موج اعتراض های گسترده ای که از جانب برخی از ايرانيان مقيم خارج از کشور نسبت به فرازی از پيام اخير سعيد حجاريان به مراسم دومين سالگرد فاجعه دانشگاه تبريز بپاخاست، از منظری تاريخی ـ سياسی حائز ارزيابی آسيب شناسانه است.
عمده اعتراض به حجاريان به آن قسمت از اظهارات وی بازمی گردد که گفته است:
« سومين موج مهاجرت در کشور ما بعد از انقلاب پس از واقعه کوی دانشگاه تهران و دانشگاه تبريز رخ داده است و اين موج مهاجرت با امواج قبلی کاملاً متفاوت است، چون در دو موج اولی بالاخره عناصری از کشور رفتند که هيچ علاقه ای به اين زاد و بوم نداشتند اما در اين واقعه کسانی ميل به مهاجرت پيدا کردند که دلشان برای اين کشور می تپد و برای توسعه و رونق و آبادی آن تلاش می کنند»
عموم معترضين به ادعای حجاريان مبنی بر «بی علاقگی نسل اول و دوم مهاجرين ايرانی خارج از کشور به زاد و بوم شان» در اثبات وطن دوستی خود متشبث به مستنداتی شده اند که در جای خود قابل تأمل است.
اما طنز قضيه آنجاست که برخی از اين وطن دوستان مقيم خارج و معترض به حجاريان در توجيه انگيزه مهاجرت نسل اول ايرانی از کشور و غربت نشينی ناخواسته در غرب، علی رغم اعتراف خود بر اقامت 22 ساله در خارج از ايران، انگيزه مهاجرت از ايران را فرار از نابسامانيها و بی عدالتيها و تندرويها و جور و ستم امثال حجاريان و همدستان معمم و مکلای ايشان عنوان می کنند.
منطق حاکم بر چنين استدلالی ناظر بر اين مطلب است که مهاجرين 22 سال پيش ايران که همزمان است با پيروزی انقلاب اسلامی با کف بينی و آينده نگری توانسته اند رفتارهائی خشن و نامتعارف را در بشره حکومت آينده مستقر در ايران شهوداً کشف کرده و دورانديشانه و بمنظور در امان ماندن از گزند چنين حکومتی تن به هجرت داده اند!
اين در حاليست که نسل اول مهاجرين از ايران اقشاری را شامل می شدند که در کوران حوادث سالهای 57ـ56 نتوانسته بودند از توفيق همراهی با يک انقلاب مردمی و اصيل و همگانی برخوردار شده وگريز از ايران را بر ماندن در آن و همراهی با انقلاب ملت ايران ترجيح داده اند.
آيا غير از آنست که مهاجرين نسل اول اگر گريختند از مردم خود گريختند؟
در آن مقطع که به اعتراف دوست و دشمن همگرائی ملی ـ مذهبی فراگيری بر رفتارجميع ملت و رهبران انقلاب ايران حاکم بود و انقلاب ايران از آنچنان جذابيتی نزد خواص و عوام در ايران و خارج از ايران برخوردار بود که هر کس می کوشيد با تشبث به اين انقلاب يکپارچه و مردمی سهمی از منزلت و تشخص آنرا نصيب خود کند.
درآنصورت آيا نبايد گريختگان از يک انقلاب مردمی و پُرجاذبه را به ديده تأسف نگريست؟
آيا وطن دوستی و عرق ملی اين نسل، در آن ايام نمی توانست ايشان را زمينگير جاذبه های انقلابی در وطنشان کند که موفق شده بود زنجير اسارت را از گرده مردمی بردارد که بيش از 2500 سال داغ حاکميت استبدادی را بر پيشانی خود داشتند؟
ده سال پيش در پاسخ به اظهارات مسعود بهنود که عنوان می داشت:
«آنها که در ايران مانده اند بر آن ميليونها ايرانی غير مُجرم که دور از وطن اند فضيلتی ندارند» (1) طی مقاله ای از ايشان پرسيده بودم:
«آيا می دانيد آنچه که باعث شد رسول اسلام در معاهده صلح حُديبيه تن به بند عدم التزام کفار قريش جهت عودت فراريان از مدينه به مکه را بدهد، چه بود؟ يک کلام: فراری از مدينه فاضله رسول اسلام کمترين ارزشی برای آن جامعه ندارد که بتوان چندان دلنگران بازگشت يا عدم بازگشت ايشان به مام وطنشان بود و آنکس که از چنين جامعه آرمانی و الهی بگريزد، مستحق چنين پستی و دنائتی است»! (2)
اکنون نيز جای اين پرسش از همه وطن دوستان مهاجر سال 57 است که آيا گريختن از انقلاب مردمی که موجبات آزادی و سربلندی نام ايران در مجموعه کشورهای استبدادی وقت در خاورميانه را فراهم کرد افتخارآفرين است يا شرم آور؟
آيا اکنون نبايد گريختگان از انقلاب سال 57 را حجامت اجتناب ناپذير خون ملت ايران محسوب کرد!؟
نسل دوم مهاجرين ايران نيز که بعضاً گريختگان از جنگ ناخواسته و تحميلی عراق به ايران بودند در اثبات وطن دوستی و عرق ملی خود به کدام ادله قانع گرايانه ای متشبث می شوند؟
جنگ کانونی ترين نقطه برای اثبات وطن دوستی يک ملت است تا با توسل به آن ميزان صداقت و شجاعت ملی يک جامعه محک بخورد.
مهاجرين نسل دومی که در غربت شورانگيزانه بهنگام قرائت اين بخش از سرود «ای ايران» که:
ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک ميهنم
اشگ شوق و حسرت می ريزند، هنگامی که مام ميهن تشنه سلحشوری ايشان در جبهه های جنگ بود، کجا بودند که کشور و هم وطنان خود را بيآد نمی آوردند!؟
ايران دوستی و عرق ملی داشتن تنها در چيدن سفره هفت سين و پريدن از آتش چهارشنبه سوری و برگزاری مراسم سور و سات سيزده بدر در غربت خلاصه نمی شود تا پس از ادای آن بتوان در وجدان خود احساس رضايت از ادای تکليف ملی کرد!
اين چگونه عرق ملی است که شورمندانه در کنسرت گوگوش اشگ شوق نوستالوژيک در حسرت ايام سرور دوران پهلوی می ريزد اما هرگز در سمفونی انقلاب و جنگ ايران متأثر نمی شود!؟
عرق ملی و ادعای وطن دوستی داشتن ضمانت اجرا می خواهد و آرمانی ترين فراز از تجلی اين عرق ملی در دفاع سلحشورانه فرزندان بی ادعا و آلايش ايران در جبهه های جنگ 8 ساله عراق با ايران رقم خورد که خود را معطل هم وطنان به غربت گريخته شان نکرده و جانانه از آب و خاک و دين و آئين کشور خود دفاع کردند و اکنون نيز بدون کمترين ادعا و توقعی هر يک در گوشه ای از اين کشور به زندگی ساده و بی آلايش خود مشغولند.
فرياد اعتراض به حجاريان از جانب ايرانيان علی الظاهر وطن دوست خارج از کشور در حالی صورت می گيرد که مطابق آمار نيمه رسمی از جميع ايرانيان مقيم ايالات متحده آمريکا بالغ بر 78% ايشان پس از کسب سابقه 5 ساله کارت سبز با برخوردارشدن از حق قانونی امکان به تابعيت ملی آمريکا درآمدن بدون آنکه حتی يک روز خود را معطل کنند با شرمندگی از مليت خود! ضمن خلع تابعيت ايرانی شان بی شرمانه به تابعيت ملی آمريکا درمی آيند!!!
اين در حاليست که مطابق قانون آمريکا تفاوت و يا امتياز چشمگيری ميان برخورداری از گرين کارت با کسب تابعيت ملی آمريکا وجود ندارد الی آنکه با شهروند آمريکا شدن می توان از حق رای دادن نيز در اين کشور برخوردار شد و جالب آنکه مطابق آمار موجود اين گروه از ايرانيان کمترين تحرکی نيز جهت شرکت در انتخابات آمريکا نداشته اند.
تنها استنباطی که می توان از اين اقدام کرد حس حقارت و خودکمتر بينی ملی ـ فرهنگی اين گروه از ايرانيان در مقابل مليت آمريکائی است تا بدينوسيله با تشبث به گريم مليت آمريکائی، احساس کاذب تشخص نمايند!
اوج تراژدی آنجاست که اين گروه از ايرانيان با کسب مليت آمريکائی همزمان دو خيانت بزرگ را در حق خود مرتکب می شوند.
نخست برائت از مليت و فرهنگ و تمدن واخلاق و آئين افتخارآميز و پرقدمت ايران و دوم کسب مليت کشوری که پيشينه ای آکنده از دشمنی و خيانت و جنايت در حق ملت ايران از کودتای 28 مرداد سال 32 تاکنون داشته است.
آيا براستی به کسوت مليت آمريکا در آمدن برای ملتی که خود متکی بر غنی ترين دفينه های معنوی جهان است جائی برای ادعای ايران دوستی می گذارد؟
در اروپا نيز تراژدی به شکلی ديگر ادامه دارد و اقشاری از همان ايرانيان مدعی وطن دوستی برای کسب امتياز پناهندگی متوسل به هر دنائتی شده تا جائيکه عده ای با وقاحت تمام با ادعای امنيت نداشتن در ايران بخاطر همجنس باز بودنشان! متقاضی نظر لطف دولتهای محل اقامتشان برای کسب مجوز پناهندگی شده و برخی ديگر نيز همچون آن عفيفه! در کنفرانس برلين با عريان کردن خود پرونده درخواست اقامت در اروپايشان! را برخوردار از ادله محکمه پسند می کنند!
همه کسانی که امروز از حرف حجاريانی که پوست و گوشت و خون و عمر خود را وقف انقلاب و ميهنش کرده مکدر شده و وی را بعنوان چهره صاحب صلاحيت و سرشناس جنبش اصلاح طلبی ايران برسميت شناخته و مخاطب قرار داده و از ايشان گله می کنند که نبايد آن حرف را در خصوص نسل اول و دوم مهاجرين ايران می زد، چرا علی رغم آنکه همين حجاريان در آستانه انتخابات رياست جمهوری اخير با پيکر رنجور و زخم خورده اش با حضور در استاديوم امجديه خواستار مشارکت همه ايرانيان در اين انتخابات شد و صريحاً اظهار داشت خود شخصاً آماده است برای اصلاحات بيش از اين هم هزينه کند اما پاسخی مثبت از ايرانيان وطن دوست مقيم خارج از کشور در اين انتخابات نشنيد!؟
وقتی کل آمار ايرانيان شرکت کننده در انتخابات رياست جمهوری در خارج از کشور به زور به مرز هفتاد هزار نفر می رسد که بخش عمده ای از آن هم متعلق به کادرهای سفارت و مراکز دولتی ايران در خارج از کشور است، ديگر چه جای گله ای می ماند تا ايشان از حجاريان بازخواست نمايند؟
آنهائی که امروز از حجاريان جواب می خواهند، چرا آنروز به او جواب ندادند؟
تنها طيفی از ايرانيان مقيم خارج از کشور که حق آنرا دارند معترض حجاريان باشند آنانی هستند که انگيزه غربت گزينی ايشان نابسامانی های فرهنگی و اجتماعی مبتلابه ايران بعد از انقلاب و مضيقه های معيشتی و مضايقه های فراغتی بود که با حاکميت جو نامتعارف «خودی و غير خودی» در کشور از امکان رشد و ترقی و پيشرفت و زيست شرافتمندانه در ايران محروم ماندند و متاثر از اين تنگ نظريها راهی جز ترک ميهن پيدا نکردند و اين نکته ايست که حجاريان نيز در پاسخ خود به آن اشاره کرد (3) و جالب آنکه تنها قشری که نسبت به اظهارات حجاريان واکنش و اعتراضی از خود نشان نداد همين اقشار بودند که سکوتشان نيز مؤيد شعورشان بود.
نکته مهمی که جميع ايرانيان معترض به اظهارات حجاريان بايد به آن توجه کنند آنست که شعار ايران برای همه ايرانيانی که جنبش اصلاح طلبی ايران طلايه دار آن شده برخاسته از يک اغماض ملی است و نه يک حماقت ملی!
داريوش سجادی ـ روزنامه نگار مقيم آمريکا
چهارم مرداد يکهزار و سيصد و هشتاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) ـ مقاله «حکومت آسان بی آينده است» ـ مسعود بهنود ـ ماهنامه آدينه شماره 59
(2) ـ مقاله «آقای بهنود؛ دير رسيديد تمام شد» ـ روزنامه ابرار ـ چاپ تهران ـ 5/مرداد/70
(3) ـ روزنامه نوروز ـ چاپ تهران ـ پاسخ حجاريان به نامه يک ايرانی 4/مرداد/80
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر