«هاشمی رفسنجانی، علی دایی و قهرمانی» عنوان سرمقاله روز سه شنبه هشتم خرداد ماه روزنامه هم میهن به قلم آقای محمد قوچانی سردبیر جوان اين روزنامه مجددالتاسيس بود که بدلائلی قابل فهم در پاره ای از نشريات مورد نقد و ارزيابی قرار گرفت.
قوچانی در آن سرمقاله با اشاره به اعلام خداحافظی دائمی علی دائی (سرمربی و بازيکن خط حمله تيم سايپا) از زمين بازيگری فوتبال آن هم بعد از بُرد شيرين اين تيم در مقابل تيم فوتبال مس کرمان، نقبی به دنيای سياست زده و از مُدل رفتاری علی دائی توصيه نامه ای برای هاشمی رفسنجانی مرد قدرتمند عرصه سياست ايران تجويز کرده.
در ششمين دوره از رقابت های قهرمانی ليگ برتر فوتبال کشور علی دائی موفق شد در فينال اين مسابقات با زدن يک گل در نيمه دوم به دروازه رقيب با نتيجه 0ـ2 عنوان قهرمانی را نصيب تيم سايپا کند.
متعاقب اين پيروزی بود که علی دائی كه پس از رقابتهاي جامجهاني 2006 آلمان به شدت از طرف منتقدان خود به دليل بازي ضعيف اش در زمين سبز فوتبال مورد انتقاد قرار ميگرفت، در فردای قهرمانی تيم تحت مديريت اش در ليگ مزبور طی يک مصاحبه مطبوعاتی رسماً خداحافظی خود از بازي در تيمهاي ملي و باشگاهی فوتبال را اعلام و اضافه کرد از اين به بعد تجربيات خود را تنها در امر مربيگری صرف بازيکنان فوتبال خواهد کرد.
محمد قوچانی نيز با اشاره به اين واقعه ضمن تاکيد بر نياز روانی علی دائی به عنوان چهره ای سرشناس در دنيای فوتبال ايران به بُردی قابل افتخار (بعد از سرشکستگی وی در خلال ناکامی تيم ملی فوتبال در بازی های جام جهانی) جهت کناره گيری محترمانه از زمين فوتبال همين روند را برای سلوک سياسی هاشمی رفسنجانی توصيه می کند.
به نظر قوچانی از آنجا که هاشمی بعد از دو شکست سنگين در انتخابات مجلس ششم و نُهمين دوره انتخابات رياست جمهوری اينک در انتخابات اخير مجلس خبرگان با کسب بيشترين آرای شهروندان تهرانی موفقيت چشمگيری در مقابل ديگر رقيبانش کسب کرده، همين موفقيت می تواند هاشمی را از نظر روانی توجيه کند که وقت مناسبی است تا عرصه بازيگری سياسی را با افتخار ترک کرده و متکفل نقش بازی ساز در عرصه سياست شود.
گرانيگاه تحليل مزبور ناظر بر محوريت «انگيزه روانی» در رفتار بازيگران سياسی و بلکه ورزشی است. محوريتی که آنچنان برخوردار از قوت و قدرت استدلال است که ناخواسته گريبان قوچانی را نيز می گيرد و ايشان را نيز در کانون چنين تحليلی می نشاند.
آشنايان با جامعه مطبوعات ايران بخوبی به ياد دارند محمد قوچانی از زمانی دچار شهرتی زودرس در مطبوعات شد که توانست حضور خود در حافظه رسانه ای کشور را با درج دو مقاله «يقه سفيد ها» و «خانواده هاشمی يک حزب تمام» به ثبت برساند.
دو مقاله ای که با قلم و بيانی سليس و مستدل و نقدی بی پروا از تماميت سياسی هاشمی در فضای بعد از دوم خرداد 76 توانسته بود زخم محافظه کاران از ناحيه پيروزی محمد خاتمی که با چشمانی آغشته به کينه هاشمی و خاصه خرجی حزب کارگزاران تحت زعامت وی به نفع خاتمی را نظاره می کردند، تشفی دهد.
ماحصل آن دو مقاله در حافظه نوشتاری قوچانی حظ و سهمی شيرين به يادگار گذاشت و هاشمی را برای قوچانی مُبدل به کيسه بوکس بهداشتی و کم خطری کرد که وی هر از چندی با هجوم آفندی به آن ضمن اطمينان از فقد پدآفند جدی و سنگين هاشمی و عقبه سياسی اش اين فرصت را می يافت تا بدينوسيله بر طبل اشتهارخود بيشتر بکوبد.
قوچانی از آن به بعد بود که به فراست دريافت نقد حاذقانه هاشمی سرمايه گذاری کم هزينه و پر سودی در تامين شهرت و نامجوئی است.
اين امر قبل از آنکه مديون فرصت شناسی و خوش قلمی قوچانی باشد بازگشت به زيرکی سياسی کارگزاران سازندگی داشت.
بر خلاف توصيه غيراخلاقی ژنرال کاستر، فرمانده پياده نظام ارتش آمريکا در کشتار سرخ پوستان مبنی بر آنکه «يک سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است» برای کارگزاران اساساً روزنامه نگار بد موجوديت نداشت. در منطق کارگزاری هر روزنامه نگاری برخوردار از قابليت ها و شايستگی های منحصربفردی است که می توان آن قابليت ها را با قيمتی مناسب به خدمت منويات سياسی خود درآورد.
در اين منطق هر عنصر سياسی دارای نرخی است. مهم آن است که نرخ نهائی مرضی الطرفين باشد.
بر همين اساس بود که کارگزاران بعد از چشيدن دو چشمه از شلاق های قلم قوچانی بر بدن پدر معنوی حزب خود، زيرکانه بجای آنکه وقت و توان خود را بی دليل صرف مقابله يا خاموشی چنان قلمی کنند ترجيح دادند صاحب آن قلم را در استخدام خود درآورند.
بی جهت نيز نبود که در فاصله کوتاهی قوچانی بعد از روزنامه اصلاح طلب «جامعه» از نشريات موسسه همشهری که زير نفوذ کارگزاران بود سر درآورد و شانه به شانه محمد عطريانفر، قلمزنی در مطبوعات تحت امر کارگزاران را تجربه کرد.
سنت خيزرانی کارگزاران در کنار نامجوئی قابل انتظار يک جوان شهرستانی نوقلم بخوبی اين فرصت را به کارگزاران می داد تا با سياستی هوشمندانه يکی از حرفه ای ترين ضد هاشمی نويسان را با استفاده از دوپينگ ارتقای مدارج و مسئوليت های مطبوعاتی مُبدل به شاهين صدر نشين و خاموش خود کنند.
قوچانی نيز ظاهراً در اين معامله با تأسی به اندرز حکيمانه سعدی رحمة الله عليه که:
ز خاموشی است بر دست شهان، باز
که بلبل در قفس مانده است زآواز
خوش بيانی سبک بالانه اما پرهزينه و در قفس را فديه ترقی تصاعدی به قيمت سکوت صدرنشينانه اش کرد.
اين در حالی بود که همين حزب بنا بر همان سنت خيزرانی وقتی روزنامه تحت مسئوليت فائژه هاشمی دختر نام آور هاشمی رفسنجانی مبتلا به توقيف و محکوميت شد، کمترين رغبتی جهت دفاع از نزديک ترين يار سياسی شان را از خود نشان نداد.
بر اين اساس سرمقاله هشتم خرداد محمد قوچانی در روزنامه هم ميهن را بايد و می توان واکنش روانی قابل انتظاری از جانب سردبير جوان آن روزنامه تلقی کرد.
قابل انتظار بودن اين سرمقاله از آنجا ناشی می شد که قوچانی برای توجيه بقای قلمی خود در يک روزنامه کارگزارانی محتاج يک آفند هويت سازانه برای شاکله قلمی خود بود. وی از نظر روانی برای توجيه خود و خانواده مطبوعات ايران محتاج اعاده حيثيت و مانور هويت بود.
اين گيلانی زاده خوش قلم هر چند به «صفت زادگاه» همشهری ميرزا کوچک جنگلی محسوب می شود اما ظاهراً برخلاف ميرزا ترجيح داده بجای نشستن بر پرنسيب های سياسی و مطبوعاتی برای بسيط نگاه داشتن فضای مانور و حرکت خود از سرنوشت دکتر حشمت و ميرزا کوچک عبرت گرفته و همچنانکه عاقبت بخيری احسان الله خان و خالو قربان را نيز پيش روی خود نگاه داشته!
چيزی که قوچانی در نخستين سرمقاله روزنامه هم ميهن از آن با تمثيل نزاع بين ژان پل سارتر نماد «روشنفکری تخيُــّل گرا» و ريمون آرون سمبل «روشنفکری واقع گرا» و طبيعتاً ماندگار! ياد می کند.
بر همين صراط می توان زيست ژلاتينی سردبير روزنامه هم ميهن را فهم کرد
که چگونه می تواند بصورت هم زمان از سوئی با ازدواج با دختر عمادالدين باقی ارتباط نسبی با «اصلاح طلبان پيشرو» برقرار کند و از سوئی ديگر با کسب مقام مشاورت «شيخ اصلاحات» پائی بر زمين «اصلاح طلبان اصولگرا» داشته باشد و هم زمان در اردوی کارگزاران مسئوليت سردبيری روزنامه هم ميهن را عهده داری کند.
داريوش سجادی
24خرداد86
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر