۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

شیخ و فیلسوف سرکش!


دکتر عبدالکریم سروش با اعلام حمایت خود از نامزدی ریاست جمهوری شیخ مهدی کروبی ناخواسته یکی از نافذترین بلیه های موجود در بدنه بخش موثری از مدعیان جنبش اصلاح طلبی ایران را رونمائی کرد.

موج سنگین اهانت و ترشروئی و ادباراز سروش از فردای حمایت ایشان از کروبی بازتولید تجربه ای بود که پیش از این در سیر تحولات جنبش اصلاح طلبی ایران گریبانگیر کروبی شده بود و تاکنون نیز شیخ بلاگردان آن است.

چرائی چنین رویکردی از سوی بدنه رادیکال جنبش اصلاحات در گرو یافتن پاسخ به این پرسش کلیدی است که:

برای مخالفان کروبی چه تفاوت بنیانی میان ایشان با محمد خاتمی وجود داشته است که علی رغم همه پایمردی های شیخ در مسیر جنبش اصلاحات نهایتاً ایشان شیخ را برنتابیدند، همانگونه که امروز سروش را برنمی تابند؟

عدم متابعت و و کرنش ناپذیری کروبی به اتکای برخورداری وی از اصول بدیهی و روشن برگرفته از از مبانی انقلاب اسلامی برجسته ترین دافعه کروبی برای آن دسته از اصلاح طلبانی بود که از فردای پیروزی خاتمی در دوم خرداد 76 توانستند جنبشی را که با نام خاتمی ثبت و ضبط شده بود را تدریجاً و نهایتاً با مصادره و مدیریت و کنترل خاتمی بکام خود کنند.

طبعاً در این میان استقلال عمل و نفوذناپذیری کروبی برخلاف مدیریت ژلاتینی خاتمی آن اندازه دافعه داشت و دارد تا آنانی که جنبش اصلاحات را در مقام غنیمتی جنگی بنفع خود مصادره کرده بودند اینک و در مقام حراست از غنائم خود دست به رویاروئی و منزوی کردن کروبی بزنند.

علی الظاهر،اعلام حکم حکومتی رهبری در مورد از دستور کار خارج شدن طرح تغییر قانون مطبوعات توسط کروبی، نقطه آغاز ادبار و ترشروئی بدنه ای از اصلاح طلبان با ایشان در مجلس ششم بود. اما با توجه به آنکه چهار سال بعد همان اصلاح طلبان معترض به کروبی به استقبال همان حکم حکومتی آمدند که این بار امکان حضور نامزد ریاست جمهوری ایشان در انتخابات را فراهم می کرد. لذا نمی توان برای اختلاف ایشان با کروبی از ناحیه حکم حکومتی اصالتی قائل بود.

بواقع عنصر مستوره در فتح باب مخالفت با کروبی قبل از حکم حکومتی، کلافگی و عصبانیت آن دسته از اصلاح طلبانی بود که می دیدند نتوانسته و نمی توانند کروبی را مهمیز زده و مطیع امریه های درون گروهی خود کنند. همچنانکه در واریته تحصن نمایندگان در مجلس ششم باز این تن ندادن کروبی به چنان شهرآشوبی های بی بنیان و بلااثر بود که شیخ را بیشتر از گذشته در کانون کراهت و بلکه نفرت ایشان قرار داد.

طبعاً برخورداری کروبی از عنصر نفوذناپذیری و عدم متابعت از چنین جوسازی های احساسی، بالذات برخوردار از دافعه لازم برای آن دسته از اصلاح طلبانی بود که در جبهه اصلاحات همه را مطیع خود می طلبیدند

خصوصاً آنکه کام ایشان پیشتر از ناحیه سهل الوصول بودن مصادره و مدیریت خاتمی (علی رغم همه بایسته های اخلاقی و فرهنگی اش) به اندازه کافی شیرین شده بود که اکنون هر گونه سرکشی و کُرنش ناپذیری دیگر اصحاب اصلاحات را برنتابند.

آخرین نمونه اعمال چنین مدیریت غیراخلاقی بر خاتمی صدور امریه اصلاح طلبان خیمه زده در اردوی ایشان است که علی رغم آنکه وی صراحتاً در تریبون افکار عمومی اعلام کرد کنار کشیدنش از عرصه انتخابات ریاست جمهوری، عاری از هر گونه فشار یا پیغام بیرونی بوده اما در فردای آن روز توسط عبدالله رمضان زاده ابلاغ شد که:

«ایشان گرمند و متوجه نشده اند و حکماً بدلیل پیغام از بیرون از انتخابات کنار کشیدند.»

بواقع ایشان به زبان بی زبانی و از موضعی سیاست ورزانه و جهت قرار دادن خاتمی در هاله ای از معصومیت و حفظ کاریزمای وی به ایشان تحکم می کنند که:

خیر. بهتر است با پیغام بیرونی کنار رفته باشید!

قهراً در چنین نظم پادگانی، چموشی و سرکشی از امریه های حزبی توسط هر کسی مستوجب تنبیه و عقوبت است. حال چه این عنصر سرکش مقدمتاً کروبی باشد یا مؤخراً دکتر سروشی که تا پیش از این بر تارک اقبال ایشان به عنوان تئوریسین و پدر فکری جنبش اصلاحات تعریف شده بود و اکنون با تن ندادن به گزینه مطمح نظر ایشان، یک شبه ستاره اقبالش کم فروغ شده و در کانون سنگین ترین افتراها و دشنام ها و تخفیف ها قرار می گیرد.

در این میان شرط انصاف است تا لااقل اعتبار لازم را به حزب کارگزاران داد که علی رغم آنکه دبیر کل آن برخلاف تصمیم حزب به اردوی کروبی پیوست اما توسط حزب متبوعه خود تخریب نشد و حرمت ایشان محفوظ ماند.

اکنون و با توجه به چنین ظرفیت ناصوابی در اردوی اصلاح طلبان مخالف کروبی، تکلیف شهروندان طرفدار اصلاح طلبی در حد فاصل دو اردوی کروبی و موسوی دچار ابهام است.

پرسش اساسی شهروندان اصلاح طلب از دو کاندیدای اصلاح طلب موجود آن است که در فردای پیروزی چه تضمینی وجود دارد تا هر کدام از ایشان در محاصره اصحاب قدرت و حامیان حزبی شان مصادره نشده و مُبدل به عنصری تحت الامر و مطیع نشوند؟

طبعاً تکلیف کروبی با چنین پرسشی به اعتبار استقلال شخصیت و قاطعیت اثبات شده اش در عرصه مدیریت سیاسی روشن است و وی سال هاست که چلیپای اقتدار و نفوذناپذیری اش را بر دوش می کشد و آزمون خود را با موفقیت در این آوردگاه داده.

اما اکنون این بر ذمه میرحسین موسوی است تا با توجه به خیمه زدن جمع کثیری از اضداد و احزاب سیاسی تمامیت خواه و انحصارطلب، پاسخگوی این پرسش باشد که:

چه تضمینی وجود دارد تا جامعه شهروندی ایران بر فرض پیروزی ایشان در انتخابات مجدداً شاهد راه افتادن اتوبوس متنافرالمقصد «ایران برای همه ایرانیان» نباشند؟

اینکه قاعده دمکراسی مبتنی بر آرا بیشتر است و اینکه موسوی نیز با وقوف بر این اصل می کوشد با افزودن آرا خود از طریق یارگیری از جمیع گروه ها و تشکلات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ضریب موفقیت خود در انتخابات را افزایش دهد کاملاً قابل فهم است. اما آنچه که برای جامعه شهروندی مبهم و بدون پاسخ مانده آن است که:

آیا میرحسین در فردای پیروزی توان مدیریت آن آراء بعضاً متناقض را دارد؟ و مهم تر آنکه آیا ایشان برخلاف تجربه خاتمی اقتدار لازم در مهار حلقه متحدین امروزش و مقاومت در برابر زیاده خواهی و انحصارطلبی و مصادره کردن خود توسط ایشان را در فردای پیروزی اش در انتخابات را دارد؟

این جمله ائی معترضه نیست و صرفاً جمله ای پرسشی است.

جمله ای که لزوماً نمی تواند پاسخ منفی داشته باشد اما بدلیل ناشناخته بودن سلوک و شیوه مدیریت موسوی برای شهروندان به همان اندازه نیز نمی تواند برخوردار از پاسخی مثبت باشد.

این واقعیتی بدیهی است که مردم در فردای انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران بخوبی می دانند، کروبی چه کار می کند اما به همان وضوح نمی دانند موسوی چه کار خواهد کرد؟



داریوش سجّادی

3/خرداد/88

روزنامه اعتماد ملی






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر