۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

انگشت بودا


کاشت، داشت و برداشت از حماسه دوم خرداد 76 به روزهای پايان خود نزديک می شود.

طی 8 سال رياست جمهوری پر تلاطم سيد محمد خاتمی هر کس بنا به استعداد و توانمندی و ظرفيت و عمق شعور خود فيل اصلاح طلب مستقردر تاريکخانه دوم خرداد را فهم و معرفی و مصادره به مطلوب کرد.

نويسنده نيز سهم خود در نهضت اصلاح طلبانه مزبور را با مقاله سمفونی خاتمی آغاز کرد.

(سمفونی خاتمی ـ هفته نامه راه نو ـ چاپ تهران)



در آن مقاله بود که برای نخستين بار در تحليل پويش ها و تاريخ تحولات سياسی ايران معاصر اين گزاره وارد ادبيات ژورناليستی و گفتمان سياسی ايران شد مبنی بر آنکه:

« مخرج مشترک جميع تحولات سياسی ـ اجتماعی تاريخ معاصر ايران «ماهيت واکنشی» اين جنبشها بوده.

متأثر از اين ماهيت، ريشه خيزشهای اجتماعی در ايران قبل از آنکه کُنشی آگاهانه، آينده نگر و هدفمند باشد، واکنشی به روز و نفی گرايانه نسبت به گذشته نامطلوب می باشد. لذا نيروی محرکه جنبش های اجتماعی در ايران بعضاً ميل به نخواستن ها دارد تا خواستن ها! بعبارت ديگر مردم ايران در خيزشهای اجتماعی خود عموماً می دانند که چه نمی خواهند،اما نمی دانند که چه می خواهند!»

اما ظاهراً 7 سال وقت لازم بود تا مدعی اين گزاره پی به نادرستی آن ادعا ببرد يا لااقل بپذيرد آن گزاره بخشی از واقعيت هست اما همه واقعيت نيست!

هفت سال طول کشيد تا آنکه مجدداً بعد از انتخابات مجلس هفتم طی مقاله صمد و عين الله گزاره مزبور را با تکيه بر بحران هويت نزد جامعه شبه شهری ايران و ابرام بر شکاف سنت و شبه مدرنيسم موجود در کشور اينگونه تکميل و اصلاح شود که:



« تنها وجه مشترک اين دو طبقه ، موجوديت حکومت جمهوری اسلامی است با اين تفاوت که نسل و طبقه صمد ها يا همان روستائيان و سنتی ها می دانند که چه « می خواهند» و آن جمهوری اسلامی است و نسل و طبقه باقرزاده ها و يا همان شهروندان شبه مدرن نيز می دانند چه « نمی خواهند» و آن هم جمهوری اسلامی است!»



هشت سال پيش که مقاله سمفونی خاتمی در راه نو منتشر شد، طی آخرين ديداری که با اکبر گنجی مدير مسئول محترم آن هفته نامه در حاشيه جشنواره مطبوعات در تهران داشتم اکبر خبر از آن داد که داريوش شايگان فيلسوف سرشناس ايرانی از مدعای آن مقاله استقبال کرده و هفت سال بعد از آن بود که مشاهده شد داريوش آشوری همکسوت شايگان صادقانه اعتراف می کند:



« همه ما، من خودم را هم در واقع استثنا نمی کنم ، همه ما روشنفکران دچار اين گرفتاری بوديم که بين شيوه زندگی مان و آن چيزهائی که دوست داشتيم داشته باشيم و ذهنيتی که با آن داوری می کرديم و ارزيابی می کرديم يک شکاف اساسی بود و در نتيجه می توانم بگويم که ما روشنفکرها يک ذهنيت اسکيزوفرنيک داشتيم»

(مهدی خلجی ـ مصاحبه با داريوش آشوری ـ سلسله گزارشات انقلاب ايران و سقوط پادشاهی)



اما در آخرين تماس تلفنی با گنجی طی يک هفته مرخصی قبل از انتخابات رياست جمهوری نهم، اکبر را شوريده تر از آن ديدم که بتواند مانند سابق پرچم و مسئوليت تاريخی نوانديشان دينی را عهده داری کند.

اکبر را اين بار آنچنان ديدم که خواسته يا ناخواسته خود را مبدل به همان قهرمانی کرده بود که در همان مقاله سمفونی خاتمی که موجبات تشفی خاطرش را فراهم کرده بود، بعنوان آفت از آن نام برده بودم.

برای انعقاد نطفه سندروم قهرمان پروری دو مولفه هم زمان و توامان عمل می کنند.

ـ جامعه ای تحقير شده ، مسئوليت گريز و اقتدارطلب.

ـ انسانی خويشتن کام و اقتدار خواه و توجه طلب.

اولی برخوردار از شاخصه های خود آزاری است و دومی متکی بر الگوهای رفتاری خود شيفتگی.

بی دليل هم نيست که روان شناسان معتقدند مازوخيست ها و نارسيست ها از نظر روانی بشدت به يکديگر محتاج و وابسته اند.

جلوه گر برای خود ارضائی خود محتاج جلوه خر است.

قهرمان در خلاء متولد نمی شود.

قهرمان، شعله تابان و سوزانی است که از برآيند دمش قهرمانخواهانه جامعه ای تحقير شده و هيمه جاه طلبانه انسانی اقتدار خواه بازآفرينی شده.






..... جامعه قهرمان پرور، جامعه ای است بيمار و قهرمان آفت جامعه است.

نسلی که نتواند با تکيه بر نهادهای جامعه مدنی حقوق شهروندی خود را مطالبه کند دچار نوعی احساس بی پناهی شده و در انديشه يافتن سرپناهی مستحکم، نيل به يافتن «قهرمان» جهت تأديه حقوق مضايقه

شده اش دارد.

نيل به قهرمان بدليل آنکه ساختار عمل سياسی در حکومت را قائم به فرد می کند، قاصر از متحول کردن بنيان های جامعه است و عملاً موجب بدخيم شدن نارسائيهای اجتماعی شده و با رفتن قهرمان، ساختارها کماکان دست نخورده باقی می مانند.

متاسفانه بخش قابل توجهی از اقبال به خاتمی در دوم خرداد 76 ناشی از عوارض بالينی آفت قهرمان پروری در بستر مناسبات جامعه شهروندی ايران بود.

حماسه سازان دوم خرداد نسل سرخورده ای بودند که در رويايشان خاتمی را ناجی افسانه ای خود

می ديدند که برای نجات ايشان ظهور کرده!

رای به خاتمی ، رای به سايه ای از خاتمی بود که در کنار پرتو مورّب آفتاب بسيار بزرگ جلوه می کرد......

(بخشی از مقاله سمفونی خاتمی)



در صمد و عين الله از روشنفکران دينی بعنوان يگانه ناجی برای عبور از بحران هويت و نابسامانی جامعه ايران نام برده شده بود.



« تنها روزنه اميد حکومت می تواند و بايد به روشنفکران دينی باشد که با تکيه بر باورهای نوانديشانه دينی از دل واقعيتهای بومی و فرهنگ دينی از توان لازم برای بسامان کردن ابعاد معرفت شناسانه پاراديم دينی ايران برخوردارند»



بعد از انتخابات مجلس هفتم ،انتخابات رياست جمهوری نهم ايران از حيث جامعه شناختی، نمونه پروضوحی از صحت ادعاهای مقاله صمد و عين الله بود.



(مطالعه مجدد مقاله صمد و عين الله را با توجه به فعل و انفعالات صورت گرفته در انتخابات رياست جمهوری نهم به علاقه مندان به تعقيت تحولات ايران توصيه می کنم)



در مقاله مزبور ادعا شده بود:



خرده فرهنگ نسل روستا را می توان در چهار مقوله:

تقدير گرائی، تبارگرائی، اقتدار گرائی و زعيم سالاری شناسائی کرد.



اين نسل ناخودآگاه می کوشد با رويکردی « فرومی» ضمن مستحيل کردن هويت فردی خود در هويت جمعی هم تبارهايش از يک بی وزنی و سياليت در ذيل هويت جمعی مکتسبه و قدرتمندش، حظ ذهنی برده و با تفويض همه حقوق و اختيارات خود به زعيمی مقتدر، در ذيل اقتدار مقتدای قهرمان تلقی شده اش با همنوائی و هم آوائی از وی برای خود احساس قدرت و منزلت بازتوليد ذهنی نمايد.



طی سالهای بعد از دوم خرداد که اصلاح طلبان توانستند بخش هائی از ارکان حکومت ايران را عهده داری کنند اين نسل نشان داد تا چه اندازه از قدرت و قابليت بسيج توده ای و سازماندهی برای دفاع از مطالبات و خواسته های خود برخوردارند تا جائی که وقتی يک جوان دانشجو در يک نشريه داخلی دانشکده اش نمايشنامه ای نوشته (نمايشنامه موج) که برخوردار از کمترين تعرض به مقدسات اين نسل است ايشان کفن پوش در سپهر علنی جامعه قدرت نمائی و صف آرائی عليه ايشان کردند.



اما طبقه بظاهر متوسط و شبه شهری ايران جز بصفت ظاهر در تحليل نهائی تفاوت بارزی با طبقه فرو دست و روستائی ايران ندارد.



عقلگرائی ، احساس فرديت مدرن، خود باوری، مسئوليت پذيری و استقلال فکر، نرم افزارهای تعريف شده وعام و استانداردی برای طبقه متوسط اند اما در ايران با تکيه بر رانت نفت اين تنها سخت افزار های مورد نياز طبقه متوسط و جامعه مدرن است که نصب و تعبيه شده اند.

جامعه بظاهر شهری ايران به اعتبار نارسائی های شهروندی اش درست در بزنگاه هائی که توسط رهبران اش توقع می رود در عرصه حضور به هم رساند ترجيح داده خلوت عافيت بطلبد.

پيشتر در مقاله کامروائی سحرخيزان و سناتور کروبی بر اين مبانی تاکيد شده بود که در عرصه دمکراسی هر که سحرخيزتر است بقاعده کامروا تر هم خواهد بود ولو آنکه اين حراميان باشند که سحرخيزتر باشند قهراً و بقاعده کامرواتر هم خواهند بود.



با توجه به تمامی تفاصيل فوق بايد و می توان رئيس جمهور برگزيده در سوم تير ماه 84 را گزينشی منطقی از غيبت قابل انتظار عين الله های ايرانی تلقی کرد.

شنبه 28 خرداد ماه، يک روز بعد از دور نخست انتخابات رياست جمهوری دور نهم در ميزگرد سياسی شبکه تلويزيونی هما با قاطعيت پيش بينی کردم برنده دور دوم انتخابات شخص آقای احمدی نژاد خواهد بود چنانچه در جبهه مقابل يک فراخوان و مشارکت گسترده در روز انتخابات صورت نپذيرد.

اين پيش بينی نه از روی نبوغ خارق العاده و يا برخورداری از رمل و استرلاب سياسی بود، بلکه برخاسته از اين فهم بود که جامعه کرخت شبه شهری ايران در مقابل حريفی قرار دارند که پابه رکاب و متفق آماده حضور گسترده و هماهنگ در جميع عرصه هائی هستند که توسط رهبرانشان فراخوانده می شوند، که شدند!

اين داوری را پيش از اين در خصوص تعلل پايگاه اجتماعی اصلاح طلبان در انتخابات شورای شهر نيز کرده بودم که در هر دو اين دو نمونه (انتخابات رياست جمهوری و انتخابات شورای شهر) نصيب اصلاح طلبان از آش انتخابات ته مانده مسموم آن بود که در انتخابات اول داوطلبانه آن آش نامطبوع را سرکشيدند و در انتخابات اخير مجبور شدند آنرا بياشامند!



معروف است مردی را که دو همسر داشت و تصادفاً هر دو همسرش در يک شب مرحوم شده بودند مورد سوال قرار دادند که چرا همسر اولت مُرد؟ و وی گفت:

چون سوپ مسموم خورد.

و وقتی پرسيدند همسر دوم ات چرا مُرد؟

پاسخ داد: چون سوپ مسموم اش را نمی خورد!!!





دو قطبی مصباح ـ سروش

انتخابات نهم رياست جمهوری از وجوه مختلفی قابل ارزيابی و مناقشه است.

ـ از حيث عوام فريبی، تبليغات اين انتخابات يکی از پر حجم ترين تبليغات عوام فريبانه نزد کثيری از نامزدهای انتخاباتی بود.

استفاده از جوانان با پوشش های نامتعارف و دخترکان زيبا روی بزک کرده در تبليغات درون شهری نامزدهائی که جملگی ادعاهی دين ورزانه داشته و در ادبيات خود چنين جوانانی را لاابالی معرفی می کردند، نزد قاطبه تحليلگران و حتی شهروندان ايرانی اصول فروشی تلقی می شد و شد.

جالب توجه آن بود که علی رغم چنين جو عوامفريانه ای نتيجه دور نخست انتخابات نشان داد خوش اقبال ترين نامزدها از ميان کسانی بودند که اتفاقاً تن به اين عوامفريبی ها و اصول فروشی ها ندادند.

چه در تبليغات جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی که با يک الگو برداری ناشيانه از انتخابات رياست جمهوری آمريکا تصور کرده بودند چنانچه برای نامزد انتخاباتی شان يک معاون اول خوش چهره همچون الگور معرفی کرده که مثله ((خارجی ها))!!! در جميع ميتينگ های انتخاباتی در معيت همسرش حضور يابد، توان آنرا خواهند داشت تا به مخاطبانشان رسيدن به دروازه های تمدن بزرگ را بقبولانند، غافل از آنکه چنين صنايعی قبل از هر چيز مرعوبيت و ناخودباوری حاملان چنين معرکه گردانی هائی را افاده معنا خواهد کرد.

و چه مانند آن دسته از نامزدهای منتسب به جناح محافظه کار ايران که علی رغم ابرام هميشگی شان بر الگوهای اسلام سنتی اينک يک شبه خواب نما شده بودند و با کت و شلوار های رنگارنگ از زيبا رويان برای تبليغات انتخاباتی خود بهره می بردند، رويکرد نهائی شهروندان ايرانی نشان داد کماکان قدرت تشخيص نمايش از واقعيت و اصول فروشی از اصولگرائی را دارند.

هاشمی ، کروبی و احمدی نژاد با سه خاستگاه متفاوت در اين انتخابات نشان دادند با تن ندادن به جو عوامفريبانه حاکم بر ايام تبليغات انتخاباتی حرمت بيشتری برای شعور شهروندان قائلند.

تصادفی هم نبود که اين سه نامزد رتبه های نخست را در دور اول انتخابات (علی رغم شائبه ها و شکوائيه ها) به خود اختصاص دادند.

هر چند هاشمی هم در تبليغات انتخاباتی خود از دخترکان و جوانان فوق الذکر بهره ها بُــرد اما واقعيت آنست که هاشمی به صفت ميانه رو بودن خود هيچوقت چنين جوانانی را از خويش نرانده بود که اينک تحليلگران اقبال هاشمی به ايشان را بتوانند عوام فريبی يا اصول فروشی وی تلقی کنند.

کروبی و احمدی نژاد هم با دو خاستگاه سياسی کاملاً متضاد با ايستادن بر سر اصول و ايمانيات خود توفيق آنرا يافتند که علی رغم بی مهری های متحدين سياسی شان متفوقانه رقبايشان را پشت سر بگذارند.

احمدی نژاد را نمی دانم اما طی مصاحبه ای که فردای دور نخست انتخابات با حجت الاسلام کروبی حاصل شد درد دل های شيخ اصلاحات را بيش از آنکه از ناحيه ناجوانمردی ها ببينم برخاسته از نارفيقی ها ديدم.

[ ... ]

شيخ با دل پر درد خود نشان داد شايسته شير سنگی بر مزار خواهد بود.



در مجموع در تبليغات انتخابات رياست جمهوری، اين سه نفر هر چه بودند، خودشان بودند. بدون کمترين گريم و تظاهر و تصنع.

ـ اما دور نخست انتخابات را از حيث گفتارشناسی نيز می توان به قضاوت و معنا نشست.

مطابق آرا متخذه کم فروغ دکتر مصطفی معين، از جبهه روشنفکری و آکادميسين منتهی عليه جناح چپ ايران و آرا کم اقبال دکتر علی لاريجانی برخاسته از جبهه روشنفکری و دانشگاهی منتهی اليه جناح راست ايران، نتيجه انتخابات رياست جمهوری اخير را می توان بنوعی شکست گفتمان روشنفکری در ايران تلقی کرد.



مجموع آرا متخذه اين دو کانديدای وابسته به جامعه دانشگاهی ولو با خاستگاه سياسی متفاوت مُبين کمينگی و عدم بضاعت پايگاه توده ای جامعه انتلکتوال و آکادميسين کشور است.

فقر تاريخی که ريشه در همان بحران هويتی دارد که جامعه دانشگاهی ايران را از ابتدا با تولد نارس و سنت تاريخی معوج اش معرکه گردان جميع غفلت ها و نارسائی ها و کم کششی های اين گروه در تعقيب منويات جامعه ايران قرار داده است.



علی رغم اين انتخابات رياست جمهوری ايران را بنوعی می توان تقابل قديمی دو ديدگاه نوانديشانه از دين به طلايه داری دکتر عبدالکريم سروش و ديدگاه سنت گرايانه و متصلب از دين به زعامت آيت الله مصباح يزدی ارزيابی کرد.

بی سبب هم نيست که فردای شمارش آرای دور نخست انتخابات، سروش و مصباح با اعتماد بنفس می توانستند نفوذ خود بر روند دمکراسی در ايران را به رخ يکديگر بکشانند.

چهل و هشت ساعت قبل از پايان تبليغات دور نخست انتخابات رياست جمهوری فراخوان دکتر سروش به جمع شدن اصلاح طلبان در خيمه حجت الاسلام کروبی در کنار امريه مصباح يزدی، ( 10+1 ) بيست و چهار ساعت قبل از آغاز انتخابات دور نخست به مريدان خود مبنی بر رای دادن به احمدی نژاد نشان داد کماکان نبرد اصلی در ايران نبرد اسلام نوانديش با اسلام سنتی است.

جالب آن بود که صرف نظر از آرا هاشمی رفسنجانی که با صراحت می تواند مالکيت انحصاری بر آن آرا را با ترجمه رای به ميانه روی، برای خود ادعا کند. کروبی و احمدی نژاد در ميان سه کانديدای باقيمانده ،بالاترين اقبال را نزد شهروندان ايرانی احراز کردند.

شايد در صورت عدم اجحافات در حق شمارش آرای حجت الاسلام کروبی ، در کنار نبود بی فراستی اصلاح طلبان و اجماع به نفع وی امروز اين سروش بود که می توانست نفوذ بيشتر خود را به مصباح بفروشد!






عبدالکريم سروش:

مناسب ترین فرد برای اینکه سرکار بیاید آقای کروبی است . آقای کروبی قواره و اندازه این نظام است. یعنی به هیچ وجه از حداد عادل که رئیس مجلس این نظام است، متوسط تر نیست و از شاهرودی که رئیس قوه قضاییه نظام است، متوسط تر نیست، اهل چانه زنی و مذاکره است و در سایه او، من گمان می کنم که دوستان دموکرات ما می توانند به تقویت بنیان های جامعه مدنی بپردازند، بدون اینکه زیر رگبارهای فشارهای اجرایی قرار بگیرند و این چیزی است که ما برای آینده لازم داریم. چون به هر حال مقصود از گرفتن قدرت هم تقویت جامعه مدنی و جبهه دموکراسی خواهی است.



نفوذی که با اندکی حزم انديشی اصلاح طلبان به راحتی توان موفقيت در انتخابات را برای ايشان فراهم می کرد.




مصباح یزدی: پنج شنبه روزه بگيرید،جمعه به احمدی نژاد رای دهید.

وی به شاگردان و اطرافيان خود توصيه كرده است كه همگي براي پيروزي احمدي نژاد در انتخابات نهمين دوره رياست جمهوري؛ پنج شنبه را روزه بگيرند.
ستاد روحانيان احمدي نژاد در قم اعلام كرد:
يكي از بزرگان حوزه علميه قم به شاگردان و اطرافيان خود توصيه كرده است كه همگي براي پيروزي دكتر احمدي نژاد در انتخابات نهمين دورهرياست جمهوري؛ پنج شنبه را روزه بگيرند و شب جمعه را نماز امام زمان (عج) را اقامه كنند تا خداوند با پيروزي احمدي نژاد به ملت ايران كمك كند تا بتوانند عدالت را در جامعه به طوري كه شايسته ملت مسلمان ايران است، پي ريزي كنند





اشتباه بزرگ اصلاح طلبان را بايد و می توان ناشی از محروم ماندن ايشان از يک رهبريت استراتژيک دانست.

شليک سعيد عسگر به مغز سعيد حجاريان يکی از حسابشده ترين و موثرترين اقدامات تندرويان در ايران بود.

هر چند حجاريان از اين سوء قصد تا حدودی جان سالم به در برد اما واقعيت آنست که گلوله مزبور کار خود را کرد و آن محروم شدن جنبش اصلاحات از مديريت استراتژيکی همچون سعيد حجاريان.

نه حجاريان توفيق آنرا يافت تا بتواند مانند سابق توان دماغی خود را برای مديريت اصلاحات بازتوليد کند و نه اصلاح طلبان توانستند جايگزين شايسته ای برای حجاريان احصا نمايند.

بهزاد نبوی علی رغم برخورداری اش از سالها پيشينه و تجربه سياسی هر چند کوشيد خلاء مديريتی حجاريان را اشباع کند اما با توجه به اينکه شاکله شخصيت سياسی بهزاد در فضای نيمه مخفی و چريکی سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی شکل گرفته عملاً توان آنرا نيافت تا بتواند رهبری يک جنبش متکی بر دمکراسی خواهی بومی را عهده داری کند.

تنها کسی که توان آنرا داشت در غيبت حجاريان ، جای خالی او را پر کند عباس عبدی بود که نشان داده از فراست و زيرکی های سياسی لازم در مديريت پروژه اصلاحات بومی در ايران برخوردار است اما وی نيز بموقع توسط قوه قضائيه زمينگير شده بود!

زمانی هم که نسخه مناسب برای نجات جان اصلاحات و اصلاح طلبان پيچيد، ديگر دير شده و اصلاح طلبان متفرق تر از آن بودند تا بتوانند دستورالعمل های عبدی را عملياتی کنند.




عباس عبدی، روزنامه نگار و فعال سياسی، در نامه ای برای ستاد انتخاباتی اکبر هاشمی رفسنجانی، پيشاپيش شکست او را در دور دوم انتخابات رياست جمهوری ايران هشدار داده بود.

آقای عبدی، در اين نامه که در تاريخ 30 خرداد، سه روز قبل از دور دوم انتخابات به يکی از نزديکان آقای هاشمی رفسنجانی فرستاده، خواستار کناره گيری او به نفع مهدی کروبی شده بود زيرا عقيده داشت که آقای کروبی، شانس بيشتری برای پيروزی بر نامزد محافظه کاران دارد.





هم تاکيد سروش بر اصلحيت کروبی و هم توصيه عبدی بر ارجحيت کروبی مويد اشراف ايشان به دموکراسی بومی در ايران است.

تلخ يا شيرين گريزی از اين واقعيت نيست که در جامعه سياسی و ساختار قدرت در ايران هنوز شيخوخيت و صحابگی حرف اول را می زند. قهراً چنين حالتی مناسب با يک جامعه ايده آل دمکراتيک نيست اما به هر حال واقعيتی اجتناب ناپذير است که تصادفاً می توان از آن بخوبی بهره برداری کرد.

کروبی گزينه شايسته ای برای اصلاح طلبان بود تا پروسه دمکراسی و اصلاح طلبی در ايران را با تکيه بر وی تداوم و قوام ببخشند.

پيشتر هم در مقاله سناتور کروبی با اشاره به تحصن نمايندگان مجلس ششم به اين نکته اشاره شده بود که:

کروبی از معدود رجال سياسی ايران است که علی رغم مساوی بودن حق و رای وی با ديگر نمايندگان مجلس به پشتوانه شيخوخيت و اعتبار سياسی اش نشان داده در جمع نمايندگان قبل از آنکه نماينده ای مردم در مجلس باشد « سناتور» ايشان در جمع نمايندگان است! 26 روز تحصن سياسی نمايندگان مجلس بدون کسب امتياز مطلوب را بايد مقايسه کرد با فقط اظهار تصميم به تحصن گرفتن يکنفره کروبی در جريان بازداشت حسين لقمانيان نماينده مردم همدان در مجلس که منجر به آن شد لقمانيان بلافاصله از سلول زندان اوين به کرسی قرمز مجلس بازگردد!



پروژه يا پروسه تخريب

انتخابات رياست جمهوری را از حيث تخريب نامزدها و يا بقول رئيس جمهور خاتمی بد اخلاقی های صورت گرفته نيز می توان ارزيابی کرد.

بگفته هاشمی رفسنجانی ميلياردها تومان در ايام انتخابات از بيت المال کشور عليه وی و بمنظور تخريب وی هزينه شد.

هزينه ای که چنانچه صحت آن به اثبات برسد نشان دهنده آنست که اين سرمايه ارزش آنرا داشته تا عليه هاشمی مصرف شود. چرا که نتيجه داده و موفق شدند وی را در نزد قاطبه ملت کم اقبال کرده و از رسيدن به کرسی رياست جمهوری نهم ايران محروم اش نمايند.

دو ماه قبل از انتخابات 27 تير طی گفتگو با دکتر ابراهيم يزدی، ايشان صراحتاً خبر از آن داد که خاوير سولانا رئيس اتحاديه اروپا پيغام داده که در صورت رياست جمهوری رفسنجانی حاضر به ادامه مذاکرات و معامله با ايران در مذاکرات بر سر فعاليت انرژی اتمی هستيم.

چنانچه اين خبر صحت داشه باشد قهراً به هاشمی آنقدر انگيزه می داد تا با احساس مسئوليت بيشتری وارد انتخابات شود، همچنانکه امروز نيز با تحقق نيافتن اين خواست غربی ها، ايشان آنقدر انگيزه دارند تا با تکيه بر عکسی بی ربط به محمود احمدی نژاد از جريان نبش قبر شده اشغال سفارت آمريکا در سال 58 يک شبه آنچنان شهرآشوبی برای تخريب احمدی نژاد به راه بياندازند تا با زبان بی زبانی به تخريب کنندگان آنموقع هاشمی اينک بگويند:

اين به آن در!!!



صدای پای فاشيسم

يک هفته آخر دور دوم انتخابات اين سخن به کرات از تريبون های اصلاح طلبان شنيده شد که در صورت روی کار آمدن احمدی نژاد سياست های فاشيستی توسط وی و تيم همراه و حامی وی بر کشور اعمال می شود.

هنوز معلوم نيست اين سخن تا چه اندازه صحت داشته باشد. هر چند با توجه به خاستگاه سياسی برخی از حاميان رئيس جمهور جديد می توان گزينه فاشيست را هم در کارير محتمل دولت جديد گمامه زنی کرد.

اما نکته ای که پروا دهندگان آنموقع از حلول فاشيسم در ايران کمتر به آن توجه می کردند آنست که بر فرض تحقق چنين امری، اين فاشيسم از دل آراء دمکراتيک شهروندان ايران برخاسته است.

همچنانکه نازيسم هيتلری نيز با تکيه بر آراء دمکراتيک شهروندان آلمانی به منصه ظهور رسيد.

اگر هيتلر توفيق آنرا يافت تا با تکيه بر آرا اکثريت شهروندان آلمانی حزب ناسيونال سوسيال خود را بر مقدرات آلمان حاکم کند، اين را مديون نآرامی ها و ناامنی ها و بحران اقتصادی گسترده مبتلابه آلمان بيرون آمده از جنگ جهانی اول بود.

همچانکه امروز نيز اگر دوستانی در جنبش اصلاحات دلنگران حلول فاشيسم در ايرانند چاره ای ندارند که بپذيرند زمينه های اقبال به چنين فاشيسم محتملی را بايد در 8 سال گذشته جستجو کنند که عملاً با ضعف مديريت خود در کنار کارشکنی غير قابل کتمان محافظه کاران امنيت روانی شهروندان را بشدت کمرنگ کردند. آن هم شهروندانی که نه توان فهم دقيق و کارشناسانه تحولات زير پوستی سياست را دارند و نه ادعائی برای چنين فهمی از خود نشان داده و می دهند.

برای ايشان تامين مضيقه ها و مضايقه های اقتصادی و فراغتی و معيشتی شان مرجح بر هر چيزی است و چندان هم دلبسته به آن نيستند که اين مطالبات از ناحيه يک فاشيست تامين شود يا يک دمکرات.



حاشيه انتخابات

از اُمهات انتخابات رياست جمهوری نهم ايران که بگذريم حاشيه اين انتخابات هم خالی از لطف نبود. از جمله آنجا که دکتر علی اکبر ولايتی پيش از آنکه بنفع هاشمی رفسنجانی از دور رقابت ها کنار بکشد در مصاحبه ای تفصيلی با سايت بازتاب و روزنامه ايران در پاسخ به اين سوال که:



آقاى ولايتى که با تمام سوابق اش الان در صحنه انتخابات آمده و كارنامه اش در معرض نقد و داورى است چون خودش هم تاريخ مى نويسد، نمى تواند اين سؤال را كه در قبال بحران هاى دوران مديريت روابط خارجى اش چه كرده، بى پاسخ بگذارد. وقتى رشته تلاشهاى شما در روند بهبود مناسبات با جهان خارج با طراحى و ماجراى ميكونوس و بختيار توسط جريانى افراطى به هوا برود نبايد اين وزير خارجه آرام بگيرد و سكوت كند؟

« ولايتی در مقام پاسخ خبر از آن می داد که در دوره قدرت سوسياليست‌ها؛ يعني رياست‌جمهوري «ميتران»، روابط ايران و فرانسه در بهترين شرايط قرار گرفت تا جايي كه يك بار «دوما» وزير خارجه وقت فرانسه، به «رزيدانس» ما در نيويورك آمد و مذاكرات طولاني هشت ساعته را از صبح تا عصر با هم انجام داديم و به اين ترتيب، اكثر نقاط مبهم و تاريك روابط روشن شد.... من سفري داشتم به فرانسه و چندين بار با «فرانسوا ميتران» ديدار كردم. در اين ديدار، ميتران اعلام كرد كه دعوت ما را براي سفر به ايران مي‌پذيرد و به تهران خواهد آمد و از من و «رولاند دوما»، وزير خارجه وقت فرانسه، زمان مناسب براي سفر را سؤال كرد كه دوما سپتامبر را پيشنهاد كرد، اما من به ميتران گفتم كه اكتبر زمان بهتري است زيرا در سپتامبر، من در نيويورك هستم كه ميتران پيشنهاد مرا پذيرفت و به من تأكيد كرد كه هر بار به اروپا سفر مي‌كني، به فرانسه بيا و با من ديدار كن و گزارش روند روابط ايران و فرانسه را بده كه هركجا مشكلي وجود دارد، من شخصا آن را حل كنم و بعد از ملاقات نيز مرا تا بيرون كاخ «اليزه» بدرقه كرد.
وقتي ما به ايران بازگشتيم و در حال فراهم كردن مقدمات سفر ميتران به تهران ـ كه مي‌توانست نقطه عطفي در رابطه ايران و فرانسه و حتي اروپا باشد و باعث سرازير شدن رؤساي كشورهاي اروپايي به تهران مي‌شد ـ بوديم، ناگهان حادثه قتل بختيار رخ داد و همه چيز مختل شد. اين مسئله چند بار ديگر هم اتفاق افتاد و در روابط ايران با ساير كشورهاي اروپايي مانند آلمان هم تكرار شد و هر بار كه روابط به نتيجه مي‌رسيد، با يك خرابكاري و حادثه اين‌چنيني، روابط مختل مي‌شد. در رابطه با آلمان نيز ارتباط دو كشور به قدري نزديك شده بود كه «هانس ديتريش گنشر» وزير خارجه استثنايي آلمان‌ها، در مصاحبه با راديو كلن در اوج جنگ با عراق براي اولين بار اعلام كرد كه عراق، متجاوز است. اين مسئله، مانند بمب در دنيا صدا كرد و پس از پايان جنگ نيز رابطه ايران و آلمان، رشد خيره‌كننده‌اي داشت كه با حادثه ميكونوس متوقف شد و به نظر من كساني كه مخالف روابط متعادل و فعال ايران با اروپا بودند، در پشت پرده اين اقدامات قرار داشتند .... بنابراين، مشاهده مي‌كنيم كه روابط با اروپا با تلاش‌هاي بسيار زياد و استفاده از تكنيك‌ها و فنون ديپلماتيك در زماني طولاني، به شكلي تنظيم شد كه مبتني بر حفظ عزت و استقلال كشور و تأمين منافع ملي بود، اما ناگهان با اتفاقات زنجيره‌واري چون قتل بختيار و ميكونوس و حادثه اتريش و بلژيك، نتايج اين تلاش‌ها ضربه خورد ... آنچه مسلم است، حوادثي چون قتل بختيار و ميكونوس به مصلحت كشور نبود. زماني كه يك رابطه در ديپلماسي كشور پس از چند سال تلاش به نقطه قابل اتكايي مي‌رسد كه مي‌تواند، اساس يك رابطه دو طرفه توأم با حفظ عزت و كسب منافع ملي با غرب شود، جرياني به وجود مي‌آيد كه مي‌خواهند اين روابط را تخريب كنند، و به نظر مي‌رسد اين به نفع كشور نيست.»



ولايتی در موقعيتی اين اعتراف را می کند که 14 سال پيش از آن تاريخ طی مقاله ای تحت عنوان سمفونی جهانی در روزنامه ابرار اعترافات امروز ايشان مطبوعاتی شده بود!




قسمتی از مقاله مافيهای مافيای قدرت که در آن به بخشی از مقاله سمفونی جهانی اشاره شده است:

جمعه 18 مرداد ماه سال 70 ساعت 14 اخبار سراسري سيماي جمهوري اسلامي ايران خبر كشته شدن « شاهپور بختيار» در پاريس توسط افرادي ناشناس را بر روي آنتن جام جم فرستاد .

بختيار آخرين نخست وزير رژيم پهلوي بود كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به عنوان پناهنده سياسي در فرانسه سكونت داشت و از نظر سياسي فاقد اهميتي جدي و نگران كننده براي دولتمردان ايران بشمار

مي رفت.

فرداي ترور بختيار روزنامه صبحگاهي «ابرار» چاپ تهران كه در آن تاريخ گرايش دست چپي داشت اولين موضعگيري مطبوعاتي ايران در خصوص اين ترور را طي مقاله اي تحت عنوان « سمفوني جهاني» بقلم نويسنده بعمل آورد.

طي آن مقاله با اشاره به آمادگي ايران جهت ميزباني از «فرانسوا ميتران» رئيس جمهور وقت فرانسه در تهران و همزماني آن با ترور بختيار كه منجر به لغو اين سفر شد ، عاملين اين ترور كساني معرفي شده بودند كه مخالف بهبود مناسبات ايران و اروپايند و در تحليل نهائي انگشت اتهام مستقيماً متوجه دولتمردان واشنگتن شده بود. بلافاصله در بعد ازظهر چاپ مقاله مزبور ، طي نامه اي كه از جانب روابط عمومي وزارت اطلاعات براي روزنامه ابرار ارسال شد ، ضمن تائيد محتواي مقاله مزبور از ديگر نشريات نيز خواسته شده بود تا با تكيه بر اصول و محورهاي همان مقاله به ارزيابي ترور بختيار بپردازند و اتهام اصلي را متوجه آمريكا كنند!!!

شايد اگر تأييده وزارت اطلاعات نبود هرگز به صحت تحليل آن مقــــاله شك نمي كردم !





همچنانکه 6 سال جلوتر از آقای ولايتی طی مقاله مافيهای مافيای قدرت آمده بود:

يك منبع كاملاً موثق ديپلماتيك ايران طي سالهاي نيمه اول دهه 70 خبر از آن مي داد كه بدنبال ترور عبدالرحمان قاسمـلو و سپس شرفكنــدي در كافه ميكونوس آلمان ، عوامل خودسر در وزارت اطلاعات ايران با اين تحليل كه آمريكائيها در مقام پاسخ قصد حمله نظامي مستقيم به ايران را دارند ، مخفيانه و بدون اطلاع رهبر و رئيس جمهور وقت اقدام به انتقال موشك هاي دوربرد و ميان برد به آلمان (2) كرده تا در صورت تحقق حمله آمريكائيها به ايران ، ايشان نيز از خاك اروپا منافع آمريكا را مورد حمله قرار دهند !



لازم به ذکر است همان منبع موثق ديپلماتيک 6 سال پيش طی نشستی مشترک، صراحتاً و معترضانه اذعان می داشت که ما بمنظور ترغيب مرحوم قاسملو جهت کنار گذاشتن مشی چريکی و بازگشت اش به ايران با وی در حال مذاکره بوديم و درست در زمانی که با ايشان بر سر يک فرمول مشترک جهت بازگشت به کشور به توافق رسيده بوديم، مواجه با ترور وی شديم!!!

البته بخش نخست ادعاهای مطرح شده در مقاله مافيهای مافيای قدرت شش روز بعد توسط شخص آقای هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با روزنامه همشهری مورخ 20 دی ماه 78 مورد تائيد قرار گرفت اما اين مانع از آن نبود تا روزنامه کيهان به سنت مرسوم خودش معرکه گردانی رسانه ای کرده و در مقام دفاع از خودسرهای مطرح شده در آن مقاله نويسنده را مورد الطاف خفيه خود قرار دهد!



حاشيه حائز توجه ديگر در انتخابات رياست جمهوری اخير مشاهده نهادينه شدن وجوهی از اهداف جنبش اصلاح طلبی ايران بود که نمود خود را در جسارت و بلاغت و شجاعت جوانان طی مواجه شان با جميع نامزدهای انتخاباتی نشان داد.



در عموم نشست هائی که نامزدهای انتخابات با جوانان ، خصوصاً دانشجويان داشتند بوضوح مشاهده می شد که جوانان برخلاف قبل بدون کمترين لکنت زبان و تکلفی، تند ترين سوالات و انتقادات خود را نسبت کانديداهای رياست جمهوری مطرح می کردند اين در حاليست که همين 8 سال پيش بود که در حافظه تاريخی جامعه ايران حضور محمد خاتمی آن هم در اوج محبوبيت ميليونی و ملی در دانشگاه تهران ثبت شد که چگونه جوانان دانشجو برای طرح سوال خود در مقابل رئيس جمهور حتی بشدت محبوب شان رعشه گرفته و با لکنت زبان و ارتعاش صدا سوالها و نقطه نظراتشان را بيان می کردند.

اين در حالی که که پيش از اين اساساً دانشگاه و دانشجو محلی از اعراب برای پرسش و پاسخ ميان عالی رتبگان با جوانان نداشت.

اعتبار و امتياز چنين تحولی را با توجه به سنت تاريخی و متصلب استبداد شرقی 2500 ساله ايرانی را در هر شرايطی نمی توان به کسی جز محمد خاتمی داد.



اما علی رغم کسب چنين فضائلی به قيمت همه فروتنی ها و خويشتنداری ها و خون دل خوردن های سيد محمد خاتمی يک واقعيت تلخ را نيز نمی توان فراموش کرد و آن اينکه خاتمی طی 8 سال عهده داری مسئوليت رياست جمهوری ايران همواره کوشيد انگشت اشاره اش را بمنظورتوجه انگيزه ها و کشش های مدنی شيدائيانش همواره متوجه هدف اصلی که عقلانيت، مسئوليت پذيری و اخلاقگرائی بود، نگاه دارد و طرفه آنکه انگشت خاتمی نيز به تقدير انگشت بودا دچار شد!



همانگونه که بودا وقتی با اشاره انگشت خود به ماه و زيبائی ها مستتر در آن به مريدان و شيدائيانش، ناباورانه ايشان را مغفول از ماه و مفتون انگشت خود يافت خاتمی نيز علی رغم پايمردی و سماحت و سماجت اش بر خودباوری ها و اخلاقگرائی ها و مسئوليت پذيری ها، عاقبت کسر بزرگی از دوم خردادی ها يش را قبل از آنی که مقلوب خرد مدنی شان ببيند، مفتون قد رعنای خود ديد!





داريوش سجادی

آمريکا

14/تير/84




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر