بازخوانی اسکار فرهادی و حواشی آن
بالغ بر یک ماه پیش از برگزاری جشنواره Academy Awards و بعد از آنکه فیلم «جدائی نادر از سیمین» نامزد دریافت اسکار شد شخصاً طی نوشتاری پیش بینی کردم این فیلم در ربایش جایزه اسکار ناکام خواهد ماند.
در آن نوشتار (اسکاری برای ندادن) برای تحقق چنان پیش بینی قائل به دو دلیل بودم:
نخست آنکه با توجه به سلطه انحصاری جامعه «یهود صهیونیستی» بر هالیوود و با توجه به آنکه در کنار فیلم «اصغر فرهادی» فیلم «پانویس» به نمایندگی از اسرائیل نیز در بخش فیلم های خارجی نامزد اسکار شده بود لذا بر این باور بودم که در داوری نهائی «فیلم فرهادی» قربانی خاصه خرجی هالیوود برای صهیونیست ها خواهد شد.
دلیل دوم نیزبازگشت به این واقعیت داشت که فیلم «جدائی نادر از سیمین» علی رغم قوت فیلم نامه از حیث استانداردهای دنیای سینما بشدت ضعیف و فاقد زبان تصویر است تا جائی که بینندگان این فیلم می توانند بدون دیدن آن و تنها با استماع صوت یا خوانش دیالوگ های مکتوب اش، در بطن رویدادهای فیلم قرار گرفته بدون آنکه کمترین صحنه ای را از دست بدهند! و این امر بدآن معناست که فیلم مزبور اساساً فیلم نیست و بر همان اساس فاقد صلاحیت جهت کسب اعتبارهای دنیای سینمائی خواهد بود.
بر این مبنا و بعد از نامزد شدن «جدائی نادر از سیمین» در Academy Awards جهت لحاظ چنان نقصی در داوری نهائی شخصاً با هیئت داوران در این جشنواره مراوده کردم و اکنون نیز ولو آن که تمام کارشناسان سینما نیز بالاتفاق برای این فیلم کف بزنند و شیدائی کنند! با صراحت و قاطعیت بر ضعیف و کم اعتبار بودن «جدائی نادر از سیمین» از حیث فقد زبان سینما (تصویر) تاکید و ابرام می ورزم.
هر چند در «اسکاری برای ندادن» شخصاً این هشدار را هم داده بودم که:
در سیاست (و ایضا جمیع حوزه های اجتماعی) یک احتراز نانوشته مورد توافق عموم تحلیلگران برسمیت شناخته شده و آن پرهیز از پیش بینی کردن است تا جائی که این امر بشکل یک ضرب المثل در سیاست مطرح شده مبنی بر آنکه: یک سیاستمدار هیچ وقت نباید پیش بینی کند! علی ایحال در صورت عدم تحقق پیش بینی اینجانب دیگران از آن درس بگیرند و پایبند به همان اصل «لزوم پیش بینی نکردن در دنیای سیاست» بمانند!!! هر چند شخصاً برای ریسک کردن در دنیای سیاست هم ارزش قائلم و پیش بینی کردن هم نوعی ریسک کردن است که در صورت درست درآمدن «اعتبار زاست» و همچنانکه خلاف آن نیز «اعتبار سوز» است.
لذا اکنون که پیش بینی اینجانب محقق نشده لااقل این فرصت موجود است تا «خویش کامانه» متوسل به همان ادعائی شوم که پیش تر «محمد گوهری» سفیر وقت ایران در «بخارست» بعد از کار برکنار شدن اش در جریان خلع و اعدام «نیکولای چائوشسکو» رئیس جمهوری اسبق رومانی در دسامبر 89 بدآن متوسل شد.
بعد از آنکه 24 ساعت بعد از سفر چائوشسکو به ایران وی توسط انقلابیون در بخارست از قدرت خلع و دستگیر و اعدام شد. گوهری در مقام توجیه این پرسش که چرا نتوانسته ضمن داشتن ارزیابی واقعبیانه از وضعیت سیاسی رومانی، تهران را در جریان بگذارد تا وی را بی موقع به ایران دعوت نکنند؟ مشارالیه شخصاً به اینجانب گفت:
همه ماجرای شورش و خلع و دستگیری و اعدام چائوشسکو توطئه ای علیه اینجانب بود تا بنده را از مصدر سفارت بیاندازند!!!
طبیعتاً و به تاسی از «گوهری» امروز نیز این فرصت برای امثال ایشان مهیاست تا بگویند «فرهادی» جایزه اسکارش را مدیون «سجادی» است تا بدین وسیله و صرفاً برای محقق نشدن پیش بینی «سجادی» و از اعتبار انداختن نظرات مشارالیه، هیئت داوران اعطای اسکار در یک دهان کجی آشکار به استانداردهای دنیای سینما به «جدائی نادر از سیمین» اسکار داد. اما اسکاری نه از سر حُب «علی» بلکه بیشتر از ناحیه بغض «معاویه»!!!
اما بیرون از چنین «مزاحی» و گذشته از آن دو خصیصه و نقیصه موجود در «جدائی نادر از سیمین» و با فرو کش کردن «شور حسینی» آن بخش از ایرانیان که از اخذ جایزه اسکار دچار ابتهاج مزمن شدند و مطابق معمول از زمین و آسمان برای یکدیگر کارت تبریک ارسال کردند و در بیانات و اتخاذ مواضعی مُحیرالعقول ساخت این فیلم و کسب آن جایزه را موید فرهنگ و تمدن والا و بالای ایرانیان در طول تاریخ و جهان تلقی فرمودند اکنون این فرصت فراهم است تا از موضعی رفتارشناسانه حواشی اعطای جایزه اسکار به «جدائی نادر از سیمین» را به نقد کشید.
پیش تر تذکر این نکته نیز ضروری است که مراوده اینجانب با انجمن داوران اعطای اسکار بمعنای آن نبود و نیست که شخصاً برای آن کانون بظاهر سینمائی اعتباری قائل بوده باشم و همانطور که پیش تر نیز (3) تصریح داشته بودم ورود فیلم هائی نظیر فیلم فرهادی ولو آنکه از حیث سینمائی هم ضعیف باشند اما ورود چنین تولیداتی به دنیای هالیوود از یک جهت می توان و باید استقبال شود.
این جای امیدواری است که در سینمای کثیف هالیوود، ایرانیان سهمی اخلاقی پیدا کنند. هر چند قبلاً هم که فیلم «بچه های آسمان» جناب مجیدی نامزد اسکار شد این نامزدی را توهین به فیلم ارزشمند مجیدی توصیف کردم اما با ثبت اثرگذار سینمای بعد از انقلاب ایران در دنیای سلونوئید، جای امیدواری است تا بلکه سینمای ایران با ورود به رقابت های جهانی، دنیای کثیف هالیوود را به عقب براند و ذائقه مردم دنیا را با سینمائی آشنا کند که برای بیان حرف هایش لزوماً به «لنگ و پاچه مه رویان» و «مشت و عضله قُل چماقان» و «الاغ و آلت تناسلی فرض کردن» مخاطبان احتیاجی ندارد.
طبعاً اخذ جایزه از متولیان هالیوودی که رسالت شان در جهان سینما «خر» فرض کردن و «آلت تناسلی» دانستن مخاطب است و برآورد تولیداتش بمثابه قی کردن بر صورت تماشاگر می باشد اخذ جایزه از چنان کانون مهوعی قبل از آنکه اعتبار زا بودن شرم آور است.
اما اصرار اینجانب در مراوده با داوران اسکار را نباید به حساب آن گذاشت که شخصاً برای آن «کانون تعفن» اعتبار و ارزشی قائلم. همه دغدغه اینجانب آن بود تا به سهم خود مانع از آن شوم تا بار دیگر اسباب عود کردن عقده خودشیفتگی ناشی از احساس حقارت آن بخش از ایرانیان فراهم شود تا با توسل به نشئه اسکار همان کاری را کنند که پیش تر با گلدن گلوب یا نوبل کردند.
درد این جماعت «کمپلکس دیده شدن» است. هر چند دیده شدن و جلوه گری «ذاتی» انسان است و در جای خود نه تنها مذموم نیست بلکه در صورت تحقق در محل مناسب، فعلی اخلاقی و ممدوح هم محسوب می شود. اما شرط ممدوح بودن چنان جلوه گری و مورد توجه و تحسین واقع شدن مشروعی، زمانی است که جلوت و جلوه گر و جلوه خر در جای خود و درست تعریف شوند!
شیدائیان «جدائی نادر از سیمین» لابراتوار ارزشمندی از جماعتی «خود سفله بین» را در اختیار کارشناسان قرار می داد که در یک رنج تاریخی «خود کهتر بینی» در کنار «غرب برتر بینی» تاریخی می سوزند که عصاره اش آن شود که:
هر چه آن خسرو کند شیرین بُود!
لذا اکنون که آن «از ما بهتران» دست تفقد خود را بر سر یک فیلم متوسط «ما» رعایا کشیده می توانیم برخود ببالیم و خود را با ایشان هم ذات پنداری کنیم. مهم هم نیست که اساساً ایشان فیلم مزبور را دیده یا فهمیده باشند مهم آن است که «بالا دهی ها» فیلم این «پائین دهی ها» را «اوکی» کرده اند.
مثل ایشان مثل آن جوان دانشجوئی بود که برای نخستین بار پای سخنان دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد نشست و وقتی به نزد دوستانش برگشت با اشتیاق و هیجانی شدید گفت:
نمی دانی دکتر چه گفت؟
پرسیدند:
چه گفت؟
گفت:
شاهکار بود:
گفتند:
چه بود؟
گفت معرکه کرد.
گفتند:
چه کرد؟
و جوان مزبور پاسخی نداشت چون اساساً نفهمیده بود دکتر چه گفته بود و تنها هیجان زده از مشتی واژه های مطنطن و عالمانه دکتر، بدون آنکه اساساً چیزی از اظهارات ایشان را فهم کند دوست داشت تا با هر چه اساطیری کردن دکتر خود را به عنوان ملتزم الرکاب ایشان «اسطوره ای» کرده باشد!!!
بی جهت هم نبود که در فردای اعطای اسکار، شیدائیان اقدام به فروحتن فخر به جهان کردند که:
ایهال الناس چه نشسته اید که ما ایرانیان با فرهنگ ترین و داناترین و تواناترین و تاریخی ترین ... مردمان جهانیم!
فردای ارسال چنان کارت های تبریک مبالغه آمیزی یکی از دوستان آمریکائی از اینجانب پرسید:
چرا شما ایرانیان تا آن اندازه خودشیفته اید و تصور می کنید همه فضیلت های دنیا انحصاراً متعلق به شماست!؟
در پاسخ به ایشان گفتم:
شما شناخت درستی از ایرانیان ندارید.البته این که کسری از ایرانیان مدعی چنین ادعاهائی هستند قابل انکار نیست اما ایشان برخلاف تصور شما خود را انحصاراً تافته ای جدا بافته از جهان نمی دانند بلکه در سوزش از تب و عقده حقارت همه ادعای شان آن است که اتفاقاً «ما» در کنار شما «آمریکائیان» و ایضاً «جمیع ملل راقیه» بهترین و برترین و متمدن ترین و منحصربفرد ترین های جهانیم!
فی الواقع ایشان در تب ها و هذیان گوئی های موسمی با تاسی به فرازهائی مانند نوبل یا اسکار دچار هم ذات پنداری با شما غربی ها شده و موقتاً هم که شده می کوشند خود را با شما و از شما فهم و تصور و تخیل کنند و بابت چنان فهم و تخیلی مبتلا به نشئگی و حظ و سرور ابتهاج ذهنی شوند و عقده های حقارت خود را ولو موقتاً به طاق نسیان بکوبند.
یگانه راهکار چنین «ایرانیانی شیدا و عقده ای» آن است تا از عمق وجود بپذیرند:
ایرانیان به همان اندازه احمق اند که دیگر ملت های جهان احمق اند!
ایرانیان به همان اندازه دانایند که دیگر ملت های جهان دانایند!
ایرانیان به همان اندازه هنرمند اند که دیگر ملت های جهان هنرمند اند!
ایرانیان به همان اندازه بی هنراند که دیگر ملت های جهان بی هنراند!
ایرانیان به همان اندازه بی شعوراند که دیگر ملت های جهان بی شعورند!
ایرانیان به همان اندازه با شعورند که دیگر ملت های جهان با شعور اند!
ایرانیان به همان اندازه با فرهنگ و با شخصیت و با تمدن و با فضیلت و با دانش و با ارزش و با کرامت اند که دیگر ملت های جهان با فرهنگ و با شخصیت و با تمدن و با فضیلت و با دانش و با ارزش و با کرامت اند!
هم چنان که ایرانیان به همان اندازه بی فرهنگ و بی شخصیت و بی تمدن وبی فضیلت و بی دانش و بی ارزش و بی کرامت اند که دیگر ملت های جهان بی فرهنگ و بی شخصیت و بی تمدن و بی فضیلت و بی دانش و بی کرامت اند!
این بخش از ایرانیان تا زمانی که نفهمند یا نخواهند بفهمند یا بپذیرند که ارزش ها و ضد ارزش ها و اخلاقیات و دانائی ها و توانائی ها را نباید و نمی تواند بصورت فله ای و ملی مصادره به مطلوب کرد!
این بخش از ایرانیان تا زمانی که نفهمند و یا نخواهند بفهمند یا بپذیرند که جامعه بشری از فرد فرد انسان ها تشکیل شده و هر انسانی بالشخصه معرف و تنها معرف خودش و دانائی ها و نادانی ها و فضیلت ها ورذیلت ها و حماقت ها و بلاغت ها و هنرمندی ها و بی هنری های خودش می باشد تا زمانی که این بخش از ایرانیان به چنین واقعیتی تمکین نکنند کمافی السابق در عقده های شخصیتی و خود حقیربینی تاریخی شان متوقف مانده و کمافی السابق خواهند سوخت!
اولین قدم در راه شفای چنان بیمارانی آموختن کمی «درس تواضع» است.
همه کسانی که از میانه این بخش از ایرانیان برای اخذ جایزه اسکار توسط فرهادی دچار شیدائی و تب و خودشیفتگی شدند و کسب چنان جایزه ای را موید با فرهنگ و تمدن و دانش و ارزش بودن ملت ایران تلقی و معرفی کردند کمتر به این موضوع توجه داشتند که اتفاقاً فیلم مزبور علی رغم همه وجوه ضعیف اش از یک نقطه قوت و طلائی برخوردار بود و آن اینکه با وضوح و شفاف ترین شکل ممکن دروغگوئی و بلکه دروغ خوئی قاطبه ایرانیان را به صراحت و تلخی به تصویر کشید!
جامعه ای که در آن از فرزند کوچک خانواده تا پدر مدعی اخلاق تا مادر آلامد و پیانو زن و شجریان گوش کن تا مستخدم مدعی شرع تا کاسب و همسایه و معلم، همه و همه و همه به یکدیگر و به راحتی و بدون عذاب وجدان «دروغ» می گویند!
جدائی نادر از سیمین اگر تنها یک جنبه مثبت داشت آن جنبه همانا شمایل دروغ خوئی ایرانیان را آئینه وار اطلاع رسانی کردن بود! و انصافاً «فرهادی» در خلق چنین تصویری هرگز دچار مبالغه نشد و امانت دارانه به واقعیت متعهد ماند!
طنز تلخ ماجرا آنجائی است که این بخش از ایرانیان همواره برای اثبات خودبرتر بینی و التیام خودشیفتگی ناشی از عقده حقارت شان متوسل به سیاهه بلند مشاهیر تاریخ تمدن ایران شده و در کسری از ثانیه از فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا و خیام و بوعلی و سهروردی و نظام الملک و غزالی و گنجوی و عطار نیشابوری و شیخ بهائی و باباطاهر و ده ها و صدها شاعر و ادیب و خطیب و ملا و علامه و عارف و فیلسوف را بمنظور اثبات قدمت و اعتبار و افتخار خود به خط می کنند!
لشکری از نوابغ که اگر ملاکی باشند اتفاقاً ملاک و سند و حجت بی اخلاقی و بی اعتباری و بی صلاحیتی چنان جوامع و چنین جماعاتی است!
فخرفروشان به سیاهه مشاهیر ایران اگر فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا و خیام و بوعلی و سهروردی و نظام الملک و غزالی و گنجوی و عطار نیشابوری و شیخ بهائی و باباطاهر و ده ها و صدها شاعر و ادیب و خطیب و ملا و علامه (ایضاً شیرین عبادی و اصغر فرهادی و انوشه امیری!!! و بیژن پاکزاد و ...) را اسباب افتخار و تفاخر خود می دانند چاره ای ندارند تا تن به لوازم چنین افتخار و واقعیت غیر قابل کتمان دهند که چنان بزرگانی را «باید» در مقام «طبیبان اخلاقی جامعه» حساب کرده و در آن جایگاه برسمیت بشناسند. مشاهیری که با اتکای بر دانش و تجربه و وصایا و پندها و اشعار آموزنده خود در صدد اخلاقی کردن جامعه و شرور زدائی و درمان رفتارها و اطوار و گفتار مذموم ومرسوم در جامعه و محیط منحط خود بوده اند.
معترفین به چنین واقعیتی بعد از چنان اعتراف خجسته و مبارکی گریزی از این واقعیت نیز نخواهند داشت که تکثر طبیب در جامعه، بمعنای کثرت بیمار در آن جامعه است!
شهری که مواجه با تعدد پزشک امراض مقاربتی است این امر بمعنای کثرت بیماران مبتلا به امراض مقاربتی در چنان شهری است! ایضاً تکثر طبیبان اخلاقی تن دادن به این واقعیت تلخ و اجتناب ناپذیر است که جامعه از حیث اخلاق بیمار است و بشدت هم بیمار است و بشدت هم محتاج چنان کثرت طبیبانی است. کثرتی که اگر از حیث فردی چنان طبیبانی بتوانند به خود و فضائل و مکارم و دانش و ارزش خود ببالند قدر مسلم آن است که از حیث اجتماعی باید و می توانند اسباب سرشکستگی وشرمندگی جامعه ای باشند که تا آن درجه درعمق و حضیض ذلت و خفت و بی اخلاقی فرورفته که تا این اندازه و وسعت و کثرت محتاج فرودسیان و مولویان و سعدیان و غزالیان و لسان الغیبان و ده ها و صدها طبیب و حکیم روح و روان بوده و هستند.
فردوسی و امثال فردوسی اگر بتوانند (که می توانند) به خود و دانش و ارزش خود ببالند به قطع و یقین وهم زمان می توانند اسباب شرم ساری و خجالت و سرافکندگی آن ملتی باشند که تا آن درجه و شدت و حدت و کثرت محتاج فردوسیآن اند!
داریوش سجادی
14 اسفند 90
dariushsajjadi@yahoo.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالات مرتبط:
ـ پادشاه لخت است
ـ تکمله پادشاه لخت است
ـ روزنه امید در هالیوود
ـ جشنواره حماقت:
فراموش نمی کنم وقتی فیلم بغایت ارزشمند بچه های آسمان ساخته مجید مجیدی نامزد اسکار شد چقدر بابت آن اثر ارزشمند تاسف خوردم و به صراحت گفتم این توهین به فیلم مجیدی است که شان بچه های آسمان را تا حضیض اسکار پائین آوردند.
ـ خودشیفتگان:
سرجان ملکم: یك فرد ایرانی شاید كمتر از هر فرد دیگری در روی زمین حاضر است در راه منافع كشور خود قدمی بردارد ... و باز در دلش می پندارد كه هیچ كشوری كه شایسته مقایسه با ایران باشد وجود ندارد ... از طرز سخنان ایرانیان در كشورهای دیگر راجع به وطن شان شنونده گمان می كند كه ایران دلپذیرترین منطقه سراسر جهان است و هوای آن، آب آن، میوه های آن، خانه های آن، باغ های آن، اسب های آن، شكارگاه های آن، مناظر آن، زنان آن، همه موضوع مبالغه آمیزترین تحسین از ناحیه ایرانیان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر