۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

قرآن ناطق منم!


«پاسخی به آقای عباس سلیمی نمین، رئیس مرکز مطالعات و تدوین تاریخ معاصر ایران»

جناب آقای عباس سلیمی نمین

مرقومه مرسوله جنابعالی به آقای هاشمی رفسنجانی (1) و بیان و تشریح ضعف و نقص و ایرادات ایشان در تمشیّت امور و مسئولیت های محوله فرصت داوری مغتنمی را برای صاحب نظران و علاقه مندان به تحولات سیاسی 30 سال گذشته ایران فراهم کرد تا ابعاد شخصیتی و زوایای دیگری از سبک و سلوک سیاسی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را مورد ارزیابی قرار دهند.

قطعاً به همان اندازه که جناب آقای هاشمی رفسنجانی از این حق مسلم برخوردارند تا به سهم خود پاسخگوی ادعاها و انتقادات مطروحه در مرقومه جنابعالی باشند به همان اندازه نیز به دیگران این حق را خواهید داد تا به قدر سهم و بضاعت خود نکات مطرح شده در وجیزیه جنابعالی را مورد نقد و تحلیل قرار دهند.

با فرض بداهت پذیرش چنان حقی و با عنایت به آنکه در دو قسمت از نامه خود به تلویح و تصریح استناد به تحریرات اینجانب و هم سوئی آن تحریرات با انتسابات تان به منش سیاسی جناب هاشمی کرده اید، جسارتاً تذکر نکاتی را جهت تنویر هر چه بهتر و بیشتر دعاوی جنابعالی لازم الاداء می دانم.

جنابعالی در قسمتی از نامه خود با استناد به مقاله منتشره اینجانب در روزنامه اعتماد ملی (2) متذکر شده اید:



متأسفانه برخی نزدیكان حضرتعالی (!) برای فائق آمدن بر حساسیت‌های مردم نسبت به مناسبات تأمل‌برانگیز اقتصادی تلاش كردند جامعه را به گونه دیگری تقسیم‌بندی كنند. تفكیك جامعه به دو قشر سنتی و مدرن، تدبیر خطرآفرین دیگری بود كه در واقع بار ارزشی به آرای طبقات مختلف جامعه می‌داد. مروجان این دسته‌بندی با تكیه بر این امر كه در گذشته تاریخی، بین شمال و جنوب تهران تنفری عمیق وجود داشته تصور نمودند اكنون می‌توانند از آن برای درگیر ساختن طبقات اجتماعی بهره گیرند. برای نمونه روزنامه اعتماد ملی در این زمینه نوشت: «با توجه به جغرافیای سیاسی و اقتصادی تهران و با عنایت به این‌كه كانون نا‌آرامی‌های فعلی در تهران عمدتاً ناظر بر مناطق مركزی و شمالی این شهر است به خوبی می‌توان ماهیت شمال ‌شهری- جنوب شهری این ناآرامی‌ها را ردیابی كرد. این نزاع طبقه متوسط و مدعی مدرنیته با هیأت حاكمه‌ای است كه نمایندگی طبقات سنتی را عهده‌داری می‌كند. نزاعی با دو خرده فرهنگ كاملاً متفاوت و بعضاً متنافر. طبقه سنتی كه روستاییان بخشی از آنند و جامعه فقرا و محرومان شهرها و حاشیه شهرها در كنار طبقات مذهبی درون شهری را نیز شامل می‌شود» (ماهیت اتفاقات در تهران، روزنامه اعتماد ملی، داریوش سجّادی 30/3/88)

این دسته‌بندی كه در بطن خود به بی‌اساسی بحث تخلف در انتخابات كاملاً واقف است سعی دارد با ازرش گذاری بر آرای طبقات مختلف به نوعی انفعال را در جریان اكثریت رقم بزند. بلاشك این نوع تبلیغات ریشه در نگاه اشرافیت دارد. اگر كسی نتوانسته به هر دلیل ثروتی را برای خود رقم بزند، براساس چه معیاری می‌توانیم رأی او را نازل و بی‌ارزش تلقی كرده و در مقابل آرای طبقه مرفه جامعه را كیفی‌تر قلمداد كنیم. این همان تفكر منسوخ شده در انگلیس به عنوان پایگاه نظام سرمایه‌داری در قرن هجده و نوزده است. در گذشته در این كشور اگر كسی میزان مشخصی پول نداشت نمی‌توانست رأی دهد. به عبارت دیگر رأی صاحبان سرمایه برای اداره جامعه سرمایه‌داری ملاك بود و آرای اقشار محروم و ضعیف جامعه اصولاً به حساب نمی‌آمد.



همچنانکه در فراز دیگری از این مرقومه با انتقاد از جدی گرفته نشدن چرخش قدرت توسط آقای رفسنجانی تقریر فرموده اید:



قطعاً به خاطر دارید كه برای اولین بار در هشتم آبان سال 73 یعنی نزدیك به سه سال به پایان ریاست‌جمهوری دور دوم حضرتعالی، آقای عطاءالله مهاجرانی معاون حقوقی و پارلمانی‌تان بحث تغییر قانون اساسی به منظور بهره‌مندی بیشتر از توانمندیهای شما را مطرح ساخت. ایشان در مصاحبه با روزنامه انگلیسی زبان «ایران نیوز» محدودیت قانون اساسی در مورد عدم امكان حضور مستمر بیش از دو دوره شخصیت هائی چون شما در مسند قوه مجریه را غیراصولی اعلام داشته و خواهان رفع این مانع قانونی شد. (كیهان هوایی، شماره 1106، 18 آبان 1363) ... جناب آقای هاشمی‌رفسنجانی! قطعاً از یاد نبرده‌اید كه رهبری انقلاب برای جلوگیری از زیاده‌خواهی اطرافیان حضرتعالی ناگزیر شدند سه بار مخالفت خود را به صراحت اعلام دارند. آخرین بار ایشان ناگزیر شدند در سفری استانی (ارومیه) در این زمینه موضعگیری كنند: «رئیس‌جمهوری محترم، حقاً و انصافاً عمر و زندگی خود را چه پیش از انقلاب و چه بعد از آن وقف اسلام كرده و در تمامی مسئولیتهای سنگینی كه تاكنون برعهده داشته، منشاء خدمات بزرگ و ارزنده‌ای بوده‌اند و بی‌تردید بعد از پایان دوره ریاست‌جمهوری نیز در مسئولیتهای بزرگ دیگری كه برعهده می‌گیرند وجود ایشان برای نظام اسلامی و انقلاب و كشور بسیار نافع و ارزشمند خواهد بود.» (كیهان هوایی، 31 شهریور 1375)



جناب آقای سلیمی نمین

اینجانب صادقانه جنابعالی را به چالش می کشم که از کجای مقاله «ماهیت اتفاقات تهران» به چنین حجتی رسیدید که قصد نگارنده القای دانی بودن آرای شهروندان فقیر در مقابل آرای شهروندان مُنعم بوده؟

بر اساس کدام ادلـّه به صرافت نگاه ارزش داورانه نگارنده مبنی بر«ارجحیت ذاتی اشراف بر مسکینان» واقف شده اید؟

جز قیاس بنفس کردن چگونه می توان چنین استنباطی از چنان مقاله ای را موجه دانست؟

از کجای آن مقاله چنین مستفاد می شود که نگارنده فقر مالی را مترادف و هم خانواده با فقر فرهنگی تعریف کرده؟



جناب آقای سلیمی نمین

جنابعالی با استناد به مقاله «ماهیت اتفاقات تهران» مدعی شده اید که:

«مروجان دسته‌بندی مدرن و سنتی با تكیه بر این امر كه در گذشته تاریخی، بین شمال و جنوب تهران تنفری عمیق وجود داشته تصور نمودند اكنون می‌توانند از آن برای درگیر ساختن طبقات اجتماعی بهره گیرند»



این در حالی است که اینجانب به وضوح یک هفته بعد از انتشار مقاله «ماهیت اتفاقات در تهران» که متاسفانه همین مقاله نیز بصورت کامل در روزنامه اعتماد ملی منتشر نشد، ذیل بخش سوم مقاله «تغار شکسته تهران» (3) اذعان داشته ام:



«جبر طبیعت در حالی تهران را از حیث اکوسیستم مبدل به دو قطبی «تهران خوشبخت» و «تهران مسکین» کرده که شهروندان ساکن آن نیز بالتبع به دو گونه جغرافیائی و طبقاتی و با دو خرده فرهنگ رفتاری و هنجاری کاملاً متفاوت تقسیم شده اند. شمال تهران به اعتبار خوش آب و هوائی و مرتفع بودن به مرور مُبدل به اعیان نشینی با خرده فرهنگ عمدتاً متمایل به اطوار غربی شده تا جائی که در ذهنیت و ضمیر ساکنین این منطقه از شهر، ارتفاع جغرافیائی مترادف با ارتقا فرهنگی نیز شده این در حالی است که جنوب فقیر، کانون استقرار طبقات کم درآمدی است که از طریق پناه بردن به دین و آداب دینی «در مقام یگانه تمّول خود» فقر مادی شان را توجیه و تحمل می کنند... در ایران، اغنیا فقر مادی را ناشی از فقر فرهنگی دانسته و دین و دین ورزی را نماد فقر وعقب ماندگی طبقات فقیر فرض می کنند و بالتبع ازطریق دهان کجی به نُرم ها و آداب مذهبی می کوشند با هر اندازه تشبث به اطوار و شمّا و اداهای غربی، فخرفروشانه خود را طبقه برتر و فاضل جامعه معرفی کنند. متقابلاً جامعه فرودست و فقیر تهران، تمّول را دال بر دزدی فرض کرده و اغنیا را سارقین فرهنگ و فرصت و امکان زندگی سعادتمند خود دانسته و می دانند ... تهران خوشبخت با چنین مختصاتی به اعتبار رنگ و لعاب و شادابی و تنوع و تجملش در کنار تهران مسکین و سیاه و سفید، به مرور از آن درجه از قابلیت اغوا و فریبندگی برخوردار شده تا بتواند کسر بزرگی از شهروندان و سیاستمداران را دچار این فریب کند که صدای «تهران خوشبخت» را صدای ایران تلقی کنند.صدائی که توانسته بود تهرانیان مرکز و شمال شهر را همراه با بخش موثری از نخبگان سیاسی فعال در انتخابات، در این تصور و توهم راسخ کند که «همه جای ایران، هم صدای من است»!



جناب آقای سلیمی نمین

جنابعالی در حالی نگارنده را متهم به برخورداری از نگاه طبقاتی و ارجحیت آرای طبقات مدرن بر طبقات سنتی کرده اید که ذیل مقاله «تغار شکسته تهران» به صراحت اصلاح طلبان مدعی تقلب در انتخابات 22 خرداد را مورد شماتت قرار داده ام که قبل از کمیت آرای نامزد مطمح نظرشان قائل به کیفیت و ارجحیت کیفیت آرای مهندس موسوی شده اند:



«انتخابات 22 خرداد نقطه عطفی در تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی است که برای نخستین بار اصلاح طلبانی را که سالها در خط اول مخالفت با نظریه تئوکراسی، سنگربان دمکراسی ایرانی بودند اینک بصورتی اعلام نشده جایگزین محافظه کاران کرده است ... ظرافت پنهان در آرای 13 میلیونی موسوی و یا ظرافت پنهان در تفسیر آرای 13 میلیونی موسوی، مصادره به مطلوب کردن کیفیت این آرا در قاعده دمکراسی است.

بنابر چنین مصادره ای 13 میلیون رای موسوی واقعیت دارد اما مهم تر از آن این است که این آرا حقانیت هم دارد ... بدین معنا که ولو با فرض آنکه محمود احمدی نژاد با هر لطائف الحیّلی توانسته خود را برخوردار از رای اکثریتی جامعه ایران کند اما در توزین دمکراسی، آرای 13 میلیونی موسوی به اعتبار اتکای آن بر تدبیر و مصلحت سنجی و پشتوانه نظرات تخصصی نخبگان و طبقات بالای جامعه برخوردار از حقانیت نیز می باشد که همان حقانیت وزن آرای موسوی را سنگین تر از آرای 24 میلیونی احمدی نژاد می کند.

عصاره این منطق ناظر بر برتری دمکراسی کیفی بر دمکراسی کمّی است»



جناب آقای سلیمی نمین

اینجانب مسئولیتی در قبال عملکرد و مواضع و اظهارات آقای رفسنجانی نداشته اما قطعاً می پذیرید که در خوردن نان و ماست خود مُحقم! اینکه جناب آقای رفسنجانی قائل به تفوق ذاتی و ماهیتی طبقات مدرن بر طبقات سنتی است ادعائی است که صدق و کذب آن بر عهده شخص ایشان است اما حرف اینجانب حرف جدیدی نیست. نگارنده اساساً اعتقادی به وجود طبقه مدرن در ایران ندارد و این لفظ را همواره از سر تسامح به کار برده و می برم. کمااینکه 6 سال پیش تر، ذیل مقاله «ارزیابی اجمالی از انتخابات مجلس هفتم» (4) منتشره در نشریه آفتاب جناب عیسی سحرخیز صراحتاً بر این نکته ابرام ورزیده بودم که:



« بدنبال سیاست های رفُرمیستی محمد رضا پهلوی در عرصه کشاورزی، قشر وسیعی از طیف کشاورز ایرانی ضمن از دست دادن پیشه سنتی خود سرازیر بسوی شهرهای ایران و بخصوص تهران بعنوان قطب تجمع سرمایه شدند. لیکن بدلیل بافت غلط اقتصادی، این طیف نتوانست در قشربندی اجتماعی مقام و منزلت مورد رضایت و شأن خود را کسب کند و در حاشیه کلان شهر تهران و دیگر مراکز استان مُبدل به شهروندانی محروم در لایه های فقیر نشین شد. اما محرومیت مالی این قشر دلیلی موجّه بر محرومیت از حقوق شهروندی شان نبود ... از سوی دیگر بر خلاف شیوه تکوین آریستوکراسی اروپائی، جامعه ایرانی در طول تاریخ خود بدلیل رشد معیوب و بعضاً نامشروع آریستوکراسی از امکان برخوردار شدن از طبقه اصیل اشرافزاده محروم ماند. طبقه بظاهر مدرن ایران جز بصفت ظاهر در تحلیل نهائی تفاوت بارزی با طبقه فرو دست و روستائی ایران ندارد. عقلگرائی ، احساس فردیت مدرن، خود باوری، مسئولیت پذیری و استقلال فکر، نرم افزارهای تعریف شده وعام و استانداردی برای طبقه مدرن و بعضاً متوسطند اما در ایران با تکیه بر رانت نفت این تنها سخت افزار های مورد نیاز طبقه متوسط و جامعه مدرن است که نصب و تعبیه شده اند. تعدد دانشگاه ها، رشد کمی دانشجو و استاد، بوروکراسی فلج، ساختمانهای لوکس، کامپیوتر و موبایل و مرسدس بنز ظواهر سخت افزاری جامعه بظاهر مدرن ایران است که به مدد ثروت سرشار نفت باعث خود فریبی جامعه شهری ایران شد و قشری را در کلان شهرهای ایران بوجود آورده که بدون برخورداری از ظرفیت های توسعه یافتگی ذهنی، تنها تخیلی از خود و کشور خود ساخته اند که فاقد موجودیت بیرونی است. درد ها و شادی های این طبقه دردها و شادی هائی مجازی است! دنیای شان بشدت برای دنیای مردم عادی و واقعیت ایران ناشناخته است. دنیای ایشان دنیائی است بشدت رُمانتیک. ایران واقعی را نمی بینند یا نمی خواهند ببینند و یا نمی توانند ببینند و تنها آن بخشی از ایران را می بینند که دوست دارند ببینند!

با این تعبیر اساساً جامعه ایران را باید جامعه ای فاقد طبقه مدرن و بعضاً متوسط دانست. لذا شکاف اصلی در ساختار اجتماعی ایران را برخلاف ظاهر که شکاف میان سنت و مدرنیته تلقی می شود، باید شکاف میان روستائی ـ روستائی یا بتعبیری سنت با سنت بشمار آورد. با این تمایز که بخشی از این روستائیان همان صمدآقاهائی هستند که با پذیرش اصل روستائی بودن شان از هویت و شخصیت فردی و اجتماعی خود شرمنده نیستند و بخش دوم روستائیان بزک شده و خود باقرزاده بینانی اند که با شرمندگی از پیشینه روستائی شان ضمن تعمد در بفراموشی سپردن هویت سنتی خود، اصرار زائید الوصفی در گریم خود بعنوان شهروندان متمدن عصر جدید دارند.

تنها وجه مشترک این دو طبقه «موجودیت جمهوری اسلامی است با این تفاوت که نسل و طبقه صمد ها می دانند که چه «می خواهند» و آن جمهوری اسلامی است و نسل و طبقه باقرزاده ها نیز می دانند چه «نمی خواهند» و آن هم جمهوری اسلامی است!



جناب آقای سلیمی نمین

مزید اطلاع جنابعالی معروض می دارد، انتساب اتهام «سفله انگاری ذاتی اقشار فقیر و اعتبار کیفی آرای طبقات مدرن و مرفه» به نگارنده در حالی از سوی جنابعالی مطرح شده که تصادفاً چهار سال پیش و در ابتدای آغاز دور نخست ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد طی مصاحبه با جناب آقای بهزاد نبوی عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با جمله ای معترضه از ایشان پرسیدم:

چرا جنابعالی در تشریح دلائل پیروزی احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری با لحن تحقیر و طعنه پیروزی ایشان را پیروزی اقشار حاشیه نشین بر متن جامعه عنوان کردید و فیض الله عرب سرخی عضو دیگر سازمان بعد از شکست اصلاح طلبان در انتخابات دور نُهم، سازمان مجاهدین را سازمانی نخبه گرا معرفی کرد در حالی که

سازمان مجاهدین از ابتدای تاسیس، خود را ذیل جناح چپ انقلاب اسلامی تعریف کرده چپی که مشخصه اصلی آن در تمامی جهان اتکایش بر اقشار محروم و کارگری می باشد ... آیا چنین تغییر لحن و تحقیر شما نسبت به اقبال توده های محروم و تهیدست به احمدی نژاد را باید یک تجدید نظر طلبی در مواضع سازمان تلقی کرد؟

هر چند ایشان نیز در پاسخ کماکان سازمان را بر صراط قبلی خود استوار معرفی کرد و اذعان داشت:



«سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران کماکان به دیدگاه های عدالت خواهانه در کنار مواضع جمهوری خواهانه و آزادی طلبانه اش متعهد است» (5)



جناب آقای سلیمی نمین

صرف نظر از صحت یا سقم داعیه جنابعالی مبنی بر نگاه ارزشی نگارنده به طبقات مختلف جامعه و تلاش جهت به نزاع کشاندن این طبقات، می توانم از جنابعالی بپرسم انتساب نزدیکی اینجانب به جناب آقای هاشمی رفسنجانی را دیگر از کجا آورده اید؟




«سلیمی نمین: متأسفانه برخی نزدیكان حضرتعالی (!) برای فائق آمدن بر حساسیت‌های مردم نسبت به مناسبات تأمل‌برانگیز اقتصادی تلاش كردند جامعه را به گونه دیگری تقسیم‌بندی كنند.»



اینجانب ضمن احترام به شخصیت جناب آقای هاشمی رفسنجانی تاکنون در حافظه خود بیآد نمی آورم که در هیچکدام از مواضع یا تحریرات خود جز نقد، قرابتی به ایشان ابراز کرده باشم.



جناب آقای سلیمی نمین

مزید اطلاع تان معروض می دارد آن بخش از اظهارات جناب آقای عطاالله مهاجرانی مبنی بر تغییر قاتون اساسی جمهوری اسلامی جهت امکان ریاست جمهوری دور سوم هاشمی که جنابعالی طی نامه خود خطاب به ایشان بدآن استناد کرده اید ناظر بر مصاحبه اینجانب در سال 73 با آقای مهاجرانی بود و از آنجا که شخصاً انجام دهنده آن مصاحبه در دوران حضورم در روزنامه ایران نیوز بوده و با توجه به بازتاب گسترده آن مصاحبه در فضای سیاسی آن موقع ایران با وسواس هر چه بیشتر پی گیر واکنش محتمل آقای رفسنجانی بودم.

این وسواس تا حدی بود که 6 سال بعد که روزنامه کیهان با مطرح شدن بحث تغییر قانون اساسی بمنظور افزایش اختیارات رئیس جمهور خاتمی، اشاره مجددی به آن مصاحبه کرد و ذیل مقاله «تکرار یک اشتباه» تلویحاً اذعان بر رضایت آقای رفسنجانی جهت تغییر قانون اساسی بمنظور امکان حضور مجدداش در مصدر ریاست جمهوری کرد و متعاقباً مسئول دفتر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز با انتشار نامه ای رسمی صراحتاً اعلام کرد:



«متاسفانه نگارش مطلب (مقاله تكرار یك اشتباه) به گونه ای است كه گوئی جناب آقای هاشمی رفسنجانی نیز با تغییر قانون اساسی موافق بوده اند كه این خود «ظلم به تاریخ» است ... در این مورد خاص چون احساس می شود «از یك واقعیت مهم تاریخی غفلت شده» (؟) و با نادیده گرفتن موضع اصولی و در عین حال حساس رئیس جمهوری سابق ، متاسفانه تاكنون قلب واقعیت صورت گرفته است ... حقیقت این است كه با شروع نخستین زمزمه های پیشنهاد این موضوع حتی در محافل خصوصی ، آیت الله هاشمی رفسنجانی در جلسه ای كه در محضر مقام معظم رهبری بودند با ابراز نگرانی از طرح این موضوع صراحتاً خدمت ایشان سخنانی با این مضمون گفتند كه :

اگر قانون اساسی نیز به هر دلیل تغییر یابد اینجانب مطمئناً نامزد انتخابات ریاست جمهوری نخواهم شد زیرا این كار (تغییر قانون اساسی) خلاف اهداف و انگیزه های مقدس مبارزات مان با حكومت شاهنشاهی و تداعی كننده حكومت مادام العمری است. بعلاوه حتی طرح این پیشنهاد نیز توهین به دیگران بوده و معنی آن این است كه فرد دیگری در ایران قابلیت تصدی این مسئولیت را ندارد. همچنین اگر به اسناد مكتوب و صوتی و متون خبری آن زمان مراجعه شود، آقای هاشمی رفسنجانی پس از این اظهارات كه در محضر مقام معظم رهبری داشته اند در فرصتهای مختلف و برخی از سخنرانی ها و مصاحبه های مطبوعاتی و خبری آنزمان موضع روشن و صریح و قاطع خود در مخالفت با تغییر در قانون اساسی را اعلام كرده و آنرا مخالف روند دموكراسی و اهداف و ارزش های نظام مردمی جمهوری اسلامی ایران دانستند»



بعد از این مراودات بود که اینجانب طی مقاله «ظلم زدائی از تاریخ» در مورخه 15 آذر 79 به صراحت اعلام داشتم:



نكته حائز اهمیت در عرصه مجادلات كلامی و نوشتاریِ طرح ابقای هاشمی، سكوت توأم با رضایت شخص هاشمی در خصوص این پیشنهاد (تغییر قانون اساسی) تا قبل از اظهار نظر مستقیم رهبر انقلاب بود و بلافاصله پس از مخالفت صریح رهبری، هاشمی نیز سكوت خود را شكست و علی الظاهر با این پیشنهاد به مخالفت پرداخت. لذا بواسطه توضیحات اخیر مسئول دفتر آقای هاشمی رفسنجانی و از باب «ظلم زدائی از تاریخ»! ارزیابی مجدد رویداد مزبور خالی از فایده نیست.

اولاً ، اینكه مسئول دفتر آقای هاشمی رفسنجانی مخالفت رئیس جمهور سابق با پیشنهاد معاونت حقوقی ـ پارلمانی خود را مستند به اعلام كراهت از چنین تغییری در محضر رهبر انقلاب طی نشست خصوصی شان و پیش از علنی شدن این بحث در عرصه عمومی كرده و حتی امتناع خود را در صورت چنین تغییری در قانون اساسی از كاندیدای ریاست جمهوری شدن را به آیت الله خامنه ای اعلام نموده اند، قبل از آنكه ظلم زدائی از تاریخ باشد خود ظلمی مضاعف به تاریخ است !

فحوای كلام فوق اذعان بر آن دارد كه آیت الله خامنه ای مؤید چنین تغییری بوده و هاشمی در مقام مجاب كردن ایشان بواسطه مضر بودن چنین تغییری در قانون اساسی قرار داشته است! این در حالی است كه آیت الله خامنه ای صریحاً مخالفت خود با این پیشنهاد را در عرصه علنی جامعه و در همان ایام اعلام كرده بود.

ثانیاً ، عطاالله مهاجرانی پیشنهاد خود را طی یك مصاحبه علنی مطرح كرده و این نظر را در سپهر عمومی جامعه به نقد گذاشت . لذا منطقاً این توقع نیز از هاشمی می رفته كه شوق یا كراهت خود نسبت به این پیشنهاد را مانند معاون شان صراحتـــاً و شفاف به اطلاع شــهروندان می رسانده و در این میان التجاء به رهبر انقلاب فاقد موضوعیت بنظر می رسد.

از آنجا كه این نخستین بار است كه خبر مخالفت ایشان با طرح تغییر قانون اساسی در خلوت با رهبر انقلاب منتشر می شود، منطقاً دیگر نباید دلنگرانِ «غفلت از یك واقعیت مهم تاریخی» بود. واقعیتی كه تا دیروز مكتوم نگاه داشته شده بود تا زمان مستوری جائی در «واقعیات مهم تاریخی» ندارد.

البته این توقع نیز از مسئولین دفتر آیت الله خامنه ای می رود تا این «واقعیت مهم تاریخی» را كه ظاهراً تاكنون مورد بی مهری واقع گردیده ! تنفیذ فرمایند.

ثالثاً ، ارجاع مخاطب به اسناد مكتوب و صوتی و متون خبری آن زمان جهت احصاء مواضع روشن و صریح و قاطع هاشمی رفسنجانی در مخالفت با تغییر قانون اساسی «بعد از» نشست با رهبر انقلاب ، ارجاعی بی فایده است.

واقعیت آنست كه تا پیش از مخالفت صریح آیت الله خامنه ای، هاشمی رفسنجانی نفیاً و یا اثباتاً كوچكترین موضعی در این خصوص حداقل در سپهر عمومی جامعه از خود بروز نداد ... علاقه مندان بی جهت وقت خود را صرف یافتن موضع ایشان در این خصوص (تا قبل از مخالفت رهبر انقلاب) در آرشیو رسانه های دیداری، شنیداری و مكتوب اتلاف ننمایند. (6)



جناب آقای سلیمی نمین

اینجانب چگونه از سوی جنابعالی منسوب به نزدیکی با آقای هاشمی رفسنجانی شده ام که علاوه بر مستندات فوق، در دوران ریاست جمهوری ایشان بعد از آنکه روزنامه سلام سلسله گزارش هائی تحت عنوان «چرا در نماز جمعه شرکت نمی کنید» را منتشر کرد ذیل یکی از شماره های آن گزارش به صراحت نوشتم:



من در نماز جمعه شرکت نمی کنم چون (محافظه کاران آن روز) از تریبون نماز جمعه (برخلاف اصولگرایان امروز) شعار می دهند: مخالف هاشمی، مخالف رهبر است ـ مخالف رهبری، دشمن پیغمبر است!

من در نماز جمعه شرکت نمی کنم چون مخالف هاشمی ام و برای مخالفت خود، مسلح به انتقادهائی از ایشان بوده و هستم که آن انتقادات می تواند موجه یا ناموجه باشد اما اگر قرار باشد صرف مخالفت با هاشمی بمعنای مخالفت با رهبری و نظام و دین و ایمان و اسلام نمازگزار باشد، گناه عدم حضور در چنان نماز جمعه ای را بر ثوابش مُرجح می دانم.



جناب آقای سلیمی نمین

هر چند انگیزه نگارنده از ارائه مستندات فوق به چالش کشیدن ادعای جنابعالی مبنی بر قرابت نویسنده مقاله «ماهیت اتفاقات تهران» با سنت و سلوک عملی و نظری جناب آقای هاشمی رفسنجانی بود اما در پایان مایلم توجه جنابعالی را به یک نکته حائز اهمیت جلب نمایم.

باروخ اسپینوزا فیلسوف سرشناس هلندی، معتقد بود که «نفــّی کردن، خود نوعی تعیُــّن بخشیدن است». هر چند نیت اسپینوزا ناظر بر عنصر نفی شده است و «نفس نفی» را بنوعی متضمن تعیـُـّن بخشیدن و برسمیت شناختن عنصر نفی شده می داند اما اینجانب سوای آن معتقدم در «عمل نفی» خواسته یا ناخواسته عنصر نافی نیز قهراً یا عمداً در حال تعیـُـّن بخشیدن به خود نیز می شود!

خواسته یا ناخواسته نفس این مراوده نیز به آن درجه از استعداد برخوردار است تا بتواند به مخاطب، نامجوئی فرصت طلبانه را متبادر به ذهن کند. اما صرف نظر از نیت خوانی مستور در خطوط میانی این سطور یک واقعیت را نباید و نمی توان کتمان کرد و آن اینکه مرقومه جنابعالی به هاشمی رفسنجانی بمجرد انتشار در سپهر علنی جامعه در تاریخ مکتوبات سیاسی ایران وارد و ثبت و ضبط شد. طبیعی است با توجه به ماندگاری چنین اسنادی در حافظه رسانه ای کشور، پالایش و موثق کردن محفوظات تاریخی از ناصوابی های محتمل ضرورتی غیر قابل کتمان است.

اما به همان اندازه که نگارنده سهمی جز «قلمداری خُرد» از مجموعه قلمداران کشور برای خود قائل نیست اما به همان نسبت نمی تواند علی رغم همه انتقادات موجه یا ناموجه وارده به آقای هاشمی رفسنجانی، مُنکر شأنیت و وزانت و قدمت و حرمت ایشان در تاریخ تحولات سیاسی پنجاه سال اخیر ایران باشد.

صرف نظر از فرم و محتوای اغتشاشات بعد از انتخابات 22 خرداد و چیستی و چرائی و کجائی جایگاه هاشمی در آن ناآرامی ها نمی توان و نباید نوع مواجهه کسری از اصولگرایان با هاشمی و ایضاً موسوی و خاتمی و کروبی را به چالش نکشید.

هر چند جنابعالی خود را مصون از چنان مواجهه بظاهر اصولگرایانه ای قرار داده اید اما قطعاً نمی توانید منکر اصرار «جـَمَلیزه» کردن تحولات بعد از انتخابات 22 خرداد توسط بخش های موثری از اصولگرایان باشید.

اصراری که ایشان حتی به لوازم آن نیز مُـقیـّد نیستند و برخلاف جمل که علی (ع) علی رغم شکست دشمنان حُرمت عایشه را به اعتبار نسب اش با رسول الله نگاه داشت، ایشان هنوز جنگ خودخوانده خود را آغاز نکرده همه حرمت ها را شکسته اند.

طبعاً می پذیرید توسل به قرینه سازی تاریخی جهت فهم تحولات معاصر امری جدلی الطرفین است و هاشمی و متحدانش را متقابلاً از این فرصت برخوردار خواهد کرد تا انگاره سازی رقیب با جنگ «جمل» را از طریق توسل به جنگ «صفین» پاسخ دهند و احمدی نژاد و اصرار متحدین اش در معرفی وی به عنوان معجزه هزاره سوم و احیاگر گفتمان امام و انقلاب را «قرآن بر سر نیزه ای» معرفی کنند و علی گونه فریاد زنند:

قرآن ناطق منم!

صحابی خاص امام منم!

معتمد امام منم!

فرزند فاضل امام منم!

دولت خدمتگذار امام منم!

ادعاهائی که بغایت برخوردار از صحت و واقعیت است. اما لزوماً هر واقعیتی برخوردار از مصلحت نیست و نه با طلحه و زبیر معرفی کردن یاران امام می توان راه برون رفتی از بحران موجود یافت و نه با معاویه خواندن رقبای ایشان در جبهه مخالف.

مرضی الطرفین ترین راه برون رفت از بحران تأسی به گوشزد رهبری نظام است که کلیت مجادلات بوجود آمده را اختلافی خانوادگی نزد فرزندان انقلاب توصیف کرد که نباید برای یک اشتباه فرزندان خانواده را طرد کرد.



داریوش سجّادی

15/مرداد/88

dariushsajjadi@yahoo.com

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خلاصه ای از این مقاله تحت عنوان «اختلافات خانوادگی فرزندان انقلاب» در روزنامه اعتماد ملی مورخ 17/مرداد/88 منتشر شده است



پانوشت و مقالات مرتبط:

1ـ پاسخ سلیمی نمین به نامه انتخاباتی هاشمی رفسنجانی ـ خبرگزاری فارس:

http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8805130661

2ـ ماهیت اتفاقات در تهران، روزنامه اعتماد ملی، داریوش سجّادی 30/3/88

http://www.sokhan.info/Farsi/Tehran.htm

3ـ تغار شکسته تهران ـ قسمت سوم:

http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar3.htm

4ـ صمد و عین الله ـ ارزیابی اجمالی از انتخابات مجلس هفتم:

http://www.sokhan.info/Farsi/Samad.htm

5ـ مصاحبه با بهزاد نبوی ـ تلویزیون هما:

http://news.gooya.com/columnists/archives/038888.php

6ـ ظلم زدائی از تاریخ:

http://www.sokhan.info/Farsi/Zolmzodaei.htm



مقالات مرتبط:

بحران اعتماد:

http://www.sokhan.info/Farsi/Betemad.htm

بحران عدم اعتماد بنفس:

http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm

حصار در حصار:

http://www.sokhan.info/Farsi/Hesar.htm

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر