۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

« سمفونی خاتمی»


IT IS WRITTEN ON THE PLANK “DON’T PLUCK THESE FLOWERS”

IT IS USELESS AGAINST THE WIND WHICH CANNOT READ IT!


تاريخ تحولات سياسی ـ اجتماعی يکصد سال اخير ايران از فقدان «استراتژی مطالبه» رنج می برد!؟

از زمان نهضت مشروطه در اواخر قرن نوزده ميلادی تا هفتمين دوره انتخابات رياست جمهوری ايران در 23 می سال 97 که انتخاباتی مُبتنی بر رقابت جدی ميان کانديداهای رياست جمهوری و مشارکتی اعجاب برانگيز و ميليونی توسط مردم ايران بود، جامعه سياسی ايران بدليل عدم مباشرت نهاد های سياسیِ متقاضی مشارکت در ساختار قدرت، مُستمراً در حال آزمون و سنجش نظام های موجود برآمده و قاصر از مطالبه ای پُر وضوح در قبال حقوق متوقع اجتماعی خود بوده است.

کلافگی مردم ايران از اعمال خشونتها و خيره سريهای «عسگر گاريچی» همانقدر در تحريک جنبش مشروطه خواهی مردم موثر بود که جسارت و گستاخی گروه تند رو انصارحزب الله در زنجير کشان مومنان به بهشت توانست موجبات تظلّم خواهی مردم از خاتمی و ترغيب نسبت به وی را فراهم کند.

ليکن مخرج مشترک جميع تحولات سياسی ـ اجتماعی تاريخ معاصر ايران «ماهيت واکنشی» اين جنبشها بوده است.

متأثر از اين ماهيت ريشه خيزشهای اجتماعی در ايران قبل از آنکه کُنشی آگاهانه، آينده نگر و هدفمند باشد، واکنشی به روز و نفی گرايانه نسبت به گذشته نامطلوب بوده است.

لذا نيروی محرکه جنبش های اجتماعی در ايران بعضاً ميل به نخواستن ها دارد تا خواستن ها! بعبارت ديگر مردم ايران در خيزشهای اجتماعی خود عموماً می دانند که چه نمی خواهند اما نمی دانند که چه می خواهند!

در جنبش مشروطه قبل از آنکه ايرانی ها شناختی از پارلمانتاريسم و مشروطيت و سيستم تفکيک قوا داشته باشند، تنها می دانستند که از جور و ستم سيستم استبداد محمد علی شاهی خسته شده اند.

در مشروطه مردم قبل از آنکه بدانند چه می خواهند، می دانستند چه نمی خواهند. لذا مشروطيت نه يک انتخاب بلکه يک پناه برای ايرانی ها در قبال استبداد معنا شد.

اين مُحرکه پس از مشروطه در کودتای «سيد ضياء» نيز موفق عمل کرد و باعث آن شد تا دلزدگی مردم از هرج و مرج و ناامنی سالهای پايانی قرن منجر به پناه آوردن مردم به استبداد امن رضا خانی شود.

همانطور که در کودتای 28 مرداد نيز علی رغم حُسن نيت مصدق و مساعی گرانقدر وی جهت استقرار سلطنت فاقد حکومت، ليکن ناتوانی وی از حفظ انگاره های فرهنگی مُستتر در ضمير ناخودآگاه خرد جمعی مردم ايران، زمينه سوء استفاده کودتاچيان جهت استقرار امنيت ولو پليسی جامعه را فراهم آورد.

اما کودتاچيان پهلوی نيز در همين تله اسير شدند و پس از 25 سال بار ديگر جنبش واکنشی مردم نسبت به فقدان فضای ابراز وجود و شخصيت اجتماعی رژيم را در بن بست قرار داد.

طی 200 سال گذشته ميْل اجتماعی مردم ايران متناوباً ميان جذب و دفع دو مؤلفه: «امنيت و آزادی» در نوسان بوده ، ليکن بدليل فقدان منظومه ای ناب از ماهيت ، منزلت و رسالت انسان در ساختار حکومت و غيبت احزاب سياسی، انتخاب ايرانيان انتخابی حذفی بدون ارائه بديلی آگاهانه بوده است. 

همين ديناميزم در 12 فروردين 58 به هنگام برگزاری رفراندوم انتخاب رژيم جمهوری اسلامی در ايران، مردم را ترغيب کرد تا با 98% آراء بواسطه نخواستن رژيم مُستبد پهلوی بدون کمترين شناختی از ساختار سياسی نظام جمهوری اسلامی به آن پناه آورند.

در واقع خواستن جمهوری اسلامی بواسطه نخواستن رژيم پهلوی و نفی آن نوع شيوه مديريتی بود بدون آنکه کمترين آگاهی در قاطبه مردم نسبت به ساختار حقوقی و سياسی جمهوری اسلامی وجود داشته باشد.

در دوم خرداد 76 نيز مجدداً همين مکانيزم توده های شهری و روستائی ايران را به حرکت درآورد و توانست يک اجماع رای بيست ميليونی عليه سياستها و گفتمان حاکم بيست سال گذشته انقلاب اسلامی ايران را بنفع رئيس جمهور خاتمی فراهم کند.

در دوم خرداد 76 رای مردم ايران به خاتمی، رای به نخواستن سياستهای متخذه قبلی حکومت در ايران بود بدون آنکه ايشان کمترين آگاهی و شناختی از شاکله «جامعه مدنیِ» وعده داده شده خاتمی را در خود احراز کرده باشند. لذا 20 ميليون رای به خاتمی قبل از آنکه بمعنای خواستن راهکارهای پيشنهادی خاتمی باشد، نخواستن مُختصات حاکم بر مناسبات اجتماعی ـ سياسی جامعه بود.

مُختصات حاکم بر مناسبات اجتماعی ـ سياسی مُنتجه از انقلاب اسلامی سال 57 در ايران مُبتنی بر فورماسيونهائی بوده که در شيوه قرائت 20 سال گذشته گفتمان حاکم بتونيزه شده و لعاب تقّدس و هنجاری گرفته ، از جمله:

1ـ ماهيت الهی ساختار قدرت در مقابل شأن قانونی آن.

اين ويژگی مُنجر به تسرّی لعلب تقدس به بدنه صاحب منصبان حکومت شد و هاله ای از الوهيت را پيرامون ايشان احاطه کرد و عملاً شأن ايشان اجل از مناقشه و نقد قرار گرفت که عارضه مُنتجه از آن ، يکی شمردن اسلام و مسئولين بود.لذا کفايت يا عدم کفايت مسئولين از کيسه اسلام هزينه می شد و مجادله با ايشان ، مجادله با اسلام و انقلاب تفسير می گرديد.

2ـ محدود بودن دايره شهروندی در نتيجة انقسام اتمی جامعه به سه بخش خودی (پروتونی) ناخودی (نوترونی) و بيخودی (الکترونی)!

شأن شهروندی در اين دايره صرفاً شامل حال خودي ها با مُختصات خاص خود بود. در اين چارچوب شهروند خودی برخوردار از امتيازات شهروندی است و حقوق ديگر شهروندان يا از آنان مُضايقه شده و يا اگر هم در مقاطعی اين حقوق تفويض می گرديد اين به منزله بنده نوازی و تفقّد حکومت در قبال رعايای دسته دوم خود تلقی می شد.

شهيد رجائی نخستين نخست وزير ايران بعد از انقلاب اسلامی را می توان بانی چنين تفکری در فرهنگ انقلاب تلقّی کرد که سهواً و علی رغم حسن نيت، با شعار «ترجيح تعهد بر تخصص» زمينه ساز خلق نوعی کُلکتيويزم باندی مُبتنی بر تَقَرُب و تمکين با شاکله ای مذهبی در ساختار اداری ايران شد.

در اين ساختار شرط ورود به سيستم تَقَرُب به اقطاب قدرت و شرط بقا و ارتقاء تمکين در برابر اقطاب قدرت شد که نهايتاً مُنجر به فرهنگ سِفله پروری و کوته انديشی در ساختار اجرائی سيستم می شد.

3ـ مذموميت مطالبه شئون بيولوژيک انسان بواسطه رشد نوعی زُهدگرائی غيرهارمونيک و نابالغ در فرهنگ انقلاب و جنگ در مقابل پذيرش طبيعی اين ماهيت.(هيپوتالاموس زدائی)

اين ويژگی در اقشار خارج از دايره خودي های نظام تاثير افراطی و ناهنجار گذاشت و لايه های اجتماعی اين قشر را بسمت هنجارشکنی افراطی هدايت کرد.

بی جهت نيست که نوزادان سال 57 که کمترين اُنس و آميزشی را نيز با فرهنگ رژيم پهلوی نداشته اند اکنون با وسواس در حال انطباق اُکتاو صدای خشايار اعتمادی با صدای داريوش اقبالی اند!

اين قشر اکنون جهت ابراز وجود دست به يک مبارزه منفی با سيستم زده و دقيقاً همان کاربُردی را که جامعه دينی ايران قبل از انقلاب از جشن نيمه شعبان بعنوان دهن کجی در مقابل حکومت بکار می گرفتند، اينک با شاديهای هيستريک خود در مراسم چهارشنبه سوری و پايکوبيهای افراطی شان در پيروزيهای تيم ملی فوتبال اقدام به ابراز وجود در مقابل سيستم می نمايند.

4ـ قرائت تک ساحتی از مفهوم آزادی.

اصولاً از بعد از پيروزی انقلاب اسلامی بواسطه رشد نوعی فرهنگ مبالغه آميز ذم نگرانه نسبت به اصل لذت دنيوی بمنظور کسب رستگاری اُخروی ، جايگاه لذت اعم از لذات پنجگانه حسی در انديشه مذهبی حاکم بر ايران صرفاً در دايره لذات معنوی قرائت شد و متاثر از اين فرهنگ بدبينانه ، آزادی در فرهنگ انقلاب ايران در جايگاه «آزادی از» در مقابل «آزادی در» قرار گرفت.

آزادی پذيرفته شده در فرهنگ هنجاری انقلاب ، آزادی از دنيا و زخارف آن معنا پيدا کرده و آزادی در مناسبات شهروندی هويتی هوس بازانه و هرج و مرج طلب پيدا کرد و بشدت مورد نکوهش قرار گرفت. در اين فرهنگ، رسالت آزادی صرفاً سعادت اُخروی است و مابه ازای دنيوی ندارد.

5ـ آگرانديسمان کردن دشمن خارجی بمنظور توجيه کوتاه های داخلی و فرافکنی قصورات در جامعه به دسايس خارجی.

چنين دشمن فرضی ای مستمسک مناسبی جهت سرکوب صداهای نامأنوس با فرهنگ حاکم بر نظام را فراهم می کرد.(رشد بی قاعده انديشه بيگانه هراسی Xenophobia )

از سوی ديگر انفصال رابطه از آمريکا در مقام دشمن خارجی بتدريج مُبدل به ماهيت انقلاب ايران شد تا جائيکه نفس بحث رابطه با اين کشور ضربآهنگ مجادلات کلامی موافقان و مخالفان شده که بمثابه تورنسلی عمل می کند که درصد ماهيت انقلابی فرد يا سازمانها و گروههای سياسی را ثبت می کند.

6ـ فرهنگ پرخاشگری و شيوه تکلّم انقلاب که مُنتجه از فضای خشن جنگ و تحولات دهه 60 مُبدّل به مونولوگی حذفی نزد حاکمان و شهروندان درجه يک نظام شد و ظرفيت تحمل را نزد جناح حاکمه تقليل داد و زمينه رشد ماجراجوئی اجتماعی(Adventurism) را بشدت افزايش بخشيد.

ماحصل چنين مختصاتی نوعی حس حقارت و ضعف اعتماد بنفس در اقشار بيرونی دايره حکومت را فراهم کرد که زمينه ساز آفت «قهرمان پروری» در بطن جامعه ايران شد.

جامعه قهرمان پرور، جامعه ای است بيمار و قهرمان آفت جامعه است.

نسلی که نتواند با تکيه بر نهادهای جامعه مدنی حقوق شهروندی خود را مطالبه کند دچار نوعی احساس بی پناهی شده و در انديشه يافتن سرپناهی مستحکم، نيل به يافتن «قهرمان» جهت تأديه حقوق مضايقه شده اش دارد.

نيل به قهرمان بدليل آنکه ساختار عمل سياسی در حکومت را قائم به فرد می کند، قاصر از متحول کردن بنيان های جامعه است و عملاً موجب بدخيم شدن نارسائيهای اجتماعی شده و با رفتن قهرمان، ساختارها کماکان دست نخورده باقی می مانند.

متاسفانه بخش قابل توجهی از اقبال به خاتمی در دوم خرداد 76 ناشی از عوارض بالينی آفت قهرمان پروری در بستر مناسبات جامعه شهروندی ايران بود.

حماسه سازان دوم خرداد نسل سرخورده ای بودند که در رويايشان خاتمی را منجی افسانه ای خود می ديدند که برای نجات ايشان ظهور کرده!

رای به خاتمی ، رای به سايه ای از خاتمی بود که در کنار پرتو مورّب آفتاب بسيار بزرگ جلوه می کرد.

همين مسئله خاتــــمی را دچار معضل طاقت فرسائی کرده و اين در حاليست که وی عملاً مواجه با سه مشکل همزمان نيز می باشد.

مشکل نخست خاتمی عدم تجانس ساختاری در ترکيب حاميان سياسی وی می باشد.

خاتمی با توجه به آنکه با تکيه بر يک جبهه سياسی که در آن از تکنوکرات های کارگزاران تا چپگرايان مجمع روحانيون مبارز و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی قرار داشتند، به پيروزی رسيد، پس از پيروزی مجاب کردن اين نيروهای بعضاً نامتجانس با راهکارهای مورد نظرش بشدت مشغله زا می باشد.

مشکل دوم خاتمی جناح شکست خورده در انتخابات است که مُترصد کوچکترين نقطه ضعف در عملکرد خاتمی اند تا بتوانند از آن بنفع خود بهره برداری کنند.

اما مشکل سوم و مهمترين مشکل خاتمی ارضاء ذائقه 20 ميليون آراء مُکتسبه وی است. ذائقه ای که متاثر از سياستهای حذفی گذشته بشدت تحريک شده و هر روز تقاضاهای بيشتر و بزرگتری را از سيستم مطالبه می کند.

ليکن صدای خاتمی هرچند صدای نامأنوسی برای بخشی از بدنه انقلاب اسلامی است که بدليل ناتوانی از هم ذات پنداری با چنين لسانی موجبات دلنگرانی و آزار ايشان فراهم شده، اما همزمان اين صدا توانسته با حفظ اصول انقلاب اسلامی بخش های جديدی از لايه های اجتماعی ايران، که تا پيش از اين در گُفتمان حاکم بر انقلاب ايران رسميت نداشتند را مخاطب قرار داده و موجوديت ايشان را در دايره انقلاب شموليت بخشيده و برسميت بشناسد.

خاتمی لهجه و گويش جديدی از انقلاب اسلامی را قرائت کرده که برای بافت تثبيت شده انقلابيون نامأنوس است و بهمين دليل ساز مخالفت با وی را دامن می زنند.

خاتمی بخوبی واقف است که علی رغم قلت اين قشر و علی رغم برخورداری اش از 20 ميليون رای ليکن بدليل عدم انسجام در آراء ميليونی مکتسبه اش و با توجه به استعداد بالائی که مخالفينش در بهره برداری از جّو تشنج و ناامنی دارند، موظف است تا بشدت از بروز و خلق جّو تشنج در کشور پرهيز نمايد.

مخالفان خاتمی علی رغم آنکه در اقليت قرار دارند ليکن بدليل منسجم بودن و استعداد بالا در استفاده بهينه ! از جّو تشنج، حريصانه مُترصد بروز جّو ناامنی اند.

سکوت خاتمی طی يک سال اخير در قبال بحرانهای کشور و آخرين آن که حذف وزير کشورش بود ، واقع بينی خاتمی در گرفتن فرصت از مخالفانش را نشان می داد. ليکن چنانچه سکوت خاتمی بدون ايجاد تأثير مطلوبی در جناح مخالف بمنظور بر سر عقل آوردن ايشان طولانی شود، تأثير منفی نزد حاميان وی می گذارد و در نهايت خاتمی را بر سر دو راهی باج دهی به مخالفان و پيروی از موافقان قرار می دهد.

هنر خاتمی در آنست که موفق شد رسيتال حاکم بر نظام سياسی ايران را مُبدّل به سمفونی فراگيری کند که موجبات استحکام سياسی ايران را در نظام بين الملل را فراهم کرد.

اينکه خاتمی موفق شود رهبری اين سمفونی را با موفقيت به پايان ببرد پرسشی است که پاسخ روشنی در حال حاضر ندارد.



داريوش سجادی

هفته نامه راه نو – چاپ تهران

شماره 12 ـ بيستم تير ماه 77

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر