ارزيابی روانکاوانه جامعه ايرانی خارج از کشور بر اساس حديث نفس اخير مسعود بهنود
حديث نفس مسعود بهنود روزنامه نگار پيش کسوت ايرانی در مرثيه «پس هيچ کاری نمی شود کرد» * و رنجش و تکدر خاطر لطيف اش نسبت به بی مهری فرج سرکوهی در قبال خود ذيل کتاب «ياس و داس» از يک جهت برای اينجانب حائز اهميت است و آن زمانی است که بهنود در فراز پايانی مکتوب خود می گويد:
«فرج سرکوهی در وقت رفتن همان بود که می شناختــم ... اگر در اين فاصله او تغييری کرده و از جمله مرا به گونه ای ديگر ديده ... به آنجا (خارج) مربوط می شود و به شما که ميزبانش هستيد. از چشم او نمی بينم»
سه سال پيش زمانی که آقای بهنود بدنبال سفری که به کانادا داشت در بازگشت به ايران طی مقاله «پيامتان را شنيديم» منتشره در روزنامه عصر آزادگان (30 دی ماه 78) اقدام به تحليل رفتار و واکنش ايرانيان مقيم آمريکا نسبت به بازی تيم ملی فوتبال ايران در ورزشگاه رزبال کاليفرنيا کرده و در بخشی از آن مقاله ضمن آنکه تجمع ايرانيان در رزبال را برای آمريکائيها حيرت آور توصيف می کرد، انگيزه اين تجمع را صرفاً ابراز هويت ملی جدای از گروه بنديهای سياسی توصيف و نهايتاً نيز با تکيه بر آنکه ايرانيان بر خلاف ديگر مليت های مقيم در آمريکا، مليت خود را محفوظ نگاه داشته اند مدعی پيام داشتن ايرانيان استاديوم رُزبال برای جمهوری اسلام ايران شده بود.
متعاقب چاپ اين مقاله بود که اينجانب نيز ضمن تحرير مقاله «نسل از دست رفته» منتشره در روزنامه پيام آزادی چاپ تهران (1 بهمن 78) در مقام پاسخ و به عنوان يک ايرانی مقيم آمريکا خطاب به ايشان ابراز داشتم:
«... ايرانيان مقيم خارج از کشور را بايد در قواره های طبيعی شان نگريست.متاسفانه قاطبه ايرانيان خارج از کشور از نقطه نظر فهم سياسی و شعور فرهنگی و بينش مذهبی از بنيه ضعيفی برخوردار بوده و معرفت اجتماعی شان در نازل ترين سطح قرار دارد. همين نقيصه منجر به آن شده تا شخصيت سياسی ـ فرهنگی و مذهبی ايشان در مقابل ارتقاء شخصيت حرفه ای شان رنجور و نحيف بماند و بعضاً در مواجهه با نيازها و مطالبات سياسی ـ فرهنگی و مذهبی خود، توان تحليل و تشخيص و تفهيم شان بوضوح عوامانه است و به همين دليل هم ضريب آسيب پذيری اجتماعی ايشان نيز بشدت افزايش پيدا کرده ... ظهور همگرائی ملی ايرانيان در رزبال قبل از آنکه نمودی از عشق و تعلق خاطر به خاستگاه ملی شان باشد ، اثبات بودنشان در منظومه متکثر فرهنگ آمريکائی بود.
بودنی که بدليل تکيه بر بنيان های سست معرفت شناسانه، با تجمع در يک استاديوم و تشويق کردن يازده بازيکن بسرعت تحريک و ارضاء می شود و به همان سرعت هم امحاء می گردد.
بقول زنده ياد سلمان هراتی:
اگر دليلی برای بودن نداشته باشی ، در صف ايستادن ، خود دليلی می شود برای بودنت و بعد از آن ورق زدن يک آلبوم تمبر چقدر برايت لذت بخش خواهد بود!»
همچنين 30 روز بعد از اين تاريخ طی مقاله «ايران برای ايرانيان» منتشره در روزنامه پيام آزادی (30/بهمن/78) با تفصيل بيشتری پيرامون جامعه ايرانی خارج از کشور توضيح دادم از جمله آنکه:
«ايرانيان مقيم خارج از کشور طی سالهای دوری شان از ايران آنقدر وابستگی به اقامتگاه های خود پيدا کرده اند که تقريباً بودن دائم خود در غُربت را برسميت شناخته اند.
ترکيب جمعيتی ايرانيان مقيم خارج از منظری مورفولوژيک خصوصاً در آمريکا که متراکم ترين کُلُنی ايرانی نشين در خارج از کشور است مشتمل بر سه نسل کُهنسال ، ميانسال و جوان است که عموماً برخوردار از سطح تحليل سياسی نحيفانه ای می باشند.
ايرانيان سالمند نسلی هستند که عموماً دلتنگی شان برای ايران متوجه مناسبات فرهنگی حاکم در سالهای قبل از انقلاب اسلامی است و بدليل بتونيزه شدن استراکچر شخصيتی شان در سالهای حاکميت رژيم پيشين، ضعف تحليل در اين قشر بسيار شديد است. ايران خواهی و عنايت اين قشر به ايران و فرهنگ آن محدود به يک نوستالوژی سطحی است که عمدتاً بواسطه ضعف بنيه فرهنگی و تشخّص سياسی بعد از استقرار در خارج از کشور دچار يک پسيکوز عاطفی حاد شده اند.عمده ايرانخواهی اين نسل از فرهنگ و تمدن پرشکوه ايران ، دلتنگی برای قليان های قهوه خانه های دربند و گردوفروشی های سر پل تجريش و گردنه های هزار چَم جاده چالوس است!
نسل ايرانيان ميانسال نيز بعضاً جوانان سالهای دهه هشتاد هستند که بدنبال مشکلات ناشی از جنگ و اختلاف ذائقه و مطالبات فرهنگی شان با نظام مستقر، از ايران خارج شده اند.اين نسل بعد از استقرارشان در خارج از کشور دچار يک شيزوفرنيک شخصيتی شده و با لحاظ سازگاری تاريخی ايرانی ، سعی در حفظ حداقل های استقلال شخصيت ملی خود دارند...»
متعاقباً در چهاردهم مرداد ماه سال 79 نيز طی مقاله «رفتار شناسی جامعه نابهنجار» منتشره در هفته نامه جامعه مدنی چاپ تهران از يک منظر روانکاوانه به ارزيابی جامعه ايرانی خارج از کشور پرداخته و در بخشی از آن تصريح داشتم:
«رفتار فرهنگی ايرانيان در دو حوزه داخل و خارج كشور ، مبين نوعي نابسامانی فرهنگی در واكنشهای اجتماعی نسبت به تحريكات محيطی است با اين تفاوت كه در بررسی گونه شناسانه واكنشهای اجتماعی ايرانيان مقيم خارج از كشور با ايرانيان داخل كشور، دغدغه ها و نيازهای بعضاً متفاوت در اين دو گروه قابل مشاهده است.
استقبال نامتعارف و پرحجم ايرانيان خارج از كشور با رويدادهائی مانند:
مسابقه تيم ملی فوتبال ايران در آمريكا طی سال گذشته(78) و يا برگزاری كنسرت خانم فائقه آتشين (گوگوش) بانوی آوازه خوان محبوب دهه 50 ايران در كانادا و آمريكا طی سال جاری (79) نشان دهنده نوعی «روان نژندی» فرهنگی جمعيت ايرانی مقيم خارج است كه بعد از دو دهه انفصال از فرهنگ مادری، اينك بشدت دچار پسيكوز عاطفی و انزوای روحی شده و بدنبال «بديلی» جهت ارضاء حس تشخّص و هويت ملی شان در منظومه فرهنگی كشورهای محل اقامت خود می باشند. از سوی ديگر واكنش های پرخاشگرانه جامعه ايرانيان داخل كشور به نارسائيهای محيطی (اعم از حوزه خدمات اجتماعی ، اقتصادی و يا سياسی) ارسال كننده سيگنالهای هشدار دهنده ايی از متابوليسم ناقصِ چرخه تعامل اجتماع با حكومت است كه در صورت تعلل در معالجه بالينی آن، اين سيگنالها توان و استعداد آنرا دارد تا به واكنشهائی پر هزينه و پرخسارت تبديل شود .
واكنش هيستريك و پرخاشگرانه اجتماعی بعد از درگيری 18 تير در كوی دانشگاه تهران در سال گذشته (78) در كنار شهرآشوبيهای خشن در آبــــادان و اسلام شهر و قير و خلخال و .... ويا تشييع جنازه های غير قابل انتظار از احمد شاملو و محمد علی فردين، جملگی نشان دهنده عوارض بالينی نوعی دهان كجی و «هوليگانيزم» اجتماعیِ مستتر در رفتار شهروندی ايرانيان است كه در صورت پيدا كردن فرصت، بسرعت توان بدخيم و فراگير شدن را دارد.
نقطه عزيمت و افتراق روان پريشی اجتماعی ايرانيان در خارج و داخل از كشور برخاسته از بستر مطالبات اجتماعی اين دو گروه بوده كه در اولی دغدغه ابراز هويت محرك اصلی است و در دومی دغدغه ابراز وجود ، كه هر دو، جامعه را مترصد اخذ اولين فرصت جهت جلوه گری اجتماعی می كند. تنها نقطه اشتراكِ آنتروپولوژيك جامعه ايرانی داخل با خارج از كشور، اقبال عمومی به رئيس جمهور خاتمی است(حداقل تا قبل از شکستن کاريزمای خاتمی) با اين تفاوت كه خاتمی برای كُلنی ايرانيان خارج از كشور مظهری از «تشخص ملی» است و برای ايرانيان داخل كشور نمادی از «تظلم ملی». مقصود از خاتمی برای ايرانيان خارج از كشور، احراز و ابراز هويت ملی است و برای ايرانيان داخل كشور، خاتمی نمادی از مردان شعر احمد شاملو است كه در رويايشان هر شب زنی از وحشت مرگ از جگر برمی كشد فرياد!؟»
اکنون بعد از گذشت سه سال از اظهارات آنموقع آقای بهنود و اينکه امروز مشاهده می شود ايشان نيز جامعه ايرانی خارج از کشور و جو حاکم بر روحيات ايشان را نامتعارف و يا تغيير دهنده روحيات انسانی دوست ديرين خود تشخيص می دهد شايد به نوعی بتوان آنرا قرابت و همگرائی ايشان با مدعاهای مطرح شده در مقالات مورد اشاره اينجانب تلقی کرد.
حداقل اينجانب ترجيح می دهم تا زمانی که ايشان اين استنباط را تکذيب نکرده، چنين تلقی از اين مواضع جديد داشته باشم.
جناب آقای بهنود!
واقعيت آنست که برای قاطبه ايرانيان خارج از کشور دهان کجی به جمهوری اسلامی و هر آنچه از خوب و بد که در آن اتفاق می افتد تشخص زا و منزلت آفرين است! به همين دليل است که ايشان برای هر چه بيشتر افزودن به ميزان تشخص و منزلت مجازی خود می کوشند همه نفرت کور و هيستريک خود از نظام حاکم بر ايران و هر آنچه منسوب به اوست را با رساترين صدا اعلام کنند.
جناب آقای بهنود!
اينجانب به استثناها کاری ندارم و توضيح بيشتر در خصوص بخشی از جامعه ايرانی سالم و بهنجار ايرانی مقيم آمريکا را طی مقاله شازده کوچولو و شرمندگان بی شرم آورده ام. اما نکته مهم آنست که اين جامعه نيز بدليل فاقد رسانه بودن و تمايل کمترشان به جلوه گريهای تصنعی از قبيل ديگر هم وطنانشان از گونه های مورد اشاره در بالا و برخورداری شان از منزلت و تشخص شهروندی بواسطه طی مراحل سالم و مشروع ترقی و پيشرفت خود در بافتار جامعه آمريکا حضور چشمگيری در محافل رسانه ای و سياسی ای از اين نوع ندارند و نمی خواهند هم که داشته باشند.
اما ايرانيان معاند با نظام جمهوری اسلامی در خارج از کشور و خصوصاً در ايالات متحده عموماً شامل کسانی می شوند که بواسطه بی استعدادی شان در جذب و همگرائی با جامعه آمريکا و به تبع آن ناتوانی شان از رشد و ترقی در اين جامعه ضمن ايجاد حلقه هائی سياسی ـ فرهنگی از خرده فرهنگهای بازمانده از دوران نظام شاهنشاهی می کوشند در پناه اين حلقه ها و با تشبث به زبان سياسی نامتعارف و ناآشنا با واقعيات مضمر در بستر جامعه ايران برای خود و در ضمير ناخودآگاه خود حظ ذهنی و هويت مجازی بمنظور اثبات بودنشان فراهم آورند!
ايرانی که ايشان برای خود می شناسند و يا خلق کرده اند، ايرانی مجازی و صرفاً موجود در تخيلشان است و می کوشند با توسل به اين ايران کاذب ،سرخوردگی های اجتماعی خود را از طريق نفی کردن کليت تحولات و رويدادهای موجود در ايران جبران نمايند.
به تعبير اسپينوزا: نفی کردن خود نوعی تَعَيُّن بخشيدن است.
ايشان نيز می کوشند با نفی يک تخيل خود ساخته و نفرت آور از جمهوری اسلامی ايران به موجوديت ناموفق خود تعين بخشيده و با معطوف کردن انگشت اشاره خود به سوی نظام جمهوری اسلامی ايران بعنوان مرجع همه پليديها توجيهی برای شکستها و ناتوانيهای اجتماعی خود خلق کرده و در پناه آن احساس تشفی خاطر نمايند.
بيان اين نقطه نظرات بمعنای سرپوش گذاشتن بر روی نارسائيها و کمبودهای موجود در ايران جمهوری اسلامی نيست، اما چاره ای نيز وجود ندارد که برای حل آن نارسائيها از منظری آسيب شناسانه و معرفت شناسانه به ناهنجاريهای جامعه ايران اعم از درون و برون نگريست.
شايد بيان آن تلخ و گزنده باشد اما حداقل اينجانب آنقدر جسارت دارم که صادقانه اعتراف کنم نسل ايرانی مورد اشاره قرار گرفته در اين نوشتار نسلی از دست رفته است که متاسفانه ديگر اميدی به بازيافت آن نمی توان داشت.
داريوش سجادی
23/فروردين/81
آمريکا
* مندرجه در سايت گويا مورخ 21 فروردين ماه 81
آدرس اينترنتی مقالات اشاره شده در مقاله:
http://www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/nasl.azdastrafteh.html
http://www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/iran.iranian.html
http://www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/raftarshenasi.htm
http://www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/Sharmandeh.html
http://www.geocities.com/dariushsajjadi/farsimaterial/Shazde.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر