۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

دليلی برای هجرت


متن زير مصاحبه جناب آقای «مصطفی فقيهی» روزنامه نگار مقيم تهران با اينجانب است که پيش از اين تحت عنوان «روزنامه نگاری در هجرت» در سايت گويا قرار داده شده است.
با توجه به تعلق حق مالکيت معنوی اين مصاحبه برای جناب آقای فقيهی و کوتاهی قبلی در عدم درج نام مصاحبه کننده محترم ضمن پوزش از ايشان و با تصحيح تيتر متن بر حسب صلاحديد ايشان ماحصل اين مصاحبه را در معرض رويت و توجه خوانندگان محترم خبرنامه گويا قرار می دهم!
داريوش سجادی



سوال:
ـ مهاجرت شما به خارج از کشور و ديگر نخبگان بالاخص روزنامه نگاران چه دليل و تحليلی دارد؟(با توجه به اينکه فضای سياسی اجتماعی بعد ار دوم خرداد بازتر شد)

پاسخ:
پديده مهاجرت نخبگان بصورت عام تمايز ظريفی با مهاجرت روزنامه نگاران خصوصاً در عصر اينترنت دارد.
مهاجرت يک نخبه از موطن خود به خارج از کشور از بُعد کاربُردی ماهيتاً برخوردار از باری منفی است. طبعاً نخبگانی که سالها در موطن اصلی خود با سرمايه گذاری ملی پرورده شده اند، حداقل توقع از ايشان آنست که در لحظه باروری و خدمات رسانی محصول خبرويت ايشان در معرض بهره برداری جامعه بومی و ميهنی شان قرار گيرد.اما عنصر جغرافيا برای يک روزنامه گار در عصر اينترنت فاقد موضوعيت است.
روزنامه نگار تقيد مکانی ندارد که دوری يا نزديکی از خاستگاهش نافی بهره وری از محصولات قلمی ايشان به هم وطنانش باشد.
در عصر انقلاب ديجيتالی ، بر خلاف يک پزشک يا مهندس يا تکنيسين که بودشان در وطن تنها متضمن بهره وری هم وطنان از خدمات ايشان است يک روزنامه نگار می تواند در عين دوری يا نزديکی از کشورش محصول کار خود را در معرض بهره برداری مخاطبان و مصرف کنندگان خود قرار دهد.
لذا معتقدم پديده فرار مغزها يا مهاجرت شامل حال صنف روزنامه نگار نمی شود.
روزنامه نگار در دنيای سايبر و اينترت اين توفيق را يافته که هر کجا که باشد کماکان خود و محصولات حرفه ای خود را به مخاطبان اش در ورای مرزبندی های ملی عرضه کند.
روزنامه نگار مانند يک پزشک نيست که لزوماً کجائی اش مُبيّن دايره خدمات رسانی اش باشد.
اما اينکه گفته شده فضای سياسی اجتماعی بعد از دوم خرداد برای جامعه روزنامه نگاری ايران بازتر شد متضمن واقعيتی غير قابل انکار است اما تضمينی که تنها نيمی از واقعيت را در بر می گيرد.
نيمه ديگر اين واقعيت آن بود که هم زمان با انبساط فضای سياسی کشور برای جامعه روزنامه نگار، فضای قضائی کشور دچار انقباضی شديد تر از قبل شد تا جائيکه رشد چشمگير برخوردهای قضائی با مطبوعات و اصحاب مطبوعات در همين دوره اصلاح طلبی بعد از دوم خرداد بود که بشدت افزايش يافت.
حافظه تاريخ در دوره سالهای خاکستری قبل از دوم خرداد هرگز شاهد برخوردهای فله ای با مطبوعات نبود و در آن دوره تنها يک روزنامه جهان اسلام از ميان مجموعه روزنامه های کشور بود که به محاق رفت.
اما صرف نظر از فضای مضيق قضائی حاکم بر مطبوعات بعد از دوم خرداد دو نکته قابل ذکر است:
نخست آنکه علی رغم حاکميت اين فضای سنگين و پر هزينه، جامعه مطبوعاتی کشور شاهد پديده چشمگير مهاجرت نسل روزنامه نگار بعد از انقلاب به خارج از کشور نشد.
خوشبختانه اصحاب مطبوعات کشور طی سالهای بعد از دوم خرداد نشان دادند آنقدر ظرفيت، جنبه و توانمندی دارند که علی رغم همه سختگيری ها و فشارهای قضائی ماندن در کشورشان را مرجح بر پديده مهاجرت قرار دهند.
حتی يک نمونه هم طی 7 سال بعد از دوم خرداد وجود ندارد که از ميان نسل قلمدار انقلاب روزنامه نگاری تن به مهاجرت ناشی از برخوردهای خارج از قاعده قوه قضائيه داده باشد.
اين نکته مهم و قابل افتخاری است که انقلاب اسلامی قلمدارانی را وارد جامعه مطبوعات کشور کرد که از آن درجه از بلوغ و ظرفيت و معرفت برخوردارند که با مواجهه با مصائب و مضايقه های سياسی و قضائی دچار دلزدگی و آزردگی خاطر نشده و بلافاصله چمدانشان را برای ترک کشور نبندند.
مهم تر آنکه نه تنها تن به مهاجرت ندادند بلکه با تقبل هزينه گزاف فعاليت روزنامه نگاری سياسی در کشور بعضاً شرافتمندانه تن به محاکم قضائی و حبس و زندانهای بلند و کوتاه مدت هم دادند.
اما نکته دوم و قابل تامل آنست که صرف نظر از روزنامه نگاران نسل انقلاب ، نسل نوينی از نو قلمان مطبوعاتی از بعد از دوم خرداد 76 وارد جامعه مطبوعات کشور شدند که جوانی و ناشکيبائی و ناآشنائی ايشان با متدلوژی حاکم بر روزنامه نگاری بومی ايران با برخوردهای قضائی پيش آمده طی سالهای بعد از دوم خرداد بلافاصله طبع لطيف شان را جريحه دار کرد و آن عده ای از ايشان که توان آنرا داشتند تن به مهاجرت از کشور دادند.
مهاجرتی که شخصاً نيز سهم عمده ای در وقوع آن داشتند.
فضای نسبتاً باز سالهای بعد از دوم خرداد در کنار شدت عمل و سختگيری های نامتعارف قوه قضائيه عامل مشدده ای برای ورود طيف جوان و نو قلمی به خانواده مطبوعات کشور شد.
ويژگی بارز اين طيف عصبانيت و احساس گرائی شان بود که تحت تاثير بغض های قبل از دوم خرداد می کوشيدند در آثار قلمی خود با نامتعارف گوئی و تحقير محافظه کاران سالهای عقب مانده خود را با تند روی های جوانانه شان جبران کنند.
در اين مقطع هر کدام از اين نو روزنامه نگاران می کوشيدند با لگد زدن به حريف از نابردباری بخشهای عملگرای قوه قضائيه زخمی بردارند تا با اين وسيله خود را در منظر به هيجان آمده افکار عمومی مبدل به قهرمانان رسانه ای کنند.
در اين ميان نيز طبعاً برخوردار از پرونده قضائی شدن و چند هفته ای هم در زندان ماندن دور خيز مناسبی را برای آن بخش از اين روزنامه نگاران مهيا می کرد تا در مهاجرت محتمل شان به خارج از کشور سابقه قابل استنادی را برای ماندنشان در غربت فراهم آورند.
پرونده ای که به علاقه مندان به مهاجرت اين فرصت را می داد تا در خارج از کشور، تن به خود اغوائی و ديگر اقناعی بمنظور اثبات سلحشوری خود دهند و ماندگان در ايران را هم در خلسه و نشئه خود فالاچی بينی فرو ببرد.
شما نگاه کنيد که در جمع روزنامه نگاران سرشناس و استخوان داری چون گنجی و سحابی و زيد آبادی و عماد الدين باقی و شمس الواعظين و جلائی پور و عباس عبدی و ديگر سرشناسان مطبوعات 20 سال گذشته که تصادفاً جملگی طعم زندان و تبعات سنگين زندان را هم کشيدند هرگز تمايل يا تحرکی برای خروج از ايران و تن دادن به مهاجرت مشاهده نشده.
ايشان روزنامه نگاری خود را با تمام مصائب شناتخته شده اش در جهان سوم تقبل کردند و از زير بار هزينه سنگين آن نيز شانه خالی نکرده و با اولين برخورد قضائی دنيا برايشان تيره و تار نشد که تن به مهاجرت بدهند بلکه کماکان در سنگر رسانه ی خود ثابت قدم ايستاده اند.
اما تصادفاً تنها در طيف جوان و نو قلم مطبوعات کشور است که شاهد پديده مهاجرت بعد از برخوردهای قضائی هستيم.

سوال:
چه عاملی را می توان فراهم کننده چنين فضائی برای روزنامه نگاران نوظهور بعد از دوم خرداد ذکر کرد؟

پاسخ:
من بالشخصه روزنامه « جامعه» را شاخص اصلی بروز چنين روندی می دانم که کوشيد با مشی حرفه ای روزنامه نگاری راه جديدی را در عرصه مطبوعات کشور بگشايد. البته محمود شمس الواعظين از همکاران محترم و موفق من بوده که به صفت شخصی هرگز نمی توان منکر توانمندی و قابليت و صف شکنی های موثر ايشان در عرصه مطبوعات کشور شد.
اما ايرادی که شخصاً بر وی داشته و دارم و شخصاً نيز با وی در ميان گذاشته ام آن است که ايشان با پديده روزنامه جامعه مرزهای فکری و سياسی در ايران را مناقشه آميز کرد.
شمس به درستی توانست روزنامه جامعه را بر تارک مطبوعات کشور بعنوان روزنامه حرفه ای و منطبق با استانداردهای پذيرفته شده بين المللی مطبوعات حرفه ای قرار دهد اما اشتباهی که شمس کرد آنبود که عنايت به اين مطلب نداشت روزنامه حرفه ای برای تداوم بقای خود نيازمند به جامعه سياسی حرفه ای است.
جامعه سياسی ايران هنوز فاصله ای بعيد با دنيای روزنامه نگاری حرفه ای دارد.
برای توفيق روزنامه نگاری در ايران چاره ای نيست که ملاحظات بومی و سنتی و فرهنگی حاکم بر فضای سياسی ايران را لحاظ کرد.
متاسفانه شمس با نگاه صرفاً حرفه ای خود فضائی را در جامعه فراهم کرد که همه جناح های فکری و سياسی جبهه مقابل محافظه کاران روزنامه شمس را کانون و سنگر تراوشات قلمی خود قرار دهند.
از نو قلمان هيجان زده بعد از دوم خرداد تا کهنه قلمان لائيک و اپوزيسيون داخل و خارج از کشور با تجميع قلمی خود در روز نامه جامعه فضای بشدن نگران کننده و بد بينانه ای را در جبهه محافظه کاران فراهم کردند که پيش بينی برخورد انسدادی پيش بينی چندان دور از انتظاری نبود.
شمس بايد به اين واقعيت تن می داد که روزنامه نگاری حرفه ای در ايران مستوجب کمی تامل و صبر بيشتر است.
تلخ يا شيرين قانونمندی روزنامه نگاری سياسی در ايران حکم می کند که جناح های سياسی مرزهای خود را تحفظ کنند.
هر چند از نظر اخلاقی اين پديده شيرينی است که همه جناح های سياسی بتوانند در کنار يکديگر مناسبات شهروندی مشترک داشته باشند اما واقعيت سياست در ايران حکم می کرد روشنفکران مذهبی با حفظ و رعايت فاصله بهداشتی خود از لائيک ها و ملی ـ مذهبی ها و ديگر جريانهای سياسی عمل سياسی خود را در کنار روزنامه نگاری سياسی شان دنبال کنند.
نتيجه آن ميهمان نوازی دست و دلبازانه محمود شمس در جامعه آن شد تا ضمن تحريک و واهمه رقيب در جناح محافظه کار مبنی بر وحدت همه مخالفان بر عليه محافظه کاران، برخوردی شديد تر با مطبوعات صورت پذيرد و حداقل هائی را که تا پيش از آن مطبوعات به زحمت به دست آمده بود از دست بدهند.
البته اين نکته هم قابل توجه است که طی اين دوره سنسورهای عدليه ايران در برخورد با مطبوعات صرفاً شامل حال نشريات اصلاح طلب می شد و در سوی ديگر روزنامه کيهان به راحتی می توانست نمايندگان مجلس را تعبير به ستوران و چهارپايان کنند و هرگز طبع قانونمدار مسئولين قوه قضائيه جريحه دار نشود و يا سيد حسين خمينی با سفر آمريکائی اش صراحتاً در مقابل دوربين تلويزيون صدای آمريکا از ارتش ايالات متحده دعوت به لشکرکشی به ايران و نابودی رژيم جمهوری اسلامی کند و در بازگشت به ايران سر سوزنی هم به پر شال ايشان تعرضی قضائی نشود!
البته يادآوری اين نکته نيز لازم است که پديده مهاجرت و يا ريزش نو روزنامه نگاران به خارج از کشور چيزی نبود که تنها شامل مطبوعاتی های جبهه اصلاحات شود و در اين دوره شاهد مهاجرت از جبهه مخالف هم بوديم.
در همين دوره است که کسانی مانند امير فرشاد ابراهيمی از منتهی اليه جناح تند رو مذهبی به خارج عزيمت کرده و در آنجا در کسوت روزنامه نگار منتقد بی پروای رژيم می شود و يا از روزنامه «انتخاب» که علی الظاهر منتسب به جناح عقلگرای محافظه کاران است شاهد مهاجرت مهدی خلجی به غرب و حضور موثرش در رسانه بشدت موضع دار راديو فردا می باشيم.
همچنانکه تنزه طلبی اخير عباس کاکاوند از روزنامه رسالت، نمونه ای ديگر از ريزش در جبهه رسانه های محافظه کار است ولو آنکه فعلاً تن به مهاجرت نداده باشد.

سوال:
چه چيزی را می توان عامل نابردباری نسل نوين روزنامه نگاری ايران بعد از دوم خرداد در مقابل سعه صدر نسل پيشين روزنامه نگاران بعد از انقلاب اسلامی تلقی کرد؟

پاسخ:
شايد يکی از اصلی ترين عوامل را بتوان اسير احساسات بودن نو باوگان جامعه مطبوعات بعد از دوم خرداد ذکر کرد.
روزنامه نگار در يک وضعيت آرمانی عنصری فاقد احساس و حب و بغض ونفرت و شيدائی است.
اين بمعنای آن نيست که روزنامه نگار به صفت انسانی نمی تواند برخوردار از جهتگيری سياسی يا اخلاقی و يا عاطفی باشد اما همه اين عواطف و اخلاقيات و مواضع در بيرون از عرصه مطبوعات است و روزنامه نگار موظف است تا زمانی که در اين حرفه اشتغال دارد به لوازم آن نيز پايبند باشد.
روزنامه نگار ، خصوصاً روزنامه نگار سياسی به صفت حرفه خود نمی تواند و نبايد در تحليل و مواجهه اش با پديده خبر برخورد ارزشی و داورانه با آن داشته باشند در حالی که در دوات قلم نو قلمان روزنامه نگار بعد از دوم خرداد عنصر احساس گرائی و هيجان زدگی موج می زد. طی اين دوره اين طيف از روزنامه نگاران بيشتر بيانيه نويس سياسی بودند تا روزنامه نگار. افشاگری را با داوری جايگزين کرده بودند.
شما نگاه کنيد به نمونه برخورد حرفه ای واشنگتن پست در واقعه واترگيت. در اين نمونه کمترين حضوری از عنصر حب و بغض و شيدائی و نفرت و داوری در قلم روزنامه نگاران اين رسانه مشاهده نمی شد و تنها عنصر اطلاع رسانی افشاگرانه بود که تصادفاً توانست بيشترين اثر را در جامعه سياسی آمريکا بگذارد تا جائی که نيکسون را مجبور به استعفا کند اما در ايران بعد از دوم خرداد روزنامه نگارانی کوشيدند در مقام قاضی بنشينند. البته شايد بتوان ضعف عملکرد قوه قضائيه را عامل اصلی در بروز چنين رويه ای تلقی کرد اما اين به هر حال نمی تواند توجيه کننده تخطی از مسئوليت روزنامه نگاری شود.
احساس گرائی آفتی بود که طی اين دوره در تمامی حوزه های طنز و کاريکاتور و تحليل های سياسی اين دست از روزنامه نگاران ريشه دواند.
شما در همين دوره است که با پديده کاريکاتور استهزائی از نوع نيک آهنگ کوثر مواجه می شويد که با طرح معروف «استاد تمساح» خود تنها توانست بدون کمترين اتکائی به عنصر اطلاع رسانی متوقع از مطبوعات و تعريف حرفه ای از کاريکاتور با تحقير و تمسخر رقيب موجبات تهييج و عصبانيت رقيب را در جبهه مخاف فراهم آورد.
تحريکی که نتيجه طبيعی آن برخورد قضائی و قهرمان شدن طراح آن بود! اين در حاليست که در همين دوره شاهد کاريکاتور های عميق و اثر گذاری از نوع کاريکاتور حرفه ای « درم بخش» بوديم که در جريان محاکمه غلامحسين کرباسچی با طراحی معروف اش از نيم تنه کرباسچی با لباس زندان و پلاک ثبتی 2/3/76 بر گردن وی، اثری ماندگار از خود در سابقه مطبوعات ايران باقی گذاشت که اثرگذاری اش از ده ها مقاله بيشتر بود.
همچنانکه بر خلاف طنز وزين و سنگين کيومرث صابری ، پير دنيای طنز مطبوعات يران (اين مصاحبه قبل از فوت مرحوک صابری انجام شده بود) شاهد طنز استهزائی ابراهيم نبوی بوديم که مملو از احساس و حب و بغض و با گرايش لودگی نه تنها ردی از عنصر تلخند و اطلاع رسانی نداشت بلکه تنها به وجد آورنده مخاطبان هيجان زده در جامعه و به خشم آورنده محافظه کاران وحشت زده از جبهه اصلاح طلبان بود.
همچنانکه عاطفی و رُمانتيک نويسی روزنامه نگارانی مانند مسعود بهنود هر چند با اقبال عمومی همراه بود اما چنين گويشی موضوعيتی در روزنامه نگاری حرفه ای ندارد و بيشتر مناسب رمان نويسی و گزارشگری و تاريخ گوئی است.
طبعاً شرط بقای چنين گويش احساس گرايانه ای تحريک عواطف مخاطب و بفراموشی سپردن عنصر عقلانيت و واقعگرائی و پيروی از خواسته ها و اقبال شيدائيان بمنظور حفظ و تداوم رکورد محبوبيت خود در سپهر علنی جامعه است.
طبعاً در اين منظومه بهنود را نمی توان در جرگه نو قلمان مطبوعات بعد از دوم خرداد بشمار آورد اما وقتی کهنه کارانی چون بهنود دامن زننده به اين روند می شوند از نوباوگان روزنامه نگار توقعی جز اسير چنين جو عاطفی و احساس گرايانه ای شدن نمی توان داشت.
نتيجه طبيعی اين روند آن شد که نو روزنامه نگاران جوان مطبوعات با تنگ شدن عرصه مطبوعات تن به مهاجرت دادند و با تصور قهرمانانه از خود داشتن در خارج از کشور برای خود رسالتی قائل شده و می شوند تا با هر چه نامتعارف گوئی بيشتر رکورد و سابقه روزنامه نگاری خود در خارج از کشور را تحفظ نموده و با تکيه بر کف زدن های اپوزيسيون فريز شده خارج از کشور به بازتوليد مجازی روزهای سرخوشی شان در ماه عسل بعد از دوم خرداد بپردازند.
ايشان توجه به اين نکته نداشته اند که روزنامه نگاری سياسی در کشورهائی مانند ايران که هنوز با استانداردهای پذيرفته شده بين المللی فاصله دارد برخوردار از هزينه هائی بعضاً گزاف است و بدون محاسبه هزينه و فايده چنين روزنامه نگاری ايی وارد اين عرصه شده و با نخستين برخورد های خشن از ناحيه حکومت چمدانشان بسته و تن به مهاجرت می دهند.
عقلاً چنين جوانان بعضاً خوش استعدادی از ابتدا به اين نکته توجه نداشته اند که اگر نمی توانند هزينه های روزنامه نگاری سياسی در جهان سوم را بدهند از ابتدا ورودشان به اين عرصه اشتباه بوده که اکنون با تحمل اولين برخورد اعم از زندان و غيره بلافاصله با کشور قهر کرده و در اين سوی مرز هم چند صباحی برای اثبات اينکه فراموش نشده اند تحت تاثير کف زدنهای ديگر مهاجرين بعضاً معاند بيانه سياسی صادر می کنند.

سوال:
ـ برخی معتقدند يکی از دلايل مهاجرتهای روزنامه نگارن اقبال بيشتر دنيا به خصوص اروپا و امريکا به نخبگان ايرانی (با دلايل سياسی) بوده است چيزی که پيش از اين دوره کمتر بوده است. نظرتان در مورد اين تحليل چيست؟ در صورتی که اين تحليل را قبول داريد چرا پيش از اين دوره ايران را ترک نکرديد؟ با توجه به اينکه فشار سياسی اجتماعی تا قبل از دوم خرداد بيشتر بود.

پاسخ:
خير من بالشخصه چندان اعتقادی به اين تحليل ندارم.
اين بيشتر برخاسته از خصلت خودبرتر بينی تاريخی ايرانيان است. تلخ يا شيرين بايد بپذيريم که امور دنيا بصورت مشاع اداره می شود خصوصاً در ايالات متحده که اصلی ترين کانون مهاجرت از شرق می باشد. مجموعه ای از مهاجرين اعم از عرب و ترک و ايرانی و اروپائی و چينی و ژاپنی و ديگر مليتهای مهاجر به اين کشور صرفاً بر اساس قابليتها و تخصص های تکنيکی خود دائر مدار مسئوليتهای اين کشورند. سهم ايرانی در اين ميان کمترين تفاوتی با سهم ديگر مليتها ندارد . هر کس به فراخور توان و تخصص اش مسئوليتهای موجود را در اين کشور متقبل می شود و ايرانی را فضيلتی از اين حيث بر ديگران نيست. اتفاقاً اگر بتوان در اين ميان استثنائی قائل شد شامل حال جامعه يهودی مقيم آمريکا می باشد که بخش های موثرتر و زير بنائی اين کشور را در قبضه خود گرفته اند.
گذشته از آنکه آن بخش از هم وطنان ايرانی (اعم از روزنامه نگار و ديگر مشاغل) که عزيمت به غرب را مرجح بر ماندن در کشور قرار داده اند، در دل اين مهاجرت قبل از آنکه کراهت از وضعيت سياسی و اجتماعی ايران موثر بوده باشد شيدائی و شيفتگی به غرب و خصوصاً ايالات متحده قرار دارد. بنابراين نمی توان عامل افزايش فشار سياسی در قبل يا بعد از دوم خرداد را عامل اصلی در گزينش غرب برای مهاجرت روزنامه نگاران تلقی کرد.
اما در مورد خودم بايد اذعان کنم که شخصاً خود را مهاجر ندانسته و نمی دانم و همانطور که در پاسخ به سوال نخست تان گفتم در عصر اينترنت جغرافيا نافی مسئوليت ها و خدمات ملی يک روزنامه نگار نيست.
گذشته از آنکه لااقل به زعم خودم تفاوتی در گويش روزنامه نگارانه خود قبل و بعد از خروج از کشور مشاهده نکرده ام.
ببينيد غرب و خصوصاً ايالات متحده آرمانی ترين مکان برای ستاره شدن و درخشيدن مطبوعاتی های ايران است. علت آن نيز بواسطه حضور اقشار گسترده ی از اپوزيسيون معاند با جمهوری اسلامی است که بعد از پيروزی انقلاب اسلامی تدريجاً و در طول اين 25 سال از کشور خارج شده و اکنون در اروپا و آمريکا برای خود و بتناسب استعداد و گرايشات خود کلنی هائی سياسی تشکيل داده اند.
طبعاً با وجود اين پتانسيل پر کينه از جمهوری اسلامی هر گونه نامتعارف گوئی و سياه نمائی و قلمفرسائی های صدر در صدی در مذمت رژيم حاکم بر ايران مورد اقبال اين بخش از شهروندان ايرانی قرار خواهد گرفت. همين يک عامل بخودی خود آنقدر برخوردار از جذابيت و تحريک است تا روزنامه نگاران خوش استعداد مقيم خارج از کشور را برای ستاره شدن تشويق به هذيان گوئی های سياسی کند.
نمونه های زيادی از گاف های اين دسته از روزنامه نگاران موجود است که بدليل اجتناب از بحث موردی ترجيح می دهم وارد آن نشوم.
با اين توضيحات و مشی روزنامه نگاری و رسم الخط حاکم بر مجموعه تحليل ها و مقالات نوشته شده ام در خارج از کشور تصور نمی کنم تخطی از مشی و مرام روزنامه نگاری حرفه ای داشته و تفاوت بارزی در نوع تحليلها و آثار قلمی اينجانب در ايام بودن در ايران و اقامت در خارج بتوان مشاهده کرد خصوصاً آنکه تن ندادن قلم اينجانب به مشی غير حرفه ای مورد اقبال در خارج از کشور لااقل برای جامعه معاند ايرانی خارج از کشور همانقدر کراهت آميز بوده که برای برخی از روزنامه های دست راستی داخل کشور که هم زمان از جانب هر دو متهم به انواع اتهام ها بوده ام.
شايد ذکر اين تجربه شخصی خالی از لطف نباشد که طی پنج سالی که در خارج از کشور اقامت دارم چهار سال اول را به شهادت مقالات درج شده ام در مطبوعات و رسانه های داخلی ايران و آمريکا بعضاً انگشت اشاره ام متوجه به نقد حکومت و بررسی و تبيين کژی ها و اشتباهات و رفتارهای ناهنجار مسئولين حکومت در ايران بود و جالب آنکه طی اين مدت بشدت از جانب همان بخش از ايرانيان فوق الذکر در خارج از کشور مورد اقبال و کف زدن قرار داشتم اما طی يک سال اخير که تراوش قلم خود را متوجه نقد جامعه و رفتارها و واکنش های نامتعارف ايشان و بيان نارسائی های اجتماعی و رفتاری شهروندان ايرانی کرده ام بشدت از جانب همان اقشار مورد لعن و نفرين و اتهاماتی متعدد قرار گرفته ام. بواقع در خارج از کشور شما بعنوان يک روزنامه نگار تا زمانی برسميت شناخته می شويد که همه غيظ و نفرت قلم تان را متوجه حکومت و هر آنچه که از ناحيه حکومت سر می زند، نمائيد و بمجرد آنکه در مقام تحليلگر، ناراستی ها و کژی های جامعه را مورد نقد و تحليل قرار دهيد از مسئوليت روزنامه نگاری خود خلع مسئوليت خواهيد شد.
لذا ترجيح می دهم با کمی کنار گذاشتن فروتنی! بجای روزنامه نگار مهاجر عنوان سفير مردم ايران بودن را برای خود در خارج از کشور جعل نمايم.

سوال:
در شرايط فعلی چه راهی را برای توسعه آبادانی ايران ممکن و دردسترس می دانيد؟ تاکيد می کنم راههای دردسترس ، ممکن و مسالمت آميز. نگاهتان به جريانهای سياسی فرهنگی اجتماعی داخل ايران چگونه است؟ چگونه آن را تعريف٬تقسيم و تحليل می کنيد؟

پاسخ:
بالشخصه قبل از جستجو برای يافتن راه های توسعه آبادانی ايران معتقدم مشکل ابتدائی در ايران بحران هويت است.
تا زمانی که جامعه ايرانی نتواند در يک گستره ملی خود و هويت خود را بازشناسی و تعريف کند ناتوان از تامين ديگر مطالبات سياسی و اقتصادی و فرهنگی اش است.
جامعه ايران طی يک صد سال اخير بشدت از ناحيه فقد عنصر هويت رنج برده و می برد. اين جامعه يک صد سال است که در شکاف ميان سنت و مدرنيسم متوقف مانده. لذا هر گونه نسخه نويسی قبل از گذار از بحران هويت ايرانی فاقد ضمانت اجرا و توفيق است.
لذا در پاسخ به قسمت دوم سوالتان بايد عرض کنم چندان اعتباری برای تقسيم بنديهای سياسی در ايران قائل نيستم و جميع اين تقسيم بندی های سياسی را در ذيل تقسيم بندی های جامعه شناسانه قرار می دهم.
جامعه شهروندی ايران جامعه ايست پيش بينی ناپذير. معتقدم مشکل ساختاری جامعه شهروندی ايران فقدان « اراده معطوف به هويت» است. ما چه خوشمان بيآيد و چه چه خوشمان نيآيد بخش سنتی جامعه ايران تکليف خود را با هويت خود يکسره کرده و مبانی هويت خود را از بطن فقه و شرع اخذ و خود را موجودی مکلف تعريف کرده . اين جامعه با تکيه بر هويت سنتی خود بدون شرمندگی خود را موجودی مکلف می داند. مکلف به ادای تکاليف شرعی اش. منبع تکاليف اش را از رحم فقه و شرع می گيرد.
اين انسان سنتی ولو آنکه از جانب انسان طبقه متوسط ايران که شخصاً اکراه از بکار بردن اين واژه دارم چرا که معتقدم جامعه ايران فاقد طبقه متوسط است و از مختصات ذهنی و معرفت شناسانه طبقه متوسط تنها رونمائی را آن هم با تکيه بر رانت نفت ابتياع نموده اما به هر حال و با اندکی تسامح جامعه سنتی ايران به صفت احراز هويت اش ولو آنکه از جانب طبقه متوسط يا شبه شهری ايران متهم به نافهمی و دهاتی گری و تقدير گرائی و زعيم سالاری باشد اما در تحليل نهائی اين انسان سنتی عنصری قابل پيش بينی است.
وجود انسان قابل پيش بينی برای هر حکومتی برخوردار از خير است.
حکومت در برخورد و مواجهه با اين قشر بخوبی می داند که با جامعه ای مواجه است که قابل پيش بينی است، جامعه ای که يک ماه از سال را روزه می گيرد وقتی به جهاد فراخوانده می شود بلادرنگ حضور موثر و فعال دارد و وقتی در انتخابات از ايشان تحت عنوان انجام تکليف شرعی دعوت به عمل می آيد قطعاً در پای صندوق حاضر خواهد شد.
علت قابل پيش بينی بودن اين جامعه برخورداری اش از همان اراده معطوف به هويت است اما در جامعه شبه شهری ايران شما شاهد اراده معطوف به هويت نيستيد.
اين جامعه با برخوردار ی اش از سخت افزار جامعه مدرن ديگر نمی تواند دلبسته منويات و مطالبات جامعه سنتی باشد و ديگر آن فضاهای سنتی ايشان را ارضا نمی کند از سوی ديگر از آنجا که بنيان های معرفتی جامعه شبه شهری ايران کماکان در عصر سنت دست نخورده باقی مانده و تنها شمای ظاهری اش دچار تجدد و نوآوری شده لذا ماهيتاً جامعه شبه شهری ايران فاقد هويتی ثابت و پذيرفته شده است.
فقدان تعريفی جامع از هويت شهروند ايرانی قهراً منجر به آن شده و می شوئد که دولتمردان ايران همواره خود را در مواجه با جامعه ای غير قابل پيش بينی می بينند.
جامعه و انسان غير قابل پيش بينی جامعه و انسانی است که محروم از اراده معطوف به هويت است.
لذا و بر همين اساس سورپرايز حضور و اقبال بيست ميليونی مردم در دوم خرداد 76 همانقدر قابل انتظار و فاقد ارزش است که سورپرايز عدم حضور و اقبال ميليونی مردم در انتخابات نهم اسفند 81 و يکم اسفند 82 .
همين که رهبران جامعه سنتی به راحتی و با تکيه بر هويت تعريف شده انسان سنتی ايرانی قدرت بسيج اجتماعی و سازماندهی اين اقشار را در دفاع از اعتقاداتشان را دارند و با کمترين هزينه ايشان را برای دفاع از کيان و اعتقادات هويتی شان کفن پوش به سپهر جامعه می کشانند اما نمايندگان اصلاح طلب مجلس با وجود 26 روز اعتصاب در دفاع از حقوق شهروندی اقشاری که نمايندگی شان را به عهده دار مورد کمترين اعتنائی از جانب موکلين خود قرار نمی گيرند، مويد فقد اراده معطوف به هويت نزد اين قشر از جامعه شبه شهری ايران است که بازگشتی به فقد عنصر هويت نزد اين بخش از جامعه ايران است.
لذا بر اين باورم تا زمانيکه نخبگان و روشنفکران دينی ايران نتوانند به کمک اين بخش از جامعه آمده و تعريفی منطبق با واقعيات فرهنگی و عقيدتی و جغرافيائی از هويت اين بخش از جامعه ارائه دهند هر گونه نسخه نويسی سياسی و اقتصادی فاقد ضمانت اجرا خواهد بود.



28/فروردين/83
آمريکا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر