يكي مرغ بر كوه بنشست و خاست
بر آن كُه چه افزود ، زان كُه چه كاست؟
تو آن مرغي و اين جهـان كوه تو
چو رفتي جهـــــــان را چه افسوس تو؟
برائت قابل انتظار « سيد ابراهيـــم نبـــوي» از سنوات مطبوعاتي سه سال گذشته به استناد « بزعم خود» تندرويش در عرصه قلم و بي رغبتي از « قهرمان شدن» استغاثه اجتناب ناپذير عمومي شدن عرصه سياست براي نبوي و ديگر نامجويان نو قلمي بود كه عرصه سياست را با « سن نمايش» اشتباه گرفته بودند!
ارديبهشت ماه سال جاري كه مقاله « روانكاوي جنبش اصلاح طلبي» را در نقد عملكرد جنبش اصلاح طلبي درج كردم (1) از سوي بسياري از دوستان مطبوعاتي در داخل و خارج از كشور مورد شماتت واقع شده كه بي انصافانه نبوي و برخي ديگر از صاحب قلمان اصلاح طلب را مورد تهاجم قرار داده ام.
در آن مقاله آمده بود :
(( ... هيجان زدگي و جسارت و نامجوئي نوقلمان جبهه مطبوعات اصلاح طلب توأمان با واكنشهاي بلاهت آميز محافظه كارها خالق ماراتني در عرصه مطبوعات كشور شده كه هر كس مي كوشد با سبقت از ديگري ضمن نامتعارف گوئي و طعنه و تحقير محافظه كارها با برداشتن زخمي از رقيب خود را مُبدل به قهرمانان ملي كند. بي تدبيري محافظه كارها هم امكان اين قهرمان سازي كم هزينه را تسهيل نموده ... سياست عرصه مناسبي براي جلوه گريهاي احساسي و هيجان زده جوانان سياسي نويس و تحقير شده نيست ... همچنانكه بر خلاف طنز وزين ، سنجيده و پرسابقه كيومرث صابري ، طنز تحقيرآميزٍ نوين بكار گرفته شده در مطبوعات اصلاح طلب نيز هر چند ناشي از عوامزدگي مخاطبان ، مورد استقبال و خوش آمد قاطبه مردم قرار گرفته اما همزمان دامن زننده به نفرت و كينه غيرضروري و خطرناكي در جبهه مخالفان اصلاح طلبها شده ... و طُرفه آنكه صاحب اين سبك بديع طنزنويسي ، ناشي از همان عوام زدگي مبتلابه جبهه اصلاحات وقتي در ايام عيد نوروز پاي ميكروفون راديو بي بي سي مي نشيند با همان تلقي عوام زده از جنبش اصلاحات ، شخصيت طنز نويسي را در شيوه تكلم و مصاحبــــــــــه اش تا سطح بذله گوئي و لوده گي از نوع «سيد كريم» ! تنزل مي دهد))
علي رعم آنكه برائت جوئي امروز نبوي مي تواند صحت تحليل فوق را به اثبات برساند اما متأسفانه اكنون نيز استمرار اشتباه نبوي و جمعي ديگر از توجيه گران و توبيخ گران وي در رويكرد نوين ايشان ، آسيب رسان به جنبش اصلاح طلبي است.
در بهار سالجاري وقتي طي سخنراني در هجدهمين اجلاس مركز تحقيقات و مطالعات ايراني در آمريكا (2) با بيان همين نقطه نظرات ، معترض نگرش خدايگان گونگي و شيفتگي تا مرز تقديس به رهبران جنيش اصلاح طلبي در مقابل سفله انگاري رقيب توسط برخي از روزنامه نگاران اصلاح طلب شدم ، خود را مواجه با حجم وسيعي از مخالفت و اعتراض از جانب مستمعين ايراني حاضر در جلسه كردم . مستمعيني كه همانند هم وطنانشان در داخل هيجان زده تحولات تهران بودند .
در همانجا بود كه به ياد نخستين ملاقات اتفاقي ام با ابراهيم نبوي در تحريريه روزنامه همشهري در تابستان 78 و در آستانه سفر رئيس جمهور به فرانسه افتادم . در اين نشست كه هر دوي ما ميهمان يكي از همكارانمان در روزنامه همشهري بوده در موقعيتي با نبوي مواجه شدم كه او در اوج شهرت و محبوبيت اش در نشريات دوم خردادي بود و در حاليكه بخوبي وي را مي شناختم تعمداً اصراري بر معرفي خود نشان ندادم . نكته قابل تأمل در آن نشست زماني بود كه وقتي در پاسخ به ميزبانمان كه پرسيد «آيا در سفر رئيس جمهور به پاريس با تيم خبرنگار ي در معيت ايشان خواهم بود؟» به طعنه ضمن پاسخ منفي گفتم : از زمان روي كار آمدن رئيس جمهور خاتمي ، بركت از سفرهاي رياست جمهوري رفته! در همانجا شكنندگي و آسيب پذيري شخصيت سياسي نبوي با دفاع احساسي از رئيس جمهور و واكنش برافروخته و پرخاشگرانه اش هويدا بود.
كما اينكه وقتي وي در گزارش سفر به پاريس در بيان خاطره مواجهه اش با منافقيني كه شعار مرگ بر خاتمي مي دادند ، خبر از برآشفتگي و پرخاش متقابل به ايشان مي داد ، احساساتي بودن وي قابل تشخيص بود .
احساساتي كه با يك خرما گرمي اش مي شود و با يك قيصي سردي !
خاطره اي كه وقتي مشابه آن براي اينجانب همزمان با سفر رئيس جمهور به سازمان ملل در مقابل هتل پالازاي نيويورك تكرار شد ، تنها با تبسمي به دنائت مشتي جوان كه خود را ملعبه دست يك زن و شوهر مَشنگ ! در بغداد كرده اند ، خاتمه يافت!
از آنجا كه نبوي در اظهارات اخيرش اعلام كرده تمايلي به قهرمان بودن ندارد و به واسطه آنكه بحث رويكرد قهرمان خواهانه مردم ايران از دوم خرداد 76 به بعد نخستين بار توسط اينجانب طي مقاله « سمفوني خاتمي» در تابستان 77 وارد ادبيات سياسي و مطبوعاتي ايران شد (3) اين تكليف را بر ذمه خود فرض مي دانم تا سوء تفاهم ناشي از اين بحث را رأساً رفع نمايم.
در مقاله سمفوني خاتمي آمده بود :
(( ... ماحصل مختصات سياسي ـ اجتماعي نابسامان قبل از دوم خرداد 76 نوعي حس حقارت و كمبود اعتماد بنفس را در اقشار بيروني از دايره حكومت فراهم كرده كه زمينه ساز بروز آفت قهرمان پروري در بطن جامعه شد . جامعه قهرمان پرور ، جامعه اي بيمار است و قهرمان از اين نوع آفت جامعه است . نسلي كه نتواند با تكيه بر نهادهاي مدني حقوق شهروندي خود را مطالبه كند دچار نوعي احساس بي پناهي شده و در انديشه يافتن سرپناهي محكم به يافتن قهرماني افسانه اي به منظور تأديه حقوق متوقع خود ميل مي نمايد ...بخش قابل توجهي از اقبال عمومي به خاتمي در دوم خرداد 76 ناشي از عوارض باليني آفت قهرمان پروري در بستر جامعه شهروندي ايران بود . حماسه سازان دوم خرداد نسل سرخورده اي بودند كه در رويايشان خاتمي را مرد افسانه اي خود مي ديدند كه منجي ايشانند ... ))
سوء تفاهم ناشي از اين بحث ، مذموم تلقي شدن قهرمان در شاكله مناسبات سياسي ـ اجتماعي است در حالي كه عرصه اجتماع بي نياز از قهرمان نيست . آنچه كه به قهرمان بار منفي مي دهد مذموميت عَرَضي است و نه ذاتي .
قهرمان به ذات خود نه تنها ضد ارزش نيست بلكه بواسطه تأثيرگذاريش بر قابليتها و استعدادها و انگيزه هاي خرد جمعي ، توان مضاعفي را براي هدايت پتانسيلهاي اجتماع در اتمسفر جامعه رها مي كند.آنچه كه در رويكرد قهرمان خواهانه كراهت آميز است مسئوليت گريزي شهروندان و احاله همه مسئوليتها به قهرمان است كه مانع از نهادينه شدن مناسبان شهروندي و قائم به شخص كردن تحولات اجتماعي است كه جامعه را با ظهور قهرمان تهييج و با افولش مأيوس مي نمايد .
اين همان بليه اي بود كه پس از رحلت پيغمبر اسلام نيز بخش هائي از جامعه جوان مسلمين را مورد آسيب قرار داد تا جائيكه علي ابن ابيطالب هشيارانه ايشان را مخاطب قرار داد كه :
«اگر محمد (ص) را مي پرستيد او مرده است و اگر خداي محمد را او نمرده و نزد خداي خويش مأواء گزيده»!
تلقي توده ها از قهرمان چنانچه منبعث از مسئوليت گريزي خود و تقديس گرائي قهرمانشان باشد ، چنين تلقي اي خالق قهرماني « شور آفرين» بوده و چنانچه اين تلقي برخاسته از بيعت پذيري آگاهانه و بالغانه توده ها با آرمانها و اهداف قهرمانشان ، چنين رويكردي خالق قهرماني « شعورآفرين» است .
قهرمان « شورآفرين» ، احساس مردمش را متأثر مي كند و قهرمان « شعورآفرين» پندار ايشان را .
مرجع ظهور قهرمان ، نياز شورمندانه يا شعورمندانه قهرمان خواهان است .
جوامع انساني بر اساس نوع نياز خود قهرمانانشان را تعريف و مطالبه مي كنند.
همچنانكه تلقي شورآفرين از قهرمان در تفكر شيعه « علي ابن ابيطالب» بزرگترين قهرمان ديني خود را در شماي جنگآوري و شمشيرزنــي و خيبــركني اش مي فهمد و تلقي شعورآفرين ، علي (ع) را در فصاحت و بلاغت و عدالت مستتر در نهج البلاغه .
بر اين قياس احراز مقام قهرماني سيد ابراهيم نبوي در سه سال اخير با واگذاري آن بعد از ايام زندان در عرصه اقبال شورطلبانه مريدانش ، برخوردار از ارزشي علي السويه است .
نبوي همچنين فرجام تلخ مطبوعات اصلاح طلب در ارديبهشت ماه را ناشي از تندروي خود و ديگر همكارانش توصيف كرده . اين در حاليست كه مشكل ايشان و ديگر تائبان از مشي مطبوعاتيشان ، نه تندروي كه كجرويشان بود .
كجروي كه برخاسته از دو عامل
ـ محروميت از موضع سياسي پروضوح و ثابت و ناآگاهي نسبت به مطالباتشان.
ـ سرخوردگي و كمپلكس هاي انباشته از سالهاي خاكستريِ پيش از خاتمي در عرصه فرهنگ.
نبوي خواسته يا ناخواسته اسباب سرقت مطالبات و دستآوردهاي برحق جنبش اصلاح طلبي توسط اقشاري را فراهم كرد كه در دلبستگي شان به جوهر آرمانها و اهداف بلند اسلام و انقلاب و امام و ايران كمترين وضوحي قابل رؤيت نبود .
هر چقدر تلخ ، اما ايشان بايد بپذيرد تمهيد در سرقت جواهري كه يادآور سالها مبارزه و جانفشاني برخاسته از فرهنگ و تمدن والاي يك ملت است سرقت نيست ، جنايت است!
فكر مي كنيد باژگونه نگري كريستين امانپور در تدوين واريته Revolutionary Journey منبعث از كدام تلقي از جنبش اصلاح طلبي بود كه تمامي مجاهدتهاي مردم و رهبران اصلاحات طي سه سال اخير را بنفع ديسكـــوتك ها و نايت كلوبــــهاي قشر جوانان عشرت طلب تهران مصادره كرد(4)
اكنون شايسته ترين اقدام براي نبوي آنست كه براي حفظ تنبّه سياسي اش بجاي مطالبه لباس زندان اكبر گنجي ، قلم سمبليك « گل آقا» را از كيومرث صابري مطالبه كرده و با نصب آن به ديوار منزلش هر بعد از ظهر جمعه فيلم «عروج» تاركوفسكي را با وسواس و دقت به بازبيني بنشيند.
از نبوي كه گذشت اما چنانچه ديگر دوستاني باقي مانده اند كه بر اثر تفكر در زندان قرار است دچار خودآگاهي شده و قهرمانيشان را تفويض كنند عنايت داشته باشند كه وقتي ببخشيد و غلط كردم و [...] ! يك افاده معنا را دارد و رقيب نيز به اولي هم قناعت دارد ، ايشان نيز به همان اولي بسنده نمايند!
داريوش سجادي
5/آذر/79
آمريكا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) ـ روانكاوي جنبش اصلاح طلبي ـ داريوش سجادي ـ هفته نامه عصرما ـ 28/ارديبهشت/79
تجديد چاپ در ماهنامه فكرنو ـ 15/مرداد/79
(2) ـjournal of Iranian Research and Analysis – november 2000- page 84
(3) ـ سمفوني خاتمي ـ هفته نامه راه نو ـ شماره 12 ـ تير 77
(4) ـ مقاله توهّم ؛ داريوش سجادي ، روزنامه پيام آزادي ـ 9/اسفند/78
برائت قابل انتظار « سيد ابراهيـــم نبـــوي» از سنوات مطبوعاتي سه سال گذشته به استناد « بزعم خود» تندرويش در عرصه قلم و بي رغبتي از « قهرمان شدن» استغاثه اجتناب ناپذير عمومي شدن عرصه سياست براي نبوي و ديگر نامجويان نو قلمي بود كه عرصه سياست را با « سن نمايش» اشتباه گرفته بودند!
ارديبهشت ماه سال جاري كه مقاله « روانكاوي جنبش اصلاح طلبي» را در نقد عملكرد جنبش اصلاح طلبي درج كردم (1) از سوي بسياري از دوستان مطبوعاتي در داخل و خارج از كشور مورد شماتت واقع شده كه بي انصافانه نبوي و برخي ديگر از صاحب قلمان اصلاح طلب را مورد تهاجم قرار داده ام.
در آن مقاله آمده بود :
(( ... هيجان زدگي و جسارت و نامجوئي نوقلمان جبهه مطبوعات اصلاح طلب توأمان با واكنشهاي بلاهت آميز محافظه كارها خالق ماراتني در عرصه مطبوعات كشور شده كه هر كس مي كوشد با سبقت از ديگري ضمن نامتعارف گوئي و طعنه و تحقير محافظه كارها با برداشتن زخمي از رقيب خود را مُبدل به قهرمانان ملي كند. بي تدبيري محافظه كارها هم امكان اين قهرمان سازي كم هزينه را تسهيل نموده ... سياست عرصه مناسبي براي جلوه گريهاي احساسي و هيجان زده جوانان سياسي نويس و تحقير شده نيست ... همچنانكه بر خلاف طنز وزين ، سنجيده و پرسابقه كيومرث صابري ، طنز تحقيرآميزٍ نوين بكار گرفته شده در مطبوعات اصلاح طلب نيز هر چند ناشي از عوامزدگي مخاطبان ، مورد استقبال و خوش آمد قاطبه مردم قرار گرفته اما همزمان دامن زننده به نفرت و كينه غيرضروري و خطرناكي در جبهه مخالفان اصلاح طلبها شده ... و طُرفه آنكه صاحب اين سبك بديع طنزنويسي ، ناشي از همان عوام زدگي مبتلابه جبهه اصلاحات وقتي در ايام عيد نوروز پاي ميكروفون راديو بي بي سي مي نشيند با همان تلقي عوام زده از جنبش اصلاحات ، شخصيت طنز نويسي را در شيوه تكلم و مصاحبــــــــــه اش تا سطح بذله گوئي و لوده گي از نوع «سيد كريم» ! تنزل مي دهد))
علي رعم آنكه برائت جوئي امروز نبوي مي تواند صحت تحليل فوق را به اثبات برساند اما متأسفانه اكنون نيز استمرار اشتباه نبوي و جمعي ديگر از توجيه گران و توبيخ گران وي در رويكرد نوين ايشان ، آسيب رسان به جنبش اصلاح طلبي است.
در بهار سالجاري وقتي طي سخنراني در هجدهمين اجلاس مركز تحقيقات و مطالعات ايراني در آمريكا (2) با بيان همين نقطه نظرات ، معترض نگرش خدايگان گونگي و شيفتگي تا مرز تقديس به رهبران جنيش اصلاح طلبي در مقابل سفله انگاري رقيب توسط برخي از روزنامه نگاران اصلاح طلب شدم ، خود را مواجه با حجم وسيعي از مخالفت و اعتراض از جانب مستمعين ايراني حاضر در جلسه كردم . مستمعيني كه همانند هم وطنانشان در داخل هيجان زده تحولات تهران بودند .
در همانجا بود كه به ياد نخستين ملاقات اتفاقي ام با ابراهيم نبوي در تحريريه روزنامه همشهري در تابستان 78 و در آستانه سفر رئيس جمهور به فرانسه افتادم . در اين نشست كه هر دوي ما ميهمان يكي از همكارانمان در روزنامه همشهري بوده در موقعيتي با نبوي مواجه شدم كه او در اوج شهرت و محبوبيت اش در نشريات دوم خردادي بود و در حاليكه بخوبي وي را مي شناختم تعمداً اصراري بر معرفي خود نشان ندادم . نكته قابل تأمل در آن نشست زماني بود كه وقتي در پاسخ به ميزبانمان كه پرسيد «آيا در سفر رئيس جمهور به پاريس با تيم خبرنگار ي در معيت ايشان خواهم بود؟» به طعنه ضمن پاسخ منفي گفتم : از زمان روي كار آمدن رئيس جمهور خاتمي ، بركت از سفرهاي رياست جمهوري رفته! در همانجا شكنندگي و آسيب پذيري شخصيت سياسي نبوي با دفاع احساسي از رئيس جمهور و واكنش برافروخته و پرخاشگرانه اش هويدا بود.
كما اينكه وقتي وي در گزارش سفر به پاريس در بيان خاطره مواجهه اش با منافقيني كه شعار مرگ بر خاتمي مي دادند ، خبر از برآشفتگي و پرخاش متقابل به ايشان مي داد ، احساساتي بودن وي قابل تشخيص بود .
احساساتي كه با يك خرما گرمي اش مي شود و با يك قيصي سردي !
خاطره اي كه وقتي مشابه آن براي اينجانب همزمان با سفر رئيس جمهور به سازمان ملل در مقابل هتل پالازاي نيويورك تكرار شد ، تنها با تبسمي به دنائت مشتي جوان كه خود را ملعبه دست يك زن و شوهر مَشنگ ! در بغداد كرده اند ، خاتمه يافت!
از آنجا كه نبوي در اظهارات اخيرش اعلام كرده تمايلي به قهرمان بودن ندارد و به واسطه آنكه بحث رويكرد قهرمان خواهانه مردم ايران از دوم خرداد 76 به بعد نخستين بار توسط اينجانب طي مقاله « سمفوني خاتمي» در تابستان 77 وارد ادبيات سياسي و مطبوعاتي ايران شد (3) اين تكليف را بر ذمه خود فرض مي دانم تا سوء تفاهم ناشي از اين بحث را رأساً رفع نمايم.
در مقاله سمفوني خاتمي آمده بود :
(( ... ماحصل مختصات سياسي ـ اجتماعي نابسامان قبل از دوم خرداد 76 نوعي حس حقارت و كمبود اعتماد بنفس را در اقشار بيروني از دايره حكومت فراهم كرده كه زمينه ساز بروز آفت قهرمان پروري در بطن جامعه شد . جامعه قهرمان پرور ، جامعه اي بيمار است و قهرمان از اين نوع آفت جامعه است . نسلي كه نتواند با تكيه بر نهادهاي مدني حقوق شهروندي خود را مطالبه كند دچار نوعي احساس بي پناهي شده و در انديشه يافتن سرپناهي محكم به يافتن قهرماني افسانه اي به منظور تأديه حقوق متوقع خود ميل مي نمايد ...بخش قابل توجهي از اقبال عمومي به خاتمي در دوم خرداد 76 ناشي از عوارض باليني آفت قهرمان پروري در بستر جامعه شهروندي ايران بود . حماسه سازان دوم خرداد نسل سرخورده اي بودند كه در رويايشان خاتمي را مرد افسانه اي خود مي ديدند كه منجي ايشانند ... ))
سوء تفاهم ناشي از اين بحث ، مذموم تلقي شدن قهرمان در شاكله مناسبات سياسي ـ اجتماعي است در حالي كه عرصه اجتماع بي نياز از قهرمان نيست . آنچه كه به قهرمان بار منفي مي دهد مذموميت عَرَضي است و نه ذاتي .
قهرمان به ذات خود نه تنها ضد ارزش نيست بلكه بواسطه تأثيرگذاريش بر قابليتها و استعدادها و انگيزه هاي خرد جمعي ، توان مضاعفي را براي هدايت پتانسيلهاي اجتماع در اتمسفر جامعه رها مي كند.آنچه كه در رويكرد قهرمان خواهانه كراهت آميز است مسئوليت گريزي شهروندان و احاله همه مسئوليتها به قهرمان است كه مانع از نهادينه شدن مناسبان شهروندي و قائم به شخص كردن تحولات اجتماعي است كه جامعه را با ظهور قهرمان تهييج و با افولش مأيوس مي نمايد .
اين همان بليه اي بود كه پس از رحلت پيغمبر اسلام نيز بخش هائي از جامعه جوان مسلمين را مورد آسيب قرار داد تا جائيكه علي ابن ابيطالب هشيارانه ايشان را مخاطب قرار داد كه :
«اگر محمد (ص) را مي پرستيد او مرده است و اگر خداي محمد را او نمرده و نزد خداي خويش مأواء گزيده»!
تلقي توده ها از قهرمان چنانچه منبعث از مسئوليت گريزي خود و تقديس گرائي قهرمانشان باشد ، چنين تلقي اي خالق قهرماني « شور آفرين» بوده و چنانچه اين تلقي برخاسته از بيعت پذيري آگاهانه و بالغانه توده ها با آرمانها و اهداف قهرمانشان ، چنين رويكردي خالق قهرماني « شعورآفرين» است .
قهرمان « شورآفرين» ، احساس مردمش را متأثر مي كند و قهرمان « شعورآفرين» پندار ايشان را .
مرجع ظهور قهرمان ، نياز شورمندانه يا شعورمندانه قهرمان خواهان است .
جوامع انساني بر اساس نوع نياز خود قهرمانانشان را تعريف و مطالبه مي كنند.
همچنانكه تلقي شورآفرين از قهرمان در تفكر شيعه « علي ابن ابيطالب» بزرگترين قهرمان ديني خود را در شماي جنگآوري و شمشيرزنــي و خيبــركني اش مي فهمد و تلقي شعورآفرين ، علي (ع) را در فصاحت و بلاغت و عدالت مستتر در نهج البلاغه .
بر اين قياس احراز مقام قهرماني سيد ابراهيم نبوي در سه سال اخير با واگذاري آن بعد از ايام زندان در عرصه اقبال شورطلبانه مريدانش ، برخوردار از ارزشي علي السويه است .
نبوي همچنين فرجام تلخ مطبوعات اصلاح طلب در ارديبهشت ماه را ناشي از تندروي خود و ديگر همكارانش توصيف كرده . اين در حاليست كه مشكل ايشان و ديگر تائبان از مشي مطبوعاتيشان ، نه تندروي كه كجرويشان بود .
كجروي كه برخاسته از دو عامل
ـ محروميت از موضع سياسي پروضوح و ثابت و ناآگاهي نسبت به مطالباتشان.
ـ سرخوردگي و كمپلكس هاي انباشته از سالهاي خاكستريِ پيش از خاتمي در عرصه فرهنگ.
نبوي خواسته يا ناخواسته اسباب سرقت مطالبات و دستآوردهاي برحق جنبش اصلاح طلبي توسط اقشاري را فراهم كرد كه در دلبستگي شان به جوهر آرمانها و اهداف بلند اسلام و انقلاب و امام و ايران كمترين وضوحي قابل رؤيت نبود .
هر چقدر تلخ ، اما ايشان بايد بپذيرد تمهيد در سرقت جواهري كه يادآور سالها مبارزه و جانفشاني برخاسته از فرهنگ و تمدن والاي يك ملت است سرقت نيست ، جنايت است!
فكر مي كنيد باژگونه نگري كريستين امانپور در تدوين واريته Revolutionary Journey منبعث از كدام تلقي از جنبش اصلاح طلبي بود كه تمامي مجاهدتهاي مردم و رهبران اصلاحات طي سه سال اخير را بنفع ديسكـــوتك ها و نايت كلوبــــهاي قشر جوانان عشرت طلب تهران مصادره كرد(4)
اكنون شايسته ترين اقدام براي نبوي آنست كه براي حفظ تنبّه سياسي اش بجاي مطالبه لباس زندان اكبر گنجي ، قلم سمبليك « گل آقا» را از كيومرث صابري مطالبه كرده و با نصب آن به ديوار منزلش هر بعد از ظهر جمعه فيلم «عروج» تاركوفسكي را با وسواس و دقت به بازبيني بنشيند.
از نبوي كه گذشت اما چنانچه ديگر دوستاني باقي مانده اند كه بر اثر تفكر در زندان قرار است دچار خودآگاهي شده و قهرمانيشان را تفويض كنند عنايت داشته باشند كه وقتي ببخشيد و غلط كردم و [...] ! يك افاده معنا را دارد و رقيب نيز به اولي هم قناعت دارد ، ايشان نيز به همان اولي بسنده نمايند!
داريوش سجادي
5/آذر/79
آمريكا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) ـ روانكاوي جنبش اصلاح طلبي ـ داريوش سجادي ـ هفته نامه عصرما ـ 28/ارديبهشت/79
تجديد چاپ در ماهنامه فكرنو ـ 15/مرداد/79
(2) ـjournal of Iranian Research and Analysis – november 2000- page 84
(3) ـ سمفوني خاتمي ـ هفته نامه راه نو ـ شماره 12 ـ تير 77
(4) ـ مقاله توهّم ؛ داريوش سجادي ، روزنامه پيام آزادي ـ 9/اسفند/78
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر