۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

گول تان می زنند!


«صدای آمریکا؛گرگی در لباس میش»

«خودمان را گول نزنیم» عنوان مقاله ای است به قلم «پویا شوقی» که متعاقب تحریر مقاله «VOA پروژه شکست خورده» و طرح ادله ای در آن مبنی بر بی صلاحیتی رسانه ای تلویزیون فارسی زبان صدای آمریکا منتشر شد و نویسنده طی آن با اتکای بر براهینی ضمن مخالفت با ادعای ناتوانی آن رسانه اصرار ورزیده اند تلویزیون مزبور با برخورداری از مخاطبان گسترده در ایران توانسته موفق عمل کند.

بعضاً پیرو انتشار مقاله «VOA پروژه شکست خورده» دوستان دیگری از جمله آقای «برهان آصف جاه» نیز با انتشار مقاله دیگری تحت عنوان سوالیه «VOA پروژه شکست خورده؟» با طرح ادله ای کما بیش مشابه به استقبال از این رسانه آمده و منکر بی صلاحیتی این رسانه در حوزه اطلاع رسانی شده اند.

در کنار این دو مقاله افراد متعدد دیگری نیز با ارسال Email نقطه نظرات خود را با نویسنده در میان گذاشته و بعضاً کثیری از ایشان مخالف داوری اعمال شده در مقاله «VOA پروژه شکست خورده» گردیده و در مقام دفاع از این رسانه برآمده اند.

تا جائی که یکی از دوستان از ایران طی ارسال ایمیلی ضمن مخالفت با آن بخش از مقاله «VOA پروژه شکست خورده» که مدعی مخالفت و بلکه عداوت مردم ایران با دولت ایالات متحده به دلیل سوابق تیره و دشمنانه این کشور طی 50 سال گذشته نسبت به کشورشان و متقابلاً بی اعتمادی به رسانه صدای آمریکا شده بود، ادعا کرده اند:

برخلاف ادعای مطرح شده در مقاله «VOA پروژه شکست خورده» اکنون هشتاد درصد مردم ایران، آمریکا را دوست دارند!



مجموع ادله مطرح شده در دفاع از این رسانه چه در دو مقاله بالا و چه در پیغام های ارسالی برای نویسنده ناظر بر موارد زیر است:

ـ تاکید بر برخورداری بالای VOA از مخاطب در داخل ایران.

ـ مخالفت با ادعای مطرح شده در مقاله مزبور مبنی بر جهتگیری جانبدارانه و مغرضانه مجریان این رسانه.

ـ تاکید بر برخورداری مجریان این رسانه از سواد سیاسی بالا خصوصاً با تاکید بر مجری زن نام برده شده در مقاله «VOA پروژه شکست خورده» بدلیل اجرای مسلط برنامه خبرها و نظرها .

ـ اعتراض به داوری اعمال شده در مقاله «VOA پروژه شکست خورده» در خصوص بی صلاحیتی ملی مجریان ایرانی زبان آمریکائی شده آن رسانه جهت اتخاذ موضعی ایران دوستانه بدلیل اخذ تابعیت آمریکائی.

ـ مخالفت با ادعای مطرح شده در مقاله «VOA پروژه شکست خورده» مبنی بر کراهت ایرانیان از دولت ایالات متحده و تاکید بر تمایل و بلکه شیفتگی اکثریت ایرانیان نسبت به آمریکا.

علی رغم ارزشمندی همت مجموعه کسانی که با قبول زحمت و در مقام مخالفت با ادعای شکست خوردگی پروژه تلویزیون فارسی زبان صدای آمریکا، اقدام به تحریر مقاله یا ارسال پیغام و نقطه نظرات فوق کرده اند، متاسفانه هیچکدام از ارجاعات و استنادات و براهین مزبور توان مشروعیت و صلاحیت حرفه ای دادن به این رسانه را ندارند.

نخست ادعای آن کسانی که در مقام اثبات صاحب صلاحیتی رسانه ائی VOA استناد به برخورداری این رسانه از بالاترین میزان مخاطب در ایران کرده ند،از اساس فاقد محتوا و بنیان است. خصوصاً چنانچه ایشان به این نکته توجه داشته باشند که در هیچ کجای مقاله «VOA پروژه شکست خورده» چنین ادعائی نشده بود که این رسانه برخوردار از مخاطب در ایران نیست. اما نکته پنهان و مغفول مانده در دیدگاه این عده از مدعیان آن است که در دنیای رسانه نفس بالائی مخاطب بالذات برخوردار از ارزش نیست. مخاطب بالا زمانی می تواند سرمایه یک رسانه محسوب شود که توان اثرگذاری نیز داشته باشد و صاحب رسانه بتواند سرمایه مزبور را نقد کند.

شرط چنان اثرگذاری نیز همانطور که در مقاله قبلی بر آن تاکید شده بود، اتکای بر «محتوای خبر» قبل از اعتبار «منبع خبر» است.

در مقام تمثیل هیچ کس نمی تواند منکر تیراژ میلیونی و بین المللی نشریه ای مانند Play Boy در جهان رسانه ها شود. اما آیا به همان قیاس و با استناد بر چنین تیراژ بالائی می توان حکم اثرگذاری این رسانه بر عقول انسانی را نیز صادر کرد.

تجربه انقلاب اسلامی ملموس ترین و دردسترس ترین نمونه اثرگذاری یک رسانه در صورت برخورداری از محتوا و پیام است.

اینکه آیت الله خمینی در تبعید و تنها با رساندن پیام خود از طریق نوار کاست و اعلامیه توانست یک نظام قـَدرقدرت را مقهور خود کند به همان میزان مويد اثرگذاری رسانه در صورت برخورداری از محتوا و پیام است که قرینه آن طی 30 سال گذشته در محصول تمامی سرمایه گذاری های مالی میلیونی صورت گرفته در راه اندازی رسانه های فارسی زبان خارج از کشور اعم از ده ها رادیو و تلویزیون ماهواره ی و محلی و روزنامه ها و نشریات چاپی و اینترنتی مخالف جمهوری اسلامی، مشهود است که هنوز نتوانسته اند رخنه اثرگذاری در بدنه اجتماعی جامعه خردورز ایران نمایند.

این در حالی است که مشاهده شد نهضت پرشور ملی کردن صنعت نفت مرحوم مصدق علی رغم آن همه پرآوازگی و اشتهار و اتکای بر شور و هیجان ملی و اجتماعی تنها با هزینه کمتر از یک دهم از مجموع یک میلیون دلار اختصاصی CIA و با اتکای مشتی لمپن و فاحشه و سعایت رادیو بی بی سی به زانو درآمد.

استدلال کسانی که کثرت مخاطب صدای آمریکا را دال بر اعتبار این رسانه می کنند ناظر بر این ضرب المثل آمریکائی است که:

There is no such a thing as bad publicity

منطق حاکم بر این ضرب المثل اتکای بر این گزاره دارد که شهرت «بالذات» سرمایه است و چیزی به نام شهرت منفی یا مثبت مفهوم ندارد. اما قائلین به چنین گزاره ای کمتر به این نکته تفطن دارند که علی رغم بدیهی بودن استدلال فوق، گزاره مزبور صرفاً در حوزه تجارت تعریف و معنا شده و نمی توان آن را مصادره به مطلوب در حوزه فهم و شعور و فرهیختگی کرد.

این بمثابه آن است که از افزایش تیراژ بالای کتاب آیات شیطانی و رشد تصاعدی فروش آن از فردای صدور حکم ارتداد سلمان رشدی توسط مرحوم خمینی، اخذ شانیت و اعتبار و محتوا برای آن رُمان ضعیف و سخیف و نویسنده متوسط آن کرد!

قهراً در چنان حالتی باید و می توان برای علی اصغر بروجردی (اصغر قاتل) نیز به اعتبار شهرت اجتماعی متخذه از قبال جنایاتش، شانیت و اعتبار و وزانت قائل شد!



اصرار بر توانمندی و تبحر و دانش سیاسی و عدم جهتگیری سیاسی و مغرضانه مجریان این رسانه نیز از جمله ادعاهای بشدت قابل مناقشه مخالفان مقاله «VOA پروژه شکست خورده» است.

ذکر یک نمونه اخیر در برنامه «تفسیر خبر» با مدیریت فردی بنام جمشید چالنگی رسواترین نمونه از ضعف سواد سیاسی در کنار عناد و غرض ورزی مجریان و دست اندرکاران این رسانه است.

مجری فوق الذکر در برنامه ای که اخیراً جهت بررسی دلائل بازنشستگی عده ای از اساتید دانشگاه های ایران بر روی آنتن VOA فرستاد با استناد به بخشی از سخنان مرحوم خمینی ایراد شده در سال های نخست پیروزی انقلاب اسلامی، اصرار فراوانی از خود نشان می داد تا ثابت کند جمهوری اسلامی از اساس مخالف علم و تحصیل و دانشگاه است.

چنین اصراری توسط مجری مزبور در حالی صورت می گرفت که بنا بر آمار موجود، رشد دانشگاه و دانشجو در ایران برخلاف دوران پهلوی از روندی تصاعدی برخوردار بوده و جالب تر آنکه بیشترین سهم از این رشد اختصاص به جامعه بانوان کشور داشته در حالی که جمهوری اسلامی همواره از جانب این رسانه و دیگر مخالفان جمهوری اسلامی متهم به زن ستیزی و اصرار بر عقب نگاه داشتن زنان و محبوس نگه داشتن ایشان در خانه شده است.

اما نکته اثبات کننده در فقد سواد سیاسی و جهتگیری غرض ورزانه مجریان این رسانه از آنجا ناشی می شود که مجری مزبور در اثبات ادعای علم ستیزی نظام حاکم بر ایران بدون توجه به شان نزول سخنان آیت الله خمینی و بدون لحاظ مبتدا و منتهای مواضع ایشان بینندگان خود را با فرض سفاهت به بازی گرفته است.

استناد مجری مزبور به سخنان آیت الله خمینی ناظر بر سخنرانی ایشان در مورخه 27 آذر 57 در نشست با دانشجویان دفتر تحکیم وحدت بود آنجا که ایشان خطاب به دانشجویان اظهار داشته اند:

« ... ریشه تمام مصیبت هائی که تاکنون برای بشر پیش آمده از دانشگاه ها بوده. همه مصیبت هائی که در دنیا پیدا شده از متفکرین و متخصصین دانشگاهی است. اگر به اسلام علاقه دارید بدانید که خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه ای بالاتر است»

شیطنت غرض ورزانه مجری مزبور از آنجا ناشی می شود که بیننده را بدون توجه به مناسبت و شان نزول چنین سخنانی فریب داده و ماهی مراد خود را در اثبات علم ستیزی نظام حاکم بر ایران می گیرد. همان نظامی که جوانانش علی رغم همه مضیقه ها و مضایقه ها و شدائد و محدودیت هائی که سهم بالائی از آن از ناحیه تحریم های اقتصادی ایالات متحده صورت گرفته اکنون با موفقیت توانسته سلطه انحصاری غرب بر انرژی هسته ای، یکی از کلیدی ترین دانش های تکنولوژیک تاریخ معاصر را بنفع خود بشکند.

طبعاً بیننده جوان نیز که نه در جریان شیطنت های رسانه ای این تلویزیون بوده و نه اطلاع دقیقی از مناسبت اظهارات 30 سال پیش آیت الله خمینی دارد ناخواسته فریب آن رسانه را خورده و اسیر سیاه نمائی های ایشان می شود.

آنچه که مجری این برنامه در راستای سیاه نمائی از وضعیت ایران از بینندگان خود مضایقه می کند تصریح این نکته است که اظهارات آیت الله خمینی در آن مقطع ناظر بر بالا گرفتن بحث تخصص در کنار تعهد بود و ایشان با انذار و تبشیر به دانشجویان، پروای آن را به ایشان می داد که تحصیل علم بدون تعهد اخلاقی آفت است.

نکته بدیهی که نه مجری آن برنامه و نه هیچ فرد صاحب انصاف و وجدانی چنانچه بدون عینک غرض ورزی به آن تامل کند چاره ای جز تائید اظهارات آیت الله خمینی نخواهد داشت.

آیا در داوری تاریخی می توان منکر آن شد که نتیجه محتوم دانش بی تعهد کژراهه تباهی و جنایت و بزه کاری بوده است؟

آیا تهیه بمب اتمی و بمباران هیروشیما و ناکازاکی محصول مساعی جمیله جنایتکاران زندان آلکاتراز بود یا برجسته ترین اساتید فیزیک هسته ای در دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی ایالات متحده بدون لحاظ تعهد و اخلاق اقدام به ساخت آن کردند؟

آیا ظهور ناسیونالیست فاشیستی هیتلر و آن جنایات فجیع در جنگ جهانی دوم در خلاء جوشید یا ایشان و این اندیشه نژادپرستانه مستظهربه تغذیه فکری اساتید و اندیشمندان برجسته دانشگاهی نظیر هایدگر و دورکهایم و ماکس وبر و ادوارد شیلر و ارنست گلنر بودند؟

آیا آمریکائی که بیش از 60 سال اهتمام خود را صرف مبارزه با اندیشه شیطانی مارکسیستی طی دوران جنگ سرد کرد تصور می کرد این اندیشه از زیر بوته به عمل آمده یا اساتید و اندیشمندان برجسته دانشگاهی نظیر کارل مارکس و انگلس و جورج لوکاچ و مارکس هورکهایمر و تئودور آدورنو و ارنست بلوخ و هابر ماس و آنتونیو گرامشی، رُزا لوکزامبورگ پیامبران خلق و ترویج این تئوری بودند؟

این همان دانشگاهی است که انگشت اشاره آیت الله خمینی متوجه آن است و احتراز ایشان متوجه آفات برخاسته از چنین علم و فضیلت بدون تعهدی است که فرجامی غیراخلاقی و جنایت کارانه به بار می آورد که آورد.

نمونه دیگری از عداوت کور و بی مایگی مجریان این رسانه، میزگردهای سیاسی منحصربفرد ترین پدیده کشف شده در عالم رسانه در این شبکه تلویزیونی است.

احمدرضا بهارلو مجری برنامه روزانه «میزگردی با شما» شناخته شده ترین چهره نامتعارف رسانه فارسی زبان صدای آمریکاست که بلاتردید وی را می توان سمبل کاملی از تمامیتی ضعیف البنیه از حیث دانش و معرفت و مدیریت رسانه ای در تلویزیون صدای آمریکا بشمار آورد.

یکی از شاهکارهای اخیر این مجری مسبوق السابقه اصرار وی در یکی از برنامه هایش مبنی بر ضدیت آیت الله خمینی با علوم روز از جمله علم اقتصاد بود که مشارالیه جهت اثبات داوری خود در مقابل دوربین این رسانه متوسل به این بخش از سخنان آیت الله خمینی شد که در شهریور سال 58 در جمع کارکنان پخش رادیو ایراد کرد مبنی بر آنکه:

«اقتصاد مال خر است»!

بی مایگی و بلکه عداوت و غرض ورزی مشارالیه همانند همکار سابق خود از آنجا قابل فهم و رویت بود و هست که ایشان نیز بدون انتقال واقعیت کامل آن سخنرانی تنها به این فراز از جمله مرحوم خمینی استناد می کرد بدون آنکه بینندگان این رسانه را در جریان چرائی آن اظهارات و مبتدا و منتهای آن بگذارد.

واقعیت تاریخی آن است که در آن مقطع گروه های مارکسیستی به ویژه سازمان چریک های فدائی خلق، با طرح شعار محوری مارکسیست ها مبنی بر زیربنا بودن اقتصاد، موج سنگینی از مطالبات اقتصادی را با شعار فریبنده استقلال، کار، مسکن آزادی با ظاهر وکالت و نمایندگی خود خوانده از جانب کارگران به دولت نوپا و حکومت تازه تاسیس جمهوری اسلامی پمپ می کردند.

مرحوم خمینی نیز در چنین جوی لاجرم شخصاً وارد ماجرا شد و آن سخنرانی معروف را در قم بمنظور شکستن جو عوامفریبانه مارکسیست ها ایراد کرد مبنی بر آنکه:

«هیچ عاقلی نمی تواند تصور کند که بگویند ما خون هایمان را دادیم که خربزه ارزان بشود، ما جوانهایمان را دادیم که خانه ارزان بشود، این منطق باطلی است که شاید کسانی انداخته باشند، مغرض ها انداخته باشند، توی دهن های مردم که بگویند ما خون دادیم که مثلا کشاورزی مان چه بشود. آدم خودش را به کشتن نمی دهد که کشاورزی اش چه بشود. همه دیدید که تمام قشرها، خانم ها ریختند توی خیابان ها ، جوان ها ریختند توی خیابان ها،در پشت بام ها در کوچه و برزن و همه جا، فریادشان این بود که اسلام می خواهیم، برای اسلام است که انسان می تواند جانش را بدهد، اولیا ما هم برای اسلام جان دادند نه برای اقتصاد، اقتصاد قابل این نیست.

آن هایی که دم از اقتصاد می زنند و زیربنای همه چیز را اقتصاد می دانند از باب اینکه انسان را نمی دانند یعنی چه، خیال می کنند انسان یک حیوانی است که همان خورد و خوراک است. منتها خورد و خوراک این حیوان با حیوانات دیگر یک فرقی دارد. این چلوکباب می خورد، او کاه میخورد. اما هر دو حیوانند، اینهائی که زیربنای همه چیز را اقتصاد می دانند، اینها انسان را حیوان می دانند. حیوان هم همه چیزش فدای اقتصادش است.زیر بنای همه چیزش، الاغ هم زیر بنای همه چیزش اقتصادش است»

هر چند لحن اظهارات مرحوم خمینی در این سخنرانی و بلکه عموم سخنرانی هایش برخوردار از گویشی عوامانه بود اما صرف نظر از شکل اظهارات، محتوای سخنان وی ریشه در جایگاه ژرف و عمیقی داشت که انعکاس آن در مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی بخوبی قابل مشاهده است آنجا که بصراحت بر کرامت و ارزش والای انسان ابرام شده و هدف از حکومت را رشد دادن انسان در حرکت بسوی نظام الهی اعلام کرده تا زمینه بروز و شکوفائی استعدادها بمنظور تجلی ابعاد خداگونگی انسان فراهم آید. (بخشی از مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران)

تاکید بر عنصر «کرامت انسان» در قانون اساسی جمهوری اسلامی نقطه قوتی است که پوشش دهنده به تمامی ابعاد و وجوه انسانی است. طبعاً بر اساس چنین پیش فرضی است که می توان از دل کرامت انسانی نه تنها رشد معنوی انسان را مطالبه کرد بلکه این مفهوم در بطن خود پوشش دهنده به جمیع حوزه ها و مطالبات فرهنگی و اقتصادی و سیاسی نیز می باشد.

طبعاً نویسندگان قانون اساسی به فراست بر این نکته متفطن بودند که تامین کرامت انسان شامل برخورداری وی از حداقل رفاه اقتصادی بمنظور به فعلیت رساندن دیگر وجوه انسانی نیز خواهد بود. همچنانکه همان کرامت نیز صرفاً منحصر به وجوه و مطالبات اقتصادی انسان نمی باشد.

بر همین اساس نمی توان ندیدن این بخش از اظهارات محوری مرحوم خمینی توسط مجریان این رسانه را به حساب غفلت یا سهل انگاری ایشان گذاشت.

گذشته از آنکه با توجه به فصاحت و بلاغت آیت الله خمینی در عرصه قلم، اصرار و تعمد ایشان در استفاده از لحن عوام فهمانه در سخنرانی هایش را باید به حساب وسواس وی جهت مخاطب قرار دادن عامه مردم قلمداد کرد. والی آثار قلمی بجای مانده از ایشان مويد سخندانی و زبردستی وی در عرصه کتابت و قلم است تا جائی که «نادر نادرپور» شاعر فقید ایرانی نیز که تا بن دندان از خمینی و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی متنفر بود، اما آنقدر انصاف داشت تا صادقانه بر استعداد سخندانی و فصاحت مرحوم خمینی صحه بگذارد و بگوید:



«من (نادرپور) با رضا ثقفی برادر همسر آقای خمینی از سالهای دور دوست بودم و ثقفی مرد ملای درس‌خوانده‌ای بود. در حدود سالهای چهل که سر و صدای خمینی در قم بلند شد من به‌اعتبار این که خمینی دارای افکار مخصوص به خود است و از نظر اسلامی تندرو به‌نظر می‌رسید به ثقفی ایراد می‌گرفتم که این شوهر همشیرۀ تو چه می‌گوید؟ یک دفعه وقتی کارم با او به جرّ و بحث جدی کشید. ثقفی به من گفت چه عیبی دارد که او را از نزدیک ببینی و حرفهایش را بشنوی. من موافقت کردم و به‌اتفاق او به قم به دیدن خمینی رفتیم. محل ملاقات، مَدرَس خمینی بود و نه خانۀ او. به این معنی که مدرس مانند همه اماکن مشابه، حجره‌ای بود نسبتاً وسیع و نسبتاً نیمه‌تاریک در صحن حضرت معصومه. ثقفی که قبلا آمدن ما را خبر داده بود مرا به داخل اتاق برد که باز هم طبق سنت حجره‌ای، مخدّه‌ای در بالای اتاق بود و متکایی چند و همین. خمینی بلند شد و تواضعی کرد و ما را به نشستن دعوت کرد. صحبت کردیم و ثقفی حرف های مرا تکرار کرد و خمینی به‌دقت گوش کرد. جلو رویش کتابی بود نسبتاً ضخیم. با لحنی آرام و شمرده و بیانی کاملا فصیح و روشن حرف می‌زد و به اشعار متعددی استناد می‌کرد و بیشتر تکیه بر آراء فلاسفه و حکمای اسلامی داشت و نیز شواهدی از عرفان فارسی به شعر و نثر می‌آورد.
صحبت که گل انداخت کتاب را باز کرد. مثنوی مولانا بود و حکایتی از مثنوی را شروع به خواندن کرد. صحیح و با جلای تمام. در اواخر حکایت ناگهان پردۀ حجره بالا رفت و شیخکی که پیدا بود از مریدان است به درون آمد. خمینی بلافاصلهمثنوی را بست و دست روی آن گذاشت و این بیت حافظ را خواند:
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد
و این نشان می‌داد که او با مریدان به طرز دیگری سخن می‌گوید.
بعد از آن اولین و آخرین ملاقات، من دیگر خمینی را ندیدم تا در تلویزیون ظاهر شد و شروع به صحبت کرد. از شنیدن طرز تکلم، جمله‌سازی و نحو کلامش دچار حیرت شدم. این، آن آقای خمینی سخنور، تحلیلگر، مسلط به زبان فارسی نبود. یک دهاتی عمامه‌ای بود که به زبان مردم بی سواد دهاتی حرف می‌زد و من هنوز معتقدم که خمینی از روز ظهور در انظار عام، عمداً این زبان را به ‌کار می‌برد تا شاید به‌قول معروف به زبان عامه صحبت کند.»http://www.khandaniha.eu/items.php?id=444&author=sa



حال با توجه به شیطنت عامدانه مُجریان این شبکه تلویزیونی در انجام رسالت اطلاع رسانی شان، اگر بتوان چشم خود را بر روی فقدان سواد و شعور سیاسی ایشان بست آیا می توان منکر جهتگیری مغرضانه این رسانه در ارائه امانتدارانه خبر به مخاطب شد؟

در اینجا همه کسانی که قائل به توان و دانش و فهم سیاسی کارشناسان و مجریان و مسئولین این رسانه هستند را ترغیب می کنم تا برای محک دانش فرض گرفته شده در ایشان تنها پاسخ به دو سوال را از مسئولین و کارشناسان صدای آمریکا مطالبه کنند. دو سوال کلیدی و تعیین کننده تا به برکت پاسخ «کارشناسانه» ایشان بهتر بتوان تحولات سیاسی ایران را از نقطه نظر کارشناسان این رسانه فهم و درک کرد.

طبعاً مسئولین و کارشناسان این رسانه نمی توانند بر اهمیت پدیده انقلاب رخداده در بهمن 57 ایران که نقطه عطف تمامی تحولات در ایران و منطقه و بلکه جهان شده است صحه نگذارند. لذا برای درک مخاطب از میزان فهم کارشناسانه خود از پدیده انقلاب اسلامی لطف کرده و نه به اینجانب بلکه به مخاطبان خود در مقابل دوربین صدای آمریکا پاسخ کارشناسانه به این دو سوال را ارائه فرمایند:

نخست آنکه «علت» وقوع انقلاب اسلامی در ایران چه بود؟

و دوم آنکه «دلیل» وقوع انقلاب اسلامی در ایران چه بود؟

با این توضیح که ایشان برای این پاسخگوئی نه یک روز یا یک هفته یا یک ماه یا یک سال بلکه ده ها سال فرصت اختیار کنند. هر چند طی 30 سال گذشته نیز نتوانسته اند ارزنی به این دو پاسخ نزدیک شوند!



بخش دیگری از مخالفت ها با مقاله «VOA پروژه شکست خورده» ناظر بر «ان قلت» نویسنده نسبت به عملکرد ضعیف و فقد بضاعت و سواد سیاسی مجری برنامه خبرها و نظرها بوده و عمده استدلال مخالفان، ناظر بر اجرای مسلط برنامه خبرها و نظرها توسط مشارالیه و برخورداری ایشان از دکترای علوم سیاسی از دانشگاه سوربن پاریس در کنار توفیق تدریس در دانشگاه جورج تاون در واشنگتن و تسلط مشارالیه بر سه زبان فارسی و انگلیسی و فرانسوی است!

این در حالی است که نفس اصرار بر احراز صاحب صلاحیتی مشارالیه با اتکای بر سوابق دانشگاهی بالذات خالی از استحکام است. همه کسانی که مدرک دکترای علوم سیاسی و برخورداری مشارالیه از کرسی استادی دانشگاه جورج تاون را مرجع قضاوت و صدور حکم شانیت علمی نامبرده قرار داده اند خوب است با یک جستجوی چند دقیقه ای در اینترنت نه یک کتاب یا پروژه ای تحقیقاتی بلکه نیم پاراگراف یا نوشته یا نقد و تحلیل و تالیفی سیاسی و کارشناسانه مجری مزبور را از دانشگاه جورج تاون یا نشریات معتبر سیاسی یا حتی نشریات غیر معتبر سیاسی، ردیابی کنند.

تلخ یا شیرین این بلیه ای است که گریبان گیر اکثر اساتید دانشگاهی در تمام دنیا بوده و می باشد که قلیلی از ایشان تنها به اعتبار شم و ذکاوت و هوش خود توان تولید اندیشه و تحلیل کارشناسانه داشته و الباقی تنها بمثابه یک حبس و پخش صوت صرفاً تکرار کننده محفوظاتی هستند که در طول دوران تحصیل در حافظه خود تحفظ کرده و تا آخر نیز همان محفوظات را بدون ارزنی تغییر یا تامل طوطی وار تحویل دانشجویان می دهند. استاد دانشگاه محکوم به دوگانه تولید کننده یا توزیع کننده اندیشه است و وقتی ذهناً و دماغاً ناتوان از تولید اندیشه باشد، لاجرم گریزی ندارد تا صرفاً با توسل به خود فریبی و حظ ذهنی ـ روانی «من استادم» به نقش توزیع کنندگی اندیشه قناعت کند.

در آن صورت اخذ چنان دکترائی ولو از بهترین دانشگاه های دنیا چندان تفاوتی با دکترای افتخاری «علی کـُردان» وزیر کشور جمهوری اسلامی ایران نخواهد داشت.

در مورد اجرای مسلط برنامه در مقابل دوربین نیز اگر روخوانی متن به برکت تکنولوژی پیشرفته tele prompter (دستگاه انتقال دهنده متون خبری به شیشه مقابل دوربین فیلمبردای) را می توان عنوان تسلط گذاشت، در آن صورت هر ابجدخوان نورسیده ای بدون نیاز به دکترا و تحصیلاتی آکادمیک از چنین تسلط و استعدادی برخوردار خواهد بود.

تبحر به سه زبان فرانسه و انگلیسی و فارسی نیز از جمله استدلال های محیرالعقولی است که برای اثبات سواد و توان و دانش و فهم علمی و سیاسی مشارالیه به کار گرفته می شود.

این در حالی است که در مقاله «VOA پروژه شکست خورده» تعرضی به زبان دانی مجریان آن شبکه تلویزیونی نشده بود و صرفاً تاکید بر فقد سواد سیاسی و بضاعت علمی و کارشناسی مسئولین و مجریان این رسانه شده بود. طبعاً زبان دانی در جای خود تخصصی ارزشمند است اما این چه ربطی با توان و صلاحیت کارشناسی و فهم و تامل و دانش سیاسی قابل انتظار از متولیان یک رسانه تصویری دارد؟

اگر صرف زبان دانی واجد ارزش باشد مرحوم احسان طبری بزرگ ترین تئوریسین ایرانی مارکسیست ها، مسلط بر پانزده زبان زنده دنیا بود اما علی رغم چنین تخصص و توانی تا اواخر عمر نتوانست خود را از کژراهه کمونیست نجات دهد و تنها در سال آخر عمر خود بود که توفیق آن را یافت تا از کژراهه کمونیست، کژراهه نویس شود! توفیقی که هیچکدام از پانزده زبانی که بر آنها مسلط بود نقشی در آن تحول نداشت و تنها به اعتبار توانش در سوزاندن کورتکس های مغز از چنان فهم و استدلال و وجدانی بهره مند شد.



بخش دیگری از مخالفت با مقاله «VOA پروژه شکست خورده» ناظر بر داوری اعمال شده نویسنده در خصوص بی صلاحیتی مجریان «ایرانی زبان آمریکائی شده» آن رسانه جهت اتخاذ موضعی ایران دوستانه بدلیل اخذ تابعیت آمریکائی و سوگند وفاداری به منافع ملی آمریکا خوردن است، تاجائی که یکی از معترضین (برهان آصف جاه) به صراحت اذعان می دارند:

«آقای سجادی سنگدلانه از برزخ هويت مجريان صدای آمريکا سخن گفته اند و خودخواهانه بر مسند قضاوت نشسته اند و وفاداری جمعی ايرانی را به ايران زير سئوال برده اند. آيا ايشان علم غيب دارند و از ضمير پنهان ديگران آگاهی دارند که اينگونه حکم می دهند. آيا ايشان بر اين باورند که دور انداختن يک کاغذ و بدست آوردن کاغذی ديگر مي تواند نشان از برکندن مهر از خاک وطن و برافکندن آن بر خاکی ديگر باشد؟»

ابتداً جهت تنویر افکار عمومی از چیستی وچگونگی اقامت قانونی در ایالات متحده باید توضیح داده شود که شرط ورود و اقامت در این کشور عمدتاً شامل برخورداری از ویزا (اعم از تجاری یا توریستی یا تحصیلی و یا ماموریتی) و یا برخورداری از گرین کارت و یا شهروندی آمریکائی است. گرین کارت مجوز اقامت قانونی در ایالات متحده است که متقاضیان مقیم در آمریکا یا خارج از آمریکا می توانند با درخواست آن بعد از طی سلسله مراتب قانونی از آن برخوردار شوند بدون آنکه کمترین تعهدی ملی بر ذمه ایشان جز رعایت قوانین مصوب در این کشور قرار گیرد. (چیزی شبیه کارت مجوز اقامت قانونی افاغنه در ایران) اما هر صاحب گرین کارتی در آمریکا از این امکان نیز برخوردار است تا بعد از پنج سال سابقه برخورداری از گرین کارت در صورت تمایل، حق شهروندی ایالات متحده را با طی مراحل قانونی و بعد از مراسم قسامه در دادگاه رسمی ایالت متحده کسب نماید.

مراسم سوگند نیز همانطور که در مقاله «VOA پروژه شکست خورده» آمده بود ناظر بر اعلام طرد همه وفاداری به ملیت وهویت و کشور خاستگاه متقاضی شهروندی ایالات متحده است.

این در حالی است که از حیث حقوقی وامکانات قانونی، برخورداری از گرین کارت تفاوت چندانی با سیتی زن شیپی آمریکا ندارد جز آنکه یک صاحب گرین کارت بعد از اخذ رتبه شهروندی آمریکا اکنون صاحب حق رای نیز شده و می تواند در جمیع انتخابات این کشور نیز مشارکت کند. نکته جالب اینکه ایرانیان آمریکائی شده مقیم ایالات متحده مطابق آمار طی 30 سال گذشته کم تحرک ترین اقلیت از حیث مشارکت در انتخابات آمریکا بوده اند. طرفه آنکه اکثر ایرانیان آمریکائی شده در توجیه چرائی تن دادن خود به طرد هویت ملی و قابل افتخار و پرقدمت ایرانی و اخذ تابعیت 400 ساله یک کشور بدسابقه در نظام بین الملل متوسل به این بهانه شده ومی شوند که صرفاً بمنظور اخذ پاسپورت آمریکائی و تسهیل ایشان در سفر به دیگر کشورها اقدام به ترک تابعیت ملی خود کرده اند. این در حالی است که باز هم مطابق آمار ایرانیان آمریکائی شده کمترین میزان سفر از آمریکا به دیگر کشورها را داشته و در پیشینه سفرهای خارج از کشوری ایشان صرفاً رفت و آمد به ایران مشهود بوده و هست که برای این سفر هم (بدلیل عدم پذیرش تابعیت مضاعف از جانب هر دو کشور ایران و آمریکا) همان پاسپورت ایرانی خود را مورد استفاده قرار می دهند.

اما آن واقعیت و نیت اساسی که ایرانیان آمریکائی شده در بیان چرائی تن دادن شان به اخذ تابعیت آمریکائی در بیان آن ماخوذ به حیائند را بعضاً می توان نوعی آخرت گرائی نامگذاری کرد.

هر اندازه که یک مسلمان مُقیّد به احکام اسلامی سالها عبادت و مجاهدت بر اساس آموزه های دینی خود را خمیرمایه کسب آسایش در آخرت معهود خود می کند، اصرار و اشتیاق ایرانیان مقیم آمریکا در نزول اجلال شان به کسوت آمریکائی را نیز می توان بنوعی آخرت گرائی نامید با این توضیح که از آنجا که مطابق قوانین ایالات متحده هر شهروند آمریکائی بعد از گذشتن از مرز 60 سالگی اصطلاحاً Senior Citizen محسوب شده و از آن تاریخ به بعد ماهیانه مبلغ 500 دلار از جانب دولت فدرال تحت عنوان کمک هزینه به ایشان پرداخت می شود. بر همین اساس است که ایرانیان مقیم ایالات متحده نیز می کوشند به منظور کسب آن مقرری ماهیانه در سالهای کهولت، آخرت دنیوی خود را تا حدود قابل اطمینانی تامین کرده باشند. آخرتی به بهای فروش ملیت ایرانی خود به قیمت نازل پانصد دلار آمریکا در ماه!!!

اکنون و با توجه به چنین فرآیندی از اخذ تابعیت آمریکائی، دوستانی که مدعی اند

« دور انداختن يک کاغذ و بدست آوردن کاغذی ديگر نمي تواند نشان از برکندن مهر از خاک وطن و برافکندن آن بر خاکی ديگر باشد» می توانند منکر منحطی اخلاق در چنین سنت نامیمونی باشند.

اگر فرض را بر سوگند دروغ ایرانیان متقاضی آمریکائی شدن در دادگاه های رسمی ایالات متحده بگذاریم در آن صورت آیا اساساً هر دو ملت ایران و آمریکا می توانند به انسانی که سوگند دروغ می خورد اعتماد کنند؟

آیا می توان به کسی که برای کلام خود نیز اعتبار قائل نیست، اعتباری قائل شد؟

خوب یا بد دولت ایالات متحده در پروسه اعطای تابعیت به متقاضیان خارجی، اصل را بر اعتماد گذاشته و با ثمن بخس این فرصت را به ایشان داده تا در پناه حاکمیت قانون جاری در ایالات متحده ضمن برخورداری از همه حقوق شهروندی مانند دیگر آمریکائی ها و در کنار ایشان در ساختن این کشور مشارکت کنند. تنها چیزی که دولت آمریکا از ایشان خواسته سوگندی صادقانه و صمیمانه جهت دلبستگی به آمریکا و برائت از تعلقات و دلبستگی های قومی و ملی و سیاسی و اجتماعی سابق است. اما اگر این روایت مخالفین با مقاله «VOA پروژه شکست خورده» را بتوان پذیرفت که آن سوگند، فریبی بیش نیست و ایشان صرفاً جهت کسب موهبت های شهروندی در آمریکا ناصادقانه در مراسم سوگند وفاداری به آمریکا، دولت این کشور را فریب می دهند. بر فرض صحت چنین ادعائی آیا نمی توان به این نتیجه رسید که ایشان که تا همین حد نیز با دولت میزبان شان صادق و وفادار نبوده و ارزشی نیز برای کلام خود قائل نیستند، حال چرا باید هم وطنان شان در داخل به ایشان اعتماد داشته و اعتباری برای ادعاهای وطن دوستی ایشان در مقابل دوربین صدای آمریکا قائل شوند؟



آخرین نکته را نیز باید خطاب به آن دسته از کسانی که «منکر کدورت خاطر ایرانیان از آمریکا شده و بلکه مدعی اند امروز 80 درصد ایرانیان در داخل کشور از زمره مُحبّان ایالات متحده اند» متذکر شد. نکته ای که قائلین به این ادعا کمتر به آن توجه دارند آن است که در مقاله «VOA پروژه شکست خورده» جهت اثبات خاطره منفی ایرانیان نسبت به ایالات متحده به سیاهه ای بلند از فکت های تاریخی و غیر قابل انکار از توطئه ها و دخالت ها و جنایت های آمریکا از کودتای 28 مرداد سال 32 تا امروز اشاره شده بود.

اکنون این بر ذمه مدعیان است تا برای اثبات آمریکا دوستی 80 درصدی ایرانیان لااقل دلائل و شواهد و واقعیت های موجود در جامعه ایران را که قائم بر این شیفتگی است به مخاطبان ارائه دهند.

این بمعنای مخالفت با چنین ادعائی نیست. اما چنانچه مدعیان، دلائل شیفتگی 80 درصدی مردم ایران نسبت به آمریکائی که هرگز از نزدیک آن را ندیده و همه شناخت ایشان از این کشور خلاصه شده در فیلم های هالیوودی است، چنانچه دلائل چنین اقبال و شیدائی را مطرح کنند آن وقت بهتر می توان آن جامعه آمریکا ندیده و آمریکا فریفته را روانکاوی و رفتارشناسی کرد.

مدعیان چنانچه بجای ادعای شیفتگی 80 درصدی مردم ایران به آمریکا، اظهار می داشتند 80 درصد مردم ایران از جمهوری اسلامی متنفرند! چنین ادعائی به لحاظ منطقی قابل فهم تر بود. چرا که لااقل می توان پذیرفت آن 80 درصد از نزدیک و با پوست و گوشت خود بصورت روزانه در حال لمس ودرک حکومت موجود در ایرانند. قهراً با عنایت به همین درک و لمس نزدیک و روزانه بهتر می توان مردم ایران را متهم یا مفتخر به ادبار یا اقبال از جمهوری اسلامی کرد.

اما مشکل اساسی در بدنه عوام و بلکه خواص ایران در درک و فهم پدیده های سیاسی و اجتماعی و تاریخی و ... نگاه حافظانه و نه سعدیانه ایشان به جهان است.

تفاوت بارز حافظ و سعدی در تاریخ ادبیات «ایران محوری» حافظ و «جهان محوری» سعدی است.

حافظ در تمام طول عمر خود پای خود را از شیراز بیرون نگذاشت و به همین دلیل نتوانست علی رغم عمق و غنا و محتوای اشعارش، جهانی شود و مجموعه اشعار این شاعر گرانمایه صرفاً قابل فهم در محدوده عرفان فارسی است اما این سعدی بود که با بستن توشه سفر اندوخته ای از تجارب را خمیرمایه اشعار خود کرد که بعضاً بُرد بین المللی دارد.

همین سنت حافظانه است که به عوام و بلکه خواص ایران این جسارت را می دهد تا امروز مدعیان قائل به آن شوند 80 درصد «مردم آمریکا ندیده ایران» شیفته آمریکایند! همچنانکه در جامعه روشنفکری ایران نیز مشاهده می شود با ابتلا به همین سنت حافظانه، کسری از محققین و نویسندگان از دل دانشگاه های ایران بدون آنکه حتی یک روز از عمر خود را در ایالات متحده گذرانده و از نزدیک واقعیت های این جامعه را لمس کرده باشند، نفیاً یا اثباتاً دست به تحریر کتب و رسائلی در نقد لیبرال دمکراسی آمریکا می زنند.

قهراً چنانچه شناخت جامعه خواص و عوام آمریکا شیفته ایران از این کشور شناختی ملموس و عینی بود امروز بهتر می توانستند اشک تمساح ابواب جمعی ایشان در رسانه ای مانند صدای آمریکا را داوری کنند. شناختی که این توان را به ایشان می داد تا با اتکای بر الگوها و استانداردهای جهان رسانه، صدای آمریکا را نه یک رسانه حرفه ای بلکه بلندگوی تبلیغاتی دشمن فهم کنند.

تنها شیرینی موجود در تاسیس این تلویزیون ناظر بر این نکته است که دولت ایالات متحده با سرمایه گذاری و گردهم آوری شاخص های اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور در مقابل دوربین این تریبون، عصاره مخالفین جمهوری اسلامی را با همه بضاعت و بنیه فکری و آخر و تمامیت اندیشگی و شعور و دانش و معرفت و سواد سیاسی به جامعه داخل ایران معرفی کرد تا امروز مردم در ایران بتوانند با شکسته شدن ابهت تصنعی آن شکوه پوشالی به طعنه همان کلام کریم آبمنگل را با یکدیگر زمزمه کنند که:

داش فرمان که می گفتن، همین بود؟

صدای آمریکا هر ایرادی که داشته باشد از همین حُسن برخوردار است که لابراتوار کاملی از کوتولگی سیاسی اپوزیسیون خارج از کشور را در اختیار افکار عمومی ایرانیان قرار داد. بازنده هائی که می کوشند تاوان ناموفقی خود در زندگی شخصی شان را از طریق بالا رفتن از دیوار سهل العبور سیاست بگیرند.

این نکته را نیز نمی توان از نظر دور داشت که ماهیت غیر رسانه ای صدای آمریکا و استفاده ابزاری دولت ایالات متحده از این تریبون جهت مداخله در امور داخلی ایران آن را مُبدل به ابواب جمعی دولت متخاصم آمریکا علیه تمامیت ملی و مذهبی و فرهنگی و ارزشی ایران کرده و بر همین اساس هر گونه همکاری با آن رسانه بمثابه قرینه تاریخی همکاری فرقه تروریستی مسعود رجوی با حکومت صدام حسین در طول سال های جنگ با ایران محسوب می شود و بر این اساس است که ایرانیان وطن خواه با اجتناب از نجاست چنین خیانتی نباید اجازه دهند قبح همکاری با آن رسانه ریخته شود.

انکار ماهیت رسانه ای VOA را نمی توان خودگول زدن نامید، ایشان ابزار فریب و مسخ واقعیت به نفع مطامع سیاست بازان کاخ سفیدند. دوستان به غلط در بشره این بلندگوی تبلیغاتی سرخی صبح سحر را رصد و چشم انتظاری می کنند.

گول تان می زنند!

فریب تان می دهند. در آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست!

به تعبیر پروین:

شما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سالهاست که با گله آشناست





داریوش سجّادی

7/شهریور/87



ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

VOA پروژه شکست خورده:

http://www.sokhan.info/Farsi/Voa.htm

خودمان را گول نزنیم

http://www.iranian.com/main/2008-304

VOA پروژه شکست خورده؟

http://news.gooya.com/politics/archives/2008/08/075701.php

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر