۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

الماس، الماس را می بُرّد


نقدي بر مقاله عاليجناب سرخپوش

((روز 15 ژوئيه سال 1988 ساعت دوازده و نيم ، هاشمي رفسنجاني سوار بر مرسدس سياه رنگ عازم خانه آيت الله خميني شد كه در منطقه شمالي تهران واقع بود . او در ماشين يك بار ديگر پرونده اي را كه ده ورقه تايپ شده در آن قرار داشت مطالعه كرد .

مطلب مذكور گزارش فرماندهـــــي كل نيروهاي مسلح در مورد وضع جبهه هاي جنگ با عراق بود . پس از هشت سال عمليات جنگي همه چيز به نقطه آغازين خود باز گشته بود . عراق آن 1200 كيلومتر از اراضي اش را كه ايران اشغال كرده بود ، باز پس گرفته بود . صدام حسين ، شيطان منفور بغداد را مردم علي رغم خواست هميشگي آيت الله خميني سرنگون نكردند و ظاهراً او قوي تر از پيش هم شده بود .

دشمن با استفاده از مشاورين خارجي ارتش خود را تقويت نموده و تاكتيك خود را تغيير داد و از نيروي هوائي و چتربازان كارآمد برخوردار بود كه قادر بودند به مواضع ايران بطور رعدآسائي حمله كنند . علاوه بر اين وضع ارتش ايران فلاكت بار بود :

« سربازاني كه خوب تعليم نديده بودند و علاقه چنداني به جنگيدن نداشتند . سلاحهاي فرسوده و نيروي هوائي بدون لوازم يدكي »

رفسنجاني براي چندمين بار فكر كرد :

« در اين شرايط ما قادر به مقابله با ارتش عراق نيستيم »

احمد ، پسر آيت الله خميني جلوي در از وي استقبال كرد . رفسنجاني ضمن اينكه با عجله وارد راهرو مي شد گفت : « من آمده ام تا پيشنهاد پايان دادن به جنگ را مطرح كنم ».آيت الله خميني با عباي خاكستري و عمامه تازه برنامه قدم زدن بيست دقيقه اي خود را در اتاق به اتمام رسانده بود . حال وي چندان خوب نبود . تومور سرطاني و غده پروستات و محرك مصنوعي ، قلب وي را رنجور كرده بود .

رفسنجاني را روي مبــل كوچكي نشانــدنــد . صحبت را آيت الله خمينــي آغاز كرد :

« من مي دانم كه شما حرف هاي زيادي براي گفتن داريد »

رفسنجاني دو ساعت صحبت كرد و آيت الله خميني كه مخالف صلح بود و با مرگ و خفت بازنده را تهديد مي كرد ، خاموش گوش مي كرد و سپس گفت :«شما مي خواهيد كه من جام زهر را بنوشم . كمي به من وقت بدهيد هر وقت تصميم بگيرم شما را خبر خواهم كرد»

دو روز طول كشيد تا آيت الله خميني تصميم گرفت و رفسنجاني را به نزد خود فراخواند.

صبح روز 17 ژوئيه احمد خميني به وي تلفن كرد : «بيائيد ، وقتش است»!

در آن روز ديگر رفسنجانـــي با آيت الله تنها نبود . در آن اتاق كوچك آيت الله سيد علي خامنه اي رئيس جمهوري ، آيت الله منتظـــــري ، و حاج احمد حضور داشتند . تصميم گرفته شد كه آيت الله خميني پيامي براي « خاوير پرز دكوئيار» دبير كل سازمان ملل متحد ارسال و رفسنجاني به نام شوراي عالي دفاع علل چنين تصميمي را براي مردم توضيح دهد .

روز 18 ژوئيه بعد از ظهر همه اطلاع يافتند كه جنگ (...) با عراق كه طي آن يك ميليون (!) انسان كشته شدند به پايان رسيده .

سپاه پاسداران كه تا چندي قبل حاضر بودند همه دستورات رفسنجاني را اجرا كنند ، پس از آنكه آيت الله خميني در اثر مشورت مُصرانه هاشمي تصميم گرفت قطعنامه 598 سازمان ملل را بپذيرد ، ظاهراً از «قهرمان» خود مأيوس شدند. از نظر آنها پذيرش قطعنامه به معناي روگرداني رهبران رژيم و قبل از همه رفسنجاني از ايده آلهاي انقلاب اسلامي بود ))(1)

آنچه كه در بالا آمده بخشي از كتاب «درباره آنها مي گويند» چاپ انتشارات ادبيات سياسي منتشره در سال 1991 در مسكو است .

جناب آقاي اكبر گنجـــــــي ، دوست و همکار بسيار گرانقدرم ، طي مقاله «عاليجناب سرخپوش» ضمن بيان واقعيت هاي غير قابل انكار و تأسف آوري در دوره رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني در خصوص ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر ، مسئوليت اين تصميم را متوجه شخص هاشمي كرده و وي را پاسخگوي خون صدها هزار شهيد و هزاران معلول و ميلياردها دلار خسارت معرفي كرده است .

استناد آقاي گنجي در اين خصوص به مصاحبه مورخ 31 شهريور ماه سال 70 مرحوم « حاج احمد خميني» با مسئولان انتشارات سپاه ، منتشره در روزنامه « جمهوري اسلامي» مورخ 14 فروردين 74 است كه طي آن اظهار داشته اند:

« در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند كه بهتر است جنگ تمام شود اما بالاخره مسئولين جنگ گفتند كه ما بايد تا كنار اروندرود برويم تا بتوانيم غرامت خودمان را از عـــراق بگيريم . امام اصلاً با اين كار موافق نبودند و مي گفتند اگر بنا است كه شما جنگ را ادامه دهيد بدانيد كه اگر اين جنگ با اين وضعي كه شما داريد ادامه يابد و شما موفق نشويد ديگر اين جنگ تمام شدني نيست و ما بايد اين جنگ را تا نقطه اي خاص ادامه بدهيم و الآن هم كه قضيه فتح خرمشــــــــــهر پيش آمده بهترين موقع براي پايان جنگ است»(2)

اما جناب آقاي گنجي توجه نكرده اند درست چند سطر پايين تر در همين مصاحبه حاج احمد مي گويد :

« كانال ارتباطي حرف امام با تك تك مسلمانها در دنيا ، جنگ بود. وقتي ما يك موشك به عراق مي زديم در حقيقت اين يك خط رابطي مي شد براي انتقال افكار امام به جهان .وقتي بچه هاي ما با يك قايق به ناوهاي غول پيكر حمله مي كردند آنها مي گفتند جنگ هاي امروز جنگ الكترونيك است و قايقي كه سه نفر در آن نشسته اند و يك آر پي جي بر دوش دارند به سمت يك ناو مي رود و به آن حمله كرده و ضربه مي زند ، اين فكر منتقل مي شود كه با دست خالي هم مي توان كارهائي كرد . جنگ نه از نظر مادي بلكه از نظر معنوي ابهت غرب را شكست .... اگر جنگ نبود پيـــام امام به گورباچف معنا نداشت . جنگ ما اين تصور را باطل كرد كه با فرهنگ مادي غــرب نمي توان جنگيد»(3)

همچنين توجه جناب آقاي گنجي را به اظهارات «محسن رضائي» فرمانده سابق سپاه پاسداران در حسينيـــــه شهيد همت مورخ 27 تير ماه 77 جلب مي كنم ، خصوصاً آنجا كه گفته اند :

« بعد از فتح خرمشهر ، يكي دو جلسه خدمت امام رسيديم كه من جلسه اول نبودم . اما در جلسه دوم من ، آقاي هاشمي ، مقام معظم رهبري ، احمد آقا ، آقاي موسوي و آقاي موسوي اردبيلي حضور داشتيم . امام سؤال كردند كه شما براي چه مي خواهيد آن طرف مرز برويد ؟ عده اي استدلال سياسي آوردند و برادران ارتشي و ما هم استدلال نظامي آورديم و گفتيم كه اگر به آن طرف اروند برويم ولو اينكه شرايط نه جنگ ، نه صلح حاكم شود توان دفاعي مان افزايش مي يابد . سياسيـــون گفتند كه تا اينجا رسيده ايم ، اما چيزي در دستمان نيست . امام هم استدلالها را گوش كردند و فرمودند : خيلي خوب پس آماده مي شويــــــم كه به آنطرف مرز برويم . خيلي ها مي گويند كه امام پس از آزادي خرمشهر مخالف ادامه جنگ بود در حالي كه امام مي خواست ببيند كه اين مجموعه چقدر در پيشنهادهايشان مُصمّم هستند وقتي كه استدلالها ارائه شد امام خودشان تصميم گرفتند»(4)

مرحوم مهندس بــــازرگان نيز در مصاحبه 11 سال پيش خود با روزنامه «تهران تايمز» يادآوري مي كرد كه «آخرين باري كه با آقاي هاشمي رفسنجاني ديدار داشتم در خرداد 61 پس از فتح خرمشهر بوده كه به اتفاق دكتر يزدي و مهندس صباغيان به دفتر ايشان رفتيم . نخست پيروزي و فتح خرمشهر را تبريك گفتيم و از ايشان پرسيديم از اين به بعد نظرتان چيست؟ ايشان گفتند ما قصد داريم كه در همين جا متوقف بشويم .چون عراقي ها در خواست صلح مي كنند و ايشــان اضافــه كرد كه نظـــر امــــــام هم همين است .... خيالتان راحت باشد»! (5)

هرچند عصر همان روز مسئول دفتر هاشمي رفسنجاني ، به نقل از ايشان اصل جلسه را تاييد كرد اما از محتواي مسائل مطرح شده در آن جلسه اظهار فراموشي كردند ! (6)

حال با توجه به بخش آغازين اين نوشتار اگر آقاي گنجي اصرار دارد كه با اثبات مسئوليت هاشمـــــي در تداوم جنگ ، وي را به پاي ميز محاكمه بكشاند ، چاره اي هم ندارد كه افتخار مجاب كردن امام براي پايان جنگ را هم به نام هاشمي ثبت كند!

اما نكته بسيار اساسي كه گنجي در اين مقوله به فراموشي سپرده ماهيت جنگ 8 ساله است .

قطعاً گنجي عزيز فراموش نكرده اند كه اين امام بوده اند كه بعد از پايان جنگ صريحاً اعلام كرد «ما در جنگ براي يك لحظه هم نادم و پشيمان از عملكرد خود نيستيم . ما بر سر آب و خاك با كسي دعوا نداريم . جنگ ما جنگ عقيده است جغرافيا و مرز نمي شناسد . ما تصميم گرفته ايم پرچــــم لا اله الا الله و محمّد رسول الله را بر قلل رفيع كرامت و بزرگواري به اهتزاز در آوريم» و تنها جهت حفظ مصلحت نظام جام زهر را نوشيد.

جناب آقاي گنجي من نمي دانم تا چقدر مي توانم ضمير ناخودآگاه شما و عباس عبدي محترم ، منتقد بي پرواي ديگر هاشمي را در اخذ گارد ضد هاشمي تان دخيل بدانم . خصوصاً آنكه هر دو شما در دوره رياست جمهوري وي به جفا طعم زندان را كشيديد . اما با شناختي كه از صداقت و شجاعت قلم شما دارم مطمئنــــــم هرگز حاضر نمي شويد براي اثبات اشتباهات و بي مبالاتي هاي هاشمي ، واقعيت هاي انكار ناپذير انقلاب را مخدوش كنيد .

جناب آقاي گنجي ، صاحب اين قلم همچون شما انتقادات بسياري از دوره مديريت هاشمي دارد . حتي اگر شما اكراه از گفتن آن داريد ، اينجانب به صراحت اعلام مي كنم كه اصولاً هيچوقت از عملكرد غير شفاف هاشمي خوشم نيآمده و با هيچ «مهرگياهي» هم نمي توانم شيفته وي شوم . اگر هم روزي امر دائر بر آن شد كه جبهه دوم خرداد انگشت انتقاد و ارزيابي خود را بعد از وزارت اطلاعـــات متوجه ديگر حوزه هاي تحت مديريت وي و كابينه اش كند ، مطمئن باشيد با توجه به مسئوليت كوتاهي كه در دوره رياست جمهوري ايشــان در وزارت خارجه داشته ام حرف هاي زيادي از بي مبالاتي ها و رفيق بازيها و خطاهاي صورت گرفته در اين بخش از كابينه وي براي گفتن دارم . اما براي بيان اين كژيها هرگز حاضر نيستم ذهن تاريخ از انقلاب اسلامي را با كينه هاي شخصي مخدوش كنم !

هاشمي را بايد نقد كرد . اما براي اين نقد او را بايد در قواره طبيعي اش مورد ارزيابي قرار داد . نه مانند كارگزاران بايد هاشمي را مساوي با تماميت انقلاب گرفت و نه وي را مبدل به عنصري دست چندم در انقلاب كرد.

هاشمي در هر صورت در تكوين تاريخ انقلاب اسلامي در كنار ديگر ياران امام نقش و جايگاه خاص خود را داشته است . اما اينكه كل مسئوليت جنگ را با يك قرائت ملي گرايانه به حساب هاشمي هزينه كنيم قبل از آنكه نقد هاشمي باشد جفا به امام است !

شما در مقاله «عاليجناب سرخپوش» سهواً آنقدر نقش هاشمي را در انقلاب بزرگ كرده ايد كه نتيجه آن كوچك شدن نقش امام شده است . اين در حالي است كه نسبت امام و انقلاب نسبتي 80 به 20 بود .

80 درصد امام و 20 درصد بقيه هم باز هم امام ! با توجه به اين نكته كه كمترين فاصله اي ميان امام و مردم نبود . حال بگذريم از آنكه نخستين بار اين « چنگيز پهلوان» بود كه در نشريه وزين راه نوي شما ، نارفيقانه احراز زعامت انقلاب بواسطه اقبال مردمي توسط امام را «هاي جك» ! انقلاب توسط معظم اله معرفي كرد .

لذا اجازه بدهيد افتخار داعيه اصرار بر ختم جنگ بعد از فتح خرمشهر براي هميشه به نهضت آزادي تعلق داشته باشد. همانطور كه هيچگاه در بيان ديدگاه «اسلام براي ايرانشان» دچار لكنت زبان نبوده اند و صادقانه از اين داعيه خود دفاع كرده اند . اما به همان نسبت هم اين واقعيت را برسميت بشناسيد كه ماهيت حاكم بر جنگ ، مبتني بر يك نبرد ملي ـ ميهني ميان ايران و عراق نبود كه با احراز تماميت ارضي ايران بعد از فتح خرمشهر ، تداوم جنگ را اشتباه و يا خيانت تلقي كنيم .

جناب آقاي گنجي ، انشاالله بقاي عمر شما باشد اما قطعاً 100 سال ديگر نه شما و نه من و نه هاشمي و نه هيچكدام از موافقان و مخالفان فعلي جنگ در قيد حيات نيستيم .آنموقع بچه هاي ايران در حالي به ارزيابي تاريخ اين موقع ايران مي پردازند كه اثري از حب و بغض ها و عشق و نفرتهاي حاكم بر انقلاب در ذهنيت شان نيست. آنموقع آنها بايد به درستي بفهمند كه چرا امامي كه با ورودش به تهران در سال 57 با استقبال پنج ميليوني مردم در تهران مواجه شد و در تمام مدت ده ساله رهبري انقلاب ارمغاني جز فشار و گراني و تورم و جنگ براي ايشان عرضه نكرد ، چگونه پس از درگذشتش همان مردم با دلي مصيبت زده ، تشييع جنازه اي ده ميليوني از وي در بهشت زهرا كردند .

آيا اين جز آن بود كه امام تجلي همه هويت مردم بود ؟

مردمي كه با يك خم ابروي او بسيج مي شدند و مشفقانه تماميت رهبريتش را به جان خريده بودند . لذا اجازه دهيد براي ارزيــــابي صحيح آن نسلِ پيشِ رو ، واقعيت هاي ناب را در حافظه تاريخ ثبت كنيم .

بخوبي به ياد دارم 3 روز بعد از قبول قطعنامه 598 كه توفيق حضور در مراسم افطار در بيت آيت الله خامنه اي، رياست جمهور وقت نصيب شده بود ، ايشان صراحتاً در آن مراسم اظهار داشتند :

«اگر روزي به چنان فضـــــــاي امني دست پيدا كرديم كه دشمن توان سوء استفاده از آنرا نداشته باشد ، در آن روز دلايل پذيرش قطعنامه را با مردم در ميان خواهيم گذاشت و آن موقع كسان بسياري را بايد پاي ميز محاكمه كشاند»

جناب آقاي گنجي ، خاطرتان هست وقتي «كريمي» با صداي رسا و پر نفوذش با هيجانِ تمام از راديــــو اعلام كرد :« شنوندگان عزيز توجه فرمائيد ، حلبچه آزاد شد» ! و جمعه همان هفته وقتي هاشمي براي ايراد خطبه هاي نماز جمعه تهران پشت تريبون حاضر شد شعار «مالك اشتر زمان ، خدا نگهدار تو» از دهان نمازگزاران نمي افتاد ؟ هيجاني كه بخاطر تصاحب غير استراتژيك ترين ارتفاعات در سليمانيه هزينه سنگيني از ايران گرفت كه سقوط « فاو» كمترين آن بود .

فكر مي كنيد چرا محسن رضائي مدت ها بعد از سقوط فاو رغبتي به بازگشت به تهران نداشت ؟

نمي دانم چرا هر وقت خبري كه روزهاي بعد از قبول قطعنامه 598 در محافل ديپلماتيك پيچيده بود مبني بر آنكه 24 ساعت قبل از پذيرش قطعنامه ، دكتر ولايتي در برخورد «اتفاقي» با جورج بوش معاون وقت رئيس جمهور آمريكا در لابي سازمان ملل در نيويورك پيامي براي رهبري ايران گرفت ! را بيآد مي آورم ، بي اختيار به ياد مصاحبه مطبوعاتي « ترومن» رئيس جمهور وقت آمريكا در سالهاي جنگ جهاني دوم مي اُفتم كه در سال 1952 در پاسخ به خبرنگار نيويورك تايمز خبر از اولتيماتوم مخفيانه واشنگتن به شوروي در سال 1945 به منظور تخليه قوايش از شمال ايران داد !

الحمدالله كه ريگان دچار آلزايمر شد ، و امكان مصاحبه مطبوعاتي را از دست داد !

اجازه دهيد حرف هاي اصلي را در همان فضاي امني كه وعده اش داده شده بشنويم .تنها به اين نكته بسنده مي كنم كه چنانچه دادگاهي تشكيل شود بايد مسببين روند معطوف به پذيرش قطعنامه را به محاكمه كشد ! نه تداوم دهندگان به جنگ بعد از فتح خرمشهر را. جنگ بخاطر غصب خرمشهر آغاز نشد كه با فتح اش تمام شود .

اين نهايت خام انديشی است که تداوم جنگ بعد از فتح خرمشهر علی رغم آمادگی عراق برای پايان جنگ و اصرار تخيلی ! دول عربی برای بازپرداخت خسارات مترتب ايران از جنگ با عراق اشتباه تاريخی ايران تلقی شود.

اين امر پوشيده و سخت هضمی برای فرهيختگانی چون گنجی نيست که فضای حاکم بر نظام بين الملل در آن سالها ، فضائی پولارايز و دو قطبی بود که شرط توفيق و کاميابی در آن نظام خوش خرامی در يکی از دو اردوی مسلط بر نظام بين الملل بود، و قطعاً برای ايرانی که همزمان هر دو اردوی کاپيتاليستی و سوسياليستی را به مبارزه می طلبيد جائی برای چشم اميد داشتن به بنده نواری و خاصه خرجی آمريکا و شوروی و متحدينشان در منطقه وجود نداشت.

همچنانکه استناد به ملزم شدن عراق جهت باز پرداخت خسارات ناشی از حمله نابخردانه اين کشور به کويت در جنگ دوم خليج کم توجهی به جايگاه گربه ملوس داشتن کويت نزد آمريکائيها است ، والی مطالبه تاوان جنگ از عراق با تشبث به حقوق بين الملل آنهم توسط جمهوری اسلامی که عنصر متمرد از نظام سلطه جهانی در آن مقطع بوده است کمال پرروئی و جسارت است.

در آن نظام برای اعاده حقوق قانونی و مشروع يا می بايست قدرتمند می بود و يا در ذيل سايه قدرتمندان .

به هر حال مقوله جنگ را بايد با لحاظ ماهيت واقعي حاكم برآن به ارزيابي كشيد . اما بپذيريد شانـــزده ساله هاي جُردن (7) و شانـــزده ساله هاي انصار حزب الله هر دو به يك اندازه از ماهيت و واقعيت جنگ بي اطلاعند . لذا بيائـــيد براي حفاظت از نهال دوم خرداد كه يكي از ثمرات همان جنگ 8 ساله است ، تاريخ انقلاب را هم براي شانزده ساله هاي فعلي انقلاب و هم براي شانزده ساله هاي سال 1478 بصورت واقعي عرضه كنيم . هرچند در بيان اين واقعيت مجبور به بيان حقيقت هاي ولو تلخ هم باشيم .

به تعبيري ، زباني كه نتواند حرف حق بزند ، همان بهتر كه بستني ليس بزند! لذا اجازه بدهيد همانگونه كه رويكرد مارشال پتن در مواجهه با ارتش هيتلر انگيزه تحرير منصفانه «پتن ، خائن يا خادم ؟» براي فرانسويها شد ، مديريت جنگ 8 ساله ما نيز در بستري طبيعي و حقيقي مورد ارزيابي قرار گيرد.

ملاحظه كرديد چگونه با تحليل نسنجيده و شتابزده تان از جنگ در مقاله «عاليجناب سرخپوش» يكبار ديگر اين فرصت را به هاشمي داديد تا زيركانه با تحريك عواطف و احساسات و هيجانات مردم نمازگزار ، با قرائت آن شعر خود را در موضع تظلم در فضاي نوين سياسي ايران قرار دهد !



بشكست اگر دل من ، به فداي چشم مستت

سر خُمِ مي سلامت ، شكند اگر سبـــوئي



جناب آقاي گنجي ، با الماس بايد الماس را بُــريد ! بيائيد براي بُـــرش الماس دفاع مقدس هشت ساله انقلاب ايران ، با الماسِ نقدِ منصفانه و واقع بينانه به پردازش آن بپردازيم !



داريوش سجــادي

6/بهمــن/1378

روزنامه پيام آزادي



پانوشت:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ درباره آنها مي گويند ـ انتشارات ادبيات سياسي ـ مسكو 1991

2 ـ روزنامه جمهوري اسلامي ـ 14/فروردين/1378

3 ـ همان

4 ـ روزنامه جامعه ـ 29/تير/1377

5 ـ روزنامه تهران تايمز 3/بهمن/1367

6 ـ همان

7 ـ خياباني در شمال شهر تهران كه سمبل مركز تجمع جوانـان مرفه شده است.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر