۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

نسل از دست رفته


مسابقه تيم ملی فوتبال ايران با آمريکا قبل از آنکه محتاج تفسير ورزشی باشد شايسته نقد سياسی است.

اولاً انگيزه برپائی و ماهيت اين مسابقه کاملاً سياسی بود.

دو کشور بر اساس يک معرفت عام به ضرورت بهبود مناسبات دو جانبه رسيده اند و متقابلاً با آگاهی از مواضع ذهنی ـ عينی موجود جهت نيل به اين نزديکی می کوشند از نقاطی غير سياسی و حساسيت برانگيز به يکديگر نزديک شوند و اين تصميمی بلااشکال و بهداشتی است.

اينکه برخی خجولانه تلاش می کنند نفس اين مسابقه را صرفاً در چارچوب يک تورنومنت ورزشی حلاجی کنند ناشی از کمروئی ايشان در مواجهه با فرآيندهای اجتناب ناپذير و بعضاً ضروریِ جهان سياست است.

در غير اين صورت تيم ملی فوتبال ايران برای محک توان حرفه ای خود و ارتقاء آن گزينه های مطرح تری را برای رقابت در اختيار داشت که در مقابل کلاس نه چندان بالای فوتبال آمريکا ، از جايگاه برتری در سطح جهان برخوردارند.

ثانياً صرفنظر از انگيزه و ماهيت اين مسابقه تاثير روان درمانی آن در روحيه ملی ايرانيان مقيم آمريکا چشمگير بود.

يازده فوتباليست ايرانی طی نََوَد دقيقه بازی توانستند آنچنان روحيه همبستگیِ ملی ای در کالبد گروهی ايرانيان مقيم آمريکا پمپاژ کنند که طی بيست سال گذشته تمامی لشگر گسترده دستگاه ديپلماسی ايران عاجز از آن بوده است!

خصوصاً آنکه از يک ماه قبل از اين بازی تمامی گروه های مخالف جمهوری اسلامی در آمريکا دستورالعمل های مبارزاتی خود را برای ايرانيان حاضر در استاديوم آموزش می دادند.

طی بيست سال گذشته ، ديپلماسی نسنجيده ايران در قبال ايرانيان خارج از کشور نه تنها نتوانست ترغيبی برای بازگشت ايشان به کشور فراهم کند ، بلکه چنانچه در روند مهاجرت ايرانيان به خارج از کشور اگر سرعت ايجاد نکرد حداقل ممانعتی هم فراهم نکرد.

اکنون نيز پسنديده ترين اقدام برای ايرانيان خارج از کشور آنست که حکومت بجای آنکه بيهوده اهتمام خود را صرف ترغيب ايشان جهت بازگشت به کشور کنند ، با ايجاد رابطه معنوی و فرهنگی با ايشان از جامعه ايرانی خارج از کشور که عمدتاً طيف متخصص و سرمايه دار می باشند بعنوان يک «لابی» قدرتمند در ساختار سياسی کشورهای محل اقامت شان بهره ببرند.

صرف انرژی بمنظور بازگشت ايشان تلاشی نافرجام است.

جامعه ايرانی مقيم آمريکا و بعضاً اروپا آنقدر وابستگی در محل اقامت شان پيدا کرده اند که عملاً ماندنِ خود در غربت را برسميت شناخته اند.

ثالثاً تجمع ايرانيان مقيم آمريکا در استاديوم «رُزبال» لابراتوار ارزشمندی از ترکيب جمعيتی ايرانيان مقيم آمريکا را در دسترس قرار داد.

واقعيت آنست که ايرانيان مقيم خارج از کشور را بايد در قواره های طبيعی شان نگريست.

متاسفانه قاطبه ايرانيان خارج از کشور در کنار برخورداری از قابليت های تخصصی بعضاً تراز بالايشان از نقطه نظر فهم سياسی و شعور فرهنگی و بينش مذهبی از بُنيه ضعيفی برخوردار بوده و معرفت اجتماعيشان در نازل ترين سطح قرار دارد.

همين نقيصه مُنجر به آن شده تا شخصيت سياسی ـ فرهنگی و مذهبی ايشان در مقابل ارتقاء شخصيت حرفه ای شان رنجور و نحيف بماند و بعضاً در مواجهه با نيازها و مطالبات سياسی ـ فرهنگی و مذهبی ، توان تحليل و تشخيص و تفهيم شان بوضوح عوامانه است و به همين دليل هم ضريب آسيب پذيری اجتماعی شان نيز بشدت افزايش پيدا کرده.

اين ضعف اکنون بخش وسيعی از ايرانيان را در خارج از کشور ، خصوصاً در آمريکا مورد تزلزل قرار داده تا جائيکه قشر جوان ايرانی در آمريکا در يک خلاء فکری مُستعد کجروی ها و ناهنجاريهای ذهنی ـ روانی هشداردهنده ای قرار دارند.

بعنوان آخرين نکته در مقام پاسخ به مقاله «پيام تان را شنيديم» نوشته آقای مسعود بهنود منتشره در روزنامه عصرآزادگان سی دی ماه تذکر چند نکته ضروری است.

نخست آنکه ايشان تجمع ايرانيان در رُزبال را برای آمريکائيها حيرت آور توصيف کرده است.

همچنين انگيزه اين تجمع را صرفاً ابراز هويت ملی جدای از گروه بنديهای سياسی توصيف کرده اند.

و نهايتاً نيز مدعی شده اند ايرانيان بر خلاف ديگر مليت های مقيم در آمريکا ، مليت خود را محفوظ نگاه داشته اند و با اين توضيحات مدعی پيام داشتن ايرانيان استاديوم رُزبال شده که ظاهراً محتوای اين پيام را هم آقای بهنود شخصاً دريافت کرده اند!

همانگونه که در مقاله «آرزوها و واقعيت ها»(1) خطاب به آقای بهنود ذکر کردم با ملاک قرار دادن آرزوهای شخصی بعنوان واقعيت ، در مقام تحليل نه تنها نمی توان کمکی به حل مسائل کرد بلکه با تشريح و توصيفِ غلط از صورتِ قضيه امکان يافتن راه حل منطقی را نيز از بين می بريم.

لذا اولاً برخلاف تصور ايشان حضور ايرانيان برای مردم آمريکا حتی بفرض ذکر سلسله تحولات تاريخی يکصد سال اخير ايران ، چندان حيرت آور نبود.

متاسفانه اين آفت در انديشه اکثر ايرانيان ريشه دوانده که ايران قطب عالم است و نبض جهان در تهران می زند!

هر چند هيچ ايرانی نمی تواند به تحولات تاريخ ساز کشورش خصوصاً همانهائی که آقای بهنود به آنها اشاره کرده اند ، نبالد اما اين تحولات را بايد در اندازه های طبيعی خودش نشاند و مورد ارزيابی قرار داد.

بر خلاف تلقی عامه ايرانيان ، قاطبه مردم آمريکا (مانند عموم ايرانيان) شناختشان از ايران در حداقل ممکن است. البته اين حداقل شناخت هم نه شناختی منفی است و نه مثبت.

اين ناآشنائی هم منحصر به ايران نيست بلکه عموماً سطح آگاهی تاريخی عموم آمريکائيها نسبت به ديگر کشورها هم در حداقل قرار دارد.

قاطبه شهروندان آمريکا برخلاف ايرانيها کمتر دغدغه سياست را دارند و تنيده شده در نظام سرمايه سالارانه آمريکا دغدغه ای جز معيشت و فراغت ندارند. لذا حيرتی که آقای بهنود مدعی وجود آن نزد آمريکائيها در مواجهه با ايرانيها شده اند ، ظاهراً قبل از آنکه در رفتار آمريکائيها موجود باشد در تخيّل آقای بهنود شکل گرفته.

ثانياً برخلاف ادعای ايشان تجمع ايرانيان در رُزبال ، واکنشی روان درمانی جهت ابراز «تشخص ملی» بمنظور درمان گمگشتگی فرهنگی شان در آمريکا بود.

ايرانيان در رُزبال قصد ابراز تشخص در فرهنگ آمريکائی را داشتند ، نه ابراز وجود در برابر دولت ايران.

ثالثاً برخلاف تصور آقای بهنود که مدعی حفظ هويت ملی ايرانيها برخلاف ديگر مهاجران در آمريکا شده اند، اصولاً ساختار ليبرال دمکراسی آمريکا فاقد مکانيزم لازم جهت ارزشگذاری بر مميزه های ملی است. به همين دليل هر مهاجری (با توجه به طبع مهاجرپذير اين کشور) که وارد آمريکا شود ، بمحض ورودش صرفنظر از مليت و مذهب و نژادش از نظر حقوقی بعنوان يک شهروند برسميت شناخته می شود.

تمايز ملی ، مذهبی و نژادی کمترين مدخليتی در مواجهه حکومت با حقوق شهروندی ساکنان آمريکا را ندارد.

لذا هم برای ايرانيها و هم ديگر مليتهای مقيم آمريکا تمايز يا تبعيض فرهنگی موضوعيتی ندارد که متقابلاً نيازی به گاردگيری منزه طلبانه در ساختار جمعيتی آمريکا باشد.

ظهور همگرائی ملی ايرانيان در رُزبال قبل از آنکه نمودی از عشق و تعلق خاطر به خاستگاه ملی شان باشد ، اثبات بودنشان در منظومه متکثر فرهنگ آمريکائی بود.

بودنی که بدليل تکيه بر بنيان های سُست معرفت شناسی با تجمع در يک استاديوم و تشويق کردن يازده بازيکن بسرعت تحريک و ارضاء می شود و به همان سرعت هم امحاء می گردد.

بقول زنده ياد سلمان هراتی:

«اگر دليلی برای بودن نداشته باشی ، در صف ايستادن ، خود دليلی می شود برای بودنت و بعد از آن ورق زدن يک آلبوم تمبر چقدر برايت لذت بخش است»!



داريوش سجادی

يکم بهمن ماه هفتادوهشت

روزنامه پيام آزادی ـ چاپ تهران



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) ـ آرزوها و واقعيت ها ـ روزنامه پيام آزادی ـ 2/بهمن/78


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر