یا تعریف کرد.
چنين امتناع و پرهيزی نيز عقلا و اخلاقا اتکای بر حفظ نظم و سلامت جامعه را دارد.»
بتعبیری دیگر حجاب بهره مندی زن از رشد عقلی جهت اجتناب از توجه طلبی از طریق جلوه گری تنانه و توسل به جاذبه های سکشوال است.
حجاب قبل از آنکه مسئله ای زنانه باشد امر و ذوقی مردانه است.
مخالفت با حجاب قبل از زنان دغدغه مردانی است که بدن زن را چراگاه چریدن نظربازی خود می طلبند!
طبعا چنان زنانی نیز که موجودیت خود را در قامت یک مرتع برسمیت می شناسند مراد چرندگان را با تعریف معوج از «آزادی پوشش» در قامت بیلبوردی متحرک برای تن نمائی و جلوه فروشی سکشوال حاصل می کنند.
تفصيل اين بحث طی پنج جلسه گفتگو با دکتر محسن کديور تحت عنوان اسلام و مدرنيته در آدرس زير آمده:
http://news.gooya.eu/columnists/archives/045081.php
آيا برخورد با بدحجابی دخالت در حوزه شخصی افراد است؟
بانوانی که در مخالفت خود با برخورد با پديده بدحجابی متوسل به عرصه خصوصی بودن اين امر و حق مالکيت انحصاری بر تن خود می شوند از اساس دچار خلط مفاهيم اند.
چنين استدلالی چنانچه در مخالفت با قانون کشف حجاب اجباری دوران رضا شاه بکار گرفته می شد، کاملا قابل دفاع بود. چرا که حکومت در آن مقطع از موضعی مستبدانه به نقض آشکار عرصه خصوصی زنان اقدام کرده و بی شرمانه به بدن زنان دست درازی کرده بود که:
شما حق نداريد مانع از لذت بصری بردن مردان از بدن خود در سطح شهر شويد و با توسل به زور، خصوصی ترين حوزه زنان که بدن شان بود را بنفع لذت بصری مرد وارد سپهرعلنی جامعه می کرد.
اما اکنون نمی توان اصرار حکومت بر ضرورت پوشش بدن زنان در سطح جامعه را تضييع حق مالکيت انحصاری زن بر بدن اش تلقی کرد.
همه حرف حکومت در چنين رويکردی آن است که زنان اجازه ندارند حق جامعه و سلامت اخلاقی جامعه را از طريق بدن نمائی و جلوه گری تضييع کنند.
اکنون جای اين پرسش مطرح است که چرا بدحجابی و بدن نمائی جلوه گرانه در عرصه علنی جامعه تضييع حق و سلامت اجتماع است؟
در هفته آغازين طرح سلامت اجتماعی نيروی انتظامی که اختصاص به برخورد با زنان بدحجاب در جامعه داشت راديو بی بی سی اقدام به تهيه ميزگردی با موافقان و مخالفان اين طرح کرد و در آن برنامه يکی از دختران شرکت کننده که مخالف برخورد با بدحجابی بود با هيجان و عصبانيت می گفت:
من نمی خواهم به زور بروم بهشت. به دولت چه ربطی دارد که می خواهد من و امثال من را که مايليم از حق انتخاب آزادنه پوشش استفاده کنيم به اجبار به بهشت ببرد! بدن من تعلق به عرصه خصوصی من دارد و هيچکس حق ندارد برای آن تعيين تکليف کند.
مشابه استدلال اين دختر خانم عصبانی، بتناوب و با ادبياتی متفاوت از زبان مخالفين برخورد با بدحجابی طی سال های بعد از انقلاب در ايران بارها مطرح شده.
اما آيا چنين پرسشی منطقا محلی از اعراب دارد.
آيا واقعا بدن انسان و نوع شيوه دست بردن در آن تعلق به عرصه خصوصی دارد؟
ظاهرا قائلين به اين اصل التفاتی به مفهوم عرصه خصوصی ندارند.
عرصه خصوصی جائی است که سود و زيان ناشی از فعل ارادی انسان تعلق انحصاری به وی داشته باشد.
با توجه به مفهوم عرصه خصوصی اينک منطق استدلال هائی از اين دست که تن انسان مُلک طلق انسان است مشابه آن است که در عصر آپارتمان نشينی صاحب آپارتمان در مجتمع خود با اتکای بر اصل: چهارديواری، اختياری بخواهد محل سکونت خود را آتش بزند!
طبعا چنين منطقی را نمی توان ناظر بر حق آزادنه انتخاب در عرصه خصوصی دانست چرا که خسارات ناشی از چنان فعل اختياری تعلق صرف به عامل حريق نداشته و حق اجتماع را نيز به خطر می اندازد.
چنين استدلالی بمثابه آن است که عناصر تروريست انتحاری، انفجار بدن خود در عرصه جامعه را با حق انتخاب آزادانه و دلبخواهانه از بدن خود توجيه کنند!
قائلين تعلق پوشش دلبخواهانه به حوزه خصوصی کمتر به اين نکته توجه می کنند که اساسا مفهوم حوزه خصوصی تعلق به دولت مدرن دارد و اين مفهوم بمنظور حفظ و صيانت از حوزه عمومی وضع شد تا با اتکای آن مانع از عمل دلبخواهانه شهروندان در عرصه عمومی شوند و ايشان و عمل دلبخواهانه ايشان را تا پشت مرزهای حوزه خصوصی به عقب برانند.
بر مبنای همين تعلق مفهوم حوزه خصوصی به پديده دولت مدرن است که می بينيم ورای الزامات دولت مدرن، چنان مفهومی (حوزه خصوصی) در مبانی انديشگی دينی از اساس فاقد موضوعيت و اعتبار است.
در انديشه دينی از آنجا که انسان موجودی امانت دار فرض شده حتی در خصوصی ترين حوزه ها نيز حق تصرف و مالکيت و عمل دلبخواهانه بر تن خود را ندارد.
بر همين اساس است که مشاهده می شود خودکشی در اسلام منع شده. طبعا قائلين به حوزه خصوصی می پذيرند اقدام به خودکشی بديهی ترين حق انسان جهان مدرن در حوزه خصوصی می تواند معنا شود. اما در عرف دينی انسان حتی مالک انحصاری تن خود نيز نيست تا بتواند خودسرانه در آن تصرف کند. جميع موجوديت انسان در چنان منظومه ای با اتکای بر مبحث آخرت گرائی «امانتی» فرض شده که عنصر امين موظف است مطابق منويات مالک اصلی در آن تصرف کند و پاداش امانت داری يا جزای خيانت در امانت خود را نيز در آخرتی وعده داده شده، دريافت کند.
تنها نکته حائز اهميت در تفاوت حوزه عمومی و حوزه خصوصی آن است که فعل ارادی انسان در حوزه خصوصی ولو آنکه عملی خطا باشد به حکومت حق برخورد مجرمانه را نمی دهد.
به همين دليل است که مصداقا شهروند در دولت مدرن اسلامی نمی تواند در حوزه عمومی شُرب خمر کند چرا که قانون چنان فعلی را درست يا غلط به مصداق جريحه دار کردن افکار عمومی و اخلال در نظم جامعه، ذيل افعال مجرمانه تعريف کرده و با آن برخورد قانونی می کند. اما همين شهروند اين فرصت و اختيار را دارد تا در حوزه خصوصی اش شُرب خمر کند.
اين بمعنای آن نيست که شرب خمر در جلوت مذموم است و در خلوت ممدوح بلکه بدين معناست که تبعات شرب خمر در حوزه خصوصی در کانتکست گناه تعريف می شود که برخوردار از جزای اخروی است و حکومت فاقد صلاحيت جهت ورود به چنين عرصه ای است. شان حکومت صرفا ورود به حوزه تخلفات و جرائم اجتماعی است.
بر اين اساس می توان منشاء استدلال حق عمل دلبخواهانه در حوزه خصوصی را منبعث از نگاه مالکانه انسان به خود و جهان بيرونی تلقی کرد.
نرون پادشاه سفاک رم باستان نمونه برجسته ای از آفت نگاه مالکانه انسان به حوزه عمومی بود تا آنجا که دستور آتش زدن شهر رم با همه سکنه آن را داد تا بتواند از ايوان کاخ اش برای نقاشی «رم در آتش» سوژه ای زنده و طبيعی داشته باشد.
توسل دختران بدحجاب برای توجيه نوع پوشش دلبخواهانه خود در سطح شهر به مفهوم حريم خصوصی مشابه نوع نگاه مالکانه نرون به حريم عمومی است. بدحجاب قبل از آنکه مالکيت انحصاری بر تن خود را مبنای بدحجابی اش قرار دهد می گويد اين شهر من است و مالک آنم و صاحب اختيار برای چگونه زيستن در آنم.
طبعا وظيفه حکومت در مواجهه با چنين رويکرد سهل انگارانه و ناموجهی برخورد پيش گيرانه بايد باشد. هيچ حکومتی حق ندارد زمينه امکان وقوع جرم را مهيا کند همچنانکه هر حکومتی موظف است با اخلالگران نظم اجتماع برخورد کند.
توجه قائلين به حق آزادانه و انحصاری از بدن بعنوان عرصه خصوصی را می توان به اين نکته جلب کرد که در ايالات متحده آمريکائی که فاحشگی در سرتاسر آن جرم تلقی شده و حکومت بشدت با آن برخورد می کند در سال 2005 در ايالت آريزونا پليس با نصب دوربين مخفی در يک پمپ بنزين، يکی از افسران زن خود را در لباس مُبدل بعنوان فاحشه مستقر کرده بود که با رجوع به مردانی که بی خبر از اين دام بودند پيشنهاد سکس به ايشان می داد و چنانچه آقايان مزبور از اين پيشنهاد استقبال کرده و همراهی با آن افسر پليس می کردند بلافاصله توسط ماموران مخفی مستقر در محل بازداشت می شدند.
هر چند منطق پليس ايالت آريزونا از اين اقدام تلاش جهت حفظ سلامت اخلاقی جامعه بود اما چنين رويکردی توسط پليس از اساس قابل سرزنش است. ظاهرا پليس ايالت آريزونا در طرح خود به اين نکته کمتر توجه کرده بود که نهادهای قانونی کشور حق ندارند زمينه امکان وقوع جُرم را برای شهروندان فراهم کنند و سپس در صورت تن دادن به فعل مُجرمانه با ايشان برخورد کنند.
طبعا آن مردانی که با استقبال از پيشنهاد تن فروشی به دام از پيش تدارک ديده شده پليس آريزونا می افتادند در حالت عادی که چنان دامی برای ايشان گسترده نشده بود، قطعا تنها به پُر کردن باک بنزين ماشين خود قناعت کرده و به سلامت پمپ بنزين را ترک می کردند.
بر همين اساس است که بايد معترض چنين تمهيداتی بود تا حکومت نتواند از طريق تحريک شهروندان به انجام جُرم اقدام به فراهم ساختن بستر و زمينه مجرم سازی و سپس مجازات مُجرم کند.
اما چنين رفتاری از جانب حکومت همان اندازه قابل شماتت است که در ايران بانوان بدحجاب با عشوه گری و بدن نمائی و جلوه فروشی زمينه فعل مُجرمانه را برای ديگران فراهم کنند.
از اين روست که منطق آن کسانی که مدعی و معترض حکومتند که شما حق نداريد بالاجبار بانوان بدحجاب را به بهشت ببريد از اساس فاقد مبناست.
ايشان ظاهرا توجه به اين نکته ندارند برخورد با پديده بد حجابی به معنای آن نيست که دولت در صدد آن است تا بدحجابان را بالاجبار راهی بهشت کند. بلکه برعکس منطق چنين رويکردی آنست که با برخورد با پديده بدن نمائی و جلوه گری زنان بد حجاب در شهر می خواهند ضمن حفظ نظم اخلاقی جامعه مانع از ترويج جرم و فساد در شهر شوند و گرنه در غير اين صورت جميع بانوان بدحجاب مُخيـّرند هر کجا که می خواهند بروند. بهشت يا دوزخ رفتن شان تعلق به خواست و تصميم و تمايل خودشان دارند و هيچ حکومتی نبايد و نمی تواند تعيين کننده مقصد اخروی بندگان خدا باشد. همه حرف در چنين مواجهه ای با حفظ حق انتخاب آزادانه بانوان بدحجاب جهت رفتن اختياری به بهشت يا جهنم آن است که ايشان لطف کرده و به تنهائی عازم بهشت يا جهنم خود شوند و با جلوه گری های زنانه خود در سطح شهر همانند آن افسر زن پليس زمينه جرم و فساد و اخلال در نظم جامعه را برای ديگر شهروندان مهيا نکنند.
بانوان بدحجاب کمتر به اين نکته توجه دارند که نگاه مرد به زن در همان جهان ذاتی با اتکای بر سنسور غريزی شهوت قبل از آنکه ناظر بر فضايل و مکارم و دانش ايشان باشد فطرتا آغشته به شهوت و نياز سکشوال است.
لذا بی پروائی بانوان در عرضه جاذبه های زنانه شان در سطح علنی جامعه در کنار نظر بازی و چشم ناپاکی مردان را نمی توان چيزی جز دامن زننده به اضمحلال کانون خانواده و اخلال درسلامت اخلاقی جامعه و ايجاد زمينه جرم و اختلال در نظم اجتماع تلقی کرد.
تجربه تاريخی غرب بوضوح مؤيد چنين فرجامی است. بانوانی که با اتکای بر حق انتخاب آزادانه پوشش قائل به بی حجابی اند نمی توانند اين تجربه تاريخی را ناديده بگيرند.
در جهان غرب، فرهنگ برهنگی و عریانی و تن نمائی و استفاده تجاری از جاذبه های سکشوآل زنان حرف اول را در عموم مشاغل می زند. از جمله رشد و گسترش بی ضابطه نشریات و فیلم های پورنوگرافی یکی از بزرگترین مشاغل درآمد زا در آمريکا و اروپا محسوب می شود.
نتایج تحقیقات جامعه شناسانه نشان داده که اثر مخرب این ضد فرهنگ مبتذل منجر به افزایش بیش از حد طلاق و اضمحلال کانون خانواده در جامعه غربی شده، چرا که مرد غربی در چنين اتمسفری، بیرون از منزل مواجه با بازار متنوع زیبا رویانی است که عرضه کننده صنعت سکس در نامتعارف ترین و بی پرواترین شکل آن است.
نتیجه قهری چنین فضائی تغییر ذائقه و خواست سکشوآل مرد از سکس متعارف به سکس نامتعارف با همسر خود است. این در حالیست که همسر به اعتبار منزلت اخلاقی اش در تقبل نقش همسری و مهم تر از آن به اعتبار نقش مادری فرزندان خانواده منطقا نمی تواند و نباید تن به چنان همخوابگی های نامتعارفی دهد [...] همین استنکاف زمینه سردی مناسبات در زندگی زناشوئی را فراهم کرده و مرد با نگاه زیاده خواهانه و نامتعارف سکشوآل خود، ناخواسته و متاثر از جاذبه های شهر! سوداهای سکشوال خود را بیرون خانه تحصيل می کند. تحصيلی که تدريجا مُنجر به سرد شدن مناسبات مرد با همسر خود شده و تنوع همبستری با زنان خيابانی ميل جنسی مرد به همسرش را تقليل می دهد. همين تقليل توجه سکشوال و سرد شدن مناسبات بين مرد با همسرش به مرور زن را که زمانی خود را در کانون توجه همسر می ديد دچار کمبود محبت کرده و اينک زن محروم مانده از توجه همسر، خود نيز روحيتا مستعد توجه با هر مردی بيرون از خانه است تا بتواند از اين طريق خلاء محبت و عدم توجه همسرش را پر کند.
اين دايره بسته محصول اجتناب ناپذير سکس سالاری و کالا انگاری زن از حيث جنسيت در فرهنگ غربی است. فرهنگی که بنيادش واکـُنشی است تفريطی به کـُنش های افراطی دورانی که در آن کليسای قرون وسطی حرف اول و آخر را در مديريت جامعه به عهده داشت.
http://news.gooya.eu/columnists/archives/045081.php
تاريخچه و شاخصه های تمدن غرب و تباين آن با اسلام
مدرنیته موجود در مجموعه جغرافیای غرب را می توان واکنشی به عصر اسکولاستیک و حاکميت بلامنازع کليسائی در قرون وسطی دانست که حاکم مطلق بر مقدرات مومنان بود. مدرنيته ای که آن را با شاخصه های متفاوتی از قبيل: تفرد و اصالت انسان، عقلگرائی، پوزيتيويسم، اصالت لذت و سکولاریزم شناسائی کرده اند.
«از ميان شاخصه های متفاوت و متنوع مدرنيته، تفوق و برتری سه عامل را با وضوح بهتری می توان نشانه گذاری کرد که ديگر عوامل را تحت الشعاع خود قرار داده.
این سه عامل عبارتند از:
ـ اصالت انسان (Humanism)
ـ گیتی گرائی (Secularism)
ـ سکس سالاری (Sexualism)
باور به اصالت انسان در جهان مدرن را بايد پاسخی به مناسبات خدايگان ـ بنده ای تلقی کرد که از دل آموزه های دينی کليسای قرون وسطی برمی خاست. در عصر اسکولاستيک مواجه با وجود خدائی قاهر و انسانی مقهور بوديم که بر کلیه مقدرات بنده ناظر و حاکم بود. در چنان نظامی انسان مقهور خداوند بود و کلیه مقدرات اش از قبل تبیین و تدوين شده بود. بر همين اساس امروز می توان اومانيسم موجود در مدرنيته غربی را پاسخ و واکنشی به خدای قاهر اصحاب مدرسه فرض کرد.
مدرنيته خالق انسانی شد که با نفی چنان خدائی قاهر و چنين مقهوريتی بر روی پاهای خود می ايستاد. انسانی که اکنون برخوردار از اعتماد به نفس بود.
همچنان که سکولاریزم را نيز می توان واکنش به آخرت گرایی مزمن دوران قرون وسطی تلقی کرد. آخرت گرائی که با نگاهی پرمذمت به دنیا از اساس دنيا را دار معصيت و گناه معرفی می کرد و انسان موجود در چنان دنيائی را نيز گناه کار ذاتی می دانست. گناهکاری که يگانه رسالت اش رنج کشيدن در حيات دنيوی بمنظور کسب امکان تنـّزه و رستگاری نزد خداوند بود.
طبعا از دل چنان تفکر افراط گرايانه ای می توان و بايد سکولاریزم را به عنوان یک واکنش به چنان آخرت گرائی غليظی تعريف و تلقی کرد. سکولاريزمی که نه تنها دنیا را مذموم نمی بیند بلکه از سر شوق مايل به بهره برداری و برخورداری هر چه بيشتر از اين دنياست.
سکشوآلیزم در جهان مدرن را نيز بر همين قياس می توان کاويد.
اينکه در قرون وسطی شاهد کلیسائی هستيم که مدعی پیامبری است که نه مادرش آميزش جنسی با هيچ مردی داشته و نه پيامبرش تن به ازدواج با هيچ زنی داده، طبعا تبعات و فهم چنین سلوکی نزد اصحاب کلیسا، مذموميت سکس و آميزش جنسی بود.
تبعاتی که منجر به بروز پديده ای در انديشه دين ورزانه مسيحيت کاتوليک شد تحت عنوان: «کشيش» و «راهبه» که هر دو اصلی ترين عبادت نزد خداوند را پرهيز از ازدواج می دانستند.
بر اين مبنا اينک در جهان مدرن سکس اگر چه حرف اصلی نيست اما يکی از حرف های اصلی است! اين را می توان و بايد به حساب واکنش غريضی و اجتناب ناپذير نگاه مذمومانه کليسای قرون وسطی به سکس تلقی کرد.
بی مناسبت هم نيست که از دل چنين قرائتی از موجوديت زن اکنون در ايالات متحده رقم مراکز بدن سازی بانوان به کتابخانه های اين کشور نسبت پنج به يک پيدا کرده و ايشان قبل از آنکه دغدغه پرورش فکر خود را داشته باشند تحت ضدفرهنگ مسلط برهنگی و بدن نمائی حريصانه دلنگران پرورش اندام خودند آن هم نه به نيت سلامتی بدن بلکه در مقام نوازش چشم هوس بازانه آقايان!
سه شاخصه (اومانيزم، سکولاريزم، سکشواليزم) در حالی از دل مناسبات افراطی کليسای قرون وسطی، تماميت جهان غرب را تحت الشعاع خود قرار داده که درانديشه اسلامی برخلاف قائلين به ابتر بودن ذاتی کليه اديان در اداره امور انسان و جامعه، شاهد تضادی آشکار بين انديشه اسلام با منطق و آموزه های کليسای کاتوليک هستيم.
هر اندازه در تفکر قرون وسطی، جهان شاهد انسان مقهور و خدائی قاهر بود در اسلام نه تنها رد پائی از چنان خدائی ديده نمی شود بلکه مومنين در اين دين به استقبال خدای واحدی می روند که اولا:همه انسان ها را به صفت آنکه برخوردار از خاستگاهی واحدند، برابر فرض کرده و ثانيا: همان انسان را جانشين خود و خلیفةالله در زمين معرفی می کند.
همچنانکه در اين دين برخلاف کليسای کاتوليک اساسا با سکولاریزم مشکلی نداشته و بلکه با صراحت دنیا را مزرعه آخرت مومنين معرفی می کند تا جائی که پيامبرش خود در مقام یک انسان فعالیت اقتصادی و تجاری دارد.
در سکس و مناسبات سکشوال نيز تصادفا مسلمين برخلاف فهم کليسای کاتوليک از تجرد پيامبرشان شاهد پيامبری بودند که نه تنها ازداوج را استقبال می کرد بلکه تعدد زوجات نيز داشت.
طبعا چنين تفاوت هائی بين «اسلام» و «مدرنيتۀ منتج از مسيحيت کاتوليک» توان آن را به هر کدام می دهد تا از بطن مبانی معرفت شناسانه خود انسانی منحصربفرد و متفاوت خلق و تعريف کنند.
تفاوتی که ظاهرا از حيث غايتمندی در اولی (اسلام) رو به سوی کمال انسان دارد و در دومی (مدرنيته) رو به سوی رفاه انسان. اولی در جستجوی «بهزیستی» بشر است و دومی دغدغه «خوش زیستی» آن را دارد. اولی انسان را مُکلف فرض می کند و دومی او را مُحق می داند.
اينکه در اسلام، انسان موجودی مکلف فرض می شود را می توان منبعث از اصل معاد بعنوان يکی از مبانی دين تلقی کرد. مومن به مجرد اینکه اسلام را به عنوان یک پکیج اعتقادی و رفتاری می پذیرید، قهرا و بلافاصله آخرت گرائی نقش عمده ای را در تبيين رفتارهای وی عهده دار می شود. بواقع پذيرش معاد بعنوان فرجام زيست مومنانه بمعنای پذيرش آن است که انسان «مخلوق» خداوند است. مخلوقی که توسط خداوند به دنيا آمده و توسط همان خداوند نيز مکلف به ادای تکالیفی شده تا در صورت ادای آن تکالیف يا قضای آن تکاليف چنانچه شايسته حق و يا مستوجب جزائی باشند در آخرت پاداش و جزا گيرند. يعنی بمجرد آنکه در پارادايم دينی بپذيريم انسان موجودی است مخلوق، بلافاصله آن مخلوق را اسير اقتضائات و حوائج اش در نظام هستی کرده ايم که برای گزينش نوع رفتار و زيست مومنانه اش محتاج لُگاريتم تکاليف و بايد ها و نبايد های خالق اش می شود.
همچنانکه فرضا وقتی کمپانی جنرال موتورز در خط توليد خود اقدام به خلق یک شورولت می کند. اين بدآن معناست که:
درست است که خالق آن اتومبيل آن را برخوردار از مجموعه ای از توانائی ها و ظرفیت ها کرده، از جمله آنکه به آن خودرو توانائی آن را داده تا با سرعت 200 کيلومتر در بزرگراه حرکت کند، اما همان خالق، مخلوق خود را مکلف کرده برای سلامت خود و ديگران بالاتر از سرعت80 کيلومتر نرود و چنانچه از اين تکليف تخطی کند، جریمه خواهد شد و بايد تاوان پس دهد.
علی الظاهر در مبانی اعتقادی اسلام نيز، ذيل بحث آخرت گرائی بواسطه آنکه انسان مخلوق فرض می شود طبعا نمی تواند از پتانسیل های خود بصورت دلبخواهانه استفاده کند. يا در واقع می تواند از توانائی های خدادادی خود استفاده سرخود و دلبخواهانه کند، اما تخطی يا پيروی از الگوهای رفتاری و تکاليف ديکته شده اش است که وی را مستوجب پاداش و جزا و حقوق اش در سامانه ای بنام آخرت می کند.
ذيل بحث آخرت گرائی است که اکنون می توان با وضوح بيشتری اين سوال را طرح کرد که:
با تاکيد اسلام بر امر مسلم بودن اجتناب زن از جلوه گری نزد نامحرم اکنون انتخاب پوشش حق شخصی زنان است يا تکليف اجتماعی ايشان؟»
http://news.gooya.eu/columnists/archives/045081.php
آیا زنان با مردان مساوی اند؟
ريشه های شکل گيری آزادی اجتماعی زنان در تمدن غربی بازگشت به انقلاب صنعتی اروپا و نياز مُبرم اقتصاد صنعتی شده غرب به کارگر داشت. تا پيش از اين اروپا توان آن را داشت تا نظام فئودالی خود را به پشتوانه انحصاری نيروی يدی مردانش مديريت کند اما نفس انقلاب صنعتی و نياز بر توليد هر اندازه بيشتر در کارخانجات مُنجر به آن شد تا سرمايه داری صنعتی برای تامين کارگر بيشتر با آزاد کردن «دست های زنان» بنفع ماشين آلات صنعتی خود با توجيه ظاهرالصلاح آزادی زن و حضور ايشان در جامعه نياز خود به کارگر در کارخانه ها را مرتفع کند.
طنز قضيه آن بود که زن شرقی در الگوبرداری از همين حد مسئوليت پذیری اجتماعی زنان در غرب وارث کاريکاتوری از آن شد و اين بار بجای «دستان زنان» اين پاهای ايشان بود که بنفع زياده خواهی و هوس بازی آقايان با شعار عوامفريبانه آزادی زنان و کشف حجاب مصادره شد.
گذشته از آنکه در همين حد نيز محصول زراعت کشف حجاب، در کام کمپانی های تجاری غرب می ريخت که با شعار ظاهرالصلاح آزادی زن، بانوانی را که تا پيش از اين مستوره در پوششی بنام چادر بودند، اکنون با تن نمائی از طريق شعار فريبنده آزادی و پيشرفت و تجدد و مدرنيته دچار خودفريبی می کردند.
این بدين معنا بود که زن شرقی به عنوان مدرنیته و تجدد از شر 3 متر و نیم پارچه چادری که شاید تنها سالی یک بار آن را ابتیاع می کرد خلاص شده و در ازای آن اینک با عنایت به پروپاگاندای مدرنیته از زن مدرن بعنوان زن طناز و جلوه گر، هر چند دیگر نیازی به 3 متر پارچه چادری نداشت اما در مقابل باید برای احراز استاندارد تعریف شده غرب از «زن آزاد و متجدد و مدرن» سیاهه بلندی از رُژ لب و ماتیک و بیگودی و کرم پودر و دامن دکلته و پیراهن شب و مایو و آرایشگاه و کیف و کفش و کلاه گيس و جراحی زیبائی و ده ها و صدها قلم کالاهای مصرفی را جهت حضور جلوه گرانه در سطح جامعه را ابتیاع کند. ابتیاعی که عرضه کننده آن کریستین دیور، شانن و ویکتوریا سیکرت و کسر وسیعی از کمپانی های غربی است.
بی مناسبت هم نيست که سهم زن ايرانی از دل چنان تجدد و فرهيختگی وعده داده شده ای در تماميت جميله و شهناز تهرانی و ... خلاصه می شد.
تفصيل اين مطلب پيشتر در مقاله بحران عدم اعتماد بنفس آمده:
http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm
طبعا در چنين حالتی وقتی برخی از زنان، خود اصرار دارند ارزش وجودی خود را در حد حظ بصر و بهره سکشوال رساندن به مرد تعريف کرده و موجوديت خود را تنها در توانائی اش در ترشح بزاق دهان شهوت جوی مردان برسميت بشناسند، چاره ای ندارند تا به لوازم چنين رويکردی نيز تن دهند.
قائلين به مدرن و پيشرفته بودن زن از طريق بی حجابی و بدن نمائی جلوه گرانه به اين نکته کمتر توجه می کنند که:
تهمينه ميلانی به اعتبار آثار سينمائی ارزشمندش، محترم است.
شيرين عبادی به اعتبار فعاليت های حقوق بشری اش تشخص و اعتبار دارد.
فاطمه معتمد آريا به صفت هنرمندی اش در مقابل دوربين محبوب است.
پروين اعتصامی به اعتبار اشعار بلند و انسانی اش نزد ايرانيان عزيز است.
در حالی که سرکار خانم «نازنين افشين جم» دختر شايسته کانادئی ايرانی تبار نه به اعتبار هنر نداشته اش يا کتاب نانوشته اش يا شعر نسروده اش بلکه به اعتبار حجم و حالت سينه، قطر کمر و کشيدگی ران و قوس باسن شايسته تحسين و نظر کامجويانه مردان قرار گرفته!
ايشان و طرفداران ايشان وقتی در کمال بی پروائی و بی آزرمی لب های خود را تا بنا گوش بر روی سن با دو تکه بيکنی در مقابل چشمان شوق زده و هوسباز آقايان گشوده و با زبان بی زبانی فرياد می زنند:
من هستم، چون دو عدد سينه فربه و خوش حالت دارم!
من هستم چون برخوردار از باسنی خوش تراشم!
من هستم چون لب هايم قلوه ای است!
در چنين موقعيتی آيا نبايد چنين تعريفی از زن را توهین به شخصیت و هویت و موجودیت زن تلقی کرد که علی رغم تصریح اعلامیه جهانی حقوق بشر در همان سطر نخست مبنی بر برسمیت شناختن منزلت ذاتی همه اعضای خانواده بشری، اینک در رسانه های غرب برای تبلیغ فروش هر کالائی باید آن را از میان طنازی بیکینی پوشان پری روی اطلاع رسانی کرد و صدای هیچ زن یا مدافع حقوق بشری نیز به نشانه اعتراض بلند نشود که:
این توهین به شخصیت و موجودیت حقیقی و انسانی زن است؟
طبعا در چنين موقعيتی نبايد بانوان کم تقيّد به اجتناب از جلوه گری در سطح شهر از برخورد سرهنگانه با بدحجابی در ايران تلقی توهين و تحقير به خود کنند. ايشان پيشتر با برسميت شناختن خود در سطح نازل جاذبه های تن راسا خود را تحقير کرده اند.
لب چنانچه قرار است در عرصه اجتماع منشاء فضيلتی باشد، فضيلت اش در بيان کلام حق است نه سرخی و برجستگی آن.
شان نزول! لب های قلوه ای و سرخ شده از برکت ماتيک در اتاق خواب است و نه دانشگاه و اداره و سپهر علنی جامعه.
آيا هرزه مردانی که تخليه نياز سکشوال خود را در روسپی خانه می جويند، در گزينش هم بستر به سابقه تحصيلی و آثار قلمی و رتبه علمی و مدال های ورزشی و مراتب هنرمندی چنان زنانی رجوع می کنند يا همانی را می جويند که در واريته های دختران شايسته غربی به نحو احسن اطلاع رسانی می شود؟
قطعا اگر چنين مردانی وجود دارند در اولين فرصت بايد ايشان را به پزشک روانی معرفی کرد!
از همينجا می توان به اين نتيجه منطقی رسيد که بی حجابی پيش از آنکه خواست زنان باشد، دغدغه مردانی است که با ترجمه فريبکارانه جلوه گری و بدن نمائی زنان تحت گريم پيشرفت و مدرنيته بدنبال مطامع کامجويانه خويشند.
پيشتر در مقاله «بحران عدم اعتماد بنفس» نقل شده بود که جشنواره آدم برفی ها برگزار شده در زمستان 83 در کردستان مثالی برجسته از مردانه بودن خواست بی حجابی در ايران را بنمايش می گذاشت.
متعاقب برگزاری آن جشنواره یکی از سایت های اینترنتی عکسی از آن جشنواره را با زیر نویس افشاگرانه ای به این مضمون منتشر کرد:
«مردم با چه زبانی به حاكمیت بگویند از حجاب و حجاب برتر خسته شده است؟»
پیک نت ـ 11 بهمن 1383
«مردم» (!) با چه زبانی به حاکميت بگويند از حجاب و حجاب برتر خسته شده اند؟
سايت پيک نت ـ 11بهمن83
اشتباه ناشیانه نویسنده آن زیر نویس آنجا بود که کلمه «مردان» را جایگزین «مردم» در این اعتراف کامجویانه از زنان کرده بود. عکس مزبور خود بخوبی گویای این مطلب است که تندیسی از زنی بی حجاب با ابراز خُلـَل و فـُرَج اش آن هم در محاصره انحصاری مردان بجای زنان !!! فریاد کامجوئی تن خواهانه مردان از زنان علی رغم تحمیل سیاستهای اجبارانه حجاب به جامعه نسوان ایران طی سال های بعد از انقلاب است.
پنج سال پیش آذر نفیسی، بانوئی علی الظاهر فرهیخته و صاحب نظر طی یک میزگرد سیاسی در تلویزیون VOA با هیجان توام با قاطعیتی در مقابل دوربین تلویزیون اعلام کرد:
در حال حاضر دختران ایرانی با همین ماتیکی که من بر لبهایم در اين ميزگرد کشیده ام در حال مبارزه با رژیم در سطح خیابانها برای گرفتن حقوق خود هستند!!!
صرف نظر از مناقشه آمیز بودن چنین ادعائی که قرار است یک رژیم از ناحیه ماتیک دختر خانم های ایرانی به صرافت اعطای حقوق زنان در ایران بیفتد،اما نکته ای که این خانم محترم ناگفته گذاشت آن بود که نفس برخورداری لبان یک خانم به سرخی ماتیک که در کسوت یک کارشناس در یک بحث کارشناسانه شرکت کرده چه محلی از اعراب دارد؟
اساسا کشیدن یا نکشیدن ماتیک چه توفیری در غنای اندیشه و فکر ایشان دارد که قرار است در یک میزگرد سیاسی مباحث کارشناسانه و فرزانگی اندیشه خود را از طریق لبهای خود به سمع مستمعین برساند؟
توقع بینندگان یک میز گرد تخصصی از حضور یک بانوی کارشناس استماع تراوشات مغزی ایشان از ناحیه دهان ایشان است نه رویت خوش رنگی یا کمرنگی لب های عليا مخدره! طبعا کشیدن یا نکشیدن رنگ بر لب کمترین تاثیری بر غنای فکری و فرزانگی اندیشه هیچ بانوئی نگذاشته و نخواهد گذاشت.
يک نمونه ديگر واکنش خوانندگان مقاله «از خاله سوسکه تا سيندرلا» منتشره در سايت انتخاب بود که از مجموع بيش از 30 کامنت تنها دو نفر موافق نظرات ارائه شده در آن مقاله مبنی بر لزوم خوش حجابی بانوان بودند که تصادفا تنها همان دو نفر تعلق به جامعه زنان داشتند و مابقی که با ادبياتی تند معترض ديدگاه های نويسنده شده بودند، جملگی مرد بودند!
احتجاجات آقايانی که جلوتر از بانوان مدافع بی حجابی زنان شده و بی حجابی را به فرهيختگی و پيشرفت و مدنيت و روشنفکری ترجمه می کنند، بمثابه ادله محيرالعقول فرقه مسعود رجوی است که برای توجيه چرائی تحميل ازدواج همسر مهدی ابريشمچی با مسعود رجوی، متوسل به خلق تئوری ابله پندارانه مخاطبان مبنی بر «ارتقا ايدئولوژيک» سازمان شدند!!!
ظاهرا سازمان در بيان اين مطلب ساده که مريم ابريشمچی، چشم کامجويانه مسعود رجوی را گرفته، مأخوذ به حيا بودند و برای استتار اين زياده خواهی سکشوال می کوشيدند با خلق واژه های نامفهوم و ادله نامانوس سورچرانی پائين تنه جناب رجوی را سفيهانه مستوره الفاظ ايدئولوژيک کنند.
بر همين اساس آيا جای آن را ندارد تا بانوان محترم زير گوش همه آقايانی که مدافع بدن نمائی ايشان با توجيه فرهيختگی و روشنفکری می شوند بفرمايند: خودتانيد!
اما گذشته از چنين بی صداقتی هوس بازانه ای، واقعيت ديگر آنست که هر اندازه چشم هوسباز مردان طرفدار بی حجابی و جلوه فروشی زنان آغشته به عنصر شهوت است به همان اندازه می توان جلوه ستيزی کسر ديگری از مردان با زنان بدحجاب را نيز آغشته به همان عنصر شهوت ديد.
به همان نسبت که طبقه شبه مدرن ايرانی از انقلاب مشروطه به بعد با برخورداری ايران از برکات نفت توفيق آن را يافت تا بدون کمترين تحول روحی و شخصيتی با لقاحی مصنوعی، نطفه ظواهر مدرنيته خود را از طريق رانت نفت منعقد و خريداری کند به همان اندازه نيز انقلاب اسلامی اين فرصت را فراهم کرد تا اقشاری از جامعه سنتی ايران با همان خصائص و الزامات انديشه سنتی شان به کانون زمامداری و مسئوليت دولت مدرن پرتاب شوند.
اين مجريان و مسئولين و متوليان تازه به دوران رسيده در حالی سُکان مديريت کشور را به عهده گرفتند که نطفه تکوين شخصيت فردی و اجتماعی شان برخاسته از دل مناسبات خانواده های بسته و سنتی جامعه ايران بود.
مناسباتی که در خرده فرهنگ آن «زن» منشاء معصيت و فساد تلقی شده و عمده اهتمام در چنان خانواده های سنتی صرف آن شده تا با چنان نگاهی به زن، پسران خود را در محيطی گلخانه ای پرورانده و در همان محيط قرنطينه و در ابتدای سنين شباب ايشان را جهت اجتناب از فعل حرام به عقد همسر از پيش انتخاب شده شان درآورند.
مشکل از آنجا شروع می شود که چنين جوانانی با چنان پيشينه ای به برکت انقلاب اسلامی اکنون مسئوليت هائی را عهده دار شدند که الزامات جهان مدرن را می طلبد و يکی از آن الزامات هم تحمل حضور زنان در جامعه و برسميت شناختن حقوق مشروع ايشان در جامعه است.
اکنون چنان جوانی که جوانی خود را همچون کليسای کاتوليک در فضای کاناليزه و قرنطينه «سفله انگاری زن» و «مذموميت سکس با ايشان» سپری کرده و هيچگاه اين فرصت را نيافته تا بتواند با غير همجنس خود در جامعه ارتباط انسانی و سالم داشته باشد به واسطه انقلاب اسلامی خود را در کانون قدرتی می بيند که اين توان را به وی می دهد تا بتواند انتقام همه آن سال های محروم ماندنش از جنس لطيف را بگيرد.
رويکرد چنان مردانی در انقلاب اسلامی يا ايشان را مُبدل به
ـ محسن مخملبافی می کند تا دوربين فيلمبرداری اش از توبه نصوح و عروسی خوبان، سر از سينه های عريان لونا شاد بازيگر جوان فيلم «فرياد مورچه ها» در آورده و يا در «سکس و فلسفه» زن بارگی مردان را با توجيهات فلسفی به تصوير بکشد.
ـ و يا مُبدل به کسانی چون بازجوی همسر سعيد امامی می شوند که در جز به جز بازجوئی اش از آن خانم حظ کلامی سکشوال را با عنصر خشونت همراه کرده تا با فضاسازی ذهنی از مناسبات سکشوال مورد وثوق خود، ساديسم سکسی اش را التيام بخشد.
هر دو ايشان در ضمير ناخودآگاه خود می کوشند رشد غير طبيعی شخصيت خود در سال های جوانی را که از مناسبات سالم و انسانی با زن محروم مانده، ترميم کنند.
ليکن مخملباف ها از طريق زن نوازی سکشوال و آن بازجو با زن ستيزی سکشوال.
جنس متلک های مصطلح در ايران خطاب به زنان و دختران مويدی بر اين نارسائی ذهنی و روانی جنسی نزد کثيری از جوانان ايرانی است.
دختران در خيابان های ايران بعضا مواجه با 3 نوع متلک سکشوال شامل متلک های دلربايانه و ساديستی و مازوخيستی از جانب آقايان می شوند.
در گونه نخست جوان می کوشد با اتخاذ ادبياتی احساسی و تحسين آميز از محبوب خود دلربائی کرده تا بدينوسيله بتواند وی را تملک کند.
متلک از نوع ساديستی آن دسته از متلک هائی است که دو يا چند جوان در معيت يکديگر می کوشند با اتخاذ ادبياتی سخيف اسباب عصبانيت دختران مورد نظر خود را فراهم آورده تا نهايتا با واکنش احساسی ايشان از رنجش طعمه های خود لذت ببرند.
و در متلک های مازوخيستی فرد می کوشد با همان ادبيات زننده طعمه مورد نظر خود را وادار به واکنش تند واحيانا پرخاش و حمله به خود کند و از قبال چنان اهانتی به خود و احيانا مضروب شدنش لذت مازوخيستی ببرد.
اکنون همين جوانان با چنان شاکله روانی و شخصيتی نامتعارفی وقتی متولی امور اجتماع می شوند يا با رويکرد زن نوازانه تصنعی سعی در جبران جوانی از دست رفته خود می کنند و يا با توسل به برخوردهای خشن و سکشوال با زنان می کوشند ناتوانی خود در ايجاد ارتباط و گفتمان و تصاحب زنان مورد تمايل خود را از اين طريق تامين کرده و اسباب ارضاء ذهنی خود را مهيا سازند.
علی رغم چنين روان پريشی های سکشوالی، واقعيتی ديگر آن است که کسری از مردان با کمال صداقت در کنار ديگر زنان، حق انتخاب آزادانه پوشش زنان را در کانتکست «برابری حقوقی زن و مرد» حلاجی می کنند.
اين در حالی است که اساسا مساوی فرض کردن زن و مرد از حيث حقوقی چه در اسلام و چه در مدرنیته ظلم به هر دو ایشان است. منشا چنين نابرابری نيز بازگشت به نابرابری ذاتی اين دو در «امکان» شان دارد.
هر چند اين حقيقتی غير قابل کتمان است که زن و مرد بالذات انسانند اما نمی توان اين نکته را در نظر نگرفت که اين دو از جنبه فیزیولوژیکی متفاوتند.
بر اساس همين تفاوت غير قابل کتمان بايد اين سوال را مطرح کرد که بر فرض مساوی دانستن زن و مرد اين تساوی در چیست؟
تساوی در «امکان» یا تساوی در «فرصت»؟
طبيعی است وقتی زن ومرد از حيث «امکان» مساوی نيستند «فرصت» مساوی دادن به ایشان عین ظلم است؟
همانطور که در یک ماراتن ورزشی نمی توان به اعتبار اینکه شرایط مسابقه اعم از وسایل و امکانات و محوطه و خدمات مربوطه در آن ماراتن برای همه یکسان است، زنان و مردان را در چنین شرایطی کنار هم برای رقابت قرار داد. طبیعی است که فرجام چنین رقابتی از قبل معلوم است و زن محکوم به شکست است چرا که از حیث امکان در چنین هم آوردی هائی با مرد مساوی نیست. لذا شرط تساوی در اینجا عین ظلم به زن تلقی می شود.
قائلين به تساوی حقوقی زن و مرد بايد به اين نکته توجه داشته باشند که انسان اعم از زن و مرد به اعتبار انسان بودن شان برخوردار از حقوق ذاتی اند. از جمله حق حیات و حق آزادی یا حق آزادی بیان. اما اين تساوی حقوقی صرفا در حوزه ذاتیات است و در حوزه های دیگر از جمله پوشش باید حق یا تکلیف ايشان را به اعتبار همان تعریفی که از زن یا مرد می شود، استحصال کرد.
لذا در بحث پوشش و اجتناب زن از جلوه گری تنانه می توان به اين نکته توجه داشت، فعل ارادی زن در اجتناب از حظ بصر سکشوال رساندن به نامحرم تضييع حقوق زن نيست بلکه محروم کردن مردان از حظی نامشروع است.
منشاء و تبعات بد حجابی زنان
پيش از آغاز طرح امنيت اجتماعی و اخلاقی، سردار رادان فرمانده نيروی انتظامی تهران بزرگ طی يک مصاحبه مطبوعاتی در تشريح پديده بد حجابی، زنان بدحجاب را مطابق بررسی های مراجع دانشگاهی به گروه های فاقد هويت، بيمار و دارای انحرافات اخلاقی تقسيم کرد که بيش از 70 درصد ايشان از نوعی فقدان اعتماد به نفس در رنجند.
کلام سردار رادان هر چند بهره ای از واقعيت دارد اما بيشتر ناظر بر انگيخته هاست تا انگيزه ها.
پيشتر طی مقاله «از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر» بر اين نکته ابرام شده بود که:
هر چند دکتر عبدالکريم سروش الفاظ را گرسنه معانی می دانند نه آبستن آنها اما برخلاف الفاظ، رويکردهای اجتماعی آبستن معانی اند، نه گرسنه آن! معنای پديده های اجتماعی را بايد از رحم انعقاد نطفه آن پديده ها زائاند، نمی توان اين معانی را مبتنی بر منويّات خود به آن خوراند!
دغدغه جوان به اقتضای سن و دوران جوانی اش قبل از آنکه مشتمل بر آزادی بيان و انديشه و احزاب و آزادی های سياسی باشد، برخاسته از نيازهای غريزی در حوزه مطالبات فردی و اجتماعی است.
جوان در حوزه سياست، بيان و انديشه خاصی ندارد که دلنگران مکانيسم های تعيّن يافتن آزادانه آن بيان و انديشه ها باشد.
برای نسل جوان فعلی ايران قبل از هر چيز نوع پوشش و فراغت های مشروع شهروندی و فرصت داشتن برای ابراز شادي ها و شيطنت های دوران جوانی اش تحريک کننده و اميد بخش است!
جوان به اقتضای سن اش محتاج جلوه گری است.
چنانچه حکومت نتواند مکانيسم های مشروع جلوه گری ايشان را فراهم کند از هر ابزاری جهت ارضاء اين نياز خود بهره می برد و چندان هم دلنگران هزينه زا بودن اين ابزارها نيست.
در تحليل نهائی چه آن جوانانی که در هيبت و شمای انصار حزب الله برخوردهای خشن نسبت به هم سن و سالان شان مرتکب می شوند و چه آن جوانانی که با کلافگی از سياستهای تنزه طلبانه آمرانه حکومت با تشبث به پوشش و شَمّا و کلام نامتعارف اقدام به دهان کجی نسبت به نُرم های ديکته شده حکومتی می کنند در ضمير ناخودآگاه خود در حال ارضای نيازجلوه گرانه خودند.
نوع تشبث شان شايد با يکديگر متفاوت باشد اما در نهايت اولی با اتکای بر خرده فرهنگ سنتی و مذهبی خود، ساديسم را مفر ارضاء نياز جلوه گرانه خود قرار داده و دومی نيز ضمن تغذيه از خرده فرهنگ تجدد مآبانه اش مازوخيسم را برگزيده.
حتی بخش قابل توجهی از جوانان دانشجو نيز که طلايه دار نسل فرهيخته و آوانگارد جامعه جوانان ايرانند در آرمانی ترين وضعيت بمثابه «ماريوس» نوول بينوايانِ ويکتور هوگويند که در ورای مبارزات سياسی خود بدنبال «کوزت» افسانه ای خويش می گردند.
بر ايشان نبايد و نمی توان خرده گرفت. اقتضای سن جوانی القاء کننده چنين رويکردهائی به نسل جوان است.
هر اندازه تلخ اما اين واقعيتی اجتناب ناپذير است که از ناحيه متولی اخلاق شدن حکومت برای نسل جوان، اين قشر در حال حاضر مبدل به نسلی بی هويت و فاقد کمترين آرمان شده اند.
همانطور که در رژيم پهلوی حکومت با ترويج فرهنگ خودباختگی در مقابل فرهنگ غرب و مسخ هويت بومی جوان ايرانی، تحقيرآميزانه «شخصيت» جوانان را لگد مال می کرد، در حال حاضر نيز جوان ايرانی از ناحيه ديکته های تنزه طلبانه و تحقيرآميز حکومتی «عينيت» خود را لگد مال شده می بيند.
از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر:
http://sokhan.info/Farsi/Asgar.htm
نيم نگاهی به ادبيات جوان امروز در ايران مؤيد نابسامانی های عميق هنجاری و رفتاری نزد ايشان است. کشوری که بزرگ ترين دفينه اش تاريخ ادبيات و برخورداری از عظمت هائی چون فردوسی و غزالی و حافظ و مولانا و سعدی ... است اکنون ادبيات محاوره ای جوانانش به مرز تهوع رسيده.
اما منشا اين ناهنجاری های رفتاری جوانان را قبل از رويکردهای آمرانه حکومت بايد از دل مناسبات غلط و ناسنجيده پدران و مادران ايرانی با فرزندان شان جستجو کرد.
دختر خانمی که با تشبث به شمّا و ظاهر جلوه گرانه خود عرصه خيابان را ملجاء تشفی خاطر خود می يابد و آقا پسری که با ظاهر و گويش نامتعارف سعی در جلب توجه و ابراز وجود و موجوديت در جامعه می کند در ضمير ناخودآگاهش در حال انتقام گيری از همه مناسبات غلطی است که لگد مال کننده روحيات و نيازهای عاطفی اش در سالهائی است که محتاج توجه بوده.
بد حجاب محصول بی توجهی پدر و مادر به دختری است که در خانه هرگز محلی از اعراب و اعتنا نداشته.
بد حجاب فرجام طبيعی فرهنگ پدرسالاری است که در آن دختر حق هيچگونه ابراز وجود و خواسته و نظری را نداشته.
بدحجابی فرياد اعتراض دخترکانی است که در آتش انتقام همه آن سالهائی می سوزند که نه در خانواده مورد تحسين و توجه قرار گرفتند و نه حکومت اسباب تامين مطالبات مشروع و نيازهای عاطفی اش را فراهم کرد.
بدحجاب ميوه طبيعی خانواده های هسته ای و از هم گسسته سوغات مدرنيته است که در آن زن و شوهر همه حقوق خود را به ذکاوت می دانند و به فراست می يابند اما ارزنی اهتمام به حقوق و نيازهای عاطفی فرزندانش ندارند.
بدحجاب صرف نظر از فرهنگ سازی جهان مدرن که از آن به غلط اما به قوت جلوه گری و تن نمائی زن را ترجمه به فضيلت کرده اند، قبل از آنکه هرزگی زن باشد نياز تحسين طلبانه و توجه خواهانه ذاتی و ژنتيکی زنانی است که پيش از اين از توجه و تحسين پدران و مادران خود محروم مانده اند.
همچنانکه اوباشگری و ونداليزم و هوليگانيزم، واکنش طبيعی پسران جوانی است که خانواده و جامعه او را فراموش کرده اند. زمانی که نياز به توجه و راهنمائی داشته به کمکش نيآمده اند. نتيجه قهری چنين بی التفاتی آن است که اين نوجوان و جوان تدريجا با تلقی تنهائی و فراموش شدگی و بی اهميتی اش در خانواده و جامعه، مبتلا به سندروم بيگانگی نسبت به آن دو می شود. طبعا جوانی که مبتلا به بی احساسی و بی تعلقی به خانواده و اجتماع است اکنون چون خودش هيچ چيز ندارد، ديگر هيچ چيز اين خانواده و جامعه را نيز متعلق به خود نمی داند.
فرآيند چنين روانگردانی آنست که اين جوان از تمامی داشته های جامعه از جمله نظم آن جامعه متنفر شده و بمنظور تشفی خاطر خود مترصد آن است تا از هر فرصتی جهت تخريب آن نظمی که کمترين توجه را به او ندارد استفاده برد.
اينکه پيرو مصوبه جديد شورای فرهنگی يکی از دانشگاه های ايران مبنی بر الزام دانشجويان در عدم پوشيدن لباس كوتاه و نازك و استفاده از لوازم آرايش، يکی از دانشجويان آن دانشگاه در مصاحبه با سايت روزنت و در مقام اعتراض به اين مصوبه اظهار می دارد:
«چنان پوشش ها و آرايش هائی بازگشت به اجتناب دانشجويان از عبوس بودن و دوری از غم است»!
شايد در نظر اول از قياس اش خنده آيد خلق را و ظاهرا اين قبيل دانشجويان دانشگاه را با «شهر شادی» و «تفرجگاه» اشتباه گرفته اند. اما واقعيت آن است دختر خانمی که از توجه و نگاه تحسين برانگيز خانواده خود محروم مانده و حکومت نيز ابزار شادی و فراغت مشروع و مکانيزم ارضاء نياز تحسين طلبانه طبيعی وی را مهيا نکرده يا نمی خواهد و يا نمی تواند بکند، تنها مکانی که برايش بمنظور تامين اين نياز تحسين خواهانه می ماند « خيابان» است و تنها امکانی هم که برای آن جلب توجه و تحسين طلبی اش دارد، جاذبه های جنسی و بدن نمائی و جلوه فروشی است. آن هم خيابان هائی که مسلح به خرده فرهنگ طبقه شبه مدرن غربزده ای است که ذيل فرهنگ مسلط غربی «انسان مدرن و روشنفکر» را صرفا در گيسوان مش زده بانوان و يقه کراوات زده آقايان معنا و ترجمه می کند.
لطماتی که خرده فرهنگ روشنفکری سکولار طی 200 سال گذشته به هويت و ماهيت و شخصيت فرهنگی ايرانيان زده هرگز قابل چشم پوشی و اغماض نيست.
خرده فرهنگی که با خودباختگی ذاتی در مقابل فرهنگ غرب ، تماميت هويت ملی جامعه ايرانی را مصادره در چند ستون و سرستون خرابه های تخت جمشيد و جشن چهارشنبه سوری و سيزده به در و سفره هفت سين کرده و موجوديت دينی جامعه اش را از دريچه تنگ «خدائی آنتروپومورفیسم» می فهمد و يگانه مانيفست اسلام شناسی اش اشعار ايرج ميرزاست و گل سرسبد شان صادق هدايت و سياه نامه بوف کورش بوده و سيمين بانوی شان نيز در اوج توهم استغنا شعر «دوباره می سازمت وطن» را می سرايد!
هيچکس هم از ايشان نپرسيد روشنفکری سکولار در طول 200 سال حيات انگلی خود در ايران، اساسا چه چيزی را ساخت که اکنون دوباره بخواهد آن را بازسازی کند؟
روشنفکری سکولار از کودتای سوم اسفند رضاخان تا بهمن 57 دوبار فرصت تاريخی برای ساختن ايران يافت. فرصتی که با تکيه بر توهم استغنای ايشان محصولی جز تخريب هويت و شخصيت و موجوديت و فرهنگ ايرانی به بار نيآورد.
نسل جوان امروز در کنار بی تدبيری متوليان فرهنگ و اخلاق در حکومت اسلامی، محصول طبيعی همان خرده فرهنگ معوج و بيماری است که از مدرنيته فقط کراوات برای آقايان و زلف افشانی برای بانوان را استحصال کرده.
بر همين مبنا جای تعجبی ندارد دختر خانمی که نيازهای عاطفی اش در منزل تامين نشده و حکومت نيز از تامين نيازهای فرهنگی اش غفلت کرده، در جامعه نيز امکان درخشش هنری و ورزشی و اجتماعی و شادمانی ندارد حال اگر خيلی عرضه داشته باشد وارد دانشگاه شده و در آنصورت «دانشگاه» را بجای تحصيل و کانون دانش جوئی، مُبدل به تفرجگاه و سالن مد و جلوه گری بدن نمايانه خود کند و در غير اين صورت «خيابان» آخرين و قابل دسترس ترين محل برای تامين نياز تحسين طلبانه اوست.
نکته مغفول نزد دختران و بانوان بدحجاب در اين بديل گزينی آنست که توجهی به جنس توجه به خود در خيابان را ندارند.
هر چند دختران بدحجاب به نيت کسب نگاه تحسين برانگيز، اقدام به خودآرائی و جلوه فروشی در سطح شهر می کنند اما از اين نکته غافلند که نگاه حراميان در شهر به ايشان قبل از آنکه آغشته به فضيلت های ايشان باشد! آلوده به طمع و شهوت و کامجوئی تنانه است.
محصول چنين جلوه فروشی خيابانی دامن زننده به دوری بسته از بی اخلاقی اجتماعی و تخريب پايه های خانواده خواهد شد.
دخترخانمی که با صد عشوه و رنگ مشغول درو شيفتگان خود در شهر می شود خواسته يا ناخواسته اسباب فروپاشی بنيان های اخلاقی جامعه را فراهم می کند.
نخستين نتيجه طبيعی چنان دلربائی تغيير توجه مردی است که با پيمان ازدواج تعهد کرده تا همه وفاداری خود را منحصر به همسر خود کند. چنان مردی وقتی در بيرون از خانه در معرض جلوه فروشی لعبتگان قرار می گيرد ابتدا دچار قياس همسر خود با پری رويان خيابانی شده و طبيعتا در چنين شرايطی نگاه توجه و تحسين برانگيزش که با عقد ازدواج تعهد کرده بود در انحصار همسرش نگاه دارد اينک و بصورت طبيعی دچار زياده خواهی و تنوع طلبی سکشوال خواهد شد.
نخستين بازتاب عدول از چنين پيمان شکنی، سرد شدن کانون مناسبات زن و شوهر شده.
مردی که هر روز بيرون از خانه مواجه با ويترينی از بانوان رنگارنگ و پری رويانی عشوه گر است و با تحريک و زياده خواهی اش نيازهای جنسی خود را در بيرون از خانه تامين می کند طبيعتا اينک نمی تواند چون گذشته از سکس همسر خود حظ پيشين را ببرد و تدريجا مناسبات سکشوال ايشان تقليل يافته کمااينکه مناسبات اخلاقی و تعهدات دو جانبه ايشان نيز کمرنگ می شود تا جائی که شاهد شکل و ترويج پديده طلاق پنهان در چنين خانواده هائی می شويم.
زناشوئی که علی الظاهر زندگی مشترک تعريف می شود اما کمترين بهره ای از تفاهم و همدلی و مشارکت در آن نيست. زن و مرد در چنين حالتی تنها زندگی مشترک خود را تحمل می کنند و در جوی سرد و رسمی و رُباتيک در شبانه روز حتی ده کلمه نيز با يکديگر گفتگو نمی کنند.
از سوئی زنی که مواجه با کم توجهی و بی اعتنائی همسر خود چه از لحاظ اخلاقی و چه از حيث سکسی شده اکنون همچون همسر خود و بالقوه مستعد کجروی در بيرون از خانه است.
طبيعتا زنی که با عقد ازدواج توقع آن را داشته همه وفاداری و توجه و تحسين همسرش منحصر به او باشد و اکنون مواجه با بی اعتنائی شوی خود شده مستعد آن است تا در خارج از منزل مورد توجه و تحسين ديگران قرار گيرد. نتيجه قهری چنين فرآيندی آنست که خانواده به ظاهر قوام دارد، اما مرد اين خانواده از منزل صرفا به عنوان هتلی جهت خواب آخر شب استفاده کرده و بيرون از خانه نيازهای جنسی خود را از طريق چشم ناپاکی و نظر بازی و بولهوسی با پری رويان خيابانی تامين می کند و همسر ايشان نيز ناخواسته به آن سو کشيده می شود تا در غيبت همسر بی وفای خود همان کاری را کند که ديگر هم جنسان پری رويش با همسر وی در خيابان می کنند و آن جلوه گری خيابانی به قصد تامين توجه و تحسينی است که از جانب همسرش مضايقه شده.
اکنون فرزندان چنين خانواده ای قربانيان اصلی اين دايره بسته اند.
پدر و مادری که با عقد وفاداری ازدواج شان قرار بوده در کنار يکديگر و با عشق و تفاهم و تشريک مساعی فرزندان صالح و سالمی را تحويل اجتماع دهند اکنون آغشته در خوديت و نارسائی های عاطفی موجود در زندگی مشترک شان، فرزندان خود را که تشنه توجه و عاطفه و تحسين و راهنمائی اند به حال خود رها کرده و از رسالت پدر و مادری تنها خوراک و پوشاک ايشان را فهم کرده اند.
طبيعی است فرزندان چنان خانواده ای به زودی به همانجائی می روند و به همان دليلی می روند که پيشتر پدر و مادرشان رفته اند و آن «خيابان» است و در همان خيابان در جستجوی کسب توجه از کسانی هستند که در سال های غيبت پدر و مادرشان جهت تامين نياز عاطفی و روانی و تحسين خواهانه خود اينک بتوانند جايگزينی برای خلاء های روحی و روانی شان باشند.
عشق خيابانی محصول طبيعی خانواده هسته ای در جهان مدرنی است که زلالی و پاکی و دوام عشق را به تعفن و تعدد و زوال تنزل داد.
عشق خيابانی محکوم به زوال و تاريخ مصرف است. ضربان نبض چنان عشقی تا آنجاست که معشوقی جديد در کانون توجه عاشق خيابانگرد قرار نگيرد و بمجرد رويت جمال دلـُربای پری روئی ديگر شعله های عشق پيشين را باد خواهد برد.
خانواده کلان و سنتی در نظام فئودالی هر اندازه محروم از برکات و تنعُمّات و رفاهيات بود لاکن به قوت می توانست به دوام و قوام مناسبات انسانی و اخلاقی و عاشقانه حاکم بر خانواده خود ببالد.
عشقی که با پيوند زناشوئی آغاز می شد و با وفاداری ابدی قوام خانواده را تامين می کرد. زن و شوهر در چنان جامعه بسته ای هر چند رونمای زندگی شان محروم از استانداردهای جامعه مدرن بود و در سفره شان نان چربی يافت نمی شد، اما در قلب شان محبت و مودتی واقعی می تپيد.
حجاب می تواند اجباری باشد؟
رضا شاه به اعتبار تجربه موفق خود در تحميل اجباری بی حجابی به زنان در ايرانه دهه نخست قرن 1300 پاسخ مثبتی به اين سوال داده که اساسا پشتوانه هر قانونی زور و اجبار حکومت است.
لذا می توان به اين سوال اين گونه پاسخ داد که همانطور که رضا شاه توانست بی حجابی را به زور و اجبار بر زنان ايران تحميل کند جمهوری اسلامی نيز می تواند با توسل به زور و اجبار «باحجابی» را بر زنان ايران تحميل کند.
اين واقعيتی غير قابل کتمان است که تا قبل از ظهور رضاشاه در عرصه مُلکداری و توسل وی به برداشتن اجباری حجاب زنان ايرانی، جامعه ايران هرگز برخوردار از زن بی حجاب نبود. کمااينکه مشاهده شد بعد از شهريور 20 و تبعيد رضاشاه به جزيره موريس و لغو قانون «بی حجابی اجباری» جامعه ايران شاهد بازگشت زنان بالاجبار بی حجاب شده به دامان حجاب نشد.
طبيعی است ضمانت اجرای همه قوانين در جميع حکومت ها زور و اجبار حکومت بوده و هست.
خانم ها و آقايانی که مدعی اند حجاب در عرصه علنی جامعه نمی تواند زوری باشد بايد به اين پرسش پاسخ دهند که جميع رانندگان دنيا بر اساس کدام منطق و اختياری خود را ملزم به ايستادن در پشت چراغ قرمز می کنند؟
غير از آن است که دولت ها توانسته اند جميع رانندگان دنيا را متقاعد کنند تا بنفع نظم جامعه و تضمين چنان نظمی از حق استفاده آزادانه و دلبخواهانه خودرو خود در سطح شهر بگذرند.
نکته محوری در «اجبار قانونی» مسلح بودن چنان اجباری به عنصر «اقناع» است.
آنچه که به حکومت ياری می رساند تا قوانين محدود کننده رانندگی در سطح شهر را ولو با اتکای بر اجبار اما با موفقيت به رانندگان تحميل کند، قدرت اقناع صاحبان خودرو در تن دادن به اين قوانين اجباری است که در قبال آن می توانند در تاسيس نظمی اجتماعی مشارکت داشته باشند که خود نيز در اولويت بهره برنده از آن نظم می شوند.
آنچه که در پروژه «بی حجابی اجباری بانوان» به مدد رضاشاه آمد همين عنصر اقناع بود که به ايشان کمک کرد با تکيه بر فرهنگ مسلط غربی که از بی حجابی قرائتی متجددانه و روشنفکرانه و پيشرفته از زن ارائه می داد بهره برده تا بدينوسيله در ازای گرفتن حق طبيعی زنان در پوشاندن بدن از نامحرم، ايشان را ولو به غلط قانع و متقاعد به آن کند که تن نمائی زن مظهر پيشرفتگی ايشان است.
بی دليل هم نبود که از آن مقطع به بعد فرهنگ غربی و قرائت آن فرهنگ از «زن برهنه» بعنوان «زن متجدد» پشتوانه طرح حجاب اجباری حکومت شد و مجلات بوردا حکم مانيفست بی حجابی بانوان در ايران را يافت.
بر همين اساس نمی توان ايرادی بر اصرار جمهوری اسلامی بر تحميل حجاب اجباری بانوان گرفت. آنچه که می تواند محل مناقشه و بحث در چنين رويکردی باشد فقدان عنصر اقناع زنان بدحجاب در تن دادن به حجاب اجباری است.
موفقيت مدرنيته در تحميل تن نمائی و فرهنگ برهنگی زنان از آنجا ناشی می شود که جهان مدرن ابتدا اهتمام خود را با تبليغات و فرهنگ سازی، صرف تلاش موفقيت آميزی کرد که بر اساس آن اينک بانوان در چنان مدرنيتی از تن نمائی و جلوه فروشی و آلامدی در عرصه علنی جامعه قرائت پيشرفتگی و ترقی و روشنفکری کنند.
چنان بانوانی با چنان توهم استغنائی مشغول خودارضائی ذهنی از فرهيختگی کاذب خودند. اين در حالی است که کسر قابل توجهی از ايشان از نظر سطح و حجم و عمق شعور اجتماعی و فهم و سواد انسانی ارزنی برتری با هم جنسان خود در جهان سنتی ندارند.
در مقاله «از خاله سوسکه تا سيندرلا» مطرح شده بود که در برخورد با پديده بدحجابی بايد قاعده اين بازی را عوض کرد و مسئولين در زمينی بازی کنند که برخوردار از استعداد و مزيت نسبی اند. نيل به چنين رويکردی بمعنای آنست که بايد و می توان بجای ترجمه رذيلت اخلاقی از بدحجابی، پديده خوش حجابی را بعنوان يک فضيلت اخلاقی در جامعه تقويت کرد.
در همان مقاله با اشاره با آنکه:
سالهاست پشت ويترين مغازه ها و رستوران ها تابلوی «از فروش به بانوان بد حجاب معذوريم» نصب شده و در ورودی ادارات تابلوی «از ورود زنان بد حجاب معذوريم» تعبيه شده. پرسيده شده بود:
چرا بجای چنين اعلانات بدون ضمانت اجرا و بلااثری مغازه داران خود را موظف نمی کنند تا بر سر در مغازه خود بنويسند:
«فروش برای بانوان خوش حجاب با تخفيف ويژه»
چرا دولت، قانونی تصويب نمی کند تا ادارات و بانک ها و موسسات عمومی موظف شوند بانوان خوش حجاب را در اولويت و خارج از نوبت خدمات رسانی فوق محترمانه کنند؟
متعاقب چنان پيشنهاداتی مشاهده شد دوستانی با طعنه و استهزا افاضه فضل فرموده بودند که چنين راهکارهائی زمينه ريا و دوروئی در استفاده ابزاری از حجاب را جهت بهره وری از مزايای اجتماعی فراهم می کند!
ظاهرا ايشان توجه نکرده اند که اتفاقا همه هدف از طرح چنان پيشنهادی دامن زدن به ريا و تظاهر به حجاب بمنظور نُرم کردن حجاب سالاری در سطح جامعه بود.
دوستانی که در طول عمرشان نگاهی فراتر از کوچه و شهر و کشور خود ندارند متوجه نيستند چنين راهکاری سالهاست که در ساخت بوروکراتيک همان جهان غربی که شيدای ذيل تا صدرشان هستند، تعبيه و بخوبی در حال بازدهی است.
در نظام اداری غرب کارمند رسما از ارباب رجوع تقاضا می کند تا در صورت رضايت از شيوه خدمت رسانی اش آن را مستقيما به مسئول ارشدش منتقل کند چرا که سيستم از اين طريق مزايای شغلی برای کارمندانی که برخوردار از بالاترين ميزان رضايت از جانب ارباب رجوع باشند، قائل می شود.
بالا بودن بهره وری و راندمان و خدمات اداری نظام بوروکراتيک غرب، محصول برسميت شناختن تقاضای «بدون تعارف» کارمند نظام اداری غرب از ارباب رجوع جهت «تعريف از خود» نزد سوپروايزرش است که دامن زننده به رقابتی «توجه طلبانه» نزد کارمندان از طريق خدمت رسانی به مراجعين شده.
گذشته از آنکه مگر در حال حاضر با اتکای بر قرائت «فضيلت انگاری و تجددمآبی از بی حجابی و خودآرائی شهری» اصرار دختران و بانوان بدحجاب به جلوه گری خيابانی را چيزی جز ريا و تظاهر به خودبرتر بينی می توان فهم کرد.
دختر خانمی که علی رغم منع حکومتی اصرار دارد با خودآرائی و بدن نمائی در سطح شهر تردد کند، در پشت نياز تحسين خواهانه اش مشغول ريا و تظاهر به فهم و فضيلت و شعور و «های کلاس بودن!» است.
اين در حالی است که شايد به صفت ظاهر «آناهيتای» بزک کرده خيابان جُردن در تهران با «رُقيـّه خاتون» روستای عنبرآباد کرمان متمايز باشند اما اين تمايز تنها در حوزه ظاهر است و پشت اين صورت بزک کرده «آناهيتا» و آن سيمای سيه چُرده و آفتاب سوخته «رُقيه» از حيث انديشگی و شعور و فهم و سواد اجتماعی نه تنها کمترين تمايزی نمی توان يافت بلکه شايد «رُقيه» بر «آناهيتا» برتری نيز داشته باشد که لااقل برای استتار ضعف های شخصيتی خود متوسل به رنگ آميزی صورت و ابراز خُلـَل و فـُرَج خود در سپهر علنی جامعه نمی شود.
شرط توفيق حکومت در تحميل حجاب به آناهيتای جُردن آن است که در کنار زور قانونی بتواند با ابزارهای فرهنگی قرائت فضيلت انديشانه فعلی ايشان از بدن نمائی را تغيير دهد.
حکومت چاره ای ندارد تا مشابه تمدن غرب که ظفرمندانه توانسته بدن نمائی و جلوه فروشی زن را از طريق فرهنگ سازی به فضيلت و ترقی و پيشرفت معنا کند ايشان نيز از طريق فرهنگ سازی «خوش حجابی» را با قرائتی قابل اقناع مُبدل به فضيلت و فرهيختگی و بلوغ فکری و سلامت انديشگی زنان کند.
اما قبل از آن حکومت بايد به اين پرسش اساسی پاسخی قانع کننده دهد که چرا در مواجهه با پديده بدحجابی خود را از لشکر عظيم و رايگان در اختيارش محروم نگاه داشته؟
لشکر پدران ومادران ارزشمندترين نيروی در اختيار حکومت جهت برخورد با ناهنجاری های رفتاری جوانان است اما برخلاف انتظار سالهاست که مشاهده می شود دولتمردان جمهوری اسلامی بی جهت می کوشند خود راسا نقش و وظيفه اوليای جوانان در ايران را عهده داری کند.
چرا دولت جمهوری اسلامی اصرار دارد هزينه گزاف و بی دليل روياروئی با جوانان را بپردازد در حالی که می تواند بار اين مسئوليت را با فراست بر دوش پدران و مادران ايشان بگذارد.
جوانی که علی رغم منع قانونی اصرار بر حُرمت شکنی قوانين و هنجارهای جامعه را دارد و حکومت اش نيز بدلائل عرفی و دينی نخواسته يا نمی تواند مکان لازم و امکان مناسب جهت تامين نيازهای جوانانه ايشان را فراهم کند چه اشکالی دارد يک يا چند پارک در سطح شهر را بصورت قرنطينه اختصاص به چنان جوانانی دهد تا اعم از دختر و پسر بتوانند با آزادی کامل با حجاب يا بدون حجاب در کنار آقا پسرهای مطمح نظرشان در محيطی محافظت شده همه نيازها و فشارهای روحی و روانی و عاطفی مقتضای سن خود را تامين کنند. حکومت حتی می تواند برای ورود به چنين پارک هائی وروديه نقدی نيز تعيين کند و بدينوسيله محل درآمدی نيز برای خزانه کشور فراهم شود. اما تنها يک شرط را برای ورود جوانان به چنان پارک هائی را اعلام کنند و آن اينکه پدران و مادران شخصا ملزم به تحويل فرزندان خود به چنان پارک هائی باشند!
حکومت مطمئن باشد ميزان استقبال از چنين طرحی در حد صفر است و کمتر پدر و مادری حتی در طبقات غربگرای مُرفه نشين ايران می توان يافت که تن به چنين راهکاری دهند. اما نکته مهم آنست که اکنون هزينه بی اقبالی از چنين طرحی را پدران و مادران مستقيما پرداخت می کنند و دولت و قوه قضائيه و نيروی انتظامی بی جهت هزينه پرداز نقش و مسئوليت اخلاقی اوليا جوانان نشده و بی تدبيرانه خود را روياروی با جوانان نمی کند.
چنانچه برخلاف انتظار از چنين طرحی استقبال هم شد فبه المراد. حکومت توانسته با کمترين هزينه سطح شهر را از پديده بدحجابی و نظربازی آقايان پالايش کند.
اما علی رغم اين يک گروه و تنها يک گروه در جامعه ايران وجود دارد که می توانند و بايد از حق بی حجابی زنان دفاع کنند و آن گروه «زنان باحجابند»!
زن باحجاب ايرانی تنها کسی است که بصورت کاملا مشروع و منطقی بايد حکومت خود را جهت تمهيد فضای بی حجابی خود مخاطب قرار دهد.
صاحب صلاحيتی ايشان برای چنين مطالبه ای از آنجاست که ايشان نشان داده و ثابت کرده اند آگاهانه و فاضلانه تصميم گرفته اند از بدن و زيبائی های زنانه خود حظ بصر سکشوال به غريبه نرسانند اما از سوی ديگر اين حق مسلم ايشان است تا حکومت را مخاطب قرار دهند که در طبيعت نيمه خشک و کويری ايران و با وجود تابستان های گرم و طاقت فرسای شهرهائی مانند تهران چرا حکومت مکان هائی برای ايشان مهيا نمی کند تا در چنان فضاهائی به راحتی و امنيت بتوانند آفتاب خدا را بر بدن خود لمس کنند و گيسوان خود را ميزبان وزش باد طبيعت نمايند.
همين قشر از زنان هستند که بايد و می توانند طلايه دار بی حجابی کامل دختران در مدارس ايران اعم از ابتدائی و راهنمائی و دبيرستان شوند. اين اوج بلاهت و کج سليقگی است که در مدارس دخترانه ايران که از سرايدار تا محصل و معلم و مدير، جملگی مؤنث اند باز حکومت بر طبل باحجابی در چنين مکان های کاملا زنانه ای بکوبد.
حکومت و متوليان فرهنگی جامعه تا زمانی که نتوانند خود را از اين تشتت فکری و تذبذب مديريتی رها کنند، باطنا ناتوان از حل معضل بدحجابی در جامعه اند.
طبعا تا رسيدن به چنان همآهنگی هائی، دخترکان ايرانی چاره ای ندارند تا با برسميت شناختن واقعيت طمع کار و تن خواهانه مردان خيابانی از ايشان اين شعر «شهيار قنبری» را زيرلب در گوش يکديگر زمزمه کنند که:
بیا تا برات بگم «آسمون سیا» شده
دیگه هر پنجره ای، به دیواری وا شده
بیا تا برات بگم، گل تو گلدون خشکیده
دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده
بیا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم
گم بشیم تو رویاها، قصه از غصه بگیم
بیا تا برات بگم، قصه بره و گرگ
که چه جور آشنا شدن، توی این دشت بزرگ
آخه شب بود می دونی؟ بره گرگ و نمی دید
بره از گرگ سیا حرفای خوبی شنید
برۀ تنها رو گرگ، به یه دشت تازه بُرد
بره تا رفت تو خیال، گرگ پرید و اونو خورد
بره باور نمی کرد، گفت شاید خواب می بینه
اما دید جای دلش، خالی مونده تو سینه
بیا تا برات بگم، تو همون گرگ بدی
که با نیرنگ و فریب، به سراغم اومدی
داريوش سجّادی
4خرداد86
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از خاله سوسکه تا سيندرلا:
http://www.sokhan.info/Farsi/Hejab.htm
بحران عدم اعتماد بنفس:
http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm
از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر:
http://sokhan.info/Farsi/Asgar.htm
اسلام و مدرنيته ـ گفتگو با دکتر محسن کديور:
http://news.gooya.eu/columnists/archives/045081.php
http://news.gooya.eu/columnists/archives/044153.php
http://news.gooya.eu/columnists/archives/043680.php
http://news.gooya.eu/columnists/archives/043009.php
http://news.gooya.eu/columnists/archives/041928.php
از جمله بدنبال برخورد نیروی انتظامی با دختران و زنان بدحجاب در سطح شهر ادعاهائی از سوی ناراضيان با چنين برخوردهائی در رسانه ها مطرح شد از قبيل:
ـ اشتباه بودن تحميل اجباری حجاب.
ـ منافات داشتن حجاب اجباری با مالکيت انحصاری بدن به عنوان عرصه خصوصی.
ـ تلقی از تحميل حجاب به بردن اجباری زنان به بهشت.
در اين مقاله کوشش شده ضمن ارائه تعريفی برون دينی از «حجاب» و تاکيد بر «مسلم عقلی بودن ضرورت پوشش زنان در جامعه» در حد وسع و بضاعت گزاره های زير به اثبات برسند:
ـ حق انتخاب آزادانه پوشش زنان تعلق به حوزه خصوصی ندارد.
ـ حجاب بصورت مشروط می تواند اجباری باشد.
ـ برخورد با بدحجابی تلاشی برای بردن اجباری زنان بسوی پارساکيشی نيست.
***
مقدمه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ژاک شيراک رئيس جمهور پيشين فرانسه زمانی که مسئوليت شهرداری پاريس را به عهده داشت در يکی از سخنرانی های خود مطلبی به اين مضمون را در توصيف نگاه حکومت به دختران فرانسوی ايراد کرد:
دختران زيبای پاريس سرمايه های ارزشمند فرانسويان اند.
برای فهم منظور شيراک بايد توجه به اين نکته داشت که اشتهار پاريس در ميان شهرهای اروپا به «شهرعشاق» است. شانزليزه و ايفل نماد معاشقه زوج های جوان فرانسوی بوده و شيراک در چنين فضائی است که دختران زيبای فرانسوی را می ستايد چرا که صنعت توريسم در فرانسه قبل از هر چيز مديون جاذبه های سکشوال ماه رويان فرانسوی است!
اکنون می توان اين پرسش را مطرح کرد چرا فردی مانند شيراک می تواند از رويت جمال زيبا و صورت الوان دخترکان فرانسوی در سطح جامعه لذت ببرد اما دولتمردان ايرانی از چنين حظی محرومند و زيباسازی بدون توقع سطح شهر توسط لـُعبتگان و پری رويان را برنتافته و با شديد ترين شکل ممکن برخورد قهری با ايشان می کنند؟
تحقيقا رمزگشائی از چنين تباينی سهم بسزائی در فهم ماهيت افتراق فرهنگ غربی و اسلامی در حوزه مناسبات انسانی دارد.
اينکه فردی چون شيراک می تواند از حضور خيابانی زيبارويان فرانسوی خرسند شود و اسلاف وی در جهان اسلام محروم از چنين استعدادی اند، بازگشت به نوع نگرش زن در فرهنگ غربی دارد. نگرشی که بوضوح در آن «زن» تا سطح نازل کالائی سرمايه ای مورد تملک و تصرف هوسبازانه قرار می گيرد. اين در حالی است که در انديشه اسلامی انسان با هر جنسيتی اساسا محروم از مالکيت باطنی حتی مالکيت بر جسم خود است. انسان در تفکر اسلامی (اعم از زن و مرد) موجودی است امانتدار. همين امانتداری مانع از آن است تا چنان انسانی در تصرف جسم خود مبسوط اليّد باشد.
بدوا بمنظور فهم دقيق تر تفاوت بينش غربی با فرهنگ اسلامی در خصوص زن و جايگاه آن در جامعه بايد به مراحل تاريخی تکوين شخصيت و موقعيت زن در غرب و نقاط تباين آن با اسلام رجوع کرد تا از بطن چنان تباينی شايد بتوان پاسخ قانع کننده ای به پرسش های ابتدائی اين مقاله داد.
زن جهان ذاتی و جهان اعتباری
هر اندازه کارل ريموند پوپر با ابداع نظريه «سه جهان» اصرار داشت تا واقعيات موجود در جهان هستی را محصول تعامل ميان سه جهان فيزيکی و تجربيات انسانی و پردازش های ذهنی انسان معرفی و فهم کند، ظاهرا و بر خلاف وی و اتکای منشآت فلسفی اش بر «جهان ثلاثی واقعيات» استبعادی ندارد تا نتوان تعامل انسان با جهان واقعيات را با سنت خوانش «جهان ذاتيات» از «جهان اعتباريات» نيز فهم کرد.
بر اين اساس می توان انسان را بمثابه سيستم عاملی انباشته از سنسورهای ذهنی ديد که پالس های متصاعد از اين سنسورها و پاسخ گرفته شده از جهان خارج در «پردازشگر سنسور» تعيين کننده و اعتبار دهنده به دنيای واقعيات انسان است.
در چنين حالتی، جهان محاط بر انسان را می توان بمثابه دو دايره هم کانون و مختلف الشعاع «ذاتيـّات» و «اعتباريات» تلقی کرد.
در اين جهان دوگانه دايره کوچک تر يا جهان ذاتی، نقش همان سيستم عاملی را دارد که در مغز انسان متمرکز بوده و با اتکای بر سنسورهای موجود، پديده ها را در جهان بيرونی فهم و بر اساس آن فهم به آنها اعتبار می بخشد.
در اين جهان دو گانه نقش اصلی را سنسورهای مغز عهده داری می کنند که بدآن وسيله پديده های بيرونی قابل فهم و ترجمه برای انسان می شود.
جميع پديده های جهان تنها به اتکای پالس هائی که از سنسورهای مغز انسان ارسال می شود، اعتبار و معنا می يابند.
فرای اين دو جهان ( جهان ذاتی و جهان اعتباری) پديده ها عاری از موجوديت مُعتبرند. پديده ها در جهان اعتباری ، تعـّيُن خود را مديون پردازش خود در سنسورهای جهان ذاتی اند.
از سوی ديگر بايد بر اين نکته نيز توجه داشت که سنسورهای جهان ذاتی خود مشتمل بر دو گونه اند:
ـ سنسورهای غريزی
(که خود به دو شاخۀ سنسورهای متقدم و متاخر قابل انشعابند)
ـ سنسورهای قراردادی (با قابليت تعريف پذيری)
سنسورهای غريزی متقدم، آن دسته از سنسورهائی است که از نخستين روز خلقت و تولد نوزاد در انسان فعالند. مانند حواس پنجگانه يا نياز غريزی نوزاد به خواب و خوراک.
سنسورهای غريزی متاخر، سنسورهائی است که با تاخير زمانی در انسان فعال می شوند. مانند سنسور شهوت که عموما در دهه دوم حيات انسان فعال می شود.
صرف نظر از تقدم يا تاخر اين دسته از سنسورها، ويژگی مشترک آنها «خارج از اراده انسان بودن» آنهاست. در واقع اين دسته از سنسورها جزء طبيعت و سرشت انسان است و تنها با تکيه بر «اراده معطوف بر خرد» انسان توان مهار، کنترل و يا سرکوب فعاليت اين دسته از سنسورها را دارد. بعنوان مثال مسلمانان علی رغم نياز طبيعی سنسور طعام طلبانه انسان، با روزه داری در ماه رمضان، فعاليت اين سنسور را در اختيار خود می گيرند و يا روحانيت کاتوليک که علی رغم نياز طبيعی سنسور سکس خواهانه بدن انسان «با اختيار» مطالبات طبعی اين سنسور را با استنکاف از ازدواج و آميزش با جنس مخالف، سرکوب می کنند.
سنسورهای قراردادی آن دسته از حساسه های انسان اند که ماهيت پالس ارسالی خود را از بطن يک توافق يا قرارداد اخلاقی يا فرهنگی و اجتماعی می گيرند.
بعنوان مثال زن در جهان اعتباری، فاقد تعيّـُن معناپذير است. اساسا در چنان جهانی (جهان اعتباری) زن تا قبل از پردازش محتوای آن در سنسورهای جهان ذاتی، وجود خارجی ندارد.
زن به عنوان يک پديده، زمانی برخوردار از ماهيت و اعتبار در جهان دوم (جهان اعتباريات) می شود که سنسور حساس به آن در سيستم عامل مغز انسان بتواند مختصات کاربردی آن را برای خود شناسائی و تعريف کند.
بر همين اساس زن بعنوان يک پديده بيرونی وقتی در معرض سيگنال سنسور متاخر شهوت طلب انسان (مرد) قرار می گيرد بلافاصله و صرفا در مقام يک تماميت سکشوال اعتبار و معنا می يابد.
همچنانکه همين زن وقتی در معرض سيگنال سنسورهای قراردادی قرار می گيرد، بسته به نوع سنسور ارسال کننده سيگنال، معناها و اعتبارهای متفاوت می يابد.
در چنين حالتی همان زنی که «سنسور غريزی شهوت» آن را تنها «سکس» تعريف کرد اينک می تواند با پردازش در سنسورهای قراردادی مُبدل به مادر، خاله، خواهر، پرستار و معلم و يا هر چيز ديگری شود که پيشتر در سنسور مربوطه برای ذات اش اعتباری خاص تعريف شده.
حال در چنين جهان دو گانه ای (جهان ذاتی و جهان اعتباری) بايد جايگاه زن را از حيث حقوق فردی و اجتماعی اش از جمله حق انتخاب آزادنه پوشش تبيين کرد. به اين معنا که:
آيا پوشش برای زن حق است یا تکلیف؟
«برای پاسخ به اين سوال ابتدا بايد تکليف خود با تعریف پديده ای بنام زن را روشن کرد. در تعريف زن و بطور کلی در تعريف تمام پديده ها دو ویژگی با يکديگر تعامل مستقیم دارند:
نخست کارکرد آن پدیده و دوم تناسب آن کارکرد با کارورز آن پدیده.
به عبارتی تعريف یک پدیده در جهان ذاتی متکی بر خواص مُعـَـرف و نیاز مُعـِـرف به آن پديده است. به عنوان نمونه در تعریف یک چاقو منطقا کارکرد بُرندگی چاقو و نسبت آن با به کاربَرَندۀ چاقو، ملاک اعتبار تعریف قرار دارد. یعنی تعریف چاقو با کارویژه یا توان بُرندگی برای جراح و جانی به عنوان دو کارورز متفاوت منتهی به جان دهی يا جان ستانی می شود.
به عبارتی نسبت چاقو با بکاربرنده چاقو مبنای تعریف چاقو است. به همین قیاس تعریف زن در چارچوب تناسب طبعی وی بر اساس وجوه و تمایزات و ویژگی های زنانه اش با مرد، اعتبار و معنا می يابد. طبيعتا در چنین تناسبی رابطه و نیاز یا کارکرد، حلقه وصل بین زن و مرد می شود. در نتیجه در تعریف زن محکوم به عطف توجه به وجوه فیزیولوژیک و بایولوژیکال زن به عنوان کارکرد وی و تناسب آن با بهره بَرَنده از آن نیاز یا کارکرد هستیم.
از این حیث مبنای تعریف زن متکی بر یک نیاز سکشوآل مردانه است. چيزی که «شوپن هاور» از آن صرفا تلقی دو برآمدگی و يک فرو رفتگی می کند. بر مبنای چنين تعريفی از زن، می توان حجاب را به اعتبار وجوه و جاذبه های سکشوآل فطری زن برای مرد، اجتناب و عدم جلوه گری زن برای غیر محارم یا به عبارتی پرهیز از رساندن حظ بَصَّّـر سکشوآل به نامحرم تلقی یا تعریف کرد.
چنين امتناع و پرهيزی نيز عقلا و اخلاقا اتکای بر حفظ نظم و سلامت جامعه را دارد.»
بتعبیری دیگر حجاب بهره مندی زن از رشد عقلی جهت اجتناب از توجه طلبی از طریق جلوه گری تنانه و توسل به جاذبه های سکشوال است.
حجاب قبل از آنکه مسئله ای زنانه باشد امر و ذوقی مردانه است.
مخالفت با حجاب قبل از زنان دغدغه مردانی است که بدن زن را چراگاه چریدن نظربازی خود می طلبند!
طبعا چنان زنانی نیز که موجودیت خود را در قامت یک مرتع برسمیت می شناسند مراد چرندگان را با تعریف معوج از «آزادی پوشش» در قامت بیلبوردی متحرک برای تن نمائی و جلوه فروشی سکشوال حاصل می کنند.
تفصيل اين بحث طی پنج جلسه گفتگو با دکتر محسن کديور تحت عنوان اسلام و مدرنيته در آدرس زير آمده:
http://news.gooya.eu/columnists/archives/045081.php
آيا برخورد با بدحجابی دخالت در حوزه شخصی افراد است؟
بانوانی که در مخالفت خود با برخورد با پديده بدحجابی متوسل به عرصه خصوصی بودن اين امر و حق مالکيت انحصاری بر تن خود می شوند از اساس دچار خلط مفاهيم اند.
چنين استدلالی چنانچه در مخالفت با قانون کشف حجاب اجباری دوران رضا شاه بکار گرفته می شد، کاملا قابل دفاع بود. چرا که حکومت در آن مقطع از موضعی مستبدانه به نقض آشکار عرصه خصوصی زنان اقدام کرده و بی شرمانه به بدن زنان دست درازی کرده بود که:
شما حق نداريد مانع از لذت بصری بردن مردان از بدن خود در سطح شهر شويد و با توسل به زور، خصوصی ترين حوزه زنان که بدن شان بود را بنفع لذت بصری مرد وارد سپهرعلنی جامعه می کرد.
اما اکنون نمی توان اصرار حکومت بر ضرورت پوشش بدن زنان در سطح جامعه را تضييع حق مالکيت انحصاری زن بر بدن اش تلقی کرد.
همه حرف حکومت در چنين رويکردی آن است که زنان اجازه ندارند حق جامعه و سلامت اخلاقی جامعه را از طريق بدن نمائی و جلوه گری تضييع کنند.
اکنون جای اين پرسش مطرح است که چرا بدحجابی و بدن نمائی جلوه گرانه در عرصه علنی جامعه تضييع حق و سلامت اجتماع است؟
در هفته آغازين طرح سلامت اجتماعی نيروی انتظامی که اختصاص به برخورد با زنان بدحجاب در جامعه داشت راديو بی بی سی اقدام به تهيه ميزگردی با موافقان و مخالفان اين طرح کرد و در آن برنامه يکی از دختران شرکت کننده که مخالف برخورد با بدحجابی بود با هيجان و عصبانيت می گفت:
من نمی خواهم به زور بروم بهشت. به دولت چه ربطی دارد که می خواهد من و امثال من را که مايليم از حق انتخاب آزادنه پوشش استفاده کنيم به اجبار به بهشت ببرد! بدن من تعلق به عرصه خصوصی من دارد و هيچکس حق ندارد برای آن تعيين تکليف کند.
مشابه استدلال اين دختر خانم عصبانی، بتناوب و با ادبياتی متفاوت از زبان مخالفين برخورد با بدحجابی طی سال های بعد از انقلاب در ايران بارها مطرح شده.
اما آيا چنين پرسشی منطقا محلی از اعراب دارد.
آيا واقعا بدن انسان و نوع شيوه دست بردن در آن تعلق به عرصه خصوصی دارد؟
ظاهرا قائلين به اين اصل التفاتی به مفهوم عرصه خصوصی ندارند.
عرصه خصوصی جائی است که سود و زيان ناشی از فعل ارادی انسان تعلق انحصاری به وی داشته باشد.
با توجه به مفهوم عرصه خصوصی اينک منطق استدلال هائی از اين دست که تن انسان مُلک طلق انسان است مشابه آن است که در عصر آپارتمان نشينی صاحب آپارتمان در مجتمع خود با اتکای بر اصل: چهارديواری، اختياری بخواهد محل سکونت خود را آتش بزند!
طبعا چنين منطقی را نمی توان ناظر بر حق آزادنه انتخاب در عرصه خصوصی دانست چرا که خسارات ناشی از چنان فعل اختياری تعلق صرف به عامل حريق نداشته و حق اجتماع را نيز به خطر می اندازد.
چنين استدلالی بمثابه آن است که عناصر تروريست انتحاری، انفجار بدن خود در عرصه جامعه را با حق انتخاب آزادانه و دلبخواهانه از بدن خود توجيه کنند!
قائلين تعلق پوشش دلبخواهانه به حوزه خصوصی کمتر به اين نکته توجه می کنند که اساسا مفهوم حوزه خصوصی تعلق به دولت مدرن دارد و اين مفهوم بمنظور حفظ و صيانت از حوزه عمومی وضع شد تا با اتکای آن مانع از عمل دلبخواهانه شهروندان در عرصه عمومی شوند و ايشان و عمل دلبخواهانه ايشان را تا پشت مرزهای حوزه خصوصی به عقب برانند.
بر مبنای همين تعلق مفهوم حوزه خصوصی به پديده دولت مدرن است که می بينيم ورای الزامات دولت مدرن، چنان مفهومی (حوزه خصوصی) در مبانی انديشگی دينی از اساس فاقد موضوعيت و اعتبار است.
در انديشه دينی از آنجا که انسان موجودی امانت دار فرض شده حتی در خصوصی ترين حوزه ها نيز حق تصرف و مالکيت و عمل دلبخواهانه بر تن خود را ندارد.
بر همين اساس است که مشاهده می شود خودکشی در اسلام منع شده. طبعا قائلين به حوزه خصوصی می پذيرند اقدام به خودکشی بديهی ترين حق انسان جهان مدرن در حوزه خصوصی می تواند معنا شود. اما در عرف دينی انسان حتی مالک انحصاری تن خود نيز نيست تا بتواند خودسرانه در آن تصرف کند. جميع موجوديت انسان در چنان منظومه ای با اتکای بر مبحث آخرت گرائی «امانتی» فرض شده که عنصر امين موظف است مطابق منويات مالک اصلی در آن تصرف کند و پاداش امانت داری يا جزای خيانت در امانت خود را نيز در آخرتی وعده داده شده، دريافت کند.
تنها نکته حائز اهميت در تفاوت حوزه عمومی و حوزه خصوصی آن است که فعل ارادی انسان در حوزه خصوصی ولو آنکه عملی خطا باشد به حکومت حق برخورد مجرمانه را نمی دهد.
به همين دليل است که مصداقا شهروند در دولت مدرن اسلامی نمی تواند در حوزه عمومی شُرب خمر کند چرا که قانون چنان فعلی را درست يا غلط به مصداق جريحه دار کردن افکار عمومی و اخلال در نظم جامعه، ذيل افعال مجرمانه تعريف کرده و با آن برخورد قانونی می کند. اما همين شهروند اين فرصت و اختيار را دارد تا در حوزه خصوصی اش شُرب خمر کند.
اين بمعنای آن نيست که شرب خمر در جلوت مذموم است و در خلوت ممدوح بلکه بدين معناست که تبعات شرب خمر در حوزه خصوصی در کانتکست گناه تعريف می شود که برخوردار از جزای اخروی است و حکومت فاقد صلاحيت جهت ورود به چنين عرصه ای است. شان حکومت صرفا ورود به حوزه تخلفات و جرائم اجتماعی است.
بر اين اساس می توان منشاء استدلال حق عمل دلبخواهانه در حوزه خصوصی را منبعث از نگاه مالکانه انسان به خود و جهان بيرونی تلقی کرد.
نرون پادشاه سفاک رم باستان نمونه برجسته ای از آفت نگاه مالکانه انسان به حوزه عمومی بود تا آنجا که دستور آتش زدن شهر رم با همه سکنه آن را داد تا بتواند از ايوان کاخ اش برای نقاشی «رم در آتش» سوژه ای زنده و طبيعی داشته باشد.
توسل دختران بدحجاب برای توجيه نوع پوشش دلبخواهانه خود در سطح شهر به مفهوم حريم خصوصی مشابه نوع نگاه مالکانه نرون به حريم عمومی است. بدحجاب قبل از آنکه مالکيت انحصاری بر تن خود را مبنای بدحجابی اش قرار دهد می گويد اين شهر من است و مالک آنم و صاحب اختيار برای چگونه زيستن در آنم.
طبعا وظيفه حکومت در مواجهه با چنين رويکرد سهل انگارانه و ناموجهی برخورد پيش گيرانه بايد باشد. هيچ حکومتی حق ندارد زمينه امکان وقوع جرم را مهيا کند همچنانکه هر حکومتی موظف است با اخلالگران نظم اجتماع برخورد کند.
توجه قائلين به حق آزادانه و انحصاری از بدن بعنوان عرصه خصوصی را می توان به اين نکته جلب کرد که در ايالات متحده آمريکائی که فاحشگی در سرتاسر آن جرم تلقی شده و حکومت بشدت با آن برخورد می کند در سال 2005 در ايالت آريزونا پليس با نصب دوربين مخفی در يک پمپ بنزين، يکی از افسران زن خود را در لباس مُبدل بعنوان فاحشه مستقر کرده بود که با رجوع به مردانی که بی خبر از اين دام بودند پيشنهاد سکس به ايشان می داد و چنانچه آقايان مزبور از اين پيشنهاد استقبال کرده و همراهی با آن افسر پليس می کردند بلافاصله توسط ماموران مخفی مستقر در محل بازداشت می شدند.
هر چند منطق پليس ايالت آريزونا از اين اقدام تلاش جهت حفظ سلامت اخلاقی جامعه بود اما چنين رويکردی توسط پليس از اساس قابل سرزنش است. ظاهرا پليس ايالت آريزونا در طرح خود به اين نکته کمتر توجه کرده بود که نهادهای قانونی کشور حق ندارند زمينه امکان وقوع جُرم را برای شهروندان فراهم کنند و سپس در صورت تن دادن به فعل مُجرمانه با ايشان برخورد کنند.
طبعا آن مردانی که با استقبال از پيشنهاد تن فروشی به دام از پيش تدارک ديده شده پليس آريزونا می افتادند در حالت عادی که چنان دامی برای ايشان گسترده نشده بود، قطعا تنها به پُر کردن باک بنزين ماشين خود قناعت کرده و به سلامت پمپ بنزين را ترک می کردند.
بر همين اساس است که بايد معترض چنين تمهيداتی بود تا حکومت نتواند از طريق تحريک شهروندان به انجام جُرم اقدام به فراهم ساختن بستر و زمينه مجرم سازی و سپس مجازات مُجرم کند.
اما چنين رفتاری از جانب حکومت همان اندازه قابل شماتت است که در ايران بانوان بدحجاب با عشوه گری و بدن نمائی و جلوه فروشی زمينه فعل مُجرمانه را برای ديگران فراهم کنند.
از اين روست که منطق آن کسانی که مدعی و معترض حکومتند که شما حق نداريد بالاجبار بانوان بدحجاب را به بهشت ببريد از اساس فاقد مبناست.
ايشان ظاهرا توجه به اين نکته ندارند برخورد با پديده بد حجابی به معنای آن نيست که دولت در صدد آن است تا بدحجابان را بالاجبار راهی بهشت کند. بلکه برعکس منطق چنين رويکردی آنست که با برخورد با پديده بدن نمائی و جلوه گری زنان بد حجاب در شهر می خواهند ضمن حفظ نظم اخلاقی جامعه مانع از ترويج جرم و فساد در شهر شوند و گرنه در غير اين صورت جميع بانوان بدحجاب مُخيـّرند هر کجا که می خواهند بروند. بهشت يا دوزخ رفتن شان تعلق به خواست و تصميم و تمايل خودشان دارند و هيچ حکومتی نبايد و نمی تواند تعيين کننده مقصد اخروی بندگان خدا باشد. همه حرف در چنين مواجهه ای با حفظ حق انتخاب آزادانه بانوان بدحجاب جهت رفتن اختياری به بهشت يا جهنم آن است که ايشان لطف کرده و به تنهائی عازم بهشت يا جهنم خود شوند و با جلوه گری های زنانه خود در سطح شهر همانند آن افسر زن پليس زمينه جرم و فساد و اخلال در نظم جامعه را برای ديگر شهروندان مهيا نکنند.
بانوان بدحجاب کمتر به اين نکته توجه دارند که نگاه مرد به زن در همان جهان ذاتی با اتکای بر سنسور غريزی شهوت قبل از آنکه ناظر بر فضايل و مکارم و دانش ايشان باشد فطرتا آغشته به شهوت و نياز سکشوال است.
لذا بی پروائی بانوان در عرضه جاذبه های زنانه شان در سطح علنی جامعه در کنار نظر بازی و چشم ناپاکی مردان را نمی توان چيزی جز دامن زننده به اضمحلال کانون خانواده و اخلال درسلامت اخلاقی جامعه و ايجاد زمينه جرم و اختلال در نظم اجتماع تلقی کرد.
تجربه تاريخی غرب بوضوح مؤيد چنين فرجامی است. بانوانی که با اتکای بر حق انتخاب آزادانه پوشش قائل به بی حجابی اند نمی توانند اين تجربه تاريخی را ناديده بگيرند.
در جهان غرب، فرهنگ برهنگی و عریانی و تن نمائی و استفاده تجاری از جاذبه های سکشوآل زنان حرف اول را در عموم مشاغل می زند. از جمله رشد و گسترش بی ضابطه نشریات و فیلم های پورنوگرافی یکی از بزرگترین مشاغل درآمد زا در آمريکا و اروپا محسوب می شود.
نتایج تحقیقات جامعه شناسانه نشان داده که اثر مخرب این ضد فرهنگ مبتذل منجر به افزایش بیش از حد طلاق و اضمحلال کانون خانواده در جامعه غربی شده، چرا که مرد غربی در چنين اتمسفری، بیرون از منزل مواجه با بازار متنوع زیبا رویانی است که عرضه کننده صنعت سکس در نامتعارف ترین و بی پرواترین شکل آن است.
نتیجه قهری چنین فضائی تغییر ذائقه و خواست سکشوآل مرد از سکس متعارف به سکس نامتعارف با همسر خود است. این در حالیست که همسر به اعتبار منزلت اخلاقی اش در تقبل نقش همسری و مهم تر از آن به اعتبار نقش مادری فرزندان خانواده منطقا نمی تواند و نباید تن به چنان همخوابگی های نامتعارفی دهد [...] همین استنکاف زمینه سردی مناسبات در زندگی زناشوئی را فراهم کرده و مرد با نگاه زیاده خواهانه و نامتعارف سکشوآل خود، ناخواسته و متاثر از جاذبه های شهر! سوداهای سکشوال خود را بیرون خانه تحصيل می کند. تحصيلی که تدريجا مُنجر به سرد شدن مناسبات مرد با همسر خود شده و تنوع همبستری با زنان خيابانی ميل جنسی مرد به همسرش را تقليل می دهد. همين تقليل توجه سکشوال و سرد شدن مناسبات بين مرد با همسرش به مرور زن را که زمانی خود را در کانون توجه همسر می ديد دچار کمبود محبت کرده و اينک زن محروم مانده از توجه همسر، خود نيز روحيتا مستعد توجه با هر مردی بيرون از خانه است تا بتواند از اين طريق خلاء محبت و عدم توجه همسرش را پر کند.
اين دايره بسته محصول اجتناب ناپذير سکس سالاری و کالا انگاری زن از حيث جنسيت در فرهنگ غربی است. فرهنگی که بنيادش واکـُنشی است تفريطی به کـُنش های افراطی دورانی که در آن کليسای قرون وسطی حرف اول و آخر را در مديريت جامعه به عهده داشت.
http://news.gooya.eu/columnists/archives/045081.php
تاريخچه و شاخصه های تمدن غرب و تباين آن با اسلام
مدرنیته موجود در مجموعه جغرافیای غرب را می توان واکنشی به عصر اسکولاستیک و حاکميت بلامنازع کليسائی در قرون وسطی دانست که حاکم مطلق بر مقدرات مومنان بود. مدرنيته ای که آن را با شاخصه های متفاوتی از قبيل: تفرد و اصالت انسان، عقلگرائی، پوزيتيويسم، اصالت لذت و سکولاریزم شناسائی کرده اند.
«از ميان شاخصه های متفاوت و متنوع مدرنيته، تفوق و برتری سه عامل را با وضوح بهتری می توان نشانه گذاری کرد که ديگر عوامل را تحت الشعاع خود قرار داده.
این سه عامل عبارتند از:
ـ اصالت انسان (Humanism)
ـ گیتی گرائی (Secularism)
ـ سکس سالاری (Sexualism)
باور به اصالت انسان در جهان مدرن را بايد پاسخی به مناسبات خدايگان ـ بنده ای تلقی کرد که از دل آموزه های دينی کليسای قرون وسطی برمی خاست. در عصر اسکولاستيک مواجه با وجود خدائی قاهر و انسانی مقهور بوديم که بر کلیه مقدرات بنده ناظر و حاکم بود. در چنان نظامی انسان مقهور خداوند بود و کلیه مقدرات اش از قبل تبیین و تدوين شده بود. بر همين اساس امروز می توان اومانيسم موجود در مدرنيته غربی را پاسخ و واکنشی به خدای قاهر اصحاب مدرسه فرض کرد.
مدرنيته خالق انسانی شد که با نفی چنان خدائی قاهر و چنين مقهوريتی بر روی پاهای خود می ايستاد. انسانی که اکنون برخوردار از اعتماد به نفس بود.
همچنان که سکولاریزم را نيز می توان واکنش به آخرت گرایی مزمن دوران قرون وسطی تلقی کرد. آخرت گرائی که با نگاهی پرمذمت به دنیا از اساس دنيا را دار معصيت و گناه معرفی می کرد و انسان موجود در چنان دنيائی را نيز گناه کار ذاتی می دانست. گناهکاری که يگانه رسالت اش رنج کشيدن در حيات دنيوی بمنظور کسب امکان تنـّزه و رستگاری نزد خداوند بود.
طبعا از دل چنان تفکر افراط گرايانه ای می توان و بايد سکولاریزم را به عنوان یک واکنش به چنان آخرت گرائی غليظی تعريف و تلقی کرد. سکولاريزمی که نه تنها دنیا را مذموم نمی بیند بلکه از سر شوق مايل به بهره برداری و برخورداری هر چه بيشتر از اين دنياست.
سکشوآلیزم در جهان مدرن را نيز بر همين قياس می توان کاويد.
اينکه در قرون وسطی شاهد کلیسائی هستيم که مدعی پیامبری است که نه مادرش آميزش جنسی با هيچ مردی داشته و نه پيامبرش تن به ازدواج با هيچ زنی داده، طبعا تبعات و فهم چنین سلوکی نزد اصحاب کلیسا، مذموميت سکس و آميزش جنسی بود.
تبعاتی که منجر به بروز پديده ای در انديشه دين ورزانه مسيحيت کاتوليک شد تحت عنوان: «کشيش» و «راهبه» که هر دو اصلی ترين عبادت نزد خداوند را پرهيز از ازدواج می دانستند.
بر اين مبنا اينک در جهان مدرن سکس اگر چه حرف اصلی نيست اما يکی از حرف های اصلی است! اين را می توان و بايد به حساب واکنش غريضی و اجتناب ناپذير نگاه مذمومانه کليسای قرون وسطی به سکس تلقی کرد.
بی مناسبت هم نيست که از دل چنين قرائتی از موجوديت زن اکنون در ايالات متحده رقم مراکز بدن سازی بانوان به کتابخانه های اين کشور نسبت پنج به يک پيدا کرده و ايشان قبل از آنکه دغدغه پرورش فکر خود را داشته باشند تحت ضدفرهنگ مسلط برهنگی و بدن نمائی حريصانه دلنگران پرورش اندام خودند آن هم نه به نيت سلامتی بدن بلکه در مقام نوازش چشم هوس بازانه آقايان!
سه شاخصه (اومانيزم، سکولاريزم، سکشواليزم) در حالی از دل مناسبات افراطی کليسای قرون وسطی، تماميت جهان غرب را تحت الشعاع خود قرار داده که درانديشه اسلامی برخلاف قائلين به ابتر بودن ذاتی کليه اديان در اداره امور انسان و جامعه، شاهد تضادی آشکار بين انديشه اسلام با منطق و آموزه های کليسای کاتوليک هستيم.
هر اندازه در تفکر قرون وسطی، جهان شاهد انسان مقهور و خدائی قاهر بود در اسلام نه تنها رد پائی از چنان خدائی ديده نمی شود بلکه مومنين در اين دين به استقبال خدای واحدی می روند که اولا:همه انسان ها را به صفت آنکه برخوردار از خاستگاهی واحدند، برابر فرض کرده و ثانيا: همان انسان را جانشين خود و خلیفةالله در زمين معرفی می کند.
همچنانکه در اين دين برخلاف کليسای کاتوليک اساسا با سکولاریزم مشکلی نداشته و بلکه با صراحت دنیا را مزرعه آخرت مومنين معرفی می کند تا جائی که پيامبرش خود در مقام یک انسان فعالیت اقتصادی و تجاری دارد.
در سکس و مناسبات سکشوال نيز تصادفا مسلمين برخلاف فهم کليسای کاتوليک از تجرد پيامبرشان شاهد پيامبری بودند که نه تنها ازداوج را استقبال می کرد بلکه تعدد زوجات نيز داشت.
طبعا چنين تفاوت هائی بين «اسلام» و «مدرنيتۀ منتج از مسيحيت کاتوليک» توان آن را به هر کدام می دهد تا از بطن مبانی معرفت شناسانه خود انسانی منحصربفرد و متفاوت خلق و تعريف کنند.
تفاوتی که ظاهرا از حيث غايتمندی در اولی (اسلام) رو به سوی کمال انسان دارد و در دومی (مدرنيته) رو به سوی رفاه انسان. اولی در جستجوی «بهزیستی» بشر است و دومی دغدغه «خوش زیستی» آن را دارد. اولی انسان را مُکلف فرض می کند و دومی او را مُحق می داند.
اينکه در اسلام، انسان موجودی مکلف فرض می شود را می توان منبعث از اصل معاد بعنوان يکی از مبانی دين تلقی کرد. مومن به مجرد اینکه اسلام را به عنوان یک پکیج اعتقادی و رفتاری می پذیرید، قهرا و بلافاصله آخرت گرائی نقش عمده ای را در تبيين رفتارهای وی عهده دار می شود. بواقع پذيرش معاد بعنوان فرجام زيست مومنانه بمعنای پذيرش آن است که انسان «مخلوق» خداوند است. مخلوقی که توسط خداوند به دنيا آمده و توسط همان خداوند نيز مکلف به ادای تکالیفی شده تا در صورت ادای آن تکالیف يا قضای آن تکاليف چنانچه شايسته حق و يا مستوجب جزائی باشند در آخرت پاداش و جزا گيرند. يعنی بمجرد آنکه در پارادايم دينی بپذيريم انسان موجودی است مخلوق، بلافاصله آن مخلوق را اسير اقتضائات و حوائج اش در نظام هستی کرده ايم که برای گزينش نوع رفتار و زيست مومنانه اش محتاج لُگاريتم تکاليف و بايد ها و نبايد های خالق اش می شود.
همچنانکه فرضا وقتی کمپانی جنرال موتورز در خط توليد خود اقدام به خلق یک شورولت می کند. اين بدآن معناست که:
درست است که خالق آن اتومبيل آن را برخوردار از مجموعه ای از توانائی ها و ظرفیت ها کرده، از جمله آنکه به آن خودرو توانائی آن را داده تا با سرعت 200 کيلومتر در بزرگراه حرکت کند، اما همان خالق، مخلوق خود را مکلف کرده برای سلامت خود و ديگران بالاتر از سرعت80 کيلومتر نرود و چنانچه از اين تکليف تخطی کند، جریمه خواهد شد و بايد تاوان پس دهد.
علی الظاهر در مبانی اعتقادی اسلام نيز، ذيل بحث آخرت گرائی بواسطه آنکه انسان مخلوق فرض می شود طبعا نمی تواند از پتانسیل های خود بصورت دلبخواهانه استفاده کند. يا در واقع می تواند از توانائی های خدادادی خود استفاده سرخود و دلبخواهانه کند، اما تخطی يا پيروی از الگوهای رفتاری و تکاليف ديکته شده اش است که وی را مستوجب پاداش و جزا و حقوق اش در سامانه ای بنام آخرت می کند.
ذيل بحث آخرت گرائی است که اکنون می توان با وضوح بيشتری اين سوال را طرح کرد که:
با تاکيد اسلام بر امر مسلم بودن اجتناب زن از جلوه گری نزد نامحرم اکنون انتخاب پوشش حق شخصی زنان است يا تکليف اجتماعی ايشان؟»
http://news.gooya.eu/columnists/archives/045081.php
آیا زنان با مردان مساوی اند؟
ريشه های شکل گيری آزادی اجتماعی زنان در تمدن غربی بازگشت به انقلاب صنعتی اروپا و نياز مُبرم اقتصاد صنعتی شده غرب به کارگر داشت. تا پيش از اين اروپا توان آن را داشت تا نظام فئودالی خود را به پشتوانه انحصاری نيروی يدی مردانش مديريت کند اما نفس انقلاب صنعتی و نياز بر توليد هر اندازه بيشتر در کارخانجات مُنجر به آن شد تا سرمايه داری صنعتی برای تامين کارگر بيشتر با آزاد کردن «دست های زنان» بنفع ماشين آلات صنعتی خود با توجيه ظاهرالصلاح آزادی زن و حضور ايشان در جامعه نياز خود به کارگر در کارخانه ها را مرتفع کند.
طنز قضيه آن بود که زن شرقی در الگوبرداری از همين حد مسئوليت پذیری اجتماعی زنان در غرب وارث کاريکاتوری از آن شد و اين بار بجای «دستان زنان» اين پاهای ايشان بود که بنفع زياده خواهی و هوس بازی آقايان با شعار عوامفريبانه آزادی زنان و کشف حجاب مصادره شد.
گذشته از آنکه در همين حد نيز محصول زراعت کشف حجاب، در کام کمپانی های تجاری غرب می ريخت که با شعار ظاهرالصلاح آزادی زن، بانوانی را که تا پيش از اين مستوره در پوششی بنام چادر بودند، اکنون با تن نمائی از طريق شعار فريبنده آزادی و پيشرفت و تجدد و مدرنيته دچار خودفريبی می کردند.
این بدين معنا بود که زن شرقی به عنوان مدرنیته و تجدد از شر 3 متر و نیم پارچه چادری که شاید تنها سالی یک بار آن را ابتیاع می کرد خلاص شده و در ازای آن اینک با عنایت به پروپاگاندای مدرنیته از زن مدرن بعنوان زن طناز و جلوه گر، هر چند دیگر نیازی به 3 متر پارچه چادری نداشت اما در مقابل باید برای احراز استاندارد تعریف شده غرب از «زن آزاد و متجدد و مدرن» سیاهه بلندی از رُژ لب و ماتیک و بیگودی و کرم پودر و دامن دکلته و پیراهن شب و مایو و آرایشگاه و کیف و کفش و کلاه گيس و جراحی زیبائی و ده ها و صدها قلم کالاهای مصرفی را جهت حضور جلوه گرانه در سطح جامعه را ابتیاع کند. ابتیاعی که عرضه کننده آن کریستین دیور، شانن و ویکتوریا سیکرت و کسر وسیعی از کمپانی های غربی است.
بی مناسبت هم نيست که سهم زن ايرانی از دل چنان تجدد و فرهيختگی وعده داده شده ای در تماميت جميله و شهناز تهرانی و ... خلاصه می شد.
تفصيل اين مطلب پيشتر در مقاله بحران عدم اعتماد بنفس آمده:
http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm
طبعا در چنين حالتی وقتی برخی از زنان، خود اصرار دارند ارزش وجودی خود را در حد حظ بصر و بهره سکشوال رساندن به مرد تعريف کرده و موجوديت خود را تنها در توانائی اش در ترشح بزاق دهان شهوت جوی مردان برسميت بشناسند، چاره ای ندارند تا به لوازم چنين رويکردی نيز تن دهند.
قائلين به مدرن و پيشرفته بودن زن از طريق بی حجابی و بدن نمائی جلوه گرانه به اين نکته کمتر توجه می کنند که:
تهمينه ميلانی به اعتبار آثار سينمائی ارزشمندش، محترم است.
شيرين عبادی به اعتبار فعاليت های حقوق بشری اش تشخص و اعتبار دارد.
فاطمه معتمد آريا به صفت هنرمندی اش در مقابل دوربين محبوب است.
پروين اعتصامی به اعتبار اشعار بلند و انسانی اش نزد ايرانيان عزيز است.
در حالی که سرکار خانم «نازنين افشين جم» دختر شايسته کانادئی ايرانی تبار نه به اعتبار هنر نداشته اش يا کتاب نانوشته اش يا شعر نسروده اش بلکه به اعتبار حجم و حالت سينه، قطر کمر و کشيدگی ران و قوس باسن شايسته تحسين و نظر کامجويانه مردان قرار گرفته!
ايشان و طرفداران ايشان وقتی در کمال بی پروائی و بی آزرمی لب های خود را تا بنا گوش بر روی سن با دو تکه بيکنی در مقابل چشمان شوق زده و هوسباز آقايان گشوده و با زبان بی زبانی فرياد می زنند:
من هستم، چون دو عدد سينه فربه و خوش حالت دارم!
من هستم چون برخوردار از باسنی خوش تراشم!
من هستم چون لب هايم قلوه ای است!
در چنين موقعيتی آيا نبايد چنين تعريفی از زن را توهین به شخصیت و هویت و موجودیت زن تلقی کرد که علی رغم تصریح اعلامیه جهانی حقوق بشر در همان سطر نخست مبنی بر برسمیت شناختن منزلت ذاتی همه اعضای خانواده بشری، اینک در رسانه های غرب برای تبلیغ فروش هر کالائی باید آن را از میان طنازی بیکینی پوشان پری روی اطلاع رسانی کرد و صدای هیچ زن یا مدافع حقوق بشری نیز به نشانه اعتراض بلند نشود که:
این توهین به شخصیت و موجودیت حقیقی و انسانی زن است؟
طبعا در چنين موقعيتی نبايد بانوان کم تقيّد به اجتناب از جلوه گری در سطح شهر از برخورد سرهنگانه با بدحجابی در ايران تلقی توهين و تحقير به خود کنند. ايشان پيشتر با برسميت شناختن خود در سطح نازل جاذبه های تن راسا خود را تحقير کرده اند.
لب چنانچه قرار است در عرصه اجتماع منشاء فضيلتی باشد، فضيلت اش در بيان کلام حق است نه سرخی و برجستگی آن.
شان نزول! لب های قلوه ای و سرخ شده از برکت ماتيک در اتاق خواب است و نه دانشگاه و اداره و سپهر علنی جامعه.
آيا هرزه مردانی که تخليه نياز سکشوال خود را در روسپی خانه می جويند، در گزينش هم بستر به سابقه تحصيلی و آثار قلمی و رتبه علمی و مدال های ورزشی و مراتب هنرمندی چنان زنانی رجوع می کنند يا همانی را می جويند که در واريته های دختران شايسته غربی به نحو احسن اطلاع رسانی می شود؟
قطعا اگر چنين مردانی وجود دارند در اولين فرصت بايد ايشان را به پزشک روانی معرفی کرد!
از همينجا می توان به اين نتيجه منطقی رسيد که بی حجابی پيش از آنکه خواست زنان باشد، دغدغه مردانی است که با ترجمه فريبکارانه جلوه گری و بدن نمائی زنان تحت گريم پيشرفت و مدرنيته بدنبال مطامع کامجويانه خويشند.
پيشتر در مقاله «بحران عدم اعتماد بنفس» نقل شده بود که جشنواره آدم برفی ها برگزار شده در زمستان 83 در کردستان مثالی برجسته از مردانه بودن خواست بی حجابی در ايران را بنمايش می گذاشت.
متعاقب برگزاری آن جشنواره یکی از سایت های اینترنتی عکسی از آن جشنواره را با زیر نویس افشاگرانه ای به این مضمون منتشر کرد:
«مردم با چه زبانی به حاكمیت بگویند از حجاب و حجاب برتر خسته شده است؟»
پیک نت ـ 11 بهمن 1383
«مردم» (!) با چه زبانی به حاکميت بگويند از حجاب و حجاب برتر خسته شده اند؟
سايت پيک نت ـ 11بهمن83
اشتباه ناشیانه نویسنده آن زیر نویس آنجا بود که کلمه «مردان» را جایگزین «مردم» در این اعتراف کامجویانه از زنان کرده بود. عکس مزبور خود بخوبی گویای این مطلب است که تندیسی از زنی بی حجاب با ابراز خُلـَل و فـُرَج اش آن هم در محاصره انحصاری مردان بجای زنان !!! فریاد کامجوئی تن خواهانه مردان از زنان علی رغم تحمیل سیاستهای اجبارانه حجاب به جامعه نسوان ایران طی سال های بعد از انقلاب است.
پنج سال پیش آذر نفیسی، بانوئی علی الظاهر فرهیخته و صاحب نظر طی یک میزگرد سیاسی در تلویزیون VOA با هیجان توام با قاطعیتی در مقابل دوربین تلویزیون اعلام کرد:
در حال حاضر دختران ایرانی با همین ماتیکی که من بر لبهایم در اين ميزگرد کشیده ام در حال مبارزه با رژیم در سطح خیابانها برای گرفتن حقوق خود هستند!!!
صرف نظر از مناقشه آمیز بودن چنین ادعائی که قرار است یک رژیم از ناحیه ماتیک دختر خانم های ایرانی به صرافت اعطای حقوق زنان در ایران بیفتد،اما نکته ای که این خانم محترم ناگفته گذاشت آن بود که نفس برخورداری لبان یک خانم به سرخی ماتیک که در کسوت یک کارشناس در یک بحث کارشناسانه شرکت کرده چه محلی از اعراب دارد؟
اساسا کشیدن یا نکشیدن ماتیک چه توفیری در غنای اندیشه و فکر ایشان دارد که قرار است در یک میزگرد سیاسی مباحث کارشناسانه و فرزانگی اندیشه خود را از طریق لبهای خود به سمع مستمعین برساند؟
توقع بینندگان یک میز گرد تخصصی از حضور یک بانوی کارشناس استماع تراوشات مغزی ایشان از ناحیه دهان ایشان است نه رویت خوش رنگی یا کمرنگی لب های عليا مخدره! طبعا کشیدن یا نکشیدن رنگ بر لب کمترین تاثیری بر غنای فکری و فرزانگی اندیشه هیچ بانوئی نگذاشته و نخواهد گذاشت.
يک نمونه ديگر واکنش خوانندگان مقاله «از خاله سوسکه تا سيندرلا» منتشره در سايت انتخاب بود که از مجموع بيش از 30 کامنت تنها دو نفر موافق نظرات ارائه شده در آن مقاله مبنی بر لزوم خوش حجابی بانوان بودند که تصادفا تنها همان دو نفر تعلق به جامعه زنان داشتند و مابقی که با ادبياتی تند معترض ديدگاه های نويسنده شده بودند، جملگی مرد بودند!
احتجاجات آقايانی که جلوتر از بانوان مدافع بی حجابی زنان شده و بی حجابی را به فرهيختگی و پيشرفت و مدنيت و روشنفکری ترجمه می کنند، بمثابه ادله محيرالعقول فرقه مسعود رجوی است که برای توجيه چرائی تحميل ازدواج همسر مهدی ابريشمچی با مسعود رجوی، متوسل به خلق تئوری ابله پندارانه مخاطبان مبنی بر «ارتقا ايدئولوژيک» سازمان شدند!!!
ظاهرا سازمان در بيان اين مطلب ساده که مريم ابريشمچی، چشم کامجويانه مسعود رجوی را گرفته، مأخوذ به حيا بودند و برای استتار اين زياده خواهی سکشوال می کوشيدند با خلق واژه های نامفهوم و ادله نامانوس سورچرانی پائين تنه جناب رجوی را سفيهانه مستوره الفاظ ايدئولوژيک کنند.
بر همين اساس آيا جای آن را ندارد تا بانوان محترم زير گوش همه آقايانی که مدافع بدن نمائی ايشان با توجيه فرهيختگی و روشنفکری می شوند بفرمايند: خودتانيد!
اما گذشته از چنين بی صداقتی هوس بازانه ای، واقعيت ديگر آنست که هر اندازه چشم هوسباز مردان طرفدار بی حجابی و جلوه فروشی زنان آغشته به عنصر شهوت است به همان اندازه می توان جلوه ستيزی کسر ديگری از مردان با زنان بدحجاب را نيز آغشته به همان عنصر شهوت ديد.
به همان نسبت که طبقه شبه مدرن ايرانی از انقلاب مشروطه به بعد با برخورداری ايران از برکات نفت توفيق آن را يافت تا بدون کمترين تحول روحی و شخصيتی با لقاحی مصنوعی، نطفه ظواهر مدرنيته خود را از طريق رانت نفت منعقد و خريداری کند به همان اندازه نيز انقلاب اسلامی اين فرصت را فراهم کرد تا اقشاری از جامعه سنتی ايران با همان خصائص و الزامات انديشه سنتی شان به کانون زمامداری و مسئوليت دولت مدرن پرتاب شوند.
اين مجريان و مسئولين و متوليان تازه به دوران رسيده در حالی سُکان مديريت کشور را به عهده گرفتند که نطفه تکوين شخصيت فردی و اجتماعی شان برخاسته از دل مناسبات خانواده های بسته و سنتی جامعه ايران بود.
مناسباتی که در خرده فرهنگ آن «زن» منشاء معصيت و فساد تلقی شده و عمده اهتمام در چنان خانواده های سنتی صرف آن شده تا با چنان نگاهی به زن، پسران خود را در محيطی گلخانه ای پرورانده و در همان محيط قرنطينه و در ابتدای سنين شباب ايشان را جهت اجتناب از فعل حرام به عقد همسر از پيش انتخاب شده شان درآورند.
مشکل از آنجا شروع می شود که چنين جوانانی با چنان پيشينه ای به برکت انقلاب اسلامی اکنون مسئوليت هائی را عهده دار شدند که الزامات جهان مدرن را می طلبد و يکی از آن الزامات هم تحمل حضور زنان در جامعه و برسميت شناختن حقوق مشروع ايشان در جامعه است.
اکنون چنان جوانی که جوانی خود را همچون کليسای کاتوليک در فضای کاناليزه و قرنطينه «سفله انگاری زن» و «مذموميت سکس با ايشان» سپری کرده و هيچگاه اين فرصت را نيافته تا بتواند با غير همجنس خود در جامعه ارتباط انسانی و سالم داشته باشد به واسطه انقلاب اسلامی خود را در کانون قدرتی می بيند که اين توان را به وی می دهد تا بتواند انتقام همه آن سال های محروم ماندنش از جنس لطيف را بگيرد.
رويکرد چنان مردانی در انقلاب اسلامی يا ايشان را مُبدل به
ـ محسن مخملبافی می کند تا دوربين فيلمبرداری اش از توبه نصوح و عروسی خوبان، سر از سينه های عريان لونا شاد بازيگر جوان فيلم «فرياد مورچه ها» در آورده و يا در «سکس و فلسفه» زن بارگی مردان را با توجيهات فلسفی به تصوير بکشد.
ـ و يا مُبدل به کسانی چون بازجوی همسر سعيد امامی می شوند که در جز به جز بازجوئی اش از آن خانم حظ کلامی سکشوال را با عنصر خشونت همراه کرده تا با فضاسازی ذهنی از مناسبات سکشوال مورد وثوق خود، ساديسم سکسی اش را التيام بخشد.
هر دو ايشان در ضمير ناخودآگاه خود می کوشند رشد غير طبيعی شخصيت خود در سال های جوانی را که از مناسبات سالم و انسانی با زن محروم مانده، ترميم کنند.
ليکن مخملباف ها از طريق زن نوازی سکشوال و آن بازجو با زن ستيزی سکشوال.
جنس متلک های مصطلح در ايران خطاب به زنان و دختران مويدی بر اين نارسائی ذهنی و روانی جنسی نزد کثيری از جوانان ايرانی است.
دختران در خيابان های ايران بعضا مواجه با 3 نوع متلک سکشوال شامل متلک های دلربايانه و ساديستی و مازوخيستی از جانب آقايان می شوند.
در گونه نخست جوان می کوشد با اتخاذ ادبياتی احساسی و تحسين آميز از محبوب خود دلربائی کرده تا بدينوسيله بتواند وی را تملک کند.
متلک از نوع ساديستی آن دسته از متلک هائی است که دو يا چند جوان در معيت يکديگر می کوشند با اتخاذ ادبياتی سخيف اسباب عصبانيت دختران مورد نظر خود را فراهم آورده تا نهايتا با واکنش احساسی ايشان از رنجش طعمه های خود لذت ببرند.
و در متلک های مازوخيستی فرد می کوشد با همان ادبيات زننده طعمه مورد نظر خود را وادار به واکنش تند واحيانا پرخاش و حمله به خود کند و از قبال چنان اهانتی به خود و احيانا مضروب شدنش لذت مازوخيستی ببرد.
اکنون همين جوانان با چنان شاکله روانی و شخصيتی نامتعارفی وقتی متولی امور اجتماع می شوند يا با رويکرد زن نوازانه تصنعی سعی در جبران جوانی از دست رفته خود می کنند و يا با توسل به برخوردهای خشن و سکشوال با زنان می کوشند ناتوانی خود در ايجاد ارتباط و گفتمان و تصاحب زنان مورد تمايل خود را از اين طريق تامين کرده و اسباب ارضاء ذهنی خود را مهيا سازند.
علی رغم چنين روان پريشی های سکشوالی، واقعيتی ديگر آن است که کسری از مردان با کمال صداقت در کنار ديگر زنان، حق انتخاب آزادانه پوشش زنان را در کانتکست «برابری حقوقی زن و مرد» حلاجی می کنند.
اين در حالی است که اساسا مساوی فرض کردن زن و مرد از حيث حقوقی چه در اسلام و چه در مدرنیته ظلم به هر دو ایشان است. منشا چنين نابرابری نيز بازگشت به نابرابری ذاتی اين دو در «امکان» شان دارد.
هر چند اين حقيقتی غير قابل کتمان است که زن و مرد بالذات انسانند اما نمی توان اين نکته را در نظر نگرفت که اين دو از جنبه فیزیولوژیکی متفاوتند.
بر اساس همين تفاوت غير قابل کتمان بايد اين سوال را مطرح کرد که بر فرض مساوی دانستن زن و مرد اين تساوی در چیست؟
تساوی در «امکان» یا تساوی در «فرصت»؟
طبيعی است وقتی زن ومرد از حيث «امکان» مساوی نيستند «فرصت» مساوی دادن به ایشان عین ظلم است؟
همانطور که در یک ماراتن ورزشی نمی توان به اعتبار اینکه شرایط مسابقه اعم از وسایل و امکانات و محوطه و خدمات مربوطه در آن ماراتن برای همه یکسان است، زنان و مردان را در چنین شرایطی کنار هم برای رقابت قرار داد. طبیعی است که فرجام چنین رقابتی از قبل معلوم است و زن محکوم به شکست است چرا که از حیث امکان در چنین هم آوردی هائی با مرد مساوی نیست. لذا شرط تساوی در اینجا عین ظلم به زن تلقی می شود.
قائلين به تساوی حقوقی زن و مرد بايد به اين نکته توجه داشته باشند که انسان اعم از زن و مرد به اعتبار انسان بودن شان برخوردار از حقوق ذاتی اند. از جمله حق حیات و حق آزادی یا حق آزادی بیان. اما اين تساوی حقوقی صرفا در حوزه ذاتیات است و در حوزه های دیگر از جمله پوشش باید حق یا تکلیف ايشان را به اعتبار همان تعریفی که از زن یا مرد می شود، استحصال کرد.
لذا در بحث پوشش و اجتناب زن از جلوه گری تنانه می توان به اين نکته توجه داشت، فعل ارادی زن در اجتناب از حظ بصر سکشوال رساندن به نامحرم تضييع حقوق زن نيست بلکه محروم کردن مردان از حظی نامشروع است.
منشاء و تبعات بد حجابی زنان
پيش از آغاز طرح امنيت اجتماعی و اخلاقی، سردار رادان فرمانده نيروی انتظامی تهران بزرگ طی يک مصاحبه مطبوعاتی در تشريح پديده بد حجابی، زنان بدحجاب را مطابق بررسی های مراجع دانشگاهی به گروه های فاقد هويت، بيمار و دارای انحرافات اخلاقی تقسيم کرد که بيش از 70 درصد ايشان از نوعی فقدان اعتماد به نفس در رنجند.
کلام سردار رادان هر چند بهره ای از واقعيت دارد اما بيشتر ناظر بر انگيخته هاست تا انگيزه ها.
پيشتر طی مقاله «از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر» بر اين نکته ابرام شده بود که:
هر چند دکتر عبدالکريم سروش الفاظ را گرسنه معانی می دانند نه آبستن آنها اما برخلاف الفاظ، رويکردهای اجتماعی آبستن معانی اند، نه گرسنه آن! معنای پديده های اجتماعی را بايد از رحم انعقاد نطفه آن پديده ها زائاند، نمی توان اين معانی را مبتنی بر منويّات خود به آن خوراند!
دغدغه جوان به اقتضای سن و دوران جوانی اش قبل از آنکه مشتمل بر آزادی بيان و انديشه و احزاب و آزادی های سياسی باشد، برخاسته از نيازهای غريزی در حوزه مطالبات فردی و اجتماعی است.
جوان در حوزه سياست، بيان و انديشه خاصی ندارد که دلنگران مکانيسم های تعيّن يافتن آزادانه آن بيان و انديشه ها باشد.
برای نسل جوان فعلی ايران قبل از هر چيز نوع پوشش و فراغت های مشروع شهروندی و فرصت داشتن برای ابراز شادي ها و شيطنت های دوران جوانی اش تحريک کننده و اميد بخش است!
جوان به اقتضای سن اش محتاج جلوه گری است.
چنانچه حکومت نتواند مکانيسم های مشروع جلوه گری ايشان را فراهم کند از هر ابزاری جهت ارضاء اين نياز خود بهره می برد و چندان هم دلنگران هزينه زا بودن اين ابزارها نيست.
در تحليل نهائی چه آن جوانانی که در هيبت و شمای انصار حزب الله برخوردهای خشن نسبت به هم سن و سالان شان مرتکب می شوند و چه آن جوانانی که با کلافگی از سياستهای تنزه طلبانه آمرانه حکومت با تشبث به پوشش و شَمّا و کلام نامتعارف اقدام به دهان کجی نسبت به نُرم های ديکته شده حکومتی می کنند در ضمير ناخودآگاه خود در حال ارضای نيازجلوه گرانه خودند.
نوع تشبث شان شايد با يکديگر متفاوت باشد اما در نهايت اولی با اتکای بر خرده فرهنگ سنتی و مذهبی خود، ساديسم را مفر ارضاء نياز جلوه گرانه خود قرار داده و دومی نيز ضمن تغذيه از خرده فرهنگ تجدد مآبانه اش مازوخيسم را برگزيده.
حتی بخش قابل توجهی از جوانان دانشجو نيز که طلايه دار نسل فرهيخته و آوانگارد جامعه جوانان ايرانند در آرمانی ترين وضعيت بمثابه «ماريوس» نوول بينوايانِ ويکتور هوگويند که در ورای مبارزات سياسی خود بدنبال «کوزت» افسانه ای خويش می گردند.
بر ايشان نبايد و نمی توان خرده گرفت. اقتضای سن جوانی القاء کننده چنين رويکردهائی به نسل جوان است.
هر اندازه تلخ اما اين واقعيتی اجتناب ناپذير است که از ناحيه متولی اخلاق شدن حکومت برای نسل جوان، اين قشر در حال حاضر مبدل به نسلی بی هويت و فاقد کمترين آرمان شده اند.
همانطور که در رژيم پهلوی حکومت با ترويج فرهنگ خودباختگی در مقابل فرهنگ غرب و مسخ هويت بومی جوان ايرانی، تحقيرآميزانه «شخصيت» جوانان را لگد مال می کرد، در حال حاضر نيز جوان ايرانی از ناحيه ديکته های تنزه طلبانه و تحقيرآميز حکومتی «عينيت» خود را لگد مال شده می بيند.
از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر:
http://sokhan.info/Farsi/Asgar.htm
نيم نگاهی به ادبيات جوان امروز در ايران مؤيد نابسامانی های عميق هنجاری و رفتاری نزد ايشان است. کشوری که بزرگ ترين دفينه اش تاريخ ادبيات و برخورداری از عظمت هائی چون فردوسی و غزالی و حافظ و مولانا و سعدی ... است اکنون ادبيات محاوره ای جوانانش به مرز تهوع رسيده.
اما منشا اين ناهنجاری های رفتاری جوانان را قبل از رويکردهای آمرانه حکومت بايد از دل مناسبات غلط و ناسنجيده پدران و مادران ايرانی با فرزندان شان جستجو کرد.
دختر خانمی که با تشبث به شمّا و ظاهر جلوه گرانه خود عرصه خيابان را ملجاء تشفی خاطر خود می يابد و آقا پسری که با ظاهر و گويش نامتعارف سعی در جلب توجه و ابراز وجود و موجوديت در جامعه می کند در ضمير ناخودآگاهش در حال انتقام گيری از همه مناسبات غلطی است که لگد مال کننده روحيات و نيازهای عاطفی اش در سالهائی است که محتاج توجه بوده.
بد حجاب محصول بی توجهی پدر و مادر به دختری است که در خانه هرگز محلی از اعراب و اعتنا نداشته.
بد حجاب فرجام طبيعی فرهنگ پدرسالاری است که در آن دختر حق هيچگونه ابراز وجود و خواسته و نظری را نداشته.
بدحجابی فرياد اعتراض دخترکانی است که در آتش انتقام همه آن سالهائی می سوزند که نه در خانواده مورد تحسين و توجه قرار گرفتند و نه حکومت اسباب تامين مطالبات مشروع و نيازهای عاطفی اش را فراهم کرد.
بدحجاب ميوه طبيعی خانواده های هسته ای و از هم گسسته سوغات مدرنيته است که در آن زن و شوهر همه حقوق خود را به ذکاوت می دانند و به فراست می يابند اما ارزنی اهتمام به حقوق و نيازهای عاطفی فرزندانش ندارند.
بدحجاب صرف نظر از فرهنگ سازی جهان مدرن که از آن به غلط اما به قوت جلوه گری و تن نمائی زن را ترجمه به فضيلت کرده اند، قبل از آنکه هرزگی زن باشد نياز تحسين طلبانه و توجه خواهانه ذاتی و ژنتيکی زنانی است که پيش از اين از توجه و تحسين پدران و مادران خود محروم مانده اند.
همچنانکه اوباشگری و ونداليزم و هوليگانيزم، واکنش طبيعی پسران جوانی است که خانواده و جامعه او را فراموش کرده اند. زمانی که نياز به توجه و راهنمائی داشته به کمکش نيآمده اند. نتيجه قهری چنين بی التفاتی آن است که اين نوجوان و جوان تدريجا با تلقی تنهائی و فراموش شدگی و بی اهميتی اش در خانواده و جامعه، مبتلا به سندروم بيگانگی نسبت به آن دو می شود. طبعا جوانی که مبتلا به بی احساسی و بی تعلقی به خانواده و اجتماع است اکنون چون خودش هيچ چيز ندارد، ديگر هيچ چيز اين خانواده و جامعه را نيز متعلق به خود نمی داند.
فرآيند چنين روانگردانی آنست که اين جوان از تمامی داشته های جامعه از جمله نظم آن جامعه متنفر شده و بمنظور تشفی خاطر خود مترصد آن است تا از هر فرصتی جهت تخريب آن نظمی که کمترين توجه را به او ندارد استفاده برد.
اينکه پيرو مصوبه جديد شورای فرهنگی يکی از دانشگاه های ايران مبنی بر الزام دانشجويان در عدم پوشيدن لباس كوتاه و نازك و استفاده از لوازم آرايش، يکی از دانشجويان آن دانشگاه در مصاحبه با سايت روزنت و در مقام اعتراض به اين مصوبه اظهار می دارد:
«چنان پوشش ها و آرايش هائی بازگشت به اجتناب دانشجويان از عبوس بودن و دوری از غم است»!
شايد در نظر اول از قياس اش خنده آيد خلق را و ظاهرا اين قبيل دانشجويان دانشگاه را با «شهر شادی» و «تفرجگاه» اشتباه گرفته اند. اما واقعيت آن است دختر خانمی که از توجه و نگاه تحسين برانگيز خانواده خود محروم مانده و حکومت نيز ابزار شادی و فراغت مشروع و مکانيزم ارضاء نياز تحسين طلبانه طبيعی وی را مهيا نکرده يا نمی خواهد و يا نمی تواند بکند، تنها مکانی که برايش بمنظور تامين اين نياز تحسين خواهانه می ماند « خيابان» است و تنها امکانی هم که برای آن جلب توجه و تحسين طلبی اش دارد، جاذبه های جنسی و بدن نمائی و جلوه فروشی است. آن هم خيابان هائی که مسلح به خرده فرهنگ طبقه شبه مدرن غربزده ای است که ذيل فرهنگ مسلط غربی «انسان مدرن و روشنفکر» را صرفا در گيسوان مش زده بانوان و يقه کراوات زده آقايان معنا و ترجمه می کند.
لطماتی که خرده فرهنگ روشنفکری سکولار طی 200 سال گذشته به هويت و ماهيت و شخصيت فرهنگی ايرانيان زده هرگز قابل چشم پوشی و اغماض نيست.
خرده فرهنگی که با خودباختگی ذاتی در مقابل فرهنگ غرب ، تماميت هويت ملی جامعه ايرانی را مصادره در چند ستون و سرستون خرابه های تخت جمشيد و جشن چهارشنبه سوری و سيزده به در و سفره هفت سين کرده و موجوديت دينی جامعه اش را از دريچه تنگ «خدائی آنتروپومورفیسم» می فهمد و يگانه مانيفست اسلام شناسی اش اشعار ايرج ميرزاست و گل سرسبد شان صادق هدايت و سياه نامه بوف کورش بوده و سيمين بانوی شان نيز در اوج توهم استغنا شعر «دوباره می سازمت وطن» را می سرايد!
هيچکس هم از ايشان نپرسيد روشنفکری سکولار در طول 200 سال حيات انگلی خود در ايران، اساسا چه چيزی را ساخت که اکنون دوباره بخواهد آن را بازسازی کند؟
روشنفکری سکولار از کودتای سوم اسفند رضاخان تا بهمن 57 دوبار فرصت تاريخی برای ساختن ايران يافت. فرصتی که با تکيه بر توهم استغنای ايشان محصولی جز تخريب هويت و شخصيت و موجوديت و فرهنگ ايرانی به بار نيآورد.
نسل جوان امروز در کنار بی تدبيری متوليان فرهنگ و اخلاق در حکومت اسلامی، محصول طبيعی همان خرده فرهنگ معوج و بيماری است که از مدرنيته فقط کراوات برای آقايان و زلف افشانی برای بانوان را استحصال کرده.
بر همين مبنا جای تعجبی ندارد دختر خانمی که نيازهای عاطفی اش در منزل تامين نشده و حکومت نيز از تامين نيازهای فرهنگی اش غفلت کرده، در جامعه نيز امکان درخشش هنری و ورزشی و اجتماعی و شادمانی ندارد حال اگر خيلی عرضه داشته باشد وارد دانشگاه شده و در آنصورت «دانشگاه» را بجای تحصيل و کانون دانش جوئی، مُبدل به تفرجگاه و سالن مد و جلوه گری بدن نمايانه خود کند و در غير اين صورت «خيابان» آخرين و قابل دسترس ترين محل برای تامين نياز تحسين طلبانه اوست.
نکته مغفول نزد دختران و بانوان بدحجاب در اين بديل گزينی آنست که توجهی به جنس توجه به خود در خيابان را ندارند.
هر چند دختران بدحجاب به نيت کسب نگاه تحسين برانگيز، اقدام به خودآرائی و جلوه فروشی در سطح شهر می کنند اما از اين نکته غافلند که نگاه حراميان در شهر به ايشان قبل از آنکه آغشته به فضيلت های ايشان باشد! آلوده به طمع و شهوت و کامجوئی تنانه است.
محصول چنين جلوه فروشی خيابانی دامن زننده به دوری بسته از بی اخلاقی اجتماعی و تخريب پايه های خانواده خواهد شد.
دخترخانمی که با صد عشوه و رنگ مشغول درو شيفتگان خود در شهر می شود خواسته يا ناخواسته اسباب فروپاشی بنيان های اخلاقی جامعه را فراهم می کند.
نخستين نتيجه طبيعی چنان دلربائی تغيير توجه مردی است که با پيمان ازدواج تعهد کرده تا همه وفاداری خود را منحصر به همسر خود کند. چنان مردی وقتی در بيرون از خانه در معرض جلوه فروشی لعبتگان قرار می گيرد ابتدا دچار قياس همسر خود با پری رويان خيابانی شده و طبيعتا در چنين شرايطی نگاه توجه و تحسين برانگيزش که با عقد ازدواج تعهد کرده بود در انحصار همسرش نگاه دارد اينک و بصورت طبيعی دچار زياده خواهی و تنوع طلبی سکشوال خواهد شد.
نخستين بازتاب عدول از چنين پيمان شکنی، سرد شدن کانون مناسبات زن و شوهر شده.
مردی که هر روز بيرون از خانه مواجه با ويترينی از بانوان رنگارنگ و پری رويانی عشوه گر است و با تحريک و زياده خواهی اش نيازهای جنسی خود را در بيرون از خانه تامين می کند طبيعتا اينک نمی تواند چون گذشته از سکس همسر خود حظ پيشين را ببرد و تدريجا مناسبات سکشوال ايشان تقليل يافته کمااينکه مناسبات اخلاقی و تعهدات دو جانبه ايشان نيز کمرنگ می شود تا جائی که شاهد شکل و ترويج پديده طلاق پنهان در چنين خانواده هائی می شويم.
زناشوئی که علی الظاهر زندگی مشترک تعريف می شود اما کمترين بهره ای از تفاهم و همدلی و مشارکت در آن نيست. زن و مرد در چنين حالتی تنها زندگی مشترک خود را تحمل می کنند و در جوی سرد و رسمی و رُباتيک در شبانه روز حتی ده کلمه نيز با يکديگر گفتگو نمی کنند.
از سوئی زنی که مواجه با کم توجهی و بی اعتنائی همسر خود چه از لحاظ اخلاقی و چه از حيث سکسی شده اکنون همچون همسر خود و بالقوه مستعد کجروی در بيرون از خانه است.
طبيعتا زنی که با عقد ازدواج توقع آن را داشته همه وفاداری و توجه و تحسين همسرش منحصر به او باشد و اکنون مواجه با بی اعتنائی شوی خود شده مستعد آن است تا در خارج از منزل مورد توجه و تحسين ديگران قرار گيرد. نتيجه قهری چنين فرآيندی آنست که خانواده به ظاهر قوام دارد، اما مرد اين خانواده از منزل صرفا به عنوان هتلی جهت خواب آخر شب استفاده کرده و بيرون از خانه نيازهای جنسی خود را از طريق چشم ناپاکی و نظر بازی و بولهوسی با پری رويان خيابانی تامين می کند و همسر ايشان نيز ناخواسته به آن سو کشيده می شود تا در غيبت همسر بی وفای خود همان کاری را کند که ديگر هم جنسان پری رويش با همسر وی در خيابان می کنند و آن جلوه گری خيابانی به قصد تامين توجه و تحسينی است که از جانب همسرش مضايقه شده.
اکنون فرزندان چنين خانواده ای قربانيان اصلی اين دايره بسته اند.
پدر و مادری که با عقد وفاداری ازدواج شان قرار بوده در کنار يکديگر و با عشق و تفاهم و تشريک مساعی فرزندان صالح و سالمی را تحويل اجتماع دهند اکنون آغشته در خوديت و نارسائی های عاطفی موجود در زندگی مشترک شان، فرزندان خود را که تشنه توجه و عاطفه و تحسين و راهنمائی اند به حال خود رها کرده و از رسالت پدر و مادری تنها خوراک و پوشاک ايشان را فهم کرده اند.
طبيعی است فرزندان چنان خانواده ای به زودی به همانجائی می روند و به همان دليلی می روند که پيشتر پدر و مادرشان رفته اند و آن «خيابان» است و در همان خيابان در جستجوی کسب توجه از کسانی هستند که در سال های غيبت پدر و مادرشان جهت تامين نياز عاطفی و روانی و تحسين خواهانه خود اينک بتوانند جايگزينی برای خلاء های روحی و روانی شان باشند.
عشق خيابانی محصول طبيعی خانواده هسته ای در جهان مدرنی است که زلالی و پاکی و دوام عشق را به تعفن و تعدد و زوال تنزل داد.
عشق خيابانی محکوم به زوال و تاريخ مصرف است. ضربان نبض چنان عشقی تا آنجاست که معشوقی جديد در کانون توجه عاشق خيابانگرد قرار نگيرد و بمجرد رويت جمال دلـُربای پری روئی ديگر شعله های عشق پيشين را باد خواهد برد.
خانواده کلان و سنتی در نظام فئودالی هر اندازه محروم از برکات و تنعُمّات و رفاهيات بود لاکن به قوت می توانست به دوام و قوام مناسبات انسانی و اخلاقی و عاشقانه حاکم بر خانواده خود ببالد.
عشقی که با پيوند زناشوئی آغاز می شد و با وفاداری ابدی قوام خانواده را تامين می کرد. زن و شوهر در چنان جامعه بسته ای هر چند رونمای زندگی شان محروم از استانداردهای جامعه مدرن بود و در سفره شان نان چربی يافت نمی شد، اما در قلب شان محبت و مودتی واقعی می تپيد.
حجاب می تواند اجباری باشد؟
رضا شاه به اعتبار تجربه موفق خود در تحميل اجباری بی حجابی به زنان در ايرانه دهه نخست قرن 1300 پاسخ مثبتی به اين سوال داده که اساسا پشتوانه هر قانونی زور و اجبار حکومت است.
لذا می توان به اين سوال اين گونه پاسخ داد که همانطور که رضا شاه توانست بی حجابی را به زور و اجبار بر زنان ايران تحميل کند جمهوری اسلامی نيز می تواند با توسل به زور و اجبار «باحجابی» را بر زنان ايران تحميل کند.
اين واقعيتی غير قابل کتمان است که تا قبل از ظهور رضاشاه در عرصه مُلکداری و توسل وی به برداشتن اجباری حجاب زنان ايرانی، جامعه ايران هرگز برخوردار از زن بی حجاب نبود. کمااينکه مشاهده شد بعد از شهريور 20 و تبعيد رضاشاه به جزيره موريس و لغو قانون «بی حجابی اجباری» جامعه ايران شاهد بازگشت زنان بالاجبار بی حجاب شده به دامان حجاب نشد.
طبيعی است ضمانت اجرای همه قوانين در جميع حکومت ها زور و اجبار حکومت بوده و هست.
خانم ها و آقايانی که مدعی اند حجاب در عرصه علنی جامعه نمی تواند زوری باشد بايد به اين پرسش پاسخ دهند که جميع رانندگان دنيا بر اساس کدام منطق و اختياری خود را ملزم به ايستادن در پشت چراغ قرمز می کنند؟
غير از آن است که دولت ها توانسته اند جميع رانندگان دنيا را متقاعد کنند تا بنفع نظم جامعه و تضمين چنان نظمی از حق استفاده آزادانه و دلبخواهانه خودرو خود در سطح شهر بگذرند.
نکته محوری در «اجبار قانونی» مسلح بودن چنان اجباری به عنصر «اقناع» است.
آنچه که به حکومت ياری می رساند تا قوانين محدود کننده رانندگی در سطح شهر را ولو با اتکای بر اجبار اما با موفقيت به رانندگان تحميل کند، قدرت اقناع صاحبان خودرو در تن دادن به اين قوانين اجباری است که در قبال آن می توانند در تاسيس نظمی اجتماعی مشارکت داشته باشند که خود نيز در اولويت بهره برنده از آن نظم می شوند.
آنچه که در پروژه «بی حجابی اجباری بانوان» به مدد رضاشاه آمد همين عنصر اقناع بود که به ايشان کمک کرد با تکيه بر فرهنگ مسلط غربی که از بی حجابی قرائتی متجددانه و روشنفکرانه و پيشرفته از زن ارائه می داد بهره برده تا بدينوسيله در ازای گرفتن حق طبيعی زنان در پوشاندن بدن از نامحرم، ايشان را ولو به غلط قانع و متقاعد به آن کند که تن نمائی زن مظهر پيشرفتگی ايشان است.
بی دليل هم نبود که از آن مقطع به بعد فرهنگ غربی و قرائت آن فرهنگ از «زن برهنه» بعنوان «زن متجدد» پشتوانه طرح حجاب اجباری حکومت شد و مجلات بوردا حکم مانيفست بی حجابی بانوان در ايران را يافت.
بر همين اساس نمی توان ايرادی بر اصرار جمهوری اسلامی بر تحميل حجاب اجباری بانوان گرفت. آنچه که می تواند محل مناقشه و بحث در چنين رويکردی باشد فقدان عنصر اقناع زنان بدحجاب در تن دادن به حجاب اجباری است.
موفقيت مدرنيته در تحميل تن نمائی و فرهنگ برهنگی زنان از آنجا ناشی می شود که جهان مدرن ابتدا اهتمام خود را با تبليغات و فرهنگ سازی، صرف تلاش موفقيت آميزی کرد که بر اساس آن اينک بانوان در چنان مدرنيتی از تن نمائی و جلوه فروشی و آلامدی در عرصه علنی جامعه قرائت پيشرفتگی و ترقی و روشنفکری کنند.
چنان بانوانی با چنان توهم استغنائی مشغول خودارضائی ذهنی از فرهيختگی کاذب خودند. اين در حالی است که کسر قابل توجهی از ايشان از نظر سطح و حجم و عمق شعور اجتماعی و فهم و سواد انسانی ارزنی برتری با هم جنسان خود در جهان سنتی ندارند.
در مقاله «از خاله سوسکه تا سيندرلا» مطرح شده بود که در برخورد با پديده بدحجابی بايد قاعده اين بازی را عوض کرد و مسئولين در زمينی بازی کنند که برخوردار از استعداد و مزيت نسبی اند. نيل به چنين رويکردی بمعنای آنست که بايد و می توان بجای ترجمه رذيلت اخلاقی از بدحجابی، پديده خوش حجابی را بعنوان يک فضيلت اخلاقی در جامعه تقويت کرد.
در همان مقاله با اشاره با آنکه:
سالهاست پشت ويترين مغازه ها و رستوران ها تابلوی «از فروش به بانوان بد حجاب معذوريم» نصب شده و در ورودی ادارات تابلوی «از ورود زنان بد حجاب معذوريم» تعبيه شده. پرسيده شده بود:
چرا بجای چنين اعلانات بدون ضمانت اجرا و بلااثری مغازه داران خود را موظف نمی کنند تا بر سر در مغازه خود بنويسند:
«فروش برای بانوان خوش حجاب با تخفيف ويژه»
چرا دولت، قانونی تصويب نمی کند تا ادارات و بانک ها و موسسات عمومی موظف شوند بانوان خوش حجاب را در اولويت و خارج از نوبت خدمات رسانی فوق محترمانه کنند؟
متعاقب چنان پيشنهاداتی مشاهده شد دوستانی با طعنه و استهزا افاضه فضل فرموده بودند که چنين راهکارهائی زمينه ريا و دوروئی در استفاده ابزاری از حجاب را جهت بهره وری از مزايای اجتماعی فراهم می کند!
ظاهرا ايشان توجه نکرده اند که اتفاقا همه هدف از طرح چنان پيشنهادی دامن زدن به ريا و تظاهر به حجاب بمنظور نُرم کردن حجاب سالاری در سطح جامعه بود.
دوستانی که در طول عمرشان نگاهی فراتر از کوچه و شهر و کشور خود ندارند متوجه نيستند چنين راهکاری سالهاست که در ساخت بوروکراتيک همان جهان غربی که شيدای ذيل تا صدرشان هستند، تعبيه و بخوبی در حال بازدهی است.
در نظام اداری غرب کارمند رسما از ارباب رجوع تقاضا می کند تا در صورت رضايت از شيوه خدمت رسانی اش آن را مستقيما به مسئول ارشدش منتقل کند چرا که سيستم از اين طريق مزايای شغلی برای کارمندانی که برخوردار از بالاترين ميزان رضايت از جانب ارباب رجوع باشند، قائل می شود.
بالا بودن بهره وری و راندمان و خدمات اداری نظام بوروکراتيک غرب، محصول برسميت شناختن تقاضای «بدون تعارف» کارمند نظام اداری غرب از ارباب رجوع جهت «تعريف از خود» نزد سوپروايزرش است که دامن زننده به رقابتی «توجه طلبانه» نزد کارمندان از طريق خدمت رسانی به مراجعين شده.
گذشته از آنکه مگر در حال حاضر با اتکای بر قرائت «فضيلت انگاری و تجددمآبی از بی حجابی و خودآرائی شهری» اصرار دختران و بانوان بدحجاب به جلوه گری خيابانی را چيزی جز ريا و تظاهر به خودبرتر بينی می توان فهم کرد.
دختر خانمی که علی رغم منع حکومتی اصرار دارد با خودآرائی و بدن نمائی در سطح شهر تردد کند، در پشت نياز تحسين خواهانه اش مشغول ريا و تظاهر به فهم و فضيلت و شعور و «های کلاس بودن!» است.
اين در حالی است که شايد به صفت ظاهر «آناهيتای» بزک کرده خيابان جُردن در تهران با «رُقيـّه خاتون» روستای عنبرآباد کرمان متمايز باشند اما اين تمايز تنها در حوزه ظاهر است و پشت اين صورت بزک کرده «آناهيتا» و آن سيمای سيه چُرده و آفتاب سوخته «رُقيه» از حيث انديشگی و شعور و فهم و سواد اجتماعی نه تنها کمترين تمايزی نمی توان يافت بلکه شايد «رُقيه» بر «آناهيتا» برتری نيز داشته باشد که لااقل برای استتار ضعف های شخصيتی خود متوسل به رنگ آميزی صورت و ابراز خُلـَل و فـُرَج خود در سپهر علنی جامعه نمی شود.
شرط توفيق حکومت در تحميل حجاب به آناهيتای جُردن آن است که در کنار زور قانونی بتواند با ابزارهای فرهنگی قرائت فضيلت انديشانه فعلی ايشان از بدن نمائی را تغيير دهد.
حکومت چاره ای ندارد تا مشابه تمدن غرب که ظفرمندانه توانسته بدن نمائی و جلوه فروشی زن را از طريق فرهنگ سازی به فضيلت و ترقی و پيشرفت معنا کند ايشان نيز از طريق فرهنگ سازی «خوش حجابی» را با قرائتی قابل اقناع مُبدل به فضيلت و فرهيختگی و بلوغ فکری و سلامت انديشگی زنان کند.
اما قبل از آن حکومت بايد به اين پرسش اساسی پاسخی قانع کننده دهد که چرا در مواجهه با پديده بدحجابی خود را از لشکر عظيم و رايگان در اختيارش محروم نگاه داشته؟
لشکر پدران ومادران ارزشمندترين نيروی در اختيار حکومت جهت برخورد با ناهنجاری های رفتاری جوانان است اما برخلاف انتظار سالهاست که مشاهده می شود دولتمردان جمهوری اسلامی بی جهت می کوشند خود راسا نقش و وظيفه اوليای جوانان در ايران را عهده داری کند.
چرا دولت جمهوری اسلامی اصرار دارد هزينه گزاف و بی دليل روياروئی با جوانان را بپردازد در حالی که می تواند بار اين مسئوليت را با فراست بر دوش پدران و مادران ايشان بگذارد.
جوانی که علی رغم منع قانونی اصرار بر حُرمت شکنی قوانين و هنجارهای جامعه را دارد و حکومت اش نيز بدلائل عرفی و دينی نخواسته يا نمی تواند مکان لازم و امکان مناسب جهت تامين نيازهای جوانانه ايشان را فراهم کند چه اشکالی دارد يک يا چند پارک در سطح شهر را بصورت قرنطينه اختصاص به چنان جوانانی دهد تا اعم از دختر و پسر بتوانند با آزادی کامل با حجاب يا بدون حجاب در کنار آقا پسرهای مطمح نظرشان در محيطی محافظت شده همه نيازها و فشارهای روحی و روانی و عاطفی مقتضای سن خود را تامين کنند. حکومت حتی می تواند برای ورود به چنين پارک هائی وروديه نقدی نيز تعيين کند و بدينوسيله محل درآمدی نيز برای خزانه کشور فراهم شود. اما تنها يک شرط را برای ورود جوانان به چنان پارک هائی را اعلام کنند و آن اينکه پدران و مادران شخصا ملزم به تحويل فرزندان خود به چنان پارک هائی باشند!
حکومت مطمئن باشد ميزان استقبال از چنين طرحی در حد صفر است و کمتر پدر و مادری حتی در طبقات غربگرای مُرفه نشين ايران می توان يافت که تن به چنين راهکاری دهند. اما نکته مهم آنست که اکنون هزينه بی اقبالی از چنين طرحی را پدران و مادران مستقيما پرداخت می کنند و دولت و قوه قضائيه و نيروی انتظامی بی جهت هزينه پرداز نقش و مسئوليت اخلاقی اوليا جوانان نشده و بی تدبيرانه خود را روياروی با جوانان نمی کند.
چنانچه برخلاف انتظار از چنين طرحی استقبال هم شد فبه المراد. حکومت توانسته با کمترين هزينه سطح شهر را از پديده بدحجابی و نظربازی آقايان پالايش کند.
اما علی رغم اين يک گروه و تنها يک گروه در جامعه ايران وجود دارد که می توانند و بايد از حق بی حجابی زنان دفاع کنند و آن گروه «زنان باحجابند»!
زن باحجاب ايرانی تنها کسی است که بصورت کاملا مشروع و منطقی بايد حکومت خود را جهت تمهيد فضای بی حجابی خود مخاطب قرار دهد.
صاحب صلاحيتی ايشان برای چنين مطالبه ای از آنجاست که ايشان نشان داده و ثابت کرده اند آگاهانه و فاضلانه تصميم گرفته اند از بدن و زيبائی های زنانه خود حظ بصر سکشوال به غريبه نرسانند اما از سوی ديگر اين حق مسلم ايشان است تا حکومت را مخاطب قرار دهند که در طبيعت نيمه خشک و کويری ايران و با وجود تابستان های گرم و طاقت فرسای شهرهائی مانند تهران چرا حکومت مکان هائی برای ايشان مهيا نمی کند تا در چنان فضاهائی به راحتی و امنيت بتوانند آفتاب خدا را بر بدن خود لمس کنند و گيسوان خود را ميزبان وزش باد طبيعت نمايند.
همين قشر از زنان هستند که بايد و می توانند طلايه دار بی حجابی کامل دختران در مدارس ايران اعم از ابتدائی و راهنمائی و دبيرستان شوند. اين اوج بلاهت و کج سليقگی است که در مدارس دخترانه ايران که از سرايدار تا محصل و معلم و مدير، جملگی مؤنث اند باز حکومت بر طبل باحجابی در چنين مکان های کاملا زنانه ای بکوبد.
حکومت و متوليان فرهنگی جامعه تا زمانی که نتوانند خود را از اين تشتت فکری و تذبذب مديريتی رها کنند، باطنا ناتوان از حل معضل بدحجابی در جامعه اند.
طبعا تا رسيدن به چنان همآهنگی هائی، دخترکان ايرانی چاره ای ندارند تا با برسميت شناختن واقعيت طمع کار و تن خواهانه مردان خيابانی از ايشان اين شعر «شهيار قنبری» را زيرلب در گوش يکديگر زمزمه کنند که:
بیا تا برات بگم «آسمون سیا» شده
دیگه هر پنجره ای، به دیواری وا شده
بیا تا برات بگم، گل تو گلدون خشکیده
دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده
بیا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم
گم بشیم تو رویاها، قصه از غصه بگیم
بیا تا برات بگم، قصه بره و گرگ
که چه جور آشنا شدن، توی این دشت بزرگ
آخه شب بود می دونی؟ بره گرگ و نمی دید
بره از گرگ سیا حرفای خوبی شنید
برۀ تنها رو گرگ، به یه دشت تازه بُرد
بره تا رفت تو خیال، گرگ پرید و اونو خورد
بره باور نمی کرد، گفت شاید خواب می بینه
اما دید جای دلش، خالی مونده تو سینه
بیا تا برات بگم، تو همون گرگ بدی
که با نیرنگ و فریب، به سراغم اومدی
داريوش سجّادی
4خرداد86
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از خاله سوسکه تا سيندرلا:
http://www.sokhan.info/Farsi/Hejab.htm
بحران عدم اعتماد بنفس:
http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm
از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر:
http://sokhan.info/Farsi/Asgar.htm
اسلام و مدرنيته ـ گفتگو با دکتر محسن کديور:
http://news.gooya.eu/columnists/archives/045081.php
http://news.gooya.eu/columnists/archives/044153.php
http://news.gooya.eu/columnists/archives/043680.php
http://news.gooya.eu/columnists/archives/043009.php
http://news.gooya.eu/columnists/archives/041928.php
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر