۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

نقد سهند شمس اسحقی




«قهرمان سازی های کاذب» و «پرستوها به لانه باز می گردند»

به قلم صادق زيبا کلام و داريوش سجادی


مقاله قهرمان سازی کاذب و همصدايی قابل پيش بينی و قابل تصّور داريوش سجادی با تمجيد از محتوای ارزشمند مقاله نامبرده

و با تکيه بر نگفتم؟!هايش، بدليل اشاره گذرا و جزيی بر موضوع قهرمان سازی در خلال خطابه ايشان به سعيد ابوطالب در چند جای به زمين می خورد که قابل به چالش کشيدن است!

مخاطب و محتوا اصلی مقاله قهرمان سازی کاذب متوجه دستگاه قضا و نقد مکانيزمی است که دستگاه قضا با به حبس کشيدن تعدادی از چهره های نه چندان سر شناس در هر رسته و گروهی چه سياسی و چه فرهنگی، که تنها نقطه اشتراکشان زخم خوردگی از قوه قضائيه می باشد به نام آوری زود هنگام ايشان منتهی می شود و متعاقباً ايران را در رتبه نخست دريافت مدالهای حقوق بشر و آزادی بيان و ... در جهان صعود جايگاه می دهد؛ نکته ای که در نظر بسياری از ناظران بر وقايع چند سال اخير ايران امری مشهود و اظهر من الشمس می نمايد اما سير و تکاپويی که نگارنده مقاله ضمن بی مبالاتی در تجميع تمامی چهره های به تعبير ايشان ناراضی و تهی دانستن ايشان از هر انديشه عالی و مترقـــّـی در جهت رسيدن به مقصودش می پيمايد،محور اصلی نقدها و خرده گرفتن منتقدين ايشان را تشکيل می دهد.

اما آنچه که در مقاله مورد اشاره باب نقد را می گشايد عمد نگارنده در صدق دادن طيف متفاوتی از شخصيتهای به تعبير ايشان قهرمان با سناريوی قهرمان شناسی وی است! بی آنکه صبرو تامـّلی در اينکار به خرج دهد نکته ای که به گواه اکثر پاسخ ها به مقاله مربوطه به وضوح نمايان است.

هر چند برخی از نام های ذکر شده در مقاله مربوطه قابليت صدق در سناريو قهرمان شناسی نگارنده را دارا می باشد اما مشاراليه با ذکر دامنه متفاوتی از نام ها و با مايه گرفتن از فهم استقرائی و تعميمی، بخشی از شخصيت ها را به اجحاف می رساند؛ نگارنده با غرض القای اين ملغمه تعميمی که بسياری از شخصيت های ناراضی طی ۲۷ سال گذشته که به هر دليل صحيح يا غلط به دستگاه قضا گرفتار آمده اند قهراً بثمن گرفتاری به عذاب قضا، افعال و افکارشان نه تنها دچار ترديد است، بلکه تمام افعال وی پس از سوء شهرت را بايد برآمده از خود قهرمان بينی قهرمان ديد؛ نکته ای که با تلفيق اين انگاره با سياهه شخصيت های نامبرده توسط وی مناقشه برانگيز است!

به عنوان نمونه ايشان در مورد گنجی می نويسد « .. بماند اصرار و تکرار و تاکيد های ايشان بر روی «ما» گفتنی هايش در مصاحبه ها به جای «من» اين تاکيد و اصرار انسان که خود را ما خطاب می کنند انسان را به اين خيال می اندازد که نکند گنجی جدی، جدی باورش شده که ردای هدايت رهبری و نجات و رسالت قومش يا ملتش را بر تن دارد ... »

نکته مجادله انگيز در اين نقل قول آنجاست که گنجی به مجرد آزادی اش از زندان پيشتر بواسطه درج مطلبی ازسوی داريوش سجادی با تاکيد بر آنکه گنجی فقط گنجی است! دستهايش را به نشانه تسليم بالا برده بود و در پاسخ به پرسشی از سوی سرويس بی بی سی « ... آيا می خواهيد نقش رهبری را در اين جنبش بازی کنيد يا خير؟» پاسخ داده بود که :

« ... اما درخصوص رهبری جنبش، من هميشه گفته ام که من روزنامه نگارم و دگرانديش، معترضم و سعی می کنم که خيلی شفاف نظرات خودم را بيان کنم اما هيچوقت خودم را در قامت يک رهبر نديده ام. من روشنفکر باقی خواهم ماند... »! (۱)

حال معلوم نمی شود برداشت زيبا کلام از ما گفتن های گنجی را به حساب همان تصّور از پوشيدن ردای رهبری ملّت به زعم زيبا کلام دانست يا اينکه به گفته های يک انسان زنده و ناطق روزنامه نگار استناد کرد! و تنها اين فرضيه نخستين را قــّوت می دهد که زيبا کلام در تبيين آسيب شناسی قهرمان سازی دچار شتابزدگی در رسيدن به خط پايان شده است بی آنکه امانتداری و صداقت صادق را به جا آورد! تا بدينجای سناريوی قهرمان شناسی يکتا و بی همراه می ماند تا اينکه مقاله تحت عنوان «پرستوها به لانه با ز می گردند » به قلم داريوش سجادی به اين سناريو اضافه می شود تا تمثيل های جسته و گريخته و ناصحيح زيبا کلام را به عمق ببرد و مبانی اين تمثيل ها را در خرده فرهنگ های قوميتی و مليتی بکاود.هر چند داريوش سجادی در پاراگراف نخست مقاله اش بيان می دارد که :

« ... خواننده برای ارتباط با موضع نويسنده بايد اين نکته را لحاظ کند که در اين مقاله، قهرمان خواهی در متن خرده فرهنگ های قهرمان خواه مورد حلاجی قرار گرفته. اين بدان معنا نيست که لزوماً چهره های تاريخی مورد اشاره قرار گرفته در اين نوشته بازيگران تئوری قهرمان سازی بوده اند...» و بر خلاف زيبا کلام مطلب خود را از ذکر اشخاص به مبانی فرهنگی و فکری قهرمان خواهان معطوف می کند اما سير و تحوّلی که نگارنده در شناساندن قهرمان و قهرمان خريدار بيان می کند بذر اين پرسش را در ذهن می کارد که اولاً مقصود ايشان از بر چسب قهرمان، تمامی اشخاصی است که اشتهارشان الزماً بواسطه گوشه نظرهای دوائر و سازمان های بين المللی است؟ بی آنکه انديشه مترقــــّی و متعالی در پس اين قهرمان خواهی قابل جستجو باشد؟! چرا که در مقاله معطوف به، نگارنده ( زيبا کلام ) با اغماض نظر بر پاره ای افکار و انديشه های شخصيت های نامبرده، نقدش متوجه روندی است که منجر به چهره شدن شخصيت هايی می کند که بارقه انديشه متعالی و مترقــّی و در خور تامّــلی به زعم ايشان نداشته اند! حال به فرض چهره شدن برخی شخصيت های فرهنگی، سياسی و غير سياسی و عدم قدردانی و التفات و توجه محافل درون وطن نسبت به ايشان، هر آنکس که مورد توجه محافل غربی و اعطای جوايز بين المللی قرار می گيرد الزاماً با نظريه قهرمان خواهی و قهرمان سازی تطبيق دارد و « مؤيد خرده فرهنگی است که قهرمانانش همچون لاک پشتان تازه از تخم خارج شده بدون تامل راهی اقيانوس غرب می شوند پرستوهائی که در نوستالوژی فرنگ به لانه باز می گردند.»!!؟

بايسته است نگارنده به اين پرسش اساسی پاسخ دهد آيا هر آن کس که مورد استقبال از سوی محافل غربی قرار می گيرد آيا دچار خود قهرمان بينی «خود کسينجر بين» شده است و با ذره بين خرده فرهنگ ها قد و قواره اش را بايد برانداز کرد؟! اما نگاهی ديرين شناسانه به محتوای مطالب نگارنده مقاله اخير ( داريوش سجادی ) حاکی از آن است که نگاه ايشان به مقوله قهرمان سازی، اساساً تمامی عرصه ها را در بر می گيرد؛ نگاهی اجمالی به مطالب به قلم ايشان، گواه چنين مدعايی هست که مواردش را می توان اقبال چشم گير نسبت به گنجی ذکر کرد که همانطور که در بالا ذکر شد پيشاپيش در گوش گنجی نجوا کرده بود که گنجی فقط گنجی است ! نقد چهره هايی همچون آغداشلو در خلال کانديداتوريش برای جايزه اسکار نقش مکمل و بسياری از چهره های شناخته شده در جامعه ايرانيان خارج از ايران مهر تاييد را بر فرضيات مزبور می زند و اين چراغ را در ذهن روشن می کند مبادا مشاراليه نام هائی چون انوشه انصاری، عباس کيارستمی و اخيراً هم عزت ا.. انتظامی و... تنی چند از فرزانگان که برای دريافت جوايز رهسپار غرب می شوند و گاهاً به سبب ناسپاسی بسياری مسئولين در قدردانی از ايشان، کنج غربت را جايگزين آغوش وطن نموده اند بايد در تمثالهای تئوری قهرمان خواهی و قهرمان سازی مشاراليها اضافه نمود؟! و اساساً گوهر چنين نظريه و تئوری را بايد در ماوای غربی قهرمانان يافت؟!

اما اين پرسش بر جای می ماند که دليل حرکت ايشان به سمت غرب را آيا بايد با همين تمثيل پرستوهائی که در نوستالوژی فرنگ به لانه باز می گردند نگريست يا آنکه ايشان خود را برغم حضور در غرب به چه دليلی مستثنی فرض کرده است؟به گفته مشاراليه:« ... قهرمان بمثابه جلوه گری است که شرط بروز و بقايش تمهيد همزمان جلوتی برای ظهور و جلوه خری برای عروج است جلوه گر و جلوه خر لازم و ملزوم يکديگرند...» با چنين مدعائی اين نکته بر ذهن می تابد که گويی قهرمان خريدار و قهرمان به گونه ای در تعامل قرار گرفته اند که افعال قهرمان بدواً تابعی از خواسته های قهرمان خريدارمی تواند باشد! پس لاجرم با ادعای نگارنده بايد اين ادعا را نيز به مدعای ابتدايی ضميمه کرد که تمامی افراد و چهره های نامبرده در فوق که بدليل اقبال از سوی محافل بين المللی به جهان معرفی شده اند تحت ميدان مغناطيسی و خواستارهای قهرمانخريدار( جلوه خر ) خود را به لانه در فرنگ رسانده اند و اساساً تمامی افکار و انديشه آنها بزکی برای پوشش اين حس نوستالوژی بوده است!

شايد بتوان سناريو قهرمان شناسی مزبور را با اغماض اينگونه هــرس کرد و برداشت نمود و در نهايت پذيرفت که درعصر حاضر که ردّ و اثر آرمانخواهی به مانند دو دهه پيش از بين رفته است نظريه قهرمانخواهی نامبرده، تبلوری عوامانه از آرمانخواهی است که در اسطوره سازی اذهان قهرمان خريداران متجلـــّی شده است در حاليکه نگارندگان نامبرده شده با سهل انگاری برخی واقعيت ها و اشخاص را فدای تئوری قهرمان سازی و قهرمانخواهی خود کردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر