بررسی عملکرد رضا پهلوی و جامعه سلطنت طلب مقيم آمريکا در خلال حمله آمريکا به افغانستان
لشگرکشی ايالات متحده آمريکا به افغانستان با انگيزه مبارزه با تروريسم بعد از تهاجم تروريستی يازده سپتامبر به نيويورک و واشنگتن در بطن خود برای گروهی از ايرانيان مقيم آمريکا که سالها است مُبتلا به سنگوارگی و ايستائی فکر و انديشه می باشند، برخوردار از عبرتهائی تاريخی و سياسی بود.
همزمانی حمله آمريکا به افغانستان با عصيان کور ناشی از هيجانات طبيعی آغشته به چاشنی کمپلکس های اجتماعی نوجوانان در برخی از شهرهای ايران بعد از مسابقات تيم ملی فوتبال در بازيهای مقدماتی جام جهانی، مشاراليهای ايرانی مقيم آمريکا را آنچنان به وجد آورد تا جائيکه «داريوش همايون» وزير اطلاعات رژيم پهلوی ثانی طی مصاحبه با راديو آزادی در تاريخ 1 نوامبر 2000 به صرافت افتاده و می گويد:
«درگيريهای مزبور در ايران جوشش و تلاطمی است که مُنجر به سرنگونی رژيم اسلامی حاکم بر ايران خواهد شد»
اين در حالی است که هنوز 6 ماه هم از واريز 22 ميليون رای توسط همين نسل جوان و خانواده هايشان به صندوق آرای انتخابات رياست جمهوری و به نفع محمد خاتمی نگذشته!
متعاقب چنين افاضات جامعه شناسانه! و تراوشات تحليلی مُحيرالعقولی، جامعه مزبور با هلهله و شادی در رسانه های تصويری خود در لس آنجلس امر را بر خود مشتبه ديدند و با پمپ کردن خود به جنبش اصلاح طلبی مردم ايران بعنوان رهبران فکری و سياسی، مخاطبين برون مرزی خود را تشويق به بستن چمدانهايشان می کردند تا در آينده ای بسيار نزديک بار ديگر همديگر را در کاباره باکارای تهران ملاقات نمايند!
تلخند تاريخ در اين نکته مستتر است که با نابردباری جناح مخالف اصلاحات در ايران و توقيف نشريات و بازداشت روزنامه نگاران صاحب صلاحيت و سرکوب جنبش دانشجوئی، قهراً مرجعيت خبررسانی را از داخل به خارج از کشور منتقل کردند واين باعث کمال شرمساری است که اينک و متاثر از رفتارهای نابهنجار و غير متعارف تماميت خواهان فرجام جنبش اجتماعی آزاديخواه و اصلاح طلب ايران با برخورداری از قدمتی 150 ساله و با تکيه بر مساعی بی شائبه مردان بزرگی همچون سيد جمال الدين اسدآبادی و علامه نائينی و دکتر محمد مصدق و دکتر علی شريعتی و آيت الله خمينی و محمد خاتمی، به آن درجه از حضيض و ذلت کشيده شود تا حال مُشتی شومن و آرتيست و مزقونچی و مُطرب در لُس آنجلس مدعی و طلايه دار رهبری جنبش اجتماعی و اصلاح طلبانه مردم ايران شوند.
عبرتی که دولتمردان ايران از اين تراژدی تلخ می توانند بگيرند آنست که نهايت اهتمام خود را صرف تقويت بنيه مالی شبکه های تلويزيونی ايرانی در لس آنجلس جهت تداوم بقايشان نمايند!!!
تا پيش از آغاز به کار رسانه های تصويری جامعه ايرانی مقيم لس آنجلس، هاله ای از توهم و بعضاً صاحب صلاحيتی در تلقی بخشی از جوانان داخل ايران از اين بخش از هم وطنانشان در خارج از کشور وجود داشت.
اما با رسيدن تصوير و برنامه های بی محتوا و بدون پرنسيب اين کُلُنی ايرانی متوقف مانده در دهه پنجاه، به ايران که بعد از منفصل شدنشان از فرهنگ و جامعه مادری و بی کفايتی شان در طی مدارج و موفقيتهای تحصيلی و شغلی در غُربت پناه به سياست بعنوان قابل دسترس ترين مُسَکن جهت جبران سرخوردگی هايشان آوردند تا از قِبَّل آن بتوانند ابراز تشخص و اعلام موجوديت نمايند، تابوی تلقی فرزانگی «تهران جِلِسيان»! نزد نسل جوان ايران شکسته شد.
اين توفيق اجباری! غنيمت ارزشمندی برای جوانان ايرانی در داخل کشور را فراهم آورد تا به اين امر ايقان بيآورند که نبايد چشم اميدی به آنسوی مرز داشته و برای به سامان رساندن سرنوشت ايران شان تنها به خود و جامعه و هويت و فرهنگ اصيل خود تکيه نمايند.(*)
نکته حائر اهميت ديگری که در جريان تهاجم ارتش آمريکا به افغانستان اذهان را متوجه خود ساخت دست پاچگی «رضا پهلوی» فرزند ارشد پادشاه سابق ايران و سلطنت طلبان حاشيه وی بود که برخلاف تمام گروه ها و جريانهای سياسی مخالف جمهوری اسلامی ايران در خارج از کشور از روز نخست بحران سرخوشانه! تمنای حمله تؤامان آمريکا به ايران و افغانستان را داشت و در نخستين موضع گيری خود در قبال تهاجم يازده سپتامبر انگشت اشاره خود را مستقيماً متوجه ايران بعنوان رَحِم انعقاد نطفه گروه های تروريستی کرد!
اين در حاليست که ديگر گروه ها و شخصيت های سياسی مخالف جمهوری اسلامی ايران در خارج از کشور وقتی با حمله نامتعارف و کور ارتش آمريکا به افغانستان مواجه شدند هرگز حاضر نشدند خصومت خود با دولتمردان جمهوری اسلامی ايران را وجهه المعامله بمباران هيستريک ارتش آمريکا بر روی خاک کشور و پدران و مادران و فرزندان خود کنند.
اما شازده کوچولوی سلطنت طلبهای ايران! نشان داد هنوز تارسيدن به آن درجه از پختگی سياسی برای ادعای رهبری مردم ايران فاصله زيادی دارد.
در همين راستا ملاقات روز چهارشنبه 13 دسامبر وی در کنگره آمريکا با چند تن از نمايندگان مجلس آمريکا، که طی آن متقاضی اقدام موثر ايالات متحده در روند براندازی رژيم بزعم ايشان نامشروع حاکم بر ايران شده بود، قابل ارزيابی است.
مشاراليه همچنين روز جمعه سی ام نوامبر طی برنامه تلويزيونی VOA در واشنگتن، زمانی که مواجه با سوال يکی از هم وطنان مقيم ايران مبنی بر اعلام موضع وی در قبال کودتای آمريکائی ـ درباری 28 مرداد عليه حکومت ملی دکتر محمد مصدق شد، با لسان متلک اظهار می دارد:
«ای کاش آن کودتا انجام نمی شد تا کمونيستها کشور را فتح می کردند و حداقل شايد مواجه با مصيبت های امروز نمی شديم»!!!
صرف نظر از اهانت گستاخانه شازده کوچولو به نهضت پر افتخار ملی کردن صنعت نفت و زحمات بی شائبه دکتر محمد مصدق، نکته قابل توجه تشبث وی به دولتهای خارجی جهت حل و فصل مسائل ايران است که گويا در اين خانواده مبدل به يک سنت تاريخی شده.
ظاهراً شازده کوچولوی تاريخ معاصر ايران با توجه به تجربه موفق پدر بزرگش در کسب مقام سلطنت با تبانی انگلستان و جايگزينی پدرش در شهريور 20 باز هم با تبانی مشترک انگلستان و آمريکا و بازگرداندن مجدد وی به اريکه قدرت در کودتای 28 مرداد 32 توسط آمريکائيها، بی تمايل نيست مزه سلطنت را بر همان سياق خانوادگی و يکبار ديگر با تبانی کاخ سفيد درک نمايد!
علی الظاهر بلاهت در فرزندان ذکور خانواده پهلوی ميراثی ژنتيک است.
اوج بلاهت شازده کوچولو زمانی شکوفا شد که مشاهده کرد در جريان بحران افغانستان، دولتمردان کاخ سفيد بدنبال بازگرداندن ظاهر شاه، پادشاه سابق افغانستان به اريکه قدرت در کابل هستند.
شازده با اين تحليل که اکنون وی نيز با جلــوه گری اش در کريدورهای سياسی آمريکا می تواند خود را بعنوان ناجی افسانه ای ايران به دولتمردان کاخ سفيد حُقنه کرده تا يکبار ديگر ايران را مبدل به لنگر ثبات برای واشنگتن در خاورميانه کند، وارد گفتمانهای سياسی بعد از عمليات يازده سپتامبر در ايالات متحده شد.
نکته ای که شازده کوچولو در مقام مقايسه خود با کاتاليزور ظاهر شاه مورد غفلت قرار داده آنست که، ظاهر شاه در اوج محبوبيت مردمی و زمانی که در خارج از کشور به سر می برد توسط يک کودتای نظامی از قدرت خلع شد، در حالی که پدر ايشان در نهايت نفرت ملی و با فشار امواج ميليونی يک انقلاب مردمی از ايران اخراج شد! و قهراً آقازاده خود را نيز بلاگردان نفرت عمومی ايرانيان از خاندان سلطنت کرد.
تاسف بارتر از آن اينکه در جريان خوش خرامی شازده کوچولو ايرانی برای دولتمردان آمريکا طی بحران افغانستان، مواجه با مواضع برخوردار از دلنگرانی برخی از اعضاء هيئت حاکمه ايران از ناحيه احتمال جدی شدن خطر رضا پهلوی برای جمهوری اسلامی ايران شديم.
اين مُبين فقدان شناخت و بصيرت آن دسته از دولتمردان جمهوری اسلامی است که چوب ضعف اعتماد بنفس خود را بر تن مردم و نسل جوان و رشيد ايران می زنند و با جدی فرض کردن اين خطر مجازی توهين آشکاری به جامعه ايرانی و بخصوص نسل جوان می کنند که هرگز حاضر نيستند کمترين مقايسه ای ميان شايسته ترين رئيس جمهور معاصر ايران در جمع روسای جمهور جهان با جوانی جويای نام و محروم مانده از تخت سلطنت که در طول عمر خود حتی يک سيلی نيز در جهت دفاع از حقوق مردم ايران نخورده، نمايند!
داريوش سجادی
28/آذر/80
آمريکا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(*) ـ آناتومی جامعه ايرانی مقيم لس آنجلس که عموماً نسل بازيافت شده از بقايای فرهنگ دوران پهلوی بوده اند که از ايران و فرهنگ ملی خود تنها سورچرانی های شبهای شکوفه نو و الواتی های جاده چالوس و گردنه هزار چم را درک کرده اند بمعنای نفی جامعه فرهيخته و موفق ايرانی مقيم آمريکا نيست که هر کدام با طی مدارج عالی تحصيلی و شغلی در گوشه و کنار خاک ايالات متحده و با حفظ هويت اصيل و باستانی خود موجبات فخر و مباهات هم وطنانشان در داخل کشور را فراهم می آورند. گزارش تصويری بنياد تنش زدائی ايران و آمريکا ازنشست جمع کوچکی از اين جامعه موفق با رئيس جمهور خاتمی طی سفر اخير ايشان به نيويورک مدرک افتخارآميزی از سربلندی و موفقيت نسل سالم و سليم النفس ايرانی در ايالات متحده است که مقياس بارزی از وجوه مشترک در هم نشينی يک رئيس جمهور فرهيخته با جمعی از ايرانيان فرهيخته در آمريکا را با ماهيت و کيفيت مستمعين و متکلمين شبکه های تلويزيونی ـ لومپنی ايرانی در لس آنجلس ارائه می نمايد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر