۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

کفش سيندرلای خاتمی!(1)


تاريخ تحولات سياسی دويست سال اخير ايران بشدت از فقدان «استراتژی مطالبه» رنج می برد. از ابتدای نهضت مشروطه تا دوم خرداد سال 76 جامعه سياسی ايران به دليل عدم مباشرت نهادهای سياسی متقاضی مشارکت مدنی در ساختار قدرت مستمراً در حال آزمون و سنجش نظام های مستقر برآمده و قاصر از تقاضائی روشن در قبال حقوق جامعه بوده.

کلافگی مردم از اعمال خشونتها و خيره سری های «عسگر گاريچی» همانقدر در تحريک جنبش مشروطه خواهی مردم ايران مؤثر بود که جسارت ها و گستاخی های «انصار حزب الله» در زنجيرکشان مؤمنان به بهشت توانست موجبات تظلم خواهی قاطبه مردم ايران از خاتمی و ترغيب نسبت به وی در انتخابات رياست جمهوری سال 76 را فراهم کند.

فصل مشترک اصلی در تحولات سياسی تاريخ معاصر ايران ماهيت واکنشی جنبش های اجتماعی است.

در واقع ريشه خيزش های اجتماعی در ايران قبل از آنکه کُنشی آگاهانه و رو به آينده و هدفدار به منظور حصول به اهداف از پيش تعيين شده باشد ، واکنشی به روز و نفی گرايانه نسبت به گذشته نامطلوب می باشد.

متأثر از چنين مُحرکه ای منشاء جنبشهای سياسی ـ اجتماعی در ايران ميل به نخواستنها دارد تا خواستنها.

در واقع در جنبش مشروطه قبل از آنکه مردم شناختی از پارلمانتاريسم و مشروطيت و سيستم تفکيک قوا داشته باشند ، تنها می دانستندکه از جور و ستم سيستم استبداد محمد علی شاهی خسته شده اند.

مشروطه قبل از آنکه بداند چه می خواهد ، می دانست که چه نمی خواهد. لذا مشروطيت نه بعنوان يک انتخاب بلکه در مقام يک پناه برای مردم ايران در قبال استبدادِ مستقر معنا شد.

اين محرکه پس از مشروطه در کودتای سيد ضياء نيز موفق عمل کرد و باعث آن شد تا دلزدگی مردم از هرج و مرج و ناامنی سالهای پايانی قرن منجر به پناه آوردن مردم به استبداد امن رضاخانی شود.

همانطور که در کودتای 28 مرداد نيز علی رغم حسُن نيت محمد مصدق و مساعی گرانقدر وی جهت استقرار سلطنت فاقد حکومت ، بدليل ناتوانی وی از حفظ انگاره های فرهنگی مستتر در ضمير ناخودآگاه خرد جمعی مردم ايران! زمينه سوء استفاده کودتاچيان را جهت استقرار امنيت ولو پليسی جامعه را فراهم آورد. ليکن کودتاچيان پهلوی نيز در همين تله اسير شدند و پس از 25 سال بار ديگر جنبش واکنشی مردم ايران نسبت به فقدان فضای ابراز وجود و شخصيت اجتماعی ، رژيم پهلوی را در بن بست سياسی قرار داد.

طی دويست سال گذشته ميل اجتماعی مردم ايران متناوباً ميان امنيت و آزادی در نوسان بوده ليکن به دليل فقدان منظومه ای ناب از ماهيت ، منزلت و رسالت انسان در ساختار حکومت و غيبت احزاب سياسی ، انتخاب ايرانيان انتخابی حذفی بدون ارائه بديلی آگاهانه بوده است.

همين ظرفيت در دوازدهم فروردين سال 58 نيز مردم ايران را ترغيب کرد که با بيش از 98% آراء بواسطه نخواستن رژيمی که 25 سال راهبردهای نآخوشايند آنرا آزموده بودند ، بدون کمترين آگاهی و شناختی از ساختار سياسی جمهوری اسلامی به آن پناه آورند.

بواقع خواستن جمهوری اسلامی بواسطه نخواستن رژيم پهلوی و نفی آن نوع شيوه مديريتی بود بدون آنکه کمترين آگاهی نزد قاطبه مردم نسبت به ساختار و ساز و کار حقوقی و سياسی جمهوری اسلامی وجود داشته باشد.

در دوم خرداد 76 نيز همين ديناميزم بود که توده های شهری و روستائی را به حرکت درآورد و توانست اجماع رأی ميليونی ايرانيان را عليه سياست های حاکم طی بيست سال گذشته را بنفع محمد خاتمی فراهم کند.

در دوم خرداد ، رای مردم رای به نخواستن سياست های متخذه قبلی بود بدون آنکه کمترين آگاهی از جامعه مدنی مورد ادعای خاتمی داشته باشند. لذا بيست ميليون رای به خاتمی قبل از آنکه بمعنای خواستن راهکارهای پيشنهادی خاتمی باشد ، نخواستن مختصات حاکم بر مناسبات اجتماعی و سياسی جامعه بود.

مختصات اجتماعی ـ سياسی رسمی مُنتجه از انقلاب اسلامی در ايران مبتنی بر فورماسيون هايی است که در شيوه قرائت بيست سال گذشته بتونيزه شده و لعاب تقدس و هنجاری گرفته از جمله:

1ـ ماهيت الوهيت ساختار قدرت در مقابل شأن قانونی آن.

اين ويژگی در نهايت مُنجر به تسری قداست به بدنه صاحب منصبان حکومت شد و هاله ای از تقدس پيرامون ايشان را احاطه کرد و عملاً شأن ايشان اجل از مناقشه و نقد قرار گرفت که عارضه منتجه از آن يکی شمرده شدن اسلام و مسئولين! بود. لذا کفايت يا عدم کفايت مسئولين از کيسه اسلام هزينه شد و مجادله با ايشان مجادله با اسلام و انقلاب تفسير می گرديد.

2ـ انقسام اتمی جامعه به سه بخش خودی (پروتونی) ناخودی (نوترونی) و بی خودی (الکترونی) و در نتيجه محدود کردن دايره شهروندی .

شأن شهروندی در اين دايره صرفاً شامل حال خودی ها با مُختصات خاص خود می باشد. در اين چارچوب شهروند خودی برخوردار از امتيازات شهروندی است و حقوق ديگر شهروندان يا مضايقه می شود و اگر هم در مقاطعی اين حقوق تفويض شود بايد آنرا در مقام بنده نوازی و تفقد حکومت در قبال رعايای دسته دوم خود تفسير کرد.

محمد علی رجائی رئيس جمهور فقيد ايران را می توان بانی چنين تفکری در فرهنگ انقلاب تلقی کرد که سهواً و علی رغم برخورداری از حُسن نيت با شعار ترجيح تخصص بر تعهد زمينه ساز خلق نوعی کُلکتيويسم باندی مُبتنی بر تَقَرب و تَمکين بر اساس شکل گرائی مذهبی در ساختار اداری ايران شد.

در اين ساختار شرط ورود به سيستم ، تقرب به اقطاب قدرت و شرط بقاء و ارتقاء تمکين در برابر اين اقطاب شد که نهايت آن منجر به فرهنگ سفله پروری و کوته انديشی در ساختار اجرائی سيستم شد.

بدنبال پيروزی انقلاب اسلامی ايران و بغض نيروهای انقلاب از قشر آريستوکرات نوعی هيستری ضد اشرافيگری در ايران اِپيدمی شد. ايجاد اين موج بخصوص پس از تأکيد محمد علی رجائی بر ارجحيت تعهد به ارزش های اسلامی به تخصص فنی در ميان مديران و بوروکرات های کشور زمينه شکل گيری نوعی فُرماليسم افراطی نزد لايه های فرصت طلب را فراهم کرد و اين قشر توانستند با تشبث به اين شکل گرائی تصنعی بر بخش وسيعی از مديريت های کشور تسلط پيدا کنند.

فقدان خاستگاه اشرافی نزد اين قشر زمينه بروز فساد مالی و اداری در سطح کشور را به شکلی وسيع فراهم آورد و از سوئی ديگر بدليل ضعف بُنيه فکری و ديدگاه عوامزده اين قشر ، عمدتاً در تصميم گيری ها نوعی کوته انديشی بر مصوبات اين لايه نوين از مديران کشور حاکم شد.

نتيجه اين روند آن شد که برای يک مدير ، کارمند خوب کارمندی مطيع و پيرو بود که بايد نسبت به مدير تبعيت مطلق داشته باشد و هرگونه عرض اندام و اظهار نظر مخالف طبع مديريت بمعنای حذف وی از سيستم بشمار می رفت.

مجموعه چنين زيرساخت آلوده ای مُنجر به حذف بسياری از نيروهای جوان و کارآمد و متخصص کشور از تقبل مسئوليت هائی بود که شايستگی آنرا داشتند و عملاً از حق مشروع خود جهت انتخاب شغل مناسب بر اساس شايستگی ها و قابليت های مُکتسبه شان محروم شده بودند و نوعی سرخوردگی و دلزدگی نزد اين گروه کارآمد ايجاد گرديد.

3ـ مذموميت مطالبه شئون بيولوژيک انسان بواسطه رشد نوعی زُهدگرائی غيرهارمونيک و نابالغ در فرهنگ انقلاب و جنگ در مقابل پذيرش طبيعی اين ماهيت (هيپوتالاموس زدائی!)

اين ويژگی در اقشار خارج از دايره خودی های نظام تأثير افراطی و ناهنجار گذاشت و لايه های اجتماعی اين قشر را بسمت هنجارشکنی افراطی هدايت کرد.تا جائيکه اکنون تی نيجرهای سال 77 که کمترين آميزشی را نيز با فرهنگ رژيم پهلوی نداشته اند با وسواس در حال انطباق اُکتاو صدای خشايار اعتمادی با صدای داريوش اقبالی اند!

اين قشر اکنون جهت ابراز وجود دست به يک مبارزه منفی با سيستم زده اند و دقيقاً کاربُردی را که جامعه دينی ايران قبل از انقلاب از جشن نيمه شعبان بعنوان دهان کجی در مقابل حکومت بکار می بستند ، ايشان با شادی هيستريک خود در مراسم چهارشنبه سوری و پايکوبی های افراطی شان در پيروزی های تيم

فوتبال ، اقدام به ابراز وجود در مقابل سيستم می کنند.

جوان ماهيتاً بدنبال جلوه گری است.

آرتور کسلر در کتاب «از راه رسيدن و بازگشت» با زبان ايهام خطاب به يک کمونيست می گويد:

«تمامی دختران انقلابی نهضت کمونيست سيندرلاهائی هستند که در هيچ مجلس رقصی از ايشان دعوت بعمل نيامده»

اين يک واقعيت روان نژندانه است. جوان ذاتاً بدنبال جلوه گری است و اگر نتواند به شيوه های مشروع اين ذائقه را ارضاء نمايد ، پناه به شيوه های نامشروع خواهد برد.

جوانی که سيستم نتوانسته با ارائه شغل مناسب و امکان ازدواج و امکان فراغت های استحقاقی اش امکان ابراز وجودش را تأمين نمايد ، برای ابراز وجود به هر مستمسکی پناه می برد.

از منظر آسيب شناسی اجتماعی رفتارهای پرخاشگرانه جوانان انصارحزب الله همانقدر ناهنجاری اجتماعی تلقی می شود که رويکرد نامأنوس جوانان به پديده هائی مانند «رَپيسم» و هر دو اين قشر در ضمير ناخودآگاه خود بدنبال جلوه گری اجتماعی هستند. ليکن هر يک بنا به استعداد و توانائی و پايگاه اجتماعی و خرده فرهنگ های خود ، دست به اين ارضاء روانی می زنند.

4ـ قرائت تک ساحتی از مفهوم آزادی.

اصولاً بواسطه رشد نوعی فرهنگ مبالغه آميز ذم نگرانه نسبت به اصل لذّات دنيوی بمنظور رستگاری اُخروی ، جايگاه لذت اعم از لذات پنجگانه حسی صرفاً در دايره لذات معنوی قرائت شد و متأثر از اين فرهنگ بدبينانه ، آزادی در فرهنگ انقلاب در جايگاه «آزادی از» در مقابل «آزادی در» قرار گرفت.

آزادی پذيرفته شده در فرهنگ هنجاری انقلاب ، آزادی از دنيا و تعلقات و زخارف آن معنا پيدا کرده و آزادی در مناسبات شهروندی هويتی هوس بازانه و هرج و مرج طلب پيدا کرد و بشدت مورد نکوهش قرار گرفت.

در اين فرهنگ رسالت آزادی صرفاً سعادت اخروی است و مابه ازای دنيوی ندارد.

5ـ آگرانديسمان کردن دشمن خارجی بمنظور توجيه کوتاهی های داخلی و فرافکنی قصورات در جامعه به دسايس اجنبی.

چنين دشمن فرضی مستمسک مناسبی جهت سرکوب صداهای نامأنوس با فرهنگ حاکم بر نظام را فراهم کرد.(رشد بی قاعده انديشه زنوفوبيا Xenophobia)

از سوئی ديگر انفصال رابطه از آمريکا در مقام دشمن خارجی به تدريج مُبدل به ماهيت انقلاب شد که صرف نظر از نوع و ماهيت برقراری مجدد اين رابطه ، نفس بحث رابطه با آمريکا ضرب آهنگ مجادلات کلامی موافقان و مخالفان شده که بمثابه تورنسلی عمل می کند که درصد ماهيت انقلابی فرد يا جريان را ثبت می کند.

نکته مغفول در تکوين ماهيت ضدآمريکائی انقلاب اسلامی بستر زمانی انعقاد نطفه آمريکا ستيزی انقلابيون در ايران بعد از اشغال سفارت آمريکا در سال 58 است.

تسخير سفارت آمريکا برای انقلاب اسلامی اهميتی ماهيتی داشت تا سياسی.

صرف نظر از کينه های منطقی ايران از آمريکا بواسطه سوء دخالت های واشنگتن در قيام ملی دکتر محمد مصّدق و تمهيد کودتای 28 مرداد و حمايت های جدی آمريکا در سالهای پس از کودتا از رژيم پهلوی تا انقلاب اسلامی ، بستر زمانی وقوع انقلاب اسلامی در شکل گيری ماهيت ضدآمريکائی آن حائز اهميت است.

انقلاب اسلامی در عمق نظام دو قطبی حادث شد.در اين فضا از سوئی بلوک غرب به رهبری آمريکا و پشتوانه ليبرال دمکراسی طلايه دار سعادت انسان بود و در سوی ديگر بلوک شرق به زعامت مسکو با داعيه سوسياليسم مدعی راه رستگاری جامعه جهانی بود و هر دو بلوک طی 50 سال جنگ سرد به آرايش نيروها و صف آرائی در مقابل يکديگر دست زده و عملاً امکان انتخاب هرگونه راه حل ثالثی را از جهان سوم سلب شده بود. در چنين فضائی اقدام انقلابيون در تهران با اشغال سفارت آمريکا هويتی مستقل از جبهه بندی دو قطبی موجود را برای جمهوری اسلامی احراز کرد.

با اشغال سفارت آمريکا از سوئی مشی ضدآمريکائی انقلاب ايران به اثبات رسيد و از سوئی ديگر با اين اقدام جنبش چپ کمونيستی در ايران فرصت ابتکار عمل را از دست داد.

مارکسيست ها که 50 سال طلايه دار نهضت ضدامپرياليستی بودند و دين را افيون توده ها معرفی می کردند ، اکنون مواجه با اقدامی انقلابی تر از خود عليه نماينده جهان امپرياليسم توسط انقلابيونی مذهبی شدند.

اهميت اشغال سفارت آمريکا ، در ارائه راهبردی جديد توسط دين ورزانی عليه ساز و کار نظام دو قطبی بود که اين عمل به نوبه خود از جانب هر دو ابرقدرت جرم بزرگی محسوب می شد.

ليکن پس از گذشت 20 سال از آن تاريخ و هدم نظام دو قطبی ، تداوم خصومت ميان ايران و آمريکا از سوی تهران بيشتر جنبه پرستيژی پيدا کرده و برای آمريکا نيز دشوار است تا قبل از تَنَبُه انقلاب ايران قدمی جهت بهبود مناسبات با اين کشور بردارد.

6ـ فرهنگ پرخاشگری و شيوه تکلم انقلاب که منتجه از فضای خشن جنگ و تحولات دهه 60 مبدل به مونولوگی حذفی نزد حاکمان و شهروندان درجه يک نظام شد و ظرفيت تحمل را نزد جناح حاکمه تقليل داد و زمينه رشد آوانتوريسم Adventurism داخلی را بشدت افزايش بخشيد.

گروه انصارحزب الله مصداق جدی چنين آوانتوريسم داخلی می باشد. از منظر جمعيت شناسی جايگاه اجتماعی اين گروه باز می گردد به سالهای قبل از پيروزی انقلاب اسلامی.

در واقع بدنبال سياست های رفورميستی محمد رضا پهلوی در خصوص کشاورزی قشر وسيعی از طيف کشاورز ايرانی ضمن از دست دادن پيشه سنتی خود سرازير به سوی شهرهای ايران و بخصوص تهران بعنوان قطب تجمع سرمايه شدند.ليکن بدليل بافت غلط اقتصادی ، اين طيف نتوانست در قشربندی اجتماعی مقام ومنزلت مورد رضايت و شأن خود را کسب کند و در حاشيه کلان شهر تهران و ديگر مراکز استان مبدل به شهروندانی محروم در لايه های فقيرنشين شد.اما محروم بودن اين قشر دليلی موجه بر محروميتش از حقوق شهروندی نبود.

بدنبال وقوع انقلاب اسلامی اين قشر توانست با رها کردن پتانسيل های انباشته شده خود ضمن احراز تشخص اجتماعی و ابراز وجود، سهمی از حقوق مشروع و پايمال شده خود را از حکومت جايگزين مطالبه نمايد.با توجه به ماهيت اسلامی و محروم نواز انقلاب اسلامی ايران ، اين قشر توانست ضمن حفظ کينه و بغض انقلابی خود با تکيه بر يک هيستری ضد آريستوکراسی پس از سالها تحقير از سوی حکومت وقت اينک نوعی منزلت اجتماعی برای خود کسب کند.

بروز جنگ در روند انقلاب اسلامی اين فرصت را برای اين قشر که از لايه های مذهبی و سنتی جامعه نيز می باشند ، مهيا کرد تا با تکيه بر جسارت و غيرت دينی خود به جلوه گری و هل من مبارزطلبی در مقابل دشمن بپردازند.

پس از پايان جنگ ايران و عراق و انسداد اين باب ، نسل جنگ با استراکچر شخصيت جنگی به شهرها بازگشتند.

انصارحزب الله برخاسته از چنين بستری با استراتژی ميسوفوبيائی (Mesophobia) اهتمامشان را با تفسير خاص از اسلام انقلابی صرف حفاظت جنگی از انقلاب در مقابل آلودگی ها و آفت های سياسی ـ اجتماعی که خود اجتهاد می کنند ، می نمايند.

پس از پايان جنگ نسل جديدی از اين قشر که عمدتاً پسران همان کشاورزان و فلاحت پيشه گان مهاجر دوران پهلوی هستند با سابقه هشت سال رزم ضمن آنکه از پيشينه سنتی و کشاورزی خود فاصله گرفته و بعضاً در تاروپود مناسبات اقتصاد شهری تنيده شده اند ، سرمايه جسارت خود را مُبدل به سرکشی اجتماعی کرده اند.

در مجموع ماحصل مختصات فوق الذکر نوعی حس حقارت و ضعف اعتماد بنفس در اقشار بيرونی دايره حکومت در ايران را فراهم کرد که زمينه ساز بروز آفت قهرمان پروری در بطن جامعه شد.

جامعه قهرمان پرور جامعه ای بيمار است و قهرمان از اين نوع آفت جامعه است. نسلی که نتواند با تکيه بر نهادهای جامعه مدنی حقوق شهروندی خود را مطالبه کند دچار نوعی احساس بی پناهی شده و در انديشه يافتن سرپناهی مستحکم نيل به يافتن قهرمانی افسانه ای بمنظور تأديه حقوق متوقع خود می نمايد.

نيل به قهرمان بدليل آنکه ساختار عمل سياسی را قائم بفرد می کند قاصر از متحول کردن بنيان های اجتماعی است و عملاً موجب بدخيم شدن نارسائی های اجتماعی شده و با رفتن قهرمان ساختارها کماکان دست نخورده باقی می ماند.

از سوئی ديگر با توجه به خصلت رانتی Rant دولت در ايران با وجود درآمد سرشار نفت رابطه شهروند با حکومت برخلاف غرب که tax تعيين کننده مناسبات حاکم ميان شهروند و حکومت است و نوعی رابطه خادم و مخدومی ميان اين دو حاکم است در ايران اساساً مناسبات اين دو خصلت آمرانه و يکسويه دارد و دولت در اين منظومه اساساً فاقد احساس دِيْن نسبت به شهروند است.لذا ماهيت عمل حکومت در ايران بشدت تحت تأثير کيش شخصيت قرار می گيرد و همواره مناسبات حاکم ميان حکومت و ملت در بين دو حالت خوش خيم و بدخيمِ کيش شخصيت هيأت حاکمه نوسان دارد.

اين تلّون مزاج ماهيت قائم بشخصی دارد و می تواند دو سرطيف فرهيختگی و يا استبداد رأی دولتمرد را بر اساس شرايط احصاء قدرت پوشش دهد.

بخش قابل توجهی از اقبال به محمد خاتمی در دوم خرداد 76 ناشی از عوارض بالينی آفت قهرمان پروری در بستر مناسبات جامعه شهروندی ايران بود.

حماسه سازان دوم خرداد نسل سرخورده ای بودند که در رويايشان خاتمی را مرد افسانه ای خود می ديدند که مُنجی ايشانند.

رای به خاتمی رای به سايه ای از خاتمی بود که در کنار پرتو مورّب آفتاب بسيار بزرگ جلوه می کرد.همين امر خاتمی را دچار معضل طاقت فرسائی کرده و عملاً وی مواجه با چهار مشکل همزمان شده است.

مشکل نخست خاتمی عدم تجانس ساختاری در ترکيب حاميان سياسی وی است .

خاتمی با توجه به آنکه با تکيه بر يک جبهه سياسی که در آن تکنوکرات های کارگزاران تا چپگرايان مجمع روحانيون مبارز و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی قرار داشتند به پيروزی رسيد پس از پيروزی ، مُجاب کردن اين نيروهای بعضاً نامتجانس با راهکارهای مورد نظرش بشدت مشغله زا برای وی می باشد.

مشکل دوم خاتمی جناح شکست خورده در انتخابات است که مترصد کوچکترين نقطه ضعف در عملکرد خاتمی است تا بتوانند از آن بنفع خود بهره برداری کنند.

جناح راست ايران از زمان روی کار آمدن خاتمی مُجدانه کوشيده تا به افکار عمومی ثابت نمايد که در هفتمين انتخابات رياست جمهوری ايران اول ناطق نوری دوم شد! بعد خاتمی اول شد! و برای اثبات شايسته تر بودن گزينه انتخاباتی خودشان در مقابل گزينه بيست ميليونی مردم طی دوران روی کار آمدن خاتمی از کمترين فرصتی غفلت و مضايقه نکرده اند.

مشکل سوم خاتمی بی انگيزگی وی و عدم برخورداريش از عزم سياسی در مسند رياست جمهوری است . برخلاف هاشمی رفسنجانی که صراحتاً جاه طلبی را برای انسان ارزش تلقی می کرد خاتمی از ابتدا با کراهت وارد رقابت های انتخابات رياست جمهوری شد و برخلاف ناطق نوری که از يک سال پيش از انتخابات رياست جمهوری ، تمايل خود را برای رئيس جمهور شدن رسماً اعلام کرده بود خاتمی با ترغيب سنگين همسنگران سياسی اش وارد مبارزات انتخاباتی شد و تا روزهای آخر انتخابات نيز چشم اميدی به موفقيت در انتخابات نداشت و زمانی که ناباورانه با کسب بيست ميليون رای پيروزی متفوقانه ای را در مقابل حريف کسب کرد ، از سر سيری وارد ساختمان رياست جمهوری گرديد.

رويکرد «ديوژنی» خاتمی به قدرت عملاً وی را از عزم سياسی لازم جهت مواجهه با رقبا محروم کرده و در عمل تمايلی از وی جهت به چالش کشيدن ايشان مشاهده نمی شود.

اين ويژگی در کابينه اول هاشمی نيز بچشم می خورد.

دکتر ايرج فاضل وزير بهداشت آن کابينه با برخورداری از اين رويکرد صراحتاً در جلسه رای اعتماد کابينه در مجلس سوم اعلام کرد تمايل اصلی اش ادامه کار طبابتش می باشد ، ليکن بنا به اصرار هاشمی تقبل اين مسئوليت را پذيرفته و پس از آنکه مجلس به فاصله کوتاهی وی را استيضاح کرد کمتر تمايلی به دفاع از خود و عملکردش داشت و باز صراحتاً اعلام کرد تداوم طبابت را بر عطای وزارت ترجيح می دهد.

خاتمی نيز با توجه به برخورداری از شاکله شخصيت فرهنکی لذت کار فرهنگی در کتابخانه ملی را بر مجادلات خسته کننده سياسی که خود از آن تعبير به «کار گِل» می کند ، ترجيح می دهد و اين در حاليست که رقبای شکست خورده اش برخلاف وی از آمادگی و ظرفيت بالائی جهت مجادله سياسی برخوردارند.

مشکل چهارم خاتمی ارضاء ذائقه بيست ميليون آراء مکتسبه اش است. ذائقه ای که متأثر از سياست های حذفی گذشته بشدت تحريک شده و هر روز تقاضاهای بيشتر و بزرگتری را از سيستم مطالبه می کند.بيست ميليونی که در آن از افراطی ترين ديدگاه ها تا تفريطی ترين مواضع قرار دارد.

ليکن صدای خاتمی هرچند صدای نامأنوسی با بدنه ای از سامعان انقلاب اسلامی است که بدليل ناتوانی از همذات پنداری با چنين لسانی موجبات دلنگرانی و آزار اقشار قديمی انقلاب را فراهم کرد اما اين صدا توانسته با حفظ اصول انقلاب بخش هائی جديد از لايه های اجتماعی کشور را که تا پيش از اين در ديالوگ انقلاب و مردم رسميت نداشته را مخاطب قرار داده و موجوديت ايشان را در دايره انقلاب شموليت بخشد.

خاتمی لهجه و گويش جديدی را از انقلاب اسلامی ايران قرائت کرده که برای بافت تثبيت شده انقلابيون نامأنوس است و ساز مخالفت با وی را دامن زده است.

خاتمی بخوبی واقف است که علی رغم قلت اين قشر و علی رغم برخورداريش از بيست ميليون رای ليکن بدليل عدم انسجام در آراء ميليونی مکتسبه اش و با توجه به استعداد بالائی که مخالفينش در بهره برداری از جو تشنج و ناامنی دارند ، بشدت از بروز و خلق جو تشنج پرهيز کرده.

مخالفان خاتمی علی رغم آنکه در اقليت قرار دارند ليکن بدليل منسجم بودن و استعداد بالا در استفاده بهينه! از جو تشنج ، حريصانه مترصد بروز اين ناامنی اند.

سکوت خاتمی طی يک سال اخير در قبال بحران های کشور ، واقع بينی خاتمی در گرفتن فرصت از مخالفانش را نشان می دهد ليکن چنانچه سکوت خاتمی بدون ايجاد تأثير مطلوبی در جناح مخالف بمنظور بر سر عقل آوردن ايشان طولانی شود تأثير منفی نزد حاميان وی می گذارد و در نهايت خاتمی را بر سر دو راهی باج دهی به مخالفان و پيروی از موافقان قرار می دهد.

هنر خاتمی در آنست که توانسته رسيتال حاکم بر نظام را مُبدل به سمفونی فراگيری کند که موجبات استحکام و سرافرازی ايران را در نظام بين الملل فراهم آورد. اينکه خاتمی موفق شود رهبری اين سمفونی را با موفقيت به پايان ببرد سوالی است که پاسخ روشنی در حال حاضر ندارد.

خاتمی زمانی که مسئوليت وزارت ارشاد را در کابينه نخست هاشمی رفسنجانی عهده دار بود توانست با سياست های سماحت گونه و باز خود جشنواره ای فراگير را برای عموم اهالی فرهنگ و هنر ايران ايجاد نمايد و وقتی مجبور شد علی رغم ميلش اين جشنواره را در سال 68 ترک کند ، کفش سيندرلای خود را در مراسم توديع اش در تالار وحدت تهران جای گذاشت و شاهزاده ايران هفت سال بعد به سراغش آمد و اين بار با احترامی بيشتر او را بر سرير قدرت نشاند.

شايد نکته نغزی که کيومرث صابری در سال 69 طی مراسم توديع خاتمی از ارشاد مطرح کرد را بتوان يکی از عوامل مؤثری قلمداد کرد که هفت سال بعد زمينه ساز رويکردی ميليونی از اقبال به خاتمی در انتخابات رياست جمهوری شد:

«همه ترس من از آنست که نتوانيم چنين مراسم توديع باشکوهی برای جانشين خاتمی برگزار کنيم»



داريوش سجادی

روزنامه زن ـ شماره های 148 تا 152

زمستان 77 ـ تهران



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) ـ مقاله « کفش سيندرلای خاتمی» نخستين بار تحت عنوان « سمفونی خاتمی» بصورت موجزتری در هفته نامه « راه نو» (شماره 12 مورخ بيستم تير ماه سال 77) چاپ شد و مقاله فعلی بيان مشروح تر همان مقاله نخست می باشد. همچنين متن انگليسی اين مقاله تحت عنوان Khatami’s Symphony در شماره:

jan-Feb 2000 ماهنامه Middle East In Sight چاپ واشنگتن درج گرديده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر