نگاه جامعه شناختی به بحران خرداد 88 در تهران
ريشه شهرآشوبی و تجمعات و تظاهرات اعتراضی شهروندان در تهران و برخی از کلان شهرهای ايران نسبت به نتايج اعلام شده دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری را علی رغم برخورداری از لعاب سياسی می توان در نزاع تاريخی و ديرينه طبقاتی موجود در ايران کاويد.
هر چند ظاهر بحران فعلی در ايران مُبين عصبانيت و اعتراض آن دسته از شهروندانی است که معتقدند علی رغم پيروزی ميرحسين موسوی بر محمود احمدی نژاد، دولت با مهندسی آرای ريخته شده به صندوق تقلباً «احمدی نژاد» را پيروز انتخابات رياست جمهوری ايران کرده. اما صرف نظر از صحت و سقم شائبه اين تقلب نمی توان در يک نکته ترديد داشت و آن اينکه محمود احمدی نژاد با تکيه بر سلوک و ادبيات منحصربفرد خود بنمايندگی از طبقات سنتی در کنار ايفای نقش ناخواسته نمايندگی ميرحسين موسوی نزد طبقات متوسط و مدرن، بالاتفاق اين توفيق را يافته اند تا گسل تاريخی و خفته «سنتی ـ مدرن» در ايران را فعال کنند.
گسلی که شدت و عمق آن طی بيش از يک صد سال گذشته به دلائلی سياسی و بعضاً اقتصادی بغايت بدخيم و آشتی ناپذير شده.
بلاترديد انقلاب اسلامی ايران نقطه عطفی تاريخی در حد فاصل اين گسل بود که موفق شد برای نخستين بار حاملان طبقه سنتی را که پيش از اين و همواره مورد تحقير و تخفيف طبقات مدرن و مسلط و حاکم بر هرم قدرت ايران بودند، جايگزين کند.
هر چند طبقه سنتی در ايران طی ۳۰ سال گذشته، جمهوری اسلامی را از خود و برای خود می دانست اما واقعيت آن است که دولت ها تا قبل از احمدی نژاد عمدتاً و صرفاً مدافع ايشان و برسميت شناسنده احترام ايشان بود.
تنها دو دوره رياست جمهوری محمد خاتمی بود که طبقه سنتی به اعتبار کراهت از رويکردهای مدرنيستی دولت خاتمی احساس غربت و ناهمدلی با دولت اصلاحات کرد.
با روی کار آمدن احمدی نژاد بود که طبقه سنتی ايران برای نخستين بار اين فرصت را پيدا کرد تا راساً مسئوليت اجرائی کشور را بر عهده بگيرد. فرصتی که به احمدی نژاد اين امکان را داد تا بمثابه يک کاتاليزور و با توسل به ادبيات نامتعارف ضمن تحقير طبقات مدرن اسباب تشفی خاطر تاريخی پايگاه توده ای خود را با نواختن شيپور نبرد تاريخی «صمدها با عين الله ها» فراهم کند. (۱)
طبقه ای که همواره از سوی مدعيان مدرنيته با طعنه های «دهاتی» «بی سواد» «عقب مانده» «اُمل» «غربتی» تحقير و متقابلاً منجر به انباشت نفرت تاريخی سنتی ها از ايشان می شد. همچنانکه سنتی ها نيز به سهم خود هيچ فرصتی را بمنظور انتساب القابی نظير «لاابالی گری» و «هُرهُری مسلکی» و «لاقيدی» و «بی هويتی» و «بی دينی» به طبقه متوسط از دست نداد.
انتساب سطح فهم طبقه روشنفکر به «بزغاله» توسط احمدی نژاد در دورتر و تشبيه امروز وی از طبقات متوسط مخالف خود به «خس و خاشاک» دو نمونه برجسته از فرصت شناسی وی جهت تخليه بغض های تاريخی وی و طبقه حامل وی از طبقات متوسط ايران است.
اين اشتباه بزرگی است که بعضاً تحليلگران پايگاه توده ای احمدی نژاد را صرفاً متعلق به توده های روستائی معرفی می نمايند. واقعيت آن است که احمدی نژاد نيز به سهم خود برخوردار از پايگاه توده ای مستحکم و گسترده ای در سطح ايران است که هنوز به ميدان نيآمده. طبقه ای که روستا بخشی از آن است اما همه آن نيست و اقشار فقير و فرودست شهری و حاشيه شهری در کنار طبقات مذهبی را نيز شامل می شود.
اينک و با توجه با چنين مختصاتی از سطح تنازع دو طبقه سنتی و مدرن در ايران می توان علت و شدت تنفر طبقه متوسط و مدرن ايران از احمدی نژاد را فهم کرد اما متقابلاً نمی توان مُنکر آن شد که احمدی نژاد نيز دقيقاً همان کاری را می کند که پيشتر محمد خاتمی می کرد و آن اتخاذ گويش و منشی منطبق با خرده فرهنگ متعلق به پايگاه توده ای خود است. نه خاتمی در اتخاذ چنان گويشی تظاهر می کرد و نه احمدی نژاد ريائی در ادبيات خود دارد.
هر اندازه طبقه متوسط ايران از کردار و گفتار احمدی نژاد منزجر باشند گريزی از اين واقعيت ندارند که به همان اندازه طبقه سنتی ايران از آداب و سلوک و ادبيات اصلاح طلبان اعم از خاتمی يا موسوی متنفر بوده و هستند.
ادبيات و نگاه «فاطمه رجبی» در مقام زبان رسای طبقه سنتی، نمونه برجسته ای از چگونگی و چيستی احساس و نگاه ايشان به طبقات مدرن است تا جائی که انتخاب رنگ و شال سبز توسط موسوی در انتخابات، علی رغم تعلق اين رنگ و شال در سنت شيعه به سلسله جليله سادات را با لفظ «لجن»! تعبير می کند. ادبياتی که هر چند از جانب طبقه مقابل کريه است اما اسباب ابتهاج طبقه خودی را فراهم می کند.
همچنانکه همين رسالت را در ادبيات و گويش «ابراهيم نبوی» سخن گوی اقبال يافته طبقات مدرن می توان رديابی کرد که با لسان و قلمی آغشته به نفرت و کراهت ذاتی از طبقه سنتی با توصيف رنگ انتخاباتی احمدی نژاد به «قهوه ای»! اسباب بهجت مخاطبان خود در منتسبين به طبقه مدرن را فراهم می کند.
با چنين مختصاتی نمی توان نزاع موجود در تهران را نزاع ملت با حکومت دانست.
با توجه به جغرافيای سياسی و اقتصادی تهران و با عنايت به اينکه کانون ناآرامی های فعلی در تهران عمدتاً ناظر بر مناطق مرکزی و شمالی اين شهر است بخوبی می توان ماهيت شمال شهری ـ جنوب شهری اين ناآرامی ها را رديابی کرد.
اين نزاع طبقه متوسط و مدعی مدرنيته با هيئت حاکمه ای است که نمايندگی طبقات سنتی را عهده داری می کند. نبردی با دو خرده فرهنگ کاملا متفاوت و بعضاً متنافر.
طبقه سنتی که روستائيان بخشی از آنند و جامعه فقرا و محرومان شهرها و حاشيه شهرها در کنار طبقات مذهبی درون شهری را نيز شامل می شود.
طبقه ای که هرآئينه بميدان بيآئيد و يا بميدان فراخوانده شود هنوز به اعتبار کثرت عددی اش می تواند در مقابل طبقات متوسط و مدرن با قوت و قدرت صف آرائی کند.
اين بمعنای خالی کردن دل معترضين به نتيجه انتخابات رياست جمهوری از پايگاه توده ای احمدی نژاد نيست. بلکه گوشزدی تاريخی است که چنان روياروئی مفروضی هيچ برنده ای نداشته و تنها يک بازنده دارد و آن «ايران» است.
در چنين نبرد مفروض يا محتملی نمی توان اين واقعيت را از نظر دور داشت که در انتخابات اخير طبقه متوسط و بعضاً مرفه ايران در برزخ بی نامزدی با هيجانی که از سوی لايه دوم احزاب سياسی حامی موسوی به روحيات و احساسات اين طبقه پمپ شد يک شبه همه آمال و آرزوهای خود را محقق و متبلور شده در شخصيت موسوی يافتند.
شخصيتی که موسوی نه ادعای آن را دارد و نه تمايلش را. تلخ يا شيرين علی رغم همه فضيلت ها و شايستگی های غير قابل انکار موسوی، کسر بزرگی از آرای مکتسبه وی قبل از آنکه ناظر بر آن فضيلت ها و شايستگی ها باشد، رای نفرت طبقه متوسط از احمدی نژاد بود. بويژه نسل جوانی از اين طبقه که امروز در حالی در خيابان های تهران برای موسوی سلحشوری و شيدائی می کند که کمترين شناختی از موسوی و کمترين درکی از دوران و شيوه مديريت وی در دهه شصت ندارند.
اين در حالی است که «موسوی موجود» با خاستگاه عقيدتی و سياسی مقرب به اسلام انقلابی آيت الله خمينی و ايدئولوژی انقلابی دکتر شريعتی اساساً کمترين قرابتی با منويات و گرايشات کسر عظيمی از شيدائيان جوانش که اينک وی را در کانون اقبال خود قرار داده اند، ندارد.
برای اين دسته از جوانان «موسوی» بمثابه فرصتی بود و هست تا مشترکاً به نامش تا قبل از ۲۲ خرداد شب ها تا صبح در خيابان ها بزنند و برقصند و بعد از ۲۲ خرداد نيز همان جوانان به بهانه موسوی دوشادوش يکديگر شب ها تا صبح بزنند و تخريب کنند.
اقبالی که نه در شيدائی قبل از انتخابات و نه در عصبانيت بعد از انتخابات، کمترين ردی از شناخت موسوی در آن مشهود نبود و نيست.
ايشان عمدتاً نسل تحقير شده ای هستند که با موسوی يا بی موسوی با شيدائی و شوريدگی بدنبال آنند تا «خود» و موجوديت ناديده انگاشته و تحقير شده «خود» توسط حکومت را به ايشان و جامعه تحميل کنند.
مجموعه چنين فضای آغشته به احساس و هيجان عاری از تعقل و متانتی بود و هست که مُدبرين در جبهه اصلاحات را می توانست به اين صرافت بياندازد: در ميان نامزدهای اصلاح طلب «شيخ مهدی کروبی» مناسب ترين گزينه برای اجماع اصلاح طلبان بود که به اعتبار قرار داشتن در حد فاصل دو طبقه مدرن و سنتی و تکيه اش بر لباس روحانيت و اعتبارش در طبقات سنتی در کنار شجاعت و قاطعيت شناخته شده ش نزد طبقات مدرن می توانست تمهيد کننده فضائی عقلانی و منطقی و خالی از شور و احساس و هيجان نالازم در اردوی اصلاح طلبان جهت تصاحب کرسی رياست جمهوری باشد.
و اين ماجرا از مشروطه تا امروز ادامه دارد.
داريوش سجّادی
۲۷/خرداد/۸۸
ــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
۱ـ صمد و عين الله:
http://www.sokhan.info/Farsi/Samad.htm
۲ـ بحران عدم اعتماد بنفس:
http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm
۳ـ بحران اعتماد:
http://www.sokhan.info/Farsi/Betemad.htm
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر