۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

ايران های من!


خبرگزاری BBC روز سه شنبه 15 خرداد 86 گزارش داد، دولت بریتانیا مبلغ یک میلیون پوند بودجه کمکی بمنظور گسترش مطالعات و آموزش های اسلامی در دانشگاه های این کشور اختصاص داده. بنا بر این خبر بودجه مزبور به دنبال انتشار گزارش دولت بریتانیا مبنی بر ضرورت بازنگری واحدهای دروس اسلامی و همچنین گسترش آنها در دانشگاه ها جهت مقابله با افراط گرایی در این کشور، تامین اعتبار شده.

انگیزه تخصیص بودجه مزبور، بازگشت به این بلیه داشت که بعد از انفجار تروریستی ـ انتحاری 7 جولای 2005 در لندن آن هم توسط جوانان مسلمانی که در بریتانیا متولد شده و در همین کشور هم بزرگ شده و برخوردار از تحصیلات عالیه نیز بوده اند، اکنون دولتمردان بریتانیا خود را مواجه با این پرسش گزنده می دیدند که:

جوان مسلمان متولد و بزرگ شده در لندن چه درد یا کمبودی دارد که علی رغم میزبانی سخاوتمندانه حکومت و برخورداری هم تراز با دیگر شهروندان بریتانیائی از جمیع مواهب دمکراسی و تنعم و رفاه موجود در انگلستان، چنین کینه جویانه و پر نفرت تن به هلاکت خود و به هلاکت رساندن دیگر شهروندان بریتانیائی می دهد؟



این سوالی است که پیشتر باید ذهن دولتمردان آمریکائی را نیز می گزید که جوان تحصیل کرده و مرفه الحال مسلمانی همچون «محمد عطا» که سال ها در کانون مواهب و مزایا و تنعمات لیبرال دمکراسی آمریکائی نشسته. کشوری که در آن علی الظاهر «گــُل در بر و می بر کف و معشوق به کام است و سلطان جهان و «محمد عطا» نیز به چنین روزی منطقاً باید غلام باشند» دیگر وی و دوستانش چه مرگ شان است و چه چیزی کم دارند که باز ناشکری کرده و به اتفاق خالق عملیات تروریستی یازده سپتامبر در نیویورک می شوند؟

البته می توان مانند جورج بوش در فردای چنان فاجعه ای پاسخ به این سوال را آن گونه داد که:

آنها (تروریست ها) دشمنان آزادی و دمکراسی ما هستند!

طبعاً با چنین فهمی از انگیزه یابی رئیس جمهور آمریکا از عملیات تروریستی یازده سپتامبر، مردم آمریکا نباید انتظار محصولی بهتر از «تراژدی عراق» توسط دُردانه مقیم کاخ سفید شان را برای خود داشته باشند.

همین پرسش را به شکلی دیگر می توان متوجه ایران سال 57 کرد که جوان ایرانی که به برکت افزایش قیمت نفت در دهه پنجاه در فضائی آکنده از تنعم و تفرج و سرخوشی و سورچرانی، اسباب خوشی اش فراهم بود ناگهان دچار کدام سحر و افسونی شد که با مشارکت در انقلابی مذهبی در کمتر از یک سال شیرازه و دودمان نظام پهلوی را در جرز تاریخ مدفون کرد؟

همین پرسش بنوعی دیگر در ایران فعلی نیز خود را بازتولید می کند.

اینکه ملاحظه می شود آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ایران در سخنرانی اخیر خود در سالگرد فوت بنیان گذار جمهوری اسلامی در مقام تائید و تکریم از نوع و ماهیت و عملکرد حکومت حاکم بر ایران تصریح می دارند:

«یکی از شاخصه های جمهوری اسلامی مردمی بودن آن است و در نظام اسلامی، رای، اراده و خواست مردم، به معنی واقعی کلمه، تعیین کننده است و تامین نیازهای آنان هدف اساسی مسوولان به شمار می‌رود ... مردم‌سالاری دینی چارچوب اصلی نظام جمهوری اسلامی و در بردارنده کرامت حقیقی انسان و تامین کننده نیازهای عمومی مردم است ... و دشمن تلاش دارد با ایجاد چالش‌های انتخاباتی میان مردم تفرقه بیاندازند.»

در صورت صحت ادعاهای رهبر جمهوری اسلامی ایران طبعاً حکومت به خود این حق را می دهد تا به آن دسته از شهروندان ایرانی که برخلاف نظر آیت الله خامنه ای معتقدند حکومت در ایران کاملاً بسته عمل کرده و نظام حاکم بر ایران نظامی دیکتاتوری است تا جائی که صدای ابراهیم نبوی را به اعتراض بلند کند که:

دست هایتان را از دهانمان بردارید ... ما روزنامه نگاریم، ما نویسنده ایم، ما می خواهیم بنویسیم و دوست داریم در کنار آفرینش کلمات و رویاهای مان، به توسعه دموکراسی و آزادی و جامعه مدنی و عدالت در ایران کمک کنیم ... مشکل ما این است که نمی دانیم با چه زبانی باید (به حکومت) بگوئیم که ما دشمن نیستیم، ما مزدور نیستیم، ما نویسنده ایم، ما از آنچه در کشور می گذرد انتقاد داریم و حق داریم حرف مان را بزنیم.

در چنین حالتی طبیعتاً پایوران حکومتی این حق را به خود می دهند تا با استناد به سیمای ایده آلی که رهبری ایران از حکومت مستقر در ایران ترسیم کرده، خطاب به شهروندان معترض به ماهیت حکومت در ایران بگویند:

در پرتو چنین حکومت ارزشمندی دیگر چه دردتان است؟ دنبال چه چیزی هستید که در جمهوری اسلامی نیست؟ چرا نمی توانید از دمکراسی حاکم بر ایران بهره و لذت کافی ببرید؟

اما اکنون جای این پرسش باقی می ماند که حق با کدامیک از طرفین و مدعیان این منازعه است و اساساً کدامیک راست و کدامیک دروغ می گویند؟

شگفتی چنین معادله ای در آن است که دو طرف دعوا تا حدود زیادی درست می گویند!

نکته محوری در چنین راستی آزمائی آن است که باید کانون ادعاهای هر دو طرف را در بطن هویت ملی ایشان دید.

چنانچه «هویت ملی» برآیند باورها و سلایق و ارزش ها و هنجارها و عادات و ایستارهای انسان فرض شود با عنایت به چنین سازه ای از «هویت ملی» اکنون جای این پرسش قابل طرح است که:

وطن هویت دهنده به انسان است یا انسان با اتکای بر مختصات هویتی خود دست به گزینش وطنش می زند؟

اگر بتوان بر این باور بود که انسان با اتکای بر جنس و نوع هویت خود اقدام به گزینش وطن خود می کند این بدآن معنا است که زادگاه انسان لزوماً تضمین کننده هویت انسان نیست. هویت برخلاف ظاهر انتصابی اش امری است اکتسابی.

بر این اساس می توان «هویت خود» را بدون تعلق و دلبستگی به «زادگاه خود» از طریق همدلی با ارزش های «وطن مطلوب خود» تعریف و تعیین کرد.

بدین معنا که یک متولد ایران که فرضاً با فرهنگ آمریکائی و سلیقه آمریکائی و هنجار آمریکائی و ارزش ها و خواست های آمریکائی در ایران زندگی می کند در واقع یک آمریکائی است که از بد حادثه محکوم به زندگی در ایران شده همچنانکه یک متولد آمریکا علی رغم تکافوی ادله برای اثبات آمریکائی بودنش وقتی نمی تواند یا نمی خواهد هویت خود را ذیل فرهنگ آمریکائی تعریف کند مُبدل به «جان واکری» می شود که جهنم عضویت در طالبان و زیستن در افغانستان را به بودن و ماندن در بهشت آمریکائی اش ترجیح می دهد.







(John phillip walker شهروند آمریکائی عضو طالبان که بعد از حمله ارتش ایالات متحده به افغانستان در این کشور بازداشت و جهت محاکمه به آمریکا منتقل شد)



بر این اساس اینک پاسخ به این پرسش که: جوان مسلمان متولد و بزرگ شده و تحصیلکرده در غرب که در کانون برخورداری از مواهب زیست مرفه و سرخوشانه نیز قرار دارد بر اساس کدام تحلیل و انگیزه ای سر از عملیات انتحاری و تروریستی علیه کشور محل اقامت خود در می آورد؟ را به راحتی می توان بر اساس این اصل که «هویت تعیین کننده وطن انسان است»پاسخگوئی کرد.

طبعاً مشاهده خشونت ورزی انتحاری جوان مسلمانی که به وضوح مبانی و ارزش ها و اندیشه ها و کلیشه های تشکیل دهنده هویت خود را لگدمال هویت و فرهنگ و ارزش های غالب در غرب می بیند، چیز دور از انتظاری نباید باشد.

همچنانکه کلافگی و شوریدگی و اعتراضات آن دسته از شهروندان جهان سوم از بی اعتنائی حکومت به خواست ها و توقعات و استانداردهای ایشان نیز بر اساس جنس و ماهیت غیربومی آن توقعات، قابل فهم است.

در آمریکائی که بدون کمترین ملاحظه ای، حتی شخصیت «براک اوباما» نامزد سیاه پوست ریاست جمهوری 2008 تنها بخاطر تحصیلی چند ماهه در مدارس اسلامی طی دوران کودکی اش بشدت مورد تخطئه و تردید قرار می گیرد، این امر بدین معنا است که تسامح و رواداری دمکراسی آمریکائی تا پشت مرزهای خودی و عقیدتی لیبرال دمکراسی تعریف شده و بیرون از این فضا مسلمان حکم غیرخودی و نامحرم را پیدا می کند.

همچنانکه قرینه آن در ایران نیز بر همین اساس استوار شده و نعمات دمکراسی اسلامی حاکم بر ايران تا پشت مرزهای هویت دینی و بومی تنها شامل خودی هاست.

بر همین اساس است که ارزنی نمی توان بر صحت ادعای آیت الله خامنه ای مبنی بر مردمی بودن حکومت در ایران بمعنای واقعی کلمه شک کرد همچنانکه ارزنی هم نمی توان بر ادعای ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی تردید داشت که حکومت مستقر در تهران دشمن دمکراسی و آزادی شهروندان است.

گره داستان در آنجاست که شرط دمکراسی چه در آمریکا و چه در ایران و دیگر نقاط جهان «همگنی» است.

بر همین اساس است که دمکراسی مثال زدنی ایالات متحده با تمام ادعاهای آزادیخواهانه اش همانطور که هیچ وقت اجازه حضور و فعالیت مارکسیست ها را در ساختار حکومت خود نداد امروز هم همین حکم را شامل حال مسلمانان کرده و فراتر از آن با تحقیر هویت دینی ایشان اسباب رفتارهای خارج از عرف و خشن ایشان را نيز فراهم می کند.

در امریکا هویت اسلامی همان اندازه مذموم است که غربی بودن نزد طبقه مذهبی در ایران.

همگنی در دمکراسی آمریکا بمعنای استحاله باطنی در هویت و فرهنگ آمریکائی است. در آمریکا برای حضور در «ساختار قدرت» باید هویت آمریکائی را به بهای ذبح هویت بومی خود پذیرفت در غیر این صورت شهروند «غیر خودی» است. همچنانکه در ایران نیز شرط حضور شهروند در ساختار قدرت و بهره مندی از مزايای و امکانات شهروند خودی، برخورداری از مختصات همان همگنی است.

همگنی در دمکراسی ایرانی بمعنای باور و التزام عملی به مبانی هویتی اسلام بین دو مرز اسلام سنتی و با اندکی تسامح «اسلام نواندیش» است.

بیرون از این دایره شهروندان غیر خودی هائی هسشتند که طبیعتاً و دائماً باید مدعی و معترض باشند که حکومت در ایران دست بر دهان شان گذاشته و ایشان را دشمن و مزدور می داند.

اين امر بدون پيش داوری و ارزشگذاری نه به معنای کذب ادعای حکومت است و نه مؤيدی بر موجه بودن مطالبات مخالفان چنان حکومتی است.

از چنين فرآيندی تنها می توان اين نتيجه را گرفت که «وطن» مفهومی انتزاعی است که شرط بهره وری از آن و مزايای آن برخورداری از تعلقات و ارزش های مسلط و حاکم در آن است.

بر اين اساس طغيان شهروندان ايرانی در انقلاب اسلامی سال 57 عليه تحميل باورهای تحقير کننده دربار و حاکميت وقت به توده های سنتی به همان اندازۀ گلايه شهروندان مدرن و غربگرای امروز جامعه ايران عليه ديکته سياست ها و رفتار و باورهای سنتی حکومت وقت، قابل فهم است.

به واقع «وطن» قبل از آنکه واقعيتی جغرافيائی باشد مفهومی سليقه ای و انتخابی در چمدان يا بُغچه شهروندانی است که حاکميت چنان وطنی را بر اساس محتويات چمدان و بُغچۀ تعلقات ذهنی خود تعريف و بنا کرده اند.



داريوش سجادی

20خرداد86


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر