۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

ميوه ممنوعه


فرجام مناسب روابط ايران و آمريکا

محمد خاتمی، رييس جمهور ايران روز چهارشنبه 16 آوريل، هر گونه احتمال برگزاری رفراندوم برای برقراری رابطه با آمريکا را رد کرد و صريحا گفت: « رفراندوم در روابط خارجی معنا ندارد اين يك تصميم تخصصی است و مراجع تصميم ‌گيری آن مشخص می ‌باشد»

مخالفت خاتمی با برگزاری رفراندوم برقراری رابطه با آمريکا پاسخ قاطع به آن بخش از سخنان هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با فصلنامه راهبرد بود که طی آن وی اظهار داشته بود:

«اگر سياست ما با آمريكا به عنوان معضل تشخيص داده شود راه‌حلش يكي اين است كه رفراندوم كنند و ببينند جامعه چه مي‌گويد. شرطش اين است كه بايد ابتدا مجلس شوراي اسلامي تصويب كند و بعد رهبري تاييد كنند و يا اين‌كه (رهبري) به عنوان معضل به مجمع تشخيص مصلحت بفرستند تا در مورد آن بحث و تصميم‌گيري شود. آن هم عملا اين‌ گونه است كه رهبري بايد تاييد كنند»

مواضع هاشمی از آنجا حائز اهميت می بود که می توانست با پشتوانه اظهارات سال گذشته آيت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ايران مورد بررسی واقع گردد که طی نشست با اعضاء جديد مجمع تشخيص مصلحت نظام اظهار داشته بود:

«مجمع تشخيص مصلحت نظام بايد در عين تصويب و تثبيت سياستهای کلی نظام همواره آمادگی تغيير اين سياستها بر اساس برخی اقتضائات داخلی و يا خارجی را داشته باشد»

اما ظاهراً مصاحبه هاشمی با راهبرد و قرار دادن آن بخش از سخنان وی در ارتباط با چگونگی ايجاد مناسبات ميان ايران و آمريکا بر روری خروجی خبرگزاری ايرنا مبتنی بر يک هماهنگی قبلی جهت بسترسازی مناسب جهت کليد خوردن پروژه ميوه ممنوعه رابطه ايران و آمريکا بوده است.

اين شائبه از آنجا ناشی می گردد که:

اولاً مصاحبه مذکور برخلاف رويه فصلنامه راهبرد دو ماه زودتر از تاريخ مقرر منتشر شده!

بنا به مندرجات سايت بازتاب وابسته به محسن رضائی:

« سخنان هاشمی، بخش‌هايي از گفت‌وگوي اخير وي با شماره بهار فصلنامه راهبرد وابسته به مركز تحقيقات استراتژيك است. شماره بهار اين فصلنامه، حدود دو ماه زودتر از روال عادي منتشر شد و به محض انتشار، خبرگزاری جمهوری اسلامی ايران در خبري از اين گفت‌وگو، بخش‌هايي از آن را منتشر كرد.

گفتني است، براساس اطلاعات موثق، مصاحبه مذكور در تاريخ چهاردهم بهمن ماه انجام و شماره جديد نشريه «راهبرد» در تاريخ 25 اسفند ماه منتشر شده است و پرداختن به آن پس از وقفه 27 روزه، بر مبناي يك برنامه قبلي بوده است»



ثانياً مصاحبه کنندگان با هاشمی آقايان عباس ملکی و محمود واعظی (معاونت آموزش و پژوهش و معاونت اروپا ـ آمريکای وزارت امورخارجه در دوران تصدی مسئوليت علی اکبر ولايتی در وزارت امور خارجه) بودند که هر دو کماکان مناسبات خود با ولايتی را محفوظ نگاه داشته اند. خصوصاً عباس ملکی که در کنار مناسبات صميمانه اش با ولايتی برخوردار از مناسباتی حسنه با هوشنگ امير احمدی رياست شورای آمريکائيان و ايرانيان (AIC) نيز می باشد که مشاراليه سالهاست در قالب شورای مذکور فعاليتهای گسترده ای بمنظور ايجاد رابطه ميان ايران و آمريکا را به عمل می آورد.

تفصيل سوابق همکاری امير احمدی با عباس ملکی در پروژه بهبود مناسبات ايران و آمريکا پيشتر در دو مقاله:

شبگردهای پشت ديوار سياست و بازار سياه سياست ذکر شده است.

در مجموع، همين مناسبات حسنه نوعی هماهنگی ميان طرفين جهت شرکت اميراحمدی در ميز گرد سياسی راديو بی بی سی در مورخه شنبه 23/فروردين/82 را به به ناظرين مطلع القاء کرد!

در اين ميز گرد سياسی که بلافاصله و در فردای مطرح شدن اظهارات هاشمی رفسنجانی صورت گرفت اميراحمدی با شعف و هيجان زدگی بشارت آنرا می داد که:

«اظهارات هاشمی را بايد جدی گرفت همانطور که در جريان آزادی گروگانهای آمريکائی و پايان جنگ او بود که توانست حرف آخر را بزند و هرم تصميم گيری در ايران را متقاعد به توصيه های خود کند»

هر چند آن بخش از اظهارات هاشمی رفسنجانی که ناظر بر محول کردن تکليف روابط با آمريکا به رفراندوم بود، از جانب هر دو جناح محافظه کار و اصلاح طلب مورد اقبال قرار نگرفت و نخستين بار محسن ميردامادی رئيس کميسيون سياست خارجی مجلس پيش از اظهارات اخير رئيس جمهور خاتمی در واکنش به آن گفت:

«هيچ كشوري در سياست خارجي، رفراندوم برگزار نمي‌كند. مقولات مهم سياست خارجي، مقولاتي نيست كه بتوان آن را به رفراندوم گذاشت، زيرا اگر فرض كنيد رابطه با آمريكا را به رفراندوم بگذاريم و بعد اكثريت مردم خواهان رابطه با آمريكا باشند، حاكميت، امتياز چانه‌زني براي آمريكا را از دست مي‌دهد؛ زيرا اگر بنا باشد كه ايران و آمريكا با يكديگر رابطه برقرار كنند، هر دو طرف تلاش مي‌كنند كه در صورت چانه‌زني، امتيازات بيشتري را بگيرند»

طبيعی است حل و فصل مقولات سياست خارجی را که يک طرف آن کشور خارجی است نمی توان محول به مطالبات مردم در داخل کرد.

همانطور که دولت آمريکا نيز نمی تواند با مديريت عوامفريبانه رسانه ای، تصميم به جنگ با ايران را محول به همه پرسی از مردم آمريکا نمايد!

طبعاً با توجه به شمائی که قاطبه توده های عامی آمريکا از ايران و ايرانيان دارند که منبعث از تبليغات منفی رسانه های اين کشور شمائی کريه و باديه نشين و وحشی وعقب افتاده است! نتيجه چنين همه پرسی از قبل مؤيد تهاجم ارتش آمريکا به ايران است تا بقول جوزف کنراد: سفيد پوستان را به لحاظ پيشرفتی که به آن نائل شده اند بعنوان موجودات فراسپهری و بنا به ضرورت و با قدرت ربوبی بر وحشيان (جهان سوم) نزديک کنند!

در چنين حالتی از نظر عوام آمريکا ايراد و استبعادی ندارد که دست التفات دولتمردان کشورشان با چاشنی جنگ و خشونت بر سر رعايای خود در ايران و بمنظور متمدن کردن ايشان، کشيده شود! همانطور که در عراق و افغانستان کشيده شد!

اما نکته مغفول در اظهارات هاشمی رفسنجانی آن بخش از سخنان وی بود که پيشنهاد آنرا داد تا مسئله مناسبات ايران و آمريکا با ارجاع آيت الله خامنه ای در دستور کار مجمع تشخيص مصلحت نظام قرار گيرد.

علی الظاهر پيشنهاد مزبور که تاکنون نيز با مخالفت هيچکدام از جناح های سياسی ايران مواجه نشده از لحاظ سياسی برای دولتمردان ايران راهبردی مقرون به صرفه تر می باشد.

نخست به دليل آنکه توفيق آنرا به هاشمی رفسنجانی می دهد تا با حفظ وجاهت و جاه طلبی سياسی خود امتياز حل و فصل نهائی گره کور مناسبات با آمريکا را به نام خود در تاريخ ايران ثبت نمايد و طبعاً مزايای سياسی آنرا نيز به نفع خود برداشت نمايد.

با توجه به اينکه قاطبه عوام و بخصوص نسل جوان ايران که فاقد درک عميق سياسی از مناسبات پيچيده سياسی می باشند در موقعيت فعلی به استقبال بهبود مناسبات با آمريکا رفته و ورود ديپلماتهای آمريکائی به ايران را بمثابه باز شدن دربهای بهشت بر روی خود تلقی می کنند، طبعاً چنانچه هاشمی بتواند فتح باب اين مناسبات را به نام خود ثبت کند در آنصورت فرصت مناسبی را برای ترميم وجهه خود نزد افکار عمومی پيدا خواهد کرد.

گذشته از آن حل مناسبات ايران با آمريکا از کانال مجمع تشخيص مصلحت نظام اين فرصت را در اختيار رهبری جمهوری اسلامی قرار خواهد تا همانند آيت الله خمينی که با پذيرش قطعنامه 598 شورای امنيت پايان دهنده به جنگ ايران و عراق شد و رسماً نيز در بيست ونهم سال 67 طی پيامی با ادبياتی شورانگيز اعلام کرد:«... من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن می ديدم ولی بواسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلاً خودداری می کنم و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامی کارشناسان سياسی و نظامی سطح بالای کشور، که من به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان اعتقاددارم ، با فبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم و در مقطع کنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظان می دانم...» اکنون آيت الله خامنه ای نيز اين فرصت را می يابد تا به تعبير مسعود بهنود راهی را انتخاب کند که محتاج دل است! «دلی به بزرگی آن که پايان جنگ را اعلام داشت. يادتان هست «... با خدای خود معامله کردم، پدر پيرتان هم گريست...» متنی تاريخی و شايسته آدم‌هائی که شان پدری را می‌شناسند و هم مسووليت آن را. دلی می‌خواهد به بزرگی دل‌های بزرگ جهان» *

علی القاعده چنانچه مجموعه هرم تصميم گيری در جمهوری اسلامی ايران به اين تصميم مشترک برسند که روابط خود را با آمريکا از کانال مجمع تشخيص مصلحت نظام پی گيری نمايند، قبل از هر گونه مذاکره با آمريکائيها ملزم الرعايه به چند نکته اساسی می باشند:

اولاً در موقعيت فعلی هر گونه اقدام در راستای بهبود مناسبات با ايالات متحده آمريکا با توجه به وضعيت صورت گرفته برای واشنگتن بعد از جنگ با عراق و با عنايت به برتری سياسی ايران در عراق با اکثريت شيعه، بايد مبتنی بر حفظ و اصرار بر مواضع اصولی ايران در سياست خارجی متخذه اش طی دو دهه گذشته صورت پذيرد.

هر اندازه که بتوان سياستمردان ايرانی را در اتخاذ مواضع خود در سياستهای درون کشوری مورد مواخذه و شماتت قرار داد اما مجموعه مواضع تهران در امهات سياست خارجی اش در يک ارزيابی کلی قابل ستايش و ارج گذاری است.

جمهوری اسلامی ايران جهت بهبود مناسبات با آمريکا لزومی به شرمندگی نداشته و با حفظ مواضع اصولی خود تنها بايد با تقويت وفاق و اتحاد ملی از طريق اصلاح سياستهای درون مرزی، خود را برخوردار از عقبه و پشتيبانی عمومی جهت نشستن با اعتماد بنفس در پشت ميز مذاکره با طرفهای آمريکائی کند.

همچنين برخلاف توصيه هائی که اخيراً از جانب بخش هائی از فعالان سياسی ايران صورت می پذيرد مبنی بر فلسطينی زدائی از سياست خارجی ايران، جمهوری اسلامی می تواند و بايد کماکان بر موضع اصولی خود در دفاع از حقوق مردم فلسطين تاکيد نمايد.

از آنجا که کاخ سفيد طی 24 سال گذشته مکرراً يکی از شروط بهبود مناسبات خود با ايران را موکول به اجتناب تهران در حمايت از حقوق مسلمانان در فلسطين اشغالی کرده، اين تلقی در ذهنيت برخی از سياسيون ايران رشد پيدا کرده تا با چشم پوشی از تراژدی فلسطين می توان دل دولتمردان آمريکا را به نفع خود نرم کرد!

عمده استدلال اين بخش از سياسيون ايران بر اين اساس استوار است که مسئله فلسطين ربطی به ايران نداشته و گذشته از آنکه با توجه به حمايت گسترده دولت قدرتمند آمريکا از رژيم اسرائيل، استهلاک سرمايه های سياسی ايران در فلسطين آب در هاون کوبيدن است.

اين در حاليست که جمهوری اسلامی بنا بر ماهيت اسلامی خود نمی تواند خود را از مسئله فلسطين منفک نمايد و گذشته از آن با همان استدلالی که آمريکا از بيرون منطقه اقدام به حمايت همه جانبه از اسرائيل می کند تهران نيز می تواند و بايد بر اساس همين استدلال به حمايت خود از فلسطينيان ادامه دهد.

همچنين برخلاف استنباط آن دسته از سياسيون که حمايت موثر آمريکا از اسرائيل را بدليل قدرتمند بودن واشنگتن قابل توجيه می دانند، جمهوری اسلامی نيز از نقطه نظر ايالات متحده دقيقاً بواسطه برخورداريش از قدرت و نفوذ در منطقه مورد تغيُّر و تشر قرار گرفته و می گيرد.

طبعاً چنانچه جمهوری اسلامی ايران چيزی در قواره های سياسی کشوری مانند بورکينافاسو يا گواتمالا بود هر اندازه هم که بر طبل مخالفت با رژيم اسرائيل می کوبيد از نظر دولتمردان واشنگتن محلی از اعراب نداشته و کمترين اهميت و مدخليتی برای جهتگيری های سياسی آن قائل نمی شدند.

تنها تمايز قدرت تهران و واشنگتن در وجوه اين قدرت است که در جای خود قابل بحث است.

در خصوص دلنگرانی آمريکا از تلاش ايران جهت برخورداری از سلاح اتمی نيز محکمه پسندترين احتجاج تهران بايد اصرار بر برداشتن سيستم « دَبل استاندارد» در منطقه باشد.

چنانچه منطقه خاورميانه بايد عاری از سلاح های کشتار جمعی و اتمی باشد اين اصل منطقاً بايد شامل حال اسرائيل نيز باشد در غير اينصورت نمی توان از حق قانونی ديگر کشورهائی که در حاشيه خطر اتمی تل آويو قرار دارند، اين توقع را داشت که برای تقويت امنيت دفاعی خود تنها به کلاشينکف بسنده نمايند!

دولت آمريکا نيز چنانچه بتواند خود را از زير فشار لابی اسرائيل رها ساخته و جهتگيری سياست خارجی خود را صرفاً متکی بر منافع ملی و شهروندان آمريکا نمايد، بخوبی به اين واقعيت تسليم خواهد شد که جمهوری اسلامی ايران با تکيه بر اسلام متعارف و رحمانی مطرح شده از جانب رئيس جمهور خاتمی بهترين گزينه برای تامين منافع آمريکا در خاورميانه است.

مشروط بر آنکه واشنگتن با برسميت شناختن اسلام انعطاف پذير تهران، رهبری سياسی ايران بر جامعه مسلمان خاورميانه را تمهيد کرده و در آنصورت می تواند اميدی به مهار جنبشهای راديکال اسلامی از نوع بن لادنی توسط نوع اسلام حاکم بر ايران را داشته باشد.

پنج دهه سياستهای نسنجيده واشنگتن در خاورميانه در کنار حمايت همه جانبه از سوء سياستهای اسرائيل بذر نفرت و انزجار از آمريکا در خاورميانه را مبدل به انباشتی مخرب و قدرتمند از کينه ضد آمريکائی کرده.

اشتباهات اخير آمريکا در افغانستان و عراق نيز دامن زننده به اين نفرت شده است.

در هر دو مورد افغانستان و عراق واشنگتن از ميان ده ها گزينه منطقی و مقرون به صرفه تر دست به تهاجم همه جانبه و گسترده به اين دو کشور زد.

بازخوران نهائی چنين سياستی در وهله نخست مبدل کردن بن لادن و صدام به اسطوره های شکست ناپذير و قهرمانان صف اول مبارزه با آمريکا بود که موجی از شادی و شعف را نزد مسلمانان عصبانی از آمريکا فراهم ساخت و در فاز دوم که اين قهرمانان تخيلی و پوشالی با ضرب شصت سنگين نظامی آمريکا منهدم و منهزم شدند ، آن شادی و شعف اوليه مبدل به بغض و نفرتی بيشتر از واشنگتن در سينه آن دسته ازمسلمانی شد که همه اميد خود را به اين قهرمانان اسطوره ائی بسته بودند.

بغض و نفرتی که شورمندانه قهرمانی ديگر برای پنجه بر صورت آمريکا کشيدن را استقبال می کند. در اينصورت احتمال دور از انتظاری نيست که چند صباحی ديگر يک دايناسور ديگری از نوع بن لادن يا صدام از جای ديگری در جهان اسلام درفش خونخواهی به دست نگيرد و بار ديگر منطقه را درگير مناقشه ای جديد سازد و اگر بتوان نامی به اتخاذ اين سياست آمريکا گذاشت، قطعاً آن نام سياست مصلحت انديش و تعقل گرا نخواهد بود!



داريوش سجادی

27/فروردين/82

آمريکا



* مقاله دلی بزرگ، بقلم مسعود بهنود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر