۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

حصار در حصار


آسيب شناسی جنبش اصلاح طلبی ايران با توجه به مراوده ای در همين باب ميان آقايان حجاريان و عبدی انگيزه اين مقاله است اما از آنجا که يک هفته قبل از برگزاری انتخابات دور سوم شوراها در ايران شخصاً طی مراوده ای با جناب آقای عباس عبدی علی رغم ميل خود پيش بينی شکست اصلاح طلبان را با صراحت اعلام کرده بودم، اينک و با توجه به نتايج اين انتخابات که تا حدود زيادی مؤيد آن پيش بينی شد سعی کرده از منظری جامعه شناسانه چيستی و چرائی نافرجامی جنبش اصلاحات در ايران گمانه زنی شود.
چرائی هزيمت جنبش مسمی به اصلاح طلبی از فردای پيروزی مدعيان اصولگرائی

در انتخابات رياست جمهوری نهم منشا و مرجع تحليل هائی متعدد و متنوعی شد که هر کدام از منظری بيرونی يا درونی آن نااقبالی را گمانه زنی می کردند.

اخيراً و بر همان سياق مرواده ای ميان آقايان حجاريان و عبدی شکل گرفت که مجموعه آن مراوده را از حيث فرم و نه محتوا بصورتی تجريدی می توان آفت اصلی يا يکی از آفات اصلی انعزال جنبش اصلاح طلبی اخير ايران محسوب کرد.

امهات استنتاجات و ادله آقايان حجاريان و عبدی ناظر بر صلب شاکله و سنت سياسی حاکم بر ايران با نيم نگاهی به مقومات و مشددات آن سنت تاريخی است.

اما صرف نظر از احتجاجات بکار گرفته شده در اين مراوده دو جانبه، فضای گفتمانی آن بيش از ماهيت گفتمان حائز اهميت است.

فضائی که برای ناظری بی طرف قبل از آنکه واقع بينی طرفين را متبادر به ذهن کند، مبين نوعی دورافتادگی و برج عاج نشينی فلسفی است که ظاهراً و ناخواسته ايشان را زندانی انديشه خود کرده است!

انديشه ای که بايد و می تواند در خدمت انسان باشد، در اين مراوده بخوبی مشهود است که خود مُبدل به اسارت گيرنده صاحب انديشه شده.

اين در حالی است که آقای حجاريان در جريان انتخابات مجلس ششم با توجه به اقبال مردم به اصلاح طلبان و ادبار از محافظه کاران به طعنه خطاب به ايشان اظهار می داشت:

«محافظه کاران بايد بپذيرند مردم ترجيح می دهند عتيقه ها را بالای طاقچه بگذارند»!

اما ظاهراً جناب حجاريان متفطن به اين موضوع نيستند که از نظر مردم «عتيقه» و «فانتزی» هر دو شايسته طاقچه اند.

شمول پاره ای از گزاره و استدلال های مراوده آقای حجاريان و عبدی، مؤيد چنين ادبياتی فانتزی است.

گزاره هائی از اين دست که:

ـ آنتروپورموفيسم مجددين در کنار هايروکراسی نهاد دين عامل ترويج اسلام آئينی و مناسکی است که لازم الاصلاح است.

ـ عقل نقاد و خود بنياد مابعد کانتی ابزار متجددين در اصلاح دين است. نقدی که اسير هيچ جزميتی نيست و فارغ از تأويل و اتنومتدلوژی است.

ـ رفرم دينی در دوران اصلاحات در سطوح انتولوژيک و متدولوژيک گسترش نيافت و منحصر در قالب اپيستمولوژيک ماند.

ـ اصلاح طلبان از توجه به تثبيت معانی و تطابق دال ها و مدلول ها مغفول ماندند.

ـ در حاکميت پاتريمونيال ايران که به برکت رانت نفت منفک از طبقات است، نهاد دين ادامه بوروکراسی دولتی می شود.

ـ خونرگ های نظام پاتريمونال در ايران، پاتروناژی است که متکی بر رانت آب يا زمين و يا نفت بوده.



هر چند در اين مراوده آقای عبدی نشان دادند از فضاهای ذهنی و تجريدی آقای حجاريان به جهان واقعيات نزديکتراند اما اشتباه آقای عبدی آن بود که با برسميت شناختن بستر آن بحث اهتمام و قوت فکر و استدلال خود را مصروف در گفتمانی کرد که از اساس اصالت اش مورد ترديد جدی است.



تئاتر ارزشمند «حصار در حصار» محسن مخملباف تمثيلی عريان و تلخ از چنين جزميت و اسارت انديشه ای نزد پاره ای از صاحبان انديشه است.

داستان آن دو مارکسيست اسير در زندان پهلوی که پيروزی غيرمترقبه انقلاب نشان داد آن دو قبل از اسارت در زندان پهلوی، اسير زندان انديشه خودند و هر اندازه با اصرار انقلابيون فاتح زندان، ترغيب به خروج از حصر و اسارت و در آغوش گرفتن نعمت آزادی می شدند، بيشتر بر طبل تحليل های علمی خود می کوبيدند که:

بر اساس ماترياليسم تاريخی هنوز پرولتاريای کارگری به آن درجه از خودآگاهی انقلابی در ايران نرسيده تا بتواند در مقام سنتز به مقابله ای موثر با خُرده بورژوازی کمپرادور حاکم بپردازد!!!

بر همين سياق، احتجاجات بکار گرفته شده در چيستی و چرائی هزيمت جنبش اصلاح طلبی در گويش آقای حجاريان و ايضاً جناب عبدی تا حدودی نوع برخورد آمريکائی ها در مواجهه با مشکل «نوشتن در فضا» را تداعی به ذهن می کند. آنجا که «ناسا» در جريان اعزام فضانورد به خارج از جو زمين مواجه با مشکل ناتوانی از نوشتن با «خودکار» در فضای عاری از جاذبه شد، چرا که در آن فضا بدليل فقدان نيروی جاذبه زمين، جوهر خودکار عملاً ناتوان از حرکت به سمت پائين و ريزش بر روی سطح کاغذ بود.

لذا گره کار به دست کمپانی اندرسون و با تحقيقی بالغ بر يک دهه و هزينه بيش از 12 ميليون دلار مرتفع شد و نهايتاً آنها توانستند «خودکاری» را عرضه کنند که از توان نوشتن در فضا و زير آب و حتی سطوح کريستالی برخوردار بود.

نکته جالب توجه در اين قضيه آن بود که طرف روسی که در آن زمان رقيب فضائی آمريکائی ها محسوب می شد و از قضا مواجه با چنين مشکلی نيز بود راه حل بمراتب ساده تر و کم هزينه تری را بکار بست و آن استفاده از «مداد» بجای «خودکار» در فضا بود!!! به همين سادگی.

اين ناشی از تفاوت در نوع برخورد و مواجهه طرف روسی و آمريکائی با پديده ای واحد بود که اولی اهتمام خود را صرف «حل مشکل» می کرد و دومی توجه اش را بر «راه حل مشکل» قرار داده بود.

برای طرف روسی مهم حل «مشکل نوشتن در فضا» بود و طرف آمريکائی راه حل «با خودکار نوشتن در فضا» را وجهه همت خود قرار داده بود.



هر چند:

فلفل هندی سياه و خال مه رويان سياه

و هر چند:

هر دو جان سوزند، اما اين کجا و آن کجا؟



طبعاً اکنون دو طرف از امکان نوشتن در فضا برخوردار شده بودند اما برای طرف روسی مهم آن بود که گربه موش بگيرد و اتفاقاً سياه و سفيد بودنش هم برای روس ها حائز اهميت بود.

قهراً تفاوت راه حل روسی با آمريکائی در يک دهه ديرکرد با صرف ميليون ها دلار هزينه بود.

استدلال ها و احتجاجات بکار گرفته شده توسط آقای حجاريان در بحث آسيب شناسی جنبش دوم خرداد نيز عموماً ناظر بر عوامل جنبی است و ايشان در اين فرآيند سيزيف وار کوشيده اند چرائی شکست اصلاحات را از بطن تئوری ها و فلسفه بافی های ذهنی و انتزاعی خود استحصال نمايند.

در حالی که صاحب نظران و تحليلگران در ريشه يابی هزيمت جنبش اصلاح طلبی اخير ايران می توانند و شايد بايد ابتداً توجه خود را معطوف به لشکر 20 ميليونی دوم خرداد کرده و بدنبال يافتن پاسخ اين پرسش باشند که:

چرا جنبشی با پشتوانه بيش از 20 ميليون نفر نتوانست به فرجام برسد؟

بايد توجه داشت که برخورداری از يک لشکر 20 ميليون نفری يعنی کمال قدرت.

شوخی نيست. با 20 ميليون نفر می توان همه دنيا را به هم ريخت اما در عمل ديديم شش فقيه شورای نگهبان به راحتی توانستند اين لشکر 20 ميليونی را تخت قاپوی قدرت خود کنند.

حکايت خاتمی و لشکر 20 ميليونی اش حکايت جنگآوری سلحشورانه آن پيرمرد لشکر نادرشاه بود که وقتی مواجه با پرسش تحسين برانگيز نادر در نبرد دلآورمندانه اش با دشمن شد که:

در زمان حمله محمود افغان کجا بودی تا چنين مردانه بجنگی؟ پاسخ شنيد:

من بودم تو کجا بودی؟

بواقع پيرمرد با زبان بی زبانی بر اين نکته اذعان می داشت که:

توده ها برای به فعليت رساندن توانمندی ها و سلحشوری هايشان محتاج و منتظر رهبری اند.

اما نکته و يا شرط مهم در از قوه به فعل رسيدن توان توده ها قبل از ظهور رهبری،

احراز هويت مستقل بر اساس فرهنگ و سنن و هنجارها و ارزش های ايشان است.

قدرتمند ترين و فرهيخته ترين و مدبرترين و توانمندترين رهبران جهان هم نمی توانند در خلاء به تمشيـّت امور امت شان بپردازند.

اساساً و ابتداً يک جامعه قبل از رهبر، محتاج هويت است و با احراز هويت است که رهبر نيز در چنين منظومه ای تجلی عينی و عملی همان هويت را می يابد.

اکنون اين پرسش را چگونه بايد پاسخ داد که هويت لشکر 20 ميليونی خاتمی چه بود؟

پاسخ به اين پرسش توسط کثيری از تحليل گران در ميانه شکاف سنت و مدرنيسم داده شده.

به زعم اين دسته از تحليل گران گسل اصلی در ساختار سياسی ـ اجتماعی ايران گسل سنتی ـ مدرن است از جمله جناب حجاريان که از آن تحت عنوان حاکميت دوگانه تجديد و تجدد نام می برد.

اين در حالی است که تجربه نشان داده دو مفهوم سنتی و مدرن ذاتاً قاصر از نمايندگی قشربندی اجتماعی فرا زمانی و فرامکانی در ايران است.

به زعم اين دسته از تحليل گران خاستگاه اجتماعی کسر بزرگی از آرای محمد خاتمی در دوم خرداد تعلق به طبقه مدرن و متوسط ايران داشت.

اين در حالی است که اساساً و به صفت باطن جامعه ايران فاقد طبقه متوسط يا مدرن بمعنای دقيق کلمه بوده و هست.

با توجه به مختصات تعريف شده انسان مدرن يا طبقه متوسط کدام تحليلگری آنقدر جسارت دارد تا مدعی شود رفتار جامعه شهروندی ايران متکی بر عناصر: عقلگرائی، فرديت مدرن، مسئوليت پذيری ،استقلال فکر، قانونگرائی، مشارکت پذيری و اعتماد بنفس و خودباوری است.

اينها مختصات تعريف و پذيرفته شده انسان و جامعه مدرن است اما سهم جامعه شهری ايران از چنين مختصاتی صرفاً با اتکای بر رانت نفت «ابتياع» و تاکيد می کنم: تنها «ابتياع» ظواهر و رونمای جوامع مدرن است.


بله. به صفت ظاهر «جامعه ايران اکنون شهری شده و نزديک به 70 درصد مردم در شهرها زندگی می کنند، جامعه باسواد شده و اکثريت جوانان باسوادند، جامعه ايران متخصص شده و بيش از 5 ميليون افراد دارای تحصيلات عالی و ميليون ها نفر دارای تخصص علمی در رشته های مختلف شغلی مشغول فعاليت اند، توانائی های جامعه در قلمرو بهداشت و درمان رشدی فزاينده داشته و بيش از هفتاد درصد جمعيت ايران می توانند از امکانات بهداشتی و درمانی استفاده کنند، همچنانکه جامعه صنعتی شده و کثيری از نيازمندی های صنعتی خود را تامين می کند، بخش های مختلف شهری و روستائی ايران از طريق گسترش جاده های ارتباطی زمينی و هوائی و رسانه های جمعی خصوصاً راديو و تلويزيون، روزنامه ها و ساير امکانات اطلاعاتی و ارتباطی به هم متصل شده، وسايل حمل و نقل قادرند ميليون ها نفر از مردم و ميليون ها تن کالا را در طول هفته از فواصلی دور جابجا کنند، دستگاه های گسترده بوروکراتيک دولت سراسر جمعيت ايران را در اغلب سپهرهای زندگی از آب و برق و فاضلاب گرفته تا آموزش عالی پوشش داده، دستگاه ها و شبکه های امنيتی و اطلاعاتی توان تامين امنيت در سراسر کشور را دارند، زنان به عنوان نيمی از جامعه بطور جدی وارد عرصه عمومی شده اند، روند فزاينده پيچيده شدن تقسيم کار اجتماعی و تمايزيابی نهادها در ايران همچون ساير کشورهای در حال نوسازی بطور جدی در جريان است، اکثريت مردم ايران حتی معتادان علاقه دارند زندگی بهتری داشته باشند و مثل يک قرن پيش تقديری فکر نمی کنند (!).»*



اما تمامی اينها رونماهای جامعه مدرنند.

درست است که تعدد دانشگاه و تکثر دانشجو معيار جوامع مدرن است اما قبل از آن اين ماهيت دانشگاه و هويت دانشجو است که تعيين کننده ضريب توسعه يافتگی و مدرنيزاسيون يک کشور است.

در جامعه ای مانند جامعه ايران که تيپ سنتی با شاخص هائی از قبيل: تقدير گرائی، تبارگرائی، اقتدارگرائی و زعيم سالاری تعريف شده، کدام تحليلگر و کارشناسی می تواند بين دانشجوی مدعی مدرنيته با رعيت سنتی تمايزی قائل شود.

تنها تفاوت در ظاهر شيک تر و ادبيات انتلکچوالی و رعايت اتيکت های اخلاقی نزد مدعيان مدرنيسم با متهمان به سنتی است.

والی فرای ظواهر، کانون تغذيه هر دو برگرفته از همان مبانی و شاخصه های تقدير گرائی، تبارگرائی، اقتدار گرائی و زعيم سالاری است.

تفاوت تنها در مصاديق است.

به گفته دکتر داريوش آشوری:

«ما در ذهنیّت و رفتار تا چه حد توانسته ایم خود را از جهانِ شمایل‌ها و شمایل‌سازی آزاد کنیم؟ مقصود- ام از «ما»، ما روشنفکرانِ این ‌ـ‌ سویِ ‌ـ‌ جهانی ست که نمایی از اندیشه‌گر و هنرمندِ «شمایل‌شکنِ» (iconoclast) آن‌ ـ ‌‌سوی‌ ِـ‌ جهانی، ما را به سوی خود می‌کشد و چه ‌بسا خود را با آن یکی می‌پنداریم. «ما» تا چه حد توانسته ایم از داوری‌های قالبیِ جهانِ خیر و شرّ‌ِ مطلق، آزاد شویم و «به سویِ خودِ چیزها» برویم، از جمله به سویِ «خودِ خودمان»؟ به هر حال، این شکّي ست روا و بجا، که بپرسیم، نکند ذهنیّتِ ما در بُن همچنان شمایل‌ساز مانده باشد؟ نکند همه‌ کندوکاو ما در زیر و روی تاریخ‌مان برای دست‌یافتن به هسته‌ی اصلیِ مشکل‌مان، همچنان جز شمایل‌سازی نباشد. مهم نیست که کت و شلوارِ فرنگی بپوشیم و مدرک دکتری گرفته باشیم و آخرین کتاب‌های فلسفه و ادبیات را کفلمه کرده باشیم. مشکل چیزی ژرفنایی‌تر از این‌هاست که با هیچ «لوازمِ ‌آرایشی» نمی‌توان آن را زدود. با لوازمِ آرایش می‌توان پوشاند و جلوه و نمایی دیگر بخشید، امّا «آن ته» رسوب‌های پُرتراکمِ چسبنده‌‌ای هست که کندن و دور ریختن‌شان کارِ آسانی‌ نیست. در نتیجه، شاید هر یک از ما به یک «جهاد با نفس» نیاز داریم، یعنی درافتادن با همه‌ی عادت‌های به ارث رسیده‌ی ذهن و شکستنِ شمایل‌هایِ فردی و جمعی‌مان--- که مایه‌ی خودشیفتگیِ فردی و جمعی نیز در ما هستند. تا از راهِ این شمایل‌شکنی بتوانیم به تصویری از خود در چشم‌اندازِ جهانی که در آن به سر می‌بریم، برسیم»

(داريوش آشوری ـ سايت جستار ـ http://ashouri.malakut.org/archives/2007/01/post_39.shtml)



رعيت تقدير تاريخی خود را از دل سنت می گيرد و شبه مدرن از غرب.

اولی خود را اسير مقدرات الهی می خواهد و دومی مفتون مقدرات غربی.

اولی تشفی خاطر خود را در دلبستگی و هم ذات پنداری با اسطوره های سنتی اش می يابد و دومی آن تشفی را در استحاله مقدرگونه خود در فرهنگ و هويت غربی می بيند.

برای سنتی ظهور منجی، فرجام مقدر تاريخ است و برای دومی ليبرال دمکراسی آمريکائی، پايان محتوم تاريخ.

هر دو نيز اقتدار خود را در اتميزه شدن شخصيت شان ذيل اقتداری بزرگ تر و خودساخته می دانند. حال تجلی آن اقتدار بزرگ تر تعيـّـُن در شمّای «معجزه هزاره سوم» يابد يا «پرومته اکبرگنجی» در نهايت از دل چنين زراعتی، محصولی يکسان و مشابه می توان برداشت.

همين مخرج مشترک است که سرمايه گذاری بر روی گسل سنتی ـ مدرن جهت درک تحولات سياسی و اجتماعی ايران را فاقد اعتبار می کند.

اگر مطابق تعريف، انسان سنتی فردی مسلوب الاراده است که عنان اختيار خود را به امواج تقدير سپرده و محتاج عقل منفصلی در سپهر زعامت است تا مسئوليت زيستن و چگونه زيستن و چگونه فکر کردن و چگونه تصميم گرفتن و چگونه عمل کردن و چگونه مُردن وی را عهده داری کند، مطابق اين تعريف می توان در هر دو جامعه سنتی و مدرن چه در دل کابل و چه در دل نيويورک به وفور و بعينه چنين انسان هائی را مشاهده کرد که با پلاتفرم های نوسترآداموسی و تشبث به رمل و اسطرلاب و کف بينی و ستاره شناسی و طالع بينی، مقدرات و تکاليف تاريخی خود را استحصال می کنند.

تفاوت تنها در شمّای ايشان است.

هر چند دومی فاقد کلاه نمدی و زبان روستائی است اما با همان ظاهر آلامد و تحصيلات عاليه و زيستن در بلاد راقيه کماکان مبانی فکری و هويتی خود را از رحم سنت گرفته و می گيرد.

تفاوت تنها در آن است که سنتی واقعيت و هويت موجود خود را پذيرفته و برسميت می شناسد و ادعائی هم بيش از آن ندارد اما آن بظاهر مدرن خود را در کانون مجازی فرهيختگی و کمال و سواد و تشخص و تجدد و تعقل و منزلت و فهم و شعور و درايت می داند و می بيند، اما در عرصه عمل کمترين تعيـّن و تجلی و ظهوری از فعل ارادی معطوف به عقلانيت از ايشان مشهود نيست.

طرفه آنکه درشرق در حالی با پديده غربزدگی مواجهيم که هم زمان در غرب شاهد عنصر فخرزدگی شهروند غربی هستيم.

اساساً شهروند غربی برخورداری و تمکن و تمول خود را معيار و ملاک تفاخر و تفاوت و فضيلت اش با شرقيان می داند.

اين ميراثی است که پروتستانيزم با ترويج انديشه «تنعم و تمول شرط و معيار برگزيدگی انسان نزد خداوند است» در خودآگاه غربی نهادينه کرد.

بر اساس همين فخرزدگی است که مختصات برسميت شناخته شدن شرقيان نزد غربيان مبتنی بردو محور «مثل ما شدن» يا «مال ما شدن» است.

غربی، خصوصاً آمريکائی بنمايندگی از تماميت غرب در داخل مرزهايش زمانی شرقی را برسميت می شناسد که مثل آنها شود. مثل آنها شدن هم يعنی پشت پا زدن به هويت و خاستگاه فرهنگی و بومی خود و مستحيل شدن در هويت آمريکائی.

در غير اين صورت يک شرقی می تواند در آمريکا و غرب باشد اما شرط توفيق و ترقی اش در آن جامعه، آمريکائی شدن يا غربی شدن از نوک پا تا فرق سر است.

در آمريکا مهاجران بسياری را از شرق و بعضاً ايران می بينيد که بر اساس شاخصه های غربی آنها را انسان هائی موفق تعريف می کنند.

مديران ارشد، تکنوکرات های موفق و سرمايه داران و هنرمندان بی شماری که انصافاً با تعاريف و شاخصه های غربی و آمريکائی موفقند اما مشکل آنجاست که اين شرقيان موفق از شرقی بودن خود تنها زبان مادری خود را، آن هم به شکلی الکن يدک می کشند. هر چند هنوز خود را شرقی می دانند اما واقعيت آنست از همه موجوديت و هويت بومی، تنها همان زبان الکن برای ايشان باقی مانده.

گريزی هم از اين فرجام ندارند . شرط موفقيت در ساختار سياسی و اقتصادی غرب و خصوصاً آمريکا کسب تماميتی يکپارچه از فرهنگ و هويت و موجوديت کشور ميزبان است.

شرقی برون مرزی نيز زمانی در مختصات فرهنگ غربی برسميت شناخته می شود که مال غرب باشد.

از نظر غرب مهم هم نيست که در کسب چنين مالکيتی شرقی برخوردار از چه پيشينه و فرهنگ و هويت و حکومتی باشد. تنها کافی است مالکيت خود و مقدرات کشور خود را به نفع منافع و مطامع غرب به ثمن بخس پيش کش کند.

حال اين شرقی چه عرب بدوی با نظام خودکامگی آل سعود باشد يا ترکيه شبه دمکراتيک و لائيک، يا پاکستان کودتاسالار، برای پذيرفته شدن و رسميت يافتن در بارگاه غرب تنها بايد بپذيرد مالکيت و هويت فرهنگی و سياسی و اقتصادی خود و کشورش را به غرب هبه کند.

وگرنه ايرانی که بر اساس استانداردهای موجود از بعد از انقلاب اسلامی از تمامی کشورهای خاورميانه نظام سياسی اش قرابت بيشتری با دمکراسی دارد 28 سال است که صرفاً بخاطر تن ندادن به قاعده بازی «مال ما شدن» در معرض تندترين و شديدترين تهاجمات غرب بعنوان کشوری شرور، استبدادی، ناقض حقوق بشر، حامی تروريست و صدها اتهام ديگر قرار گرفته و می گيرد اما همين ايران تا زمانی که از پادشاه کشورش تا شهروند ساده اش تمام قد خود را مستحيل در فرهنگ غربی کرده و کليد ذخائر خود را در کف کمپانی های نفتی غرب گذاشته بود علی رغم نظام ديکتاتوری حاکم و نقض گسترده حقوق بشر مفتخربه کسب مدال ژاندارمی خاورميانه و لنگر ثبات در منطقه از جانب مجموعه تمدنی غرب شده بود.

حال در اين ميان وضعيت غرب زدگان وطنی محل تحيـّر است که شيپور را از سر گشادش می نوازند و بجای «مثل ما شدن» در داخل آمريکا تلاش می کنند در داخل کشور خودشان با تشبث به شمـّا و اطوار و هويت غربی دست تفقد غرب و آمريکا را بر سر خود ببينند و با چنين تشبثی در ضمير ناخودآگاه شان حظ ذهنی از احساس خود آمريکائی بينی شان ببرند.

به همين منظور هويت خودباخته ايشان با تجمع در ميدان مادر و هم دردی با مصيبت زدگان يازده سپتامبر تشفی خاطر می يابد.

اما چنانچه گسل تاريخی و موجود در ايران را بجای سنتی و مدرن، ابتنای بر شکاف عوام ـ فرزانه قرار دهيم، آنگاه اين فرصت را خواهيم يافت تا از اسباب عقيم ماندن تحولات و پويش های تاريخی ايران معاصر فهم و درک بهتری يابيم.

بنا بر همين دو قطبی عوام و فرزانگی به راحتی می توان درک کرد که چرا در دل مدرن ترين کشورهای جهان نيز شهروندان به صفت ظاهر «آلامد» همچنان اسير توهمات و خرافاتند تا جائيکه در ايالات متحده فال بينی و خرافه پنداری سهم بالائی در تصميم گيری های شهروندان و بلکه سياستمداران را عهده داری می کند. همچنانکه با تکيه بر شاخصه های فرزانگی اعم از عقلگرائی، مسئوليت پذيری، استقلال فکر، قانونگرائی، مشارکت پذيری و اعتماد بنفس و خودباوری نيز می توان حتی تا عمق تاريخ نيز عقب رفت و از دل قرن چهارم ميلادی و در اوج تحجر و جمود فکری عرب بدوی آن زمان فرزانه ای چون علی ابن ابیطالب و نهج البلاغه اش را شناسائی کرد.

فرزانه انسانی است خود باور که با اعتماد بنفس، شخصيت و تعيـّن خود را بر روی هويت اصيل و قائم بالذات خود استوار کرده و عامی با محروم ماندن از چنان هويتی اسير تذبذب شخصيتی است که فعل نمی توانم و نمی دانم و نمی شود و نمی گذارند را به قوت صرف می کند.

مشکل اساسی جنبش دوم خرداد نيز از آنجا ناشی می شد که پيروزی آقای خاتمی و عقبه سياسی ايشان توسط همين طبقه بی هويت و عوام و بعضاً منفعل مصادره شد.

اين از بديهيات بود که آقای خاتمی و عقبه سياسی ايشان برخوردار از خاستگاه سياسی چپ خط امامی بودند که با تعاريف و مبانی فکری و هويتی متعين و مشخص برخوردار از پايگاه مردمی معين و مشخصی نيز بودند که تا قبل از دوم خرداد نيروهای صف و ستاد اين جريان فکری در جميع فراز و فرودهای سياسی بعد از انقلاب در کنار يکديگر پايمردی داشتند.

اما در دوم خرداد 76 بخش عمده ای از رهبران چپ مذهبی تحت تاثير آراء 20 ميليونی محمد خاتمی دچار شرم حضور شده و وکالت توده هائی را به عهده گرفتند که باطناً با ايشان دچار عدم تجانس ساختاری بودند.

داستان «سيد خندان» تبايُـّن نزديکی با فهم جهان روشنفکری از «لبخند موناليزای» داووينچی را متبادر به ذهن می کند.

اقبال به سيد محمد خاتمی بخاطر سيمای خوش و معنويت و روحانيت و بشاشيت چهره از سوی کسر بزرگی از دوم خرداديان دچار بد فهمی شد و عده ای تعمداً فهم خود از آن لبخند را در قالب تجديد نظر طلبی در تمامی مقومات و مبانی انقلاب اسلامی ترجمه کردند.

اين در حالی است که اهتمام خاتمی که خود برخاسته از دل جناح چپ مذهبی و دلبسته به مبانی و مفاهيم انقلاب اسلامی بود عمدتاً معطوف به زنگار زدائی از سيمای رحمانی اسلام در مقابل سيمای عبوسی بود که تا پيش از اين و بنا به اقتضای انقلاب در اذهان عمومی، مقدرات کشور را عهده داری می کرد.

اما بنا به هر دليلی تقدير تاريخی اين کوشش با فرجام موناليزای داوينچی هم داستان شد.

همانطور که سالهاست جامعه روشنفکر هنری جهان از دل اثر داوينچی، زيبائی و رازآلودگی و پيچيدگی و هزار رمز و راز و افسانه و فلسفه از ژوکوند زيباروی و تبسم اش استنباط می کنند و آن لبخند را لبخندی جادوئی و آن بانو را بانوئی استثنائی فهم و قرائت و ترويج می کنند و اين در حالی است که با هيچ معيار و استاندارد زيبا شناسانه ای نه می توان «موناليزا» را در زمره پری وشان و زيبا رويان تلقی کرد و نه لبخند او را لبخندی متفاوت و محيـّرالعقول دانست.

زنی فربه با سيمائی متوسط و نه چندان زيبا و تصادفاً لبخندی سرد!

اما آنچه موناليزا و لبخندش را به درست در صدر آثار کلاسيک نقاشی جهان قرار داده و می دهد، سنت شکنی و بدعتی بود که داوينچی در کانون مناسبات هنری عبوس و ترش رويانه کليسای قرون وسطا قرار داد.

کليسائی که اساساً زن را بعنوان عامل فسق و فساد و گناه معرفی می کرد و مروج مذموميت جهان و خوشی در آن بود حال برای نخستين بار مواجه با پرتره ای از زن شده که بر خلاف آثار ديگر هنرمندان عصر اسکولاستيک چهره در هم نداشت و می خنديد.

خاتمی و لبخند خاتمی نيز بر همين سياق تبلور و ظهور اسلام رحمانی در کنار آن بخش و قرائت از اسلام عبوس و ترشروئی بود که تا پيش از اين بخش های موثری از حکومت را عهده داری می کرد اما مخالفان خاتمی و بخش کثيری از شيدائيان خاتمی، تؤامان وی و تبسم اش را به نفع يا ضرر منويات خود مصادره کردند و می کنند.



متاسفانه در چنين فرآيندی جناح چپ مذهبی ايران نيز اسير چنان جوی شد و بدون توجه به پيشينه و سوابق و اصول و آرمان هايش تن به بازی داد که هيچگونه نقشی در تدوين قواعدش نداشت.

يک جريان سياسی ابتدا خود را بر اساس اهداف و اصول و پرنسيب هايش تعريف کرده و سپس بر اساس همان قواعد، پايگاه اجتماعی خود را تعريف و شناسائی می کند. اما در دوم خرداد 76 اين قشر شبه مدرن و فاقد هويت ايران بود که جريان سياسی خود را انتخاب کرد.

در واقع جناح چپ ايران از فردای پيروزی محمد خاتمی در يک رودربايستی سياسی اسير اين اقبال شد و وکالت تسخيری طبقه ای را عهده داری کرد که از اساس منکر پرنسيب ها و افتخارات و اهداف چپ بود که اساساً چرا انقلاب کرديد؟ چرا سفارت آمريکا را اشغال کرديد؟ چرا جنگ کرديد؟ و «انفعال» خود را با زير سوال بردن «فعل» چپ مذهبی ايران استتار می کرد و می کند.



اين نکاح نسنجيده بمثابه ازدواج تحميلی آن جوان متشرع با زيباروئی هوسباز بود که ابتدا از شوی خود خواست محاسن بتراشد و تراشيد! سپس او را با کراوات خواست و اجابت کرد! آنگاه ترک فاميل و عقبه بی اتيکت! شوی را تحکم کرد. سپس ماشين مدل بالا طلب کرد و بعد منزل ويلائی در اعيان نشين شهر و ... و بعد از اجابت همه اين مطالبات، عروس تنوع طلب يک روز(نهم اسفند سال 81 ـ انتخابات دور دوم شوراها) چشم در چشم همسر ناخواسته خود گذاشت و گفت ديگه تحملت را ندارم! اصلاً از ريختت بدم ميآد! از اول هم ازت متنفر بودم! و نهايتاً طلاق گرفت و رفت و اکنون همسر دل شکسته، متحيرانه در پاسخ به چرائی اين ازدواج ناموفق علت آنرا در عدم گسترش سطوح انتولوژيک و متدولوژيک و توقف در قالب های اپيستمولوژيک می جويد!!!

اين همسر شکست خورده هنوز متوجه نيست که هر چند عامل اصلی شکست در زندگی زناشوئی اش انتخاب همسری جدای از فرهنگ و طبقه خود بود اما کماکان فرصت آن را دارد تا با انتخاب همسری از سطح و طبقه خود زندگی مجدد و موفقی را مهيا کند.

بر همين سياق در دوم خرداد 76 کسر قابل توجهی از رای دهندگان به خاتمی برخوردار از خاستگاهی شبه مدرنيستی و با هويتی معوج و شخصيتی مذبذب بودند که با تکيه بر کميـّت شان توانستند موجبات دلربائی دوم خرداديان را تا آنجائی فراهم کنند که جناح چپ ايران چشم خود را بر همه آرمان و اهداف و اصول و افتخارات و پيشينه خود بست و خواسته يا ناخواسته اسباب رميدن پايگاه اجتماعی واصيل اش را با دست خود فراهم کرد.

مشکل اصلاح طلبان آن بود که از دوم خرداد 76 سرنوشت سياسی خود را به غلط با طبقه ای گره زد که از بحران هويت رنج می بُرد و در بند اول چيستی شخصيت و چرائی موجوديت شان مانده و اسفناک تر آنکه اين بخش از اصلاح طلبان بجای رهبری و هدايت آن آراء فاقد هويت، خود اسير منويات و مطالبات نامانوس ايشان شد و تن به پيروی چشم بسته از ايشان داد.

نتيجه آن شد که بعد از پايان ماه عسل اصلاح طلبان با آن لشکر20 ميليونی، اکنون اصلاح طلبان، طرد شده از سوی رقبايشان (که در تحليل نهائی هر چند رقيب ايشان بودند اما در مجموع آنها را فرزندان انقلاب می دانستند) و رها شده از سوی طبقه شبه مدرن (که هر از چندی لگدی هم به ايشان می زنند که شما عرضه نداشتيد! شما دنبال منافع خود بوديد!) در خلوت خود و با خود زير لب زمزمه می کنند که:



نه در مسجد گذارندم که رندی

نه در ميخانه کاين خمار خام است

ميان مسجد و ميخانه راهی است

غريبم سائلم آن ره کدامست؟



جنگ 32 روزه اخير حسن نصرالله با اسرائيل بايد بوضوح ثمرات اصولگرائی را به رهبران جنبش اصلاحات ايران نشان داده باشد که در آن نبرد نابرابر حزب الله لبنان با درايت توانست ضمن ابرام بر مواضع و اصول خود با تکيه بر تنها 20 هزار شبه نظامی جان نثار ضمن مقاومت ظفرمندانه در مقابل قوی ترين ارتش خاورميانه اکنون بدون کمترين عقب نشينی از مواضع قابل دفاع و افتخار خود مورد اقبال ميليونی همزمان دختران بدون حجاب سنی تا مسيحيان حزب کتائب لبنان واقع گردد.



نسخه پيچی سعيد حجاريان برای راه های برون رفت از بحران با محورهای:

ـ اصلاحات دينی

(شامل محدود نماندن در قالب معرفت شناسانه ـ عدم گسترش در سطوح انتولوژيک و متدولوژيک ـ اجتماعی نشدن ـ بی ثباتی واضعان رفرم ـ ناکامی در برقراری ديالوگ با نمايندگان سنت)

ـ اصلاحات اقتصادی

( شامل انتقال فشارهای طبيعی به مديران بدليل حضور حائلانه ولايت فقيه ـ بالا بودن سرعت اصلاحات اقتصادی ـ رعب از تجربه تاريخی شوروری ـ فقد پايگاه اجتماعی مستقل ـ عدم حمايت در بستر جهانی)

ـ اصلاحات سياسی

(شامل فقد تعريف واحد از پروژه رفرم سياسی ـ نخبه گرائی ـ ناهمگونی با مطالبات توده ها ـ کم عزمی در استقرار نهادهای مدنی ـ بحران زدگی در سپهر گفتمانی ـ فقر تئوريک ـ خانه نشينی زود رس جنبش ـ پراکندگی استراتژی ها و تاکتيک های اصلاح طلبان)

نمايه ای پروضوح از سرگشتگی تئوريسين های اصلاحات در فهم صورت قضيه در ايران است.

چنين نسخه پيچی هائی يادآور نامه محسن رضائی فرمانده وقت سپاه پاسدراران در دهه 60 و سياهه اقلام درخواستی وی جهت پايان دادن به جنگ با عراق است.

همانطور که بعد از افشای نامه مزبور اين سوال به تلخی ذهن پرسشگر تحليلگران سياسی را می گزيد که اين چگونه فرمانده ارشدی در جنگ بود که چنين مطالبات محيرالعقولی برای ختم جنگ درخواست کرده؟

اقلامی نظير:

350 تيپ پياده، 2500 تانک، 3000 توپ، 300 هواپيمای جنگی، 300 هلی کوپتر، و مقدار قابل توجهی سلاح های ليزر و اتم!

چنانچه فرمانده مزبور در ليست خود شرط نجنگيدن سربازان عراقی را هم اضافه می کرد، قطعاً مشکل به تمامی مرتفع شده بود!

سوال تحليلگران آن است که همه اقلام مزبور در کنار سلاح اتم ديگر چه محلی از اعراب داشت؟

قطعاً ارتش ايران تنها با اتکای بر همان سلاح اتم می توانست تکليف جنگ را يکسره کند!

پس يا محسن رضائی سنگ بزرگ را برای نزدن انتخاب کرده و يا واقعيت جنگ و وضعيت آن موقع ايران را قربانی آرزوهای خود کرده بود.

اکنون نيز همين پرسش را می توان نسبت به سياهه آقای حجاريان برای برون رفت از بحران مطرح کرد.

آقای حجاريان بهتر می دانند که سياست عرصه ممکنات است نه توهمّات وتخيّـلات.

اهتمام آقای حجاريان بمثابه آن است که برای کيفيت مناسب يک آکواريوم پيش بينی همه چيز از جمله دستگاه تصفيه، کلر بمقدار متناسب، نور مخصوص، سنگ و خزه تزئينی مطلوب، دما سنج و حرارت مقبول را کرده اما چيزی که فراموش شده آن است که بهترين آکواريوم های جهان قبل از هر چيز محتاج آب مناسب برای شنای موثر ماهيان است.

آقای حجاريان متوجه اين مسئله نيستند که اصلاح طلبان در تمام 8 سال اصلاحات بر روی بدنه ای از اجتماع سرمايه گذاری کردند، که فاقد مسئوليت پذيری و کنش سياسی اند.

تحصن نمايندگان مجلس ششم در اعتراض به رد صلاحيت نامزدهای انتخابات دور هفتم و عدم استقبال بدنه اجتماعی اصلاح طلبان از آن تحصن در دسترس ترين نمونه از اين انفعال سياسی است.

هر چند سران تحصن «مأخوذ به حيا» بارها اعلام کردند که خودمان مردم را دعوت به پيوستن به متحصنين نکرديم. اما صرف نظر از اين تعارف، واقعيت آن بود و هست که آن بدنه اجتماعی اساساً دچار يک شرم حضور تاريخی است و بيشتر اهل «رفتن» است تا «آمدن»!

لشکر 4 ميليونی ايرانيان فرهيخته و تکنوکرات و متمکن و متخصص و بعضاً منفعل در خارج از کشور مؤيد خوبی از چنين شرم حضوری است که همواره «رفتن» را مُرجح بر «آمدن» کرده اند و اوج همت شان هم بيش از اين نيست که آخر هفته ای در بلاد غرب پتانسيل انقلابی خود را در يک استندآپ کمدی آن طناز اصلاحات و با خنده های از سر سيری تخليه کرده و آخر شب با احساس آرامش وجدان از انجام اين تکليف ملی و ميهنی به منزل برگشته و از فردا مجدد بر سر کار خود رفته تا «شوو» و «واريته ای» ديگر و انجام وظيفه ای ديگر با اميد به اينکه: انشاالله درست می شه!!!



از سوی ديگر نبايد اين نکته را نيز از نظر دور داشت که در انتخابات دور نهم رياست جمهوری، آراء مکتسبه شيخ مهدی کروبی اصيل ترين و ناب ترين آراء جناح چپ مذهبی ايران را نشانه گذاری کرد.

کروبی با آرای متخذه اش اثبات کرد پايگاه توده ای چپ مذهبی کماکان با عنايت به پايمردی و اصولگرائی بر مدار خط امام، مترصد آنند تا وفادارانه همت خود را وقف آنی کنند که اصول فروشی نکرده و بر عهد خود با خمينی پايدار است.

همچنين نتايج شمارش آراء متخذه و آراء تحريمی های انتخابات نهم رياست جمهوری تفهيم کننده واقعيتی تلخ به آن دسته از اصلاح طلبان بود که مکرراً طی 8 سال فعاليت دولت اصلاحات کارشکنی های محافظه کاران را دليل بر ناتوانی خود در پيش بردن و تحقق اهداف اصلاح طلبی معرفی می کردند.

با فرض صحت اين ادعا که ادعائی ناصواب هم نيست اما اينکه در تحليل نهائی جامعه شهروندی ايران در غيبت تحريميان وارد عرصه انتخابات شد و نهايتاً در دور دوم انتخابات نهم رياست جمهوری با 17 ميليون رای به احمدی نژاد در مقابل 9 ميليون رای هاشمی، بازی دمکراسی را با شکل و محتوائی متفاوت ادامه داد، مؤيد آنست که جامعه مسئوليت پذير در تعقيب مطالبات خود شايد دچار اشتباه شوند اما اصل تلاش برای تامين مطالبات خود را تعطيل نمی کنند.

تلاش کم فرجام 8 ساله اصلاح طلبان بمثابه استخدام تيم مهندسينی توسط مالک ساختمانی نيمه کاره بود که از بد حادثه بنا و کارگر و گچ کار و برق کار و سيمان کار و نقاش مشغول به کار در آن عمارت به هر دليل موجه يا ناموجهی از همکاری با مهندسان سرباز می زدند.

مهندسين مستاصل نيز وقت و بی وقت ضمن ابلاغ کم کاری و کارشکنی کارگران به صاحب ملک، يا تهديد به واگذاری پروژه می کردند (خروج از حاکميت) و يا از اساس متقاضی تغيير فونداسيون و زير ساخت ساختمان می شدند (تغيير قانون اساسی).

حال در چنين وضعيتی تکليف کارفرما چه بود؟

آيا غير از آنست که صاحب ملک برای اتمام پروژه ضمن درک و پذيرش همه دلائل منطقی و صحيح مهندسين، چاره ای جز اين نداشت تا در سوم تير 84 ضمن تشکر و قدردانی از همه زحمات و مساعی بی شائبه تيم مهندسين، عذر ايشان را خواسته و اقدام به استخدام تيم جديدی کند که حداقل برخوردار از همسوئی با کارگرانند يا آنکه وی نيز بايد سوته دلانه در کنار مهندسين قبلی می نشست و ساختمان نيمه تمام خود را به حال خود رها می کرد؟

شکست جنبش اصلاحات بوضوح اثبات کننده اولويت داشتن «همگنی» در پروسه دمکراسی خواهی است.

ناسازگاری و عدم تجانس ساختاری بدنه اجتماعی شبه مدرن ايران با ديگر بخش های جامعه اثبات کرد شرط اوليه برای بسط و تعميق دمکراسی وجود «همگنی» است.

دمکراسی بمثابه آکواريومی است که نمی توان هم زمان ماهی استروژن آب شيرين را در کنار ماهی سالمون آب های آزاد در آن به سلامت نگهداری کرد.

تحقق دمکراسی در جامعه ای که بين دو طيف «مهديه» و «عهديه» در نوسان است، تعليق به محال است.

وقتی کريستين امان پور بنمايندگی از بدنه طبقه شبه مدرن ايران در گزارش Perspective ارائه شده اش در CNN از جنبش دوم خرداد قرائت آزادی شرب خمر و رقاصی و عياشی می کند و فاتحين فعلی کرسی رياست جمهوری بدنبال آسفالت جاده جمکران به تهران بمنظور تسهيل ظهور آقا امام زمانند، صحبت از دمکراسی در چنين دو قطبی نامتجانسی آيا اساساً محلی از اعراب دارد.

آيا امکان آن در جهان واقعيت وجود دارد تا در جامعه ای که بالغ بر 80 درصد آن مبانی انديشگی و فعل و عمل و فردی و اجتماعی خود را از بطن دين و فقه می گيرند، دمکراتيک وار بپذيريم مطابق رای مردم چهار سال میخانه و چهار سال بعدی انشاالله مسجد در اولويت زمامداران مملکت باشد؟!

همگنی نياز اوليه دمکراسی است.

در ايالات متحده نيز که علی الظاهر گل سرسبد نظام های دمکراتيک جهان است همين قاعده همگنی حکمفرما است و بازی دمکراسی تنها بين دو حزب جمهوريخواه و دمکرات که صرف نظر از اختلافات تاکتيکی برخوردار از وجوه مشترک و همگن در نظام سرمايه داری ليبرالند، در جريان است و همين نظام دمکرات نيز هرگز اجازه فعاليت قانونی به کمونيست ها برای شرکت در انتخابات داخلی ايالات متحده را نداد و نمی دهد.

اکنون نيز قابل دسترس ترين ميان بُر اصلاح طلبان بمنظور بازتوليد شاکله سياسی پيشين و مورد شناسائی مجدد قرار گرفتن در بازی دمکراسی بومی ايران، بازگشت به خويشتنی است که با هزينه گزاف سالها مبارزه و ممارست و جانفشانی حاصل شده بود.

با آتش هيمه جماعت شبه مدرن ايران هيچ ديگی نخواهد جوشيد.

جامعه شبه مدرن ايران يک صد سال است که در برزخ فقد هويت معطل مانده.



سال گذشته با بالا گرفتن بحث مجوز قانونی دادن به ازدواج هم جنس گرايان در آمريکا مجادله ای در شبکه تلويزيونی ABC بين مجری و ميهمان آن برنامه که از مدافعين هم جنس گرايان بود در گرفت که تا حدود زيادی ترسيم گر وضعيت فعلی جامعه شبه مدرن ايران است.

در آن مجادله فرد هم جنس گرا در توجيه حقانيت و مشروعيت مطالبات قانونی هم جنس گرايان مدعی بود که جنبش حق شهروندی هم جنس گرايان همانند جنبش سياه پوستان بوده و دولت مانند سياه پوستان ملزم و موظف به اعطای حقوق مشروع به ايشان است و مجری مزبور در مقابل، پاسخی بغايت حاذقانه به وی داد مبنی بر آنکه:

پرسش اساسی در جنبش سياه پوستان ناظر بر اين مطلب بود که:

What he is? (او چی هست؟)

در حالی که سوال اساسی جنبش هم جنس گرايان ناظر بر آن است که:

What he does? (او چه کار می کند؟)

در جنبش سياهان دغدغه اصلی اثبات موجوديت بود. سياهان همه حرف شان آن بود که «ما هستيم» وجود داريم و بايد از حقوق مشروع موجوديت مان برخوردار شويم. در حالی که همه حرف هم جنس گرايان آن است که «ما اين هستيم» يعنی فرای مشروعيت داشتن يا نداشتن نوع بودن و هويت نامتعارف شان، خواستار حقوق مساوی مانند ديگر طبقات مشروع جامعه اند.

شبه مدرنيسم بی هويت ايرانی نيز که در دوم خرداد اين فرصت را يافت تا خود را به ديگر طبقات مشروع و پذيرفته شده ايرانی گره بزند علی رغم فقد موجوديت بومی و هويت اصيل متقاضی برخورداری از حقوقی شد که نه صلاحيت آن را داشت و نه باطناً پايمردی و اعتماد بنفس لازم جهت تحصيل آن حقوق را از خود نشان می داد و می دهد.

در مقام مقايسه، فوتبال در کنار کشتی و وزنه برداری ايران مؤيد پر وضوحی از وضعيت قشربندی اجتماعی در ايران است.

اينکه می بينيم کشتی و بعضاً وزنه برداری در ايران که برخوردار از يک تماميت و هويتی بومی و ملی است توانسته و می تواند با تکيه بر داشته های فرهنگی و هويت مستقل و بومی اش در عموم کارزارهای ورزشی سربلند بيرون بيآيد اما فوتبال ايران بدليل فقد هويت تيمی با استخدام حرفه ای ترين رهبران (مربی) ولو رهبران خارجی و حرفه ای نيز نتوانسته مقام شامخی در عرصه فوتبال جهان احراز کند، بازتابی از تاثير عنصر هويت و استقلال شخصيت در اين دو گونه ورزش ايران است.

بی دليل هم نيست که می بينيم اوج هنر فوتباليست های ايرانی بعد از چند گل زده و نشستن بر کرسی اشتهار ملی، بلند کردن و روغن زدن گيسوان و تشبث به شمای قهرمانان فوتبال اروپائی است، در حالی که رضازاده با تغذيه از هويت قائم بالذات فرهنگ پهلوانی ايران در جميع مارتن های خود بدون شرمندگی با تاسی به کلمه رمز «يااباالفضل» صدرنشين سکوهای قهرمانی می شود.

چرا؟

چون کشتی و وزنه برداری ايران با تکيه بر فرهنگ زورخانه و آداب پهلوانی و پيش کسوتی و تأسی بر «پوريای ولی» برخوردار از هويتی بومی، اصيل و قائم بالذات است.

همين خاستگاه بومی به اندازه کافی پمپ کننده اعتمادبنفس و خودباوری به ورزشکاران اين رشته هست تا از دل آن غلامرضا تختی يا رضازاده هائی ظهور کنند که ورزش خود را در خدمت ارزش های شان می گيرند.

مرز انفصال اين دو در عياری و عياشی است.

اولی هنوز اسطوره های خود را از دل شاهنامه و قرآن و نهج البلاغه فهم و طلب می کند و دومی با خودباختگی غربی، کورکورانه متون و مبانی و مفاهيم غربی را با ديده تحسين می کاود. طرفه آنکه در اين کاوش نيز هر روز به قهقرا می رود.



روشنفکر شبه مدرن که زمانی در «باباگوريو» پرسشگرانه در جستجوی چيستی و چرائی خودباختگی «راسيتنياک» در مناسبات اشرافی جامعه بورژوازی بود و در «سرخ و سياه» همدلانه در فرجام تلخ «ژولين سورل» ترش روئی بر مناسبات تنگاتنگ جامعه پر مکر و فريب اشراف می کرد و يا در «جنايت و مکافات» داستايوفسکی تن به همذات پنداری با «راسکلينکفی» می داد که نه آنقدر بی اصالت بود که مفتون روابط مکارانه محيط جديد شود و نه آنقدر مقاوم که گمگشتگی خود را مرتفع سازد، اکنون همين شبه روشنفکران تا جائی سقوط کرده اند که سبد مطالعاتی خود را با ترهات «راولينگ» در رُمان بی محتوای «هاری پاتر» پُر می کنند.



نکته حائز اهميت ديگر آن است که بعد از شکست اصلاح طلبان در انتخابات دور نهم رياست جمهوری، کسری از روشنفکران لائيک و شبه مدرن ايرانی وقت و بی وقت اين شکست را مصداق شکست پروژه روشنفکری دينی در ايران تلقی و از آن رای به حقانيت روشنفکری لائيک می دهند! تو گوئی چنانچه در دوم خرداد 76 بجای سيد محمد خاتمی، آقايان سيد جواد طباطبائی يا آرامش دوستدار يا محمد رضا نيکفر بر کرسی رياست جمهوری ايران تکيه زده بودند، امروز ايران در اوج دمکراسی و جمهوريت ناب شناور بود.

اخيراً نيز يکی از اين آقايان پرسشگرانه روشنفکری دينی را مورد عتاب خود قرار داده که دمکراسی هديه ما روشنفکران لائيک به جهان بشريت بود و روشنفکری دينی بايد بگويد آنها چه هديه ای برای سعادت بشريت دارند؟

اوج استدلال ايشان آنست که بر اساس تجربه، مدل حکومتی مبتنی بر دمکراسی مناسب تر از ديکتاتوری يا هر سيستم حکومتی ديگر برای تمشيت بهينه امور شهروندان است چرا که در آن امکان بهتری برای مهار و پاسخگو کردن حکومت وجود دارد.

قطعاً اين ادعای صوابی است اما ظاهراً سوتفاهم روشنفکران لائيک با روشنفکران دينی از آنجا نشأت می گيرد که برای دمکراسی اصالت بالذات قائلند.

هرگز نمی توان منکر مناسب تر بوده شيوه حکومتی دمکراتيک در مقابل ديگر شيوه های موجود در جهان سياست شد اما نقطه افتراق بين اين دو از آنجا ناشی می شود که کمتر عنايت به اين دارند که اساساً دغدغه اسلام، دمکراسی نيست بلکه اين دين، مکارم اخلاق را در اولويت خود قرار داده. نه آنکه در اسلام تقابلی با دمکراسی وجود دارد بلکه در مقام تمثيل همه حرف دين آنست که در پروسه رانندگی ضمن پذيرش اين اصل که مرسدس بنز قطعاً بمراتب بهتر و سريع تر و امن تر و مناسب تر از پيکان خدمات ترابری به انسان می دهد، اما دغدغه اسلام قبل از «اتومبيل خوب» پرورش «راننده خوب» است تا در رکاب هر نوع خودروئی بتواند تکاليف رانندگی خود را بنحو احسن انجام دهد.



نکته آخر اينکه مشخص نيست چرا در کليه مباحث آسيب شناسانه اصلاح طلبان کمترين توجه به عنصر امنيت و دشمن خارجی شده و می شود؟

اگر اصلاح طلبان می پذيرند ايالات متحده آمريکا شاخص ترين کشور از حيث دمکراسی و پيشرفت و عمران و توسعه و ترقی است، اين فرآيند را قبل از آنکه از ناحيه تشبث به تساهل و تسامح يا عقل نقاد و خود بنياد مابعد کانتی، يا پوزيتيويسم تاريخی يا داروينيزم اجتماعی يا ليبراليسم فرهنگی تحصيل کرده باشد آن را بيش از همه مديون دو اقيانوس اطلس و کبير در شرق و غرب خود است!

بواقع امنيت شرط اوليه برای واقع بينانه بودن جميع نظريات توسعه است.

نسبت زلزله و ميزان تخريب و کشتار آن با عنصر امنيت در ايران و آمريکا مؤيد و مستندی معتبر در اين ادعا است.

آيا آقايان عبدی و حجاريان می توانند چرائی قلت تخريب و کشتار زلزله در آمريکا با کثرت آن در ايران را از بُعد امنيتی گمانه زنی کنند؟

چنانچه ايشان به تصاوير بجا مانده از شهرها و روستاهای زلزله زده ايران مراجعه کنند بعينه خواهند ديد درصد بالائی از تخريب و کشتار زلزله زده گان ناشی از مهندسی و معماری با نگاه امنيتی در ايران است چرا که اغلب بناهای تخريب شده ضمن آنکه از حيث فونداسيون دچار کم توجهی است در عين حال اکثر ديوار های حائل و حمّال ساختمان های تخريب شده با جدارهای 30 سانتی، چينه سازی شده.

قهراً ساختمانی که زير ساختی قوی ندارد اما هم زمان برخوردار از ديوارهای آجری 30 سانتی است با کمترين لرزه فرو خواهند ريخت و البته تکليف جان ساکنين آن هم با توجه به سقوط ديوار های 30 سانتی کاملاً مشهود است.

اين ناشی از فقد عنصر امنيت تاريخی در ايران است که تاثير مستقيمی بر معماری سنتی و بعضاً مدرن ايران نهاده.

شهروند يا روستائی ايران زلزله را تقدير الهی می داند لذا در معماری ساختمان چندان بهائی به تقويت زير ساخت و فونداسيون خانه مسکونی خود نمی دهد چرا که معتقد است اگر تقدير الهی بر آن قرار گرفته تا در زلزله بميريم، گريزی از اين تقدير نيست اما برخلاف آن همان شهروند و روستائی با پديده دزد و دزدی با پوست و گوشت خود آشناست لذا ترجيح می دهد برای تامين امنيت خود و خانواده اش در نبود دولتی مقتدر که بتواند امنيت زندگی فردی و اجتماعی وی را تمهيد کند، خود راساً ابتکار عمل را بدست گرفته و بنای مسکونی اش را هر چند بر روی پايه هائی سست اما استوار بر ديوارهائی قوی و مستحکم قرار دهد.

بگذريم که در حال حاضر نمای بيرونی بناهای جوامع شهری ايران از حيث ظاهر هم دست کمی از زندان پيدا نکرده و در کنار ديوارهای قطور، پنجره هائی محصور و مشبک از ميلگرد و نرده هم مزيد بر اين قلعه های بظاهر امن شده.

اين در حالی است که در ايالات متحده با توجه به امنيتی که دولت توانسته با تشبث به اقتدار خود در سطح کشور فراهم کند بناهای مسکونی در آمريکا عمدتاً برخوردار ازبدنه های چوبی و با استاندارد و عرف معماری ايران فوق العاده سست و ناامنند.

اما از آنجا که دولت با موفقيت مسئوليت تامين امنيت شهروندان را عهده داری می کند، لذا صاحب ملک ترجيح می دهد بجای آنکه اهتمام خود را صرف مستحکم ساختن ديوارها و سقف ساختمانش کند همت و سرمايه خود را با رعايت کامل اصول مهندسی صرف هر چه مستحکم تر ساختن و پی ريزی فونداسيون ساختمان می کند.

به همين دليل هم می بينيند در زلزله های 7 تا 8 ريشتری نيز درصد کشتار و تخريب در ايالات متحده در حداقل ممکن است.

از حيث بين المللی نيز با توجه به محصور بودن ايالات متحده آمريکا بين دو اقيانوس اطلس و کبير و فقدان کشوری قدرتمند در جوار مرزهايش اين کشور اين توفيق را يافته تا از امنيت کافی نسبت به ديگر کشورهای جهان برخوردار باشد خصوصاً آنکه با دست يابی به سلاح اتمی نيز توانست ضريب اين امنيت را از سطح ملی به سطح قاره ای و بين المللی تعميم دهد.

نکته حائز اهميت در تامين اين امنيت آن است که شهروند آمريکائی اين امنيت را در سايه پرداخت ماليات از حکومت می خرد و بواقع دولت را به استخدام خود درآورده و دولت از اين حيث بقای خود را مديون به شهروند می داند در حالی که در ايران در سايه رانت نفت (همانطورکه آقای عبدی نيز بدآن به درستی اشاره کرده اند) دولت از حيث بقا خود را مديون شهروند ندانسته و بجای آنکه خود را در استخدام شهروند ببيند، رای شهروندان به خود را برخوردار از اعتبار ذاتی می داند.

به همين دليل است که می بينيم در 8 سال اصلاحات، دوم خرداديان بجای آنکه اهتمام خود را صرف تامين امنيت اقتصادی و سياسی و اجتماعی و فرهنگی شهروندان کنند با تکيه بر آراء 20 ميليونی خاتمی قائل به اعتبار ذاتی خود نزد شهروندان شده و با اين تصور که از گارانتی مادام العمر حمايت شهروندان برخوردارند، سرمايه های خود را مستهلک در تئوری های انتزاعی و ذهنی مباحث روشنفکری کردند.

همچنانکه در حال حاضر نيز دولت جديد قبل از آنکه خود را مستخدم مردم بداند ضمن بی نيازی از ماليات شهروند برای خود شان نظرکردگی و معجزه هزاره سوم قائل است.

طبعاً آقايان عبدی و حجاريان و ديگر اصلاح طلبان نمی توانند منکر اين مسئله باشند که با توجه به جهتگيری ضد آمريکائی انقلاب اسلامی، خصوصاً از فردای اشغال سفارت، 28 سال است که ايران در کانون خصومت و عداوت واشنگتن قرار داشته و طی اين مدت روزی نبوده تا اين کشور نسبت به تحولات ايران بی تفاوت مانده باشد.

طبعاً با وجود چنان جو امنيتی بر ايران هر دولتی اعم از اصلاح طلب يا محافظه کار که در ايران تصدی امور را عهده دار شود عملاً و منطقاً موظف است بخش عمده ای از توان و ظرفيت کشور را صرف تقويت و افزايش ضريب امنيت در مقابل دشمن خارجی نمايد و به همان اندازه نيز شهروند را به بهانه دشمن خارجی و خطر ناامنی، محروم از مطالبات مشروع شهروندی در جميع حوزه های سياسی و اقتصادی و اجتماعی نمايد.

به همين دليل است که می توان در ايران انرژی هسته ای و بلکه سلاح اتمی را در خدمت بسط و تعميق دمکراسی و توسعه اقتصادی و سياسی گرفت. البته اين بدآن معنا نيست و نمی تواند باشد که سلاح اتمی بالذات برخوردار از ربط موضوعی با تقويت دمکراسی يا تشديد ديکتاتوری در حکومت ها و رژيم های سياسی دارد.

همچنانکه در جهان معاصر می توان سياهه بلندی از کشورهای فاقد سلاح اتمی تهيه کرد که در اوج حاکميت استبدادی قرار دارند و هم زمان فهرستی از کشورهای برخوردار از سلاح اتمی مانند ايالات متحده و اروپا را نيز متذکر شد که برخوردار از حکومت هائی دمکراتيک اند.

در ايران نيز چنانچه هر حکومتی اعم از استبدادی يا دمکراتيک، اعم از اصلاح طلب يا محافظه کار بتواند با تکيه بر توانمندی بازدارندگی سلاح اتمی در نظام بين المللی که از فردای اضمحلال نظام دو قطبی تحت تاثير هژمونی سلطه طلبانه ايالات متحده قرار گرفته، موازنه قدرت را بنفع خود برقرار سازد آنگاه شهروندان از اين امکان برخوردار خواهند بود تا در سايه ايجاد چنان امنيتی با زبانی قاطع تر حقوق مشروع شهروندی خود را از حکومت مطالبه کنند يا لااقل حکومت ها ديگر اين فرصت را نخواهند داشت تا با بهانه دشمن خارجی و خطر ناامنی، شهروندان را در تامين مطالبات خود معطل نگاه دارند.



حل بحران هويت و بحران امنيت پيش شرط هر گونه تحول و تبـّدل در ساختار و شاکله ذهنی و شخصيتی شهروند شبه مدرن ايرانی و حکومت بقول آقای حجاريان«پاتروناژ» ايرانی است.

نسخه پيچی روشنفکرانه بدون توجه به اين دو بحران بمثابه فرجام تلخ نحوی داستان حضرت مولانست که:

آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتی‌بان نهاد آن خود پرست

گفت: «هیچ از نحو خواندی؟» گفت: «لا»
گفت: «نیم عمر تو شد در فنا»

دل‌شکسته گشت کشتی‌بان ز تاب
لیک آن دم کرد خامُش از جواب

باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتی‌بان بد آن نحوی، بلند:

«هیچ دانی آشنا کردن؟ بگو»
گفت: «نی، ای خوش‌جواب خوب رو!»

گفت: «کلِّ عمرت ای نحوی فناست
ز آن که کشتی غرق این گرداب‌هاست»

محو می‌باید نه نحو اینجا، بدان
گر تو محوی، بی‌خطر در آب ران

آب دریا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده، ز دریا کی رهد؟

چون بمردی تو ز اوصاف بشر
بحر اسرارت نهد بر فرق سر

ای که خَلقان را تو خر می‌خوانده‌ای!
این زمان چون خر بر این یخ مانده‌ای

گر تو علّامهٔ زمانی در جهان
نَک فنای این جهان بین وین زمان



همچنانکه توقع مسئوليت پذيری از جامعه ای که اسيربحران هويت است يادآور پاسخ زيرکانه مرحوم کيومرث صابری به پرسش آن شهروند است که به طعنه از گل آقا پرسيد:

چه تفاوتی است ميان گل آقا و سوپاپ اطمينان ديگ زودپز؟

ظاهراً پرسشگر رندانه درصدد اثبات اين نکته بود که حکومت برای اثبات وجود آزادی و حق انتقاد شهروندان نسبت به حکومت، خود راساً مجوز انتقادهای گزنده را به گل آقا داده تا بدينوسيله بتواند سندی بر ادعای خود داشته باشد و پاسخ رندانه تر مرحوم صابری هر اندازه تلخ اما مملو از واقعيت بود که:



تفاوت اينجانب با سوپاپ اطمينان ديگ زودپز در آن است که سوپاپ اطمينان در جائی نصب می شود که بخار وجود دارد. شما جماعت بخاری نداريد که سوپاپی لازم داشته باشيد!



داريوش سجادی

26/آذر/85

آمريکا



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اصلاح طلبان در انتخابات شوراها شکست می خورند

http://ayande.ir/2006/12/07/post_98/

زنده باد اصلاحات ـ سعيد حجاريان:

http://ayande.ir/2006/11/05/post_76/

نقد راهبر حاکميت دوگانه ـ پاسخ عباس عبدی به حجاريان:

http://ayande.ir/2006/11/13/post_81/

پاسخ سعيد حجاريان به نقد حاکميت دوگانه:

http://ayande.ir/2006/11/22/post_87/


* ـ (برگرفته از مقاله: «ايران جامعه بدقواره» ارائه شده توسط دکتر حميدرضا جلائی پور در نشست علمی انجمن جامعه شناسی)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر