۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر!


کاوشی درچيستی و چرائی اغتشاشات اخير جوانان ايران

آرامش نسبی حاکم شده بر فضای سياسی ايران بعد از فرو کش کردن جو هيجان زده چند روز گذشته اکنون اين فرصت را به تحليلگران سياسی می دهد تا فارغ از ادبياتی عوامفريبانه و احساساتی به ريشه يابی چيستی و چرائی اغتشاشات اخير بپردازند.

انگيزه مطالبات مطرح شده در اغتشاشات اخير ايران هر چند ظاهر و نمودی سياسی داشت اما باطن و بود اين ناآرامی ها را بايد در انگيخته های اجتماعی کاويد.

از نخستين روزی که محمد خاتمی در دوم خرداد ماه سال 76 توانست بر تارک اقبال آرای شهروندان ايران، کاخ رياست جمهوری را فتح کند طلايه داران جنبش اصلاح طلبی با عدم فهم صحيح مطالبات جامعه شهروندی ايران که بدواً برخوردار از جنس و خاستگاه و پيشينه ای اجتماعی بود سهواً ضمن مصادره به مطلوب کردن خواست و مطالبات اکثريتی آراء واريز شده به حساب خاتمی در کريدور مطالبات سياسی موجبات بد فهمی و به انحراف کشيده شدن پتانسيل رها شده جنبش اصلاحات را فراهم کردند.

بدنه اکثريتی آراء مکتسبه خاتمی در دوم خرداد 76 و تکرار آن در 18 خرداد 80 متعلق به جامعه جوان و زنان کشور بود که ريشه در خاستگاهی اجتماعی داشت.

مطالبات و خواستهای اين دو قشر مُنجزاً از دو بستر نشات می گرفت:

ـ انزجار و برائت از رويکرد تحقير کننده حاکميت با ايشان.

ـ مطالبه مضايقه های شهروندی در حوزه فراغتهای مشروع.

تحقير از ناحيه حکومت رنج تاريخی و ديرينه مردم ايران است که طی بيش از يک قرن گذشته جامعه شهروندی ايران را آزار داده است.

از آغاز نهضت مشروطه که يکی از اصلی ترين خواستهای انقلابيون برداشتن عسگر گاريچی از مسير مسافربری تهران ـ قم! بدليل رفتار اهانت آميز و تحقير گرانه وی با مردم بود تا آشوبگريهای چند روز گذشته تهران که نهايتاً به بازداشت سعيد عسگر سردسته باند خشونت طلب شاخه شهر ری منجر شد رنج مشترک شهروندان کراهت و کلافگی ايشان از برخورد های خشن و تحقير کننده لايه هائی از حکومت و زير مجموعه های تابعه ايشان با شهروندان بوده است.

جامعه تحقير شده فاقد کنش آگاهانه است و صرفاً مترصد آن است تا اولين فرصت و روزنه را مغتنم شمرده و انتقام خود از تحقير گرانش را با تحقير متقابل بگيرد.

نگاهی به رويکرد مطبوعات اصلاح طلب وابسته به جنبش دوم خرداد تا قبل از توقيف فله ای آنها در سال 78 بخوبی نشان دهنده تاوان کشی اين نشريات از سالهای خاکستری قبل از دوم خرداد بود که با اغتنام فرصت به نمايندگی از شهروندانی که طی سنوات گذشته از جانب حکومت تحقير شخصيت شده بودند اينک تاوان همه آن سالها را با مقابله به مثل و تحقير و اهانت متقابل بستانند.

اقبال عمومی به مطبوعات قبل از آزادی اين رسانه در اطلاع رسانی منبعث از گويش تحقيرآميز ايشان نسبت به کسانی بود که تا قبل از آن خود در مقام تحقير شهروندان نشسته بودند.

متاسفانه ادبيات جنبش دوم خرداد علی رغم اصرار طلايه داران آن قبل از آنکه مبتنی بر ادبيات و گفتمان مصلحانه باشد متاثر از واکنش روانی حس حقارت آميخته با ادبيات تحقير جناح مقابل بود.

بروز قتلهای زنجيره ای عامل مشدده ای در اين روند شد که توانست به تقويت روند موجود امداد رسانی کرده و ادبيات جنبش اصلاح طلبی ايران را آلوده به ادبيات خشن و جنگی نمايد.

تا پيش از قتلهای زنجيره ای ادبيات و گويش مصلحانه خاتمی حاکم بر جنبش اصلاح طلبی ايران بود که بارزترين نمود خود را در مصاحبه ايشان با کريستين امانپور نشان می داد.

اما همانطور که روند مصالحه جوی انقلاب اسلامی ايران با آغاز اعلام جنگ مسلحانه سازمان مجاهدين خلق و انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سال 60 اين امکان را فراهم کرد که انقلاب اسلامی با اتخاذ رويکرد اجتناب ناپذير مشت آهنين قهراً وارد فاز گفتمان خشونت شده و ضمن به حاشيه رانده شدن بخش های عقلانی حکومت، راديکال ترين نيروهای خشونت طلب را بر مقدرات جمهوری نوپای اسلامی حاکم کند، قتلهای زنجيره ای پائيز سال 76 نيز قهراً منجر به منزوی شدن گفتمان از جنس گفتمان مصلحانه خاتمی و جايگزين شدن گفتمان خشن و تحقير آميز از نوع سعيد حجاريان شد!

اينکه حجاريان در غوغای کارزار انتخاباتی مجلس ششم به طعنه و متلک خطاب به محافظه کاران می گويد:

«محافظه کاران ايران سلوک محافظه کاری نيز نيآموخته اند و شخصاً آمادگی خود را اعلام می کنم تا بعد از انتخابات مجلس برای ايشان تدريس يک ترم شيوه های سياسی محافظه کاری را متقبل شوم» نمود برجسته ای از حاکميت گفتمان تحقير در اردوی اصلاح طلبان در مواجهه با محافظه کاران بود.

طبعاً با چنين ادبياتی نبايد و نمی توان از جناح محافظه کار که ماهيتاً و روحيتاً استعداد کمتری در تن دادن به گفتمان اصلاحات داشته و اتفاقاً بيشترين و بهترين استعداد را در خشونت ورزی و تحقير کردن طرف مقابل را دارد، توقع خويشتنداری و ملاحظه رقيب را داشت.

ادبيات مطبوعات دوم خردادی مملو از چنين سابقه ای است که با روی کار آمدن رئيس جمهور خاتمی فرصت را برای انتقام کشی از تحقير کنندگان ديروز خود با تحقير کردنشان مغتنم شمردند.

نو قلمان مطبوعات دوم خرداد عمدتاً نسل جوانی بودند که لهجه و گويش قلمشان عاری از ادبيات مصلحانه و مملو از کنايه و تحقير محافظه کاران بود.

طنز و کاريکاتور اين دوره نيز منفک از اين روند نبود و صاحبان طنز و کاريکاتور اين دوره می کوشيدند بر خلاف مشی حرفه ای تعريف شده طنز و کاريکاتور تنها با متلک گفتن های گزنده و تحقير کننده نسبت به حريف در ضمير ناخودآگاه خود التيامی به همه آن زخمها و تحقير هائی که در سالهای قبل از جانب محافظه کارها برداشته بودند، بگذارند.

درم بخش و نيک آهنگ کوثر دو نمونه برجسته از کاريکاتور حرفه ای و احساساتی از اين نوع را در آن سالها در اختيار ناظران قرار می دهند.

درم بخش که کاريکاتوريستی حرفه ای و پرسابقه است در يکی از طرح های خود بعد از بازداشت غلامحسين کرباسچی شهردار وقت تهران در سال 77 با طراحی پرتره کرباسچی در لباس زندان و با پلاک ثبتی شماره دوم خرداد هفتاد و شش! به گردنش در صفحه نخست روزنامه جامعه توانائی حرفه ای قلم خود را به مخاطبانش نشان داد.

در حوزه رسانه ای، قدرت اطلاع رسانی و پيام و مفهوم مستتر در اين کارکاتور بمراتب بيشتر از ده ها مقاله تحليلی سياسی بود که فاقد کمترين مفهوم تحقير کننده و اهانت آميز نيز بود و اتفاقاً کمترين واکنش منفی را نيز از جانب محافظه کاران برنيانگيخت اما در همان حال مشاهده می شد که نيک آهنگ کوثر با طراحی کاريکاتوری تحت عنوان استاد تمساح و استفاده مجازی از ضرب المثل اشگ تمساح و هم قافيه ای کنيه مصباح يزدی با کاراکتر تمساحه موجود در کاريکاتورش ضمن تحقير بی دليل رقيب، دامن زننده به بحرانی نالازم ! در کشور شد که از دل آن چيزی بيرون نمی آمد جز تداوم گفتمان خشونت و تحريک جناح مقابل که به خونخواهی از متجاسرين به ساحت روحانيت! ينی چری های خود را راهی خيابان کنند!!!

اين روند متدرجاً تبديل به يک هنجاره در مطبوعات دوم خردادی شده بود و هيجان زدگي و جسارت و نامجـــــوئي نو قلمان مطبوعات اصلاح طلب، توأمان با واكنش هاي بلاهت آميز محافظه كارها خالق ماراتني در عرصه مطبوعات شده كه هركس مي كوشيد با سبقت از ديگري ضمن نامتعارف گوئي و طعنه و تحقير محافظه كارها با برداشتن زخمي از رقيب خود را مبدل به قهرمانان ملي كنند! بي تدبيري و بلاهت سنتی محافظه كارها هم امكان اين قهرمان سازي كم هزينه را تسهيل می نمود.

ادبيات مستعمل در مقالات معدود روزنامه نگارانی که توانسته اند بعد از توقيف مطبوعات در ايران به خارج از کشور مهاجرت کنند نمونه بارزی از ادبيات تحقير گر و غير آکادميک و هتاکانه است که گويای تداوم انباشت کينه و نفرت در دوات قلم ايشان از گفتمان حکومتی دو دهه گذشته در ايران است (تفصيل اين بحث سه سال پيشتر در مقاله روانکاوی جنبش دوم خرداد آمده است)

مکانيسم چرخه خشونت مبتنی بر تعامل مستقيم ميان دو عنصر تحريک گر و خشونت ورز است. خشونت امکان بروز در خلاء را ندارد. برای تعيّن خشم هم زمان حضور و ظهور هر دو عامل تحريک گر و خشونت ورز ضروری است.

طبعاً نمی توان ضمن بازيگوشی و شيطنت با يگ گاو وحشی بعد از زخم برداشتن قابل انتظار از ناحيه چنين شيطنت ابلهانه ای حيوان وحشی را متهم به بی پرنسيبی و کم جنبه ای کرد!

جنبش اصلاح طلب دوم خرداد ملزم به رعايت گفتمان اصلاحات بود. اصلاح طلبی قبل از آنکه موضوعيت داشته باشد، طريقيت دارد. نمی توان از اعتبار اصلاح طلبی بهره بُرد بدون آنکه به لوازم راهبردی آن پايبند بود!

تلقی مُعوّج از مطالبات نسل جوان که بدنه ماکزيممی بانيان دوم خرداد را تشکيل می داد و محدود کردن اين مطالبات به توسعه سياسی دومين کژراهه استراتژيک رهبران جنبش اصلاحات بود.

رهبران جنبش اصلاح طلب ايران به غلط معنای رويکرد سورپرايز دوم خرداد را از دل مطالبات سياسی خود معنا و استحصال کردند.

رويکردهای اجتماعی آبستن معانی اند، نه گرسنه آن! معنای تحولات اجتماعی را بايد از رحم انعقاد نطفه اين تحولات زائاند، نمی توان اين معنا را مبتنی بر منويّات خود به آن خوراند!

دغدغه جوان به اقتضای سن و دوران جوانی اش قبل از آنکه مشتمل بر آزادی بيان و انديشه و احزاب و آزاديهای سياسی باشد، برخاسته از نيازهای ژنتيکی در حوزه مطالبات فردی و اجتماعی است.

جوان در حوزه سياست، بيان و انديشه خاصی ندارد که دلنگران مکانيسم های تعيّن يافتن آزادانه آن بيان و انديشه ها باشد.

همچنانکه در حال حاضر نيز علی رغم پای فشاری بحق رهبران جنبش اصلاحات بر روی تصويب لوايح دو گانه رئيس جمهور خاتمی و تاکيد ايشان بر شاه کليد بودن اين لوايح جهت باز کردن قفل اصلاحات در ايران اما نزد جامعه جوان ايران قبل از آنکه بود يا نبود نظارت استصوابی حائز اهميت باشد، برگزاری آزادانه مراسم چهار شنبه سوريش حائز اهميت بيشتری است.

برای نسل جوان فعلی ايران قبل از آنکه تبيين اختيارات رياست جمهوری منشاء اميد باشد آزادی وی در نوع پوشش و فراغتهای مشروع شهروندی و فرصت داشتن برای ابراز شاديها و شيطنت های دوران جوانی اش تحريک کننده و اميد بخش است!

جوان به اقتضای سنش محتاج جلوه گری است.

چنانچه حکومت نتواند مکانيسم های مشروع جلوه گری ايشان را فراهم کند از هر ابزاری جهت ارضاء اين نياز خود بهره می برد و چندان هم دلنگران هزينه زا بودن اين ابزارها نيست.

در تحليل نهائی چه آن جوانانی که در هيبت و شمای انصار حزب الله برخوردهای خشن نسبت به هم سن و سالانشان مرتکب می شوند و چه آن جوانانی که با کلافگی از سياستهای تنزه طلبانه آمرانه اسليمی حکومت با تشبث به پوشش و شما و کلام نامتعارف اقدام به دهان کجی نسبت به نُرم های ديکته شده حکومتی می کنند در ضمير ناخودآگاه خود در حال ارضای نيازجلوه گرانه خودند.

نوع تشبثشان شايد با يکديگر متفاوت باشد اما در نهايت اولی با اتکای بر خرده فرهنگ سنتی و مذهبی خود، ساديسم را مفر ارضاء نياز جلوه گرانه خود قرار داده و دومی نيز ضمن تغذيه از خرده فرهنگ تجدد مآبانه اش مازوخيسم را برگزيده.

حتی بخش قابل توجهی از جوانان دانشجو نيز که طلايه دار نسل فرهيخته و آوانگارد جامعه جوانان ايرانند در آرمانی ترين وضعيت بمثابه «ماريوس» نوول بينوايانِ ويکتور هوگويند که در ورای مبارزات سياسی خود بدنبال کوزت افسانه ای خويش می گردند.

بر ايشان نبايد و نمی توان خرده گرفت. اقتضای سن جوانی القاء کننده چنين رويکردهائی به نسل جوان است.

اگر گلايه ای می توان کرد بايد به کسانی کرد که از بعد از دوم خرداد با سياستهای ملاطفت درمانی نسبت به جوانان و تاکيد بر جوان سالاری اين قشر را ناخواسته و بدون صاحب صلاحيتی در کانون رهبری جنبش اصلاحات نشاندند.

جوان به واسطه طبع جوانانه و احساساتيش عنصر مناسبی برای رهبری جنبش های اجتماعی نيست. ايده آل ترين وضعيت در جنبش های اجتماعی و سياسی برای نسل جوان، چاشنی قرار دادن ايشان در تحولات مزبور است.

جوان نمی تواند و نبايد در مقام رهبری جنبش های سياسی قرار بگيرد.

پيش از اين نيز در دوران استبداد حکومت پهلوی نيز جوانان دچار همين اشتباه شدند وعلی رغم حُسن نيت اوليه رهبران جنبش دانشجوئی وقت با قرار دادن خود در کانون رهبری مبارزه با رژيم پهلوی هزينه های نابجائی را بر بدنه جنبش ضد ديکتاتوری پهلوی تحميل کردند که نمود برجسته آن سازمان تروريستی تحت امر مسعود رجوی شد که بيش از دو دهه خسارات آن از کيسه ملت ايران هزينه می شود.

ناآرامی های چند روز گذشته در تهران و برخی از شهرهای ديگر ايران نيز تبعات اجتناب ناپذير برجسته کردن نالازم و بيش از اندازه نقش جوانان در جنبش اصلاح طلبانه دوم خرداد است.

هر اندازه تلخ اما اين واقعيتی اجتناب ناپذير است که از ناحيه متولی اخلاق شدن حکومت برای نسل جوان، اين قشر در حال حاضر مبدل به نسلی بی هويت و فاقد کمترين آرمان شده اند.

همانطور که در رژيم پهلوی حکومت با ترويج فرهنگ خودباختگی در مقابل فرهنگ غرب و مسخ هويت بومی جوان ايرانی، تحقيرآميزانه «شخصيت» جوانان را لگد مال می کرد، در حال حاضر نيز جوان ايرانی از ناحيه ديکته های تنزه طلبانه و تحقيرآميز حکومتی «عينيت» خود را لگد مال شده می بيند.

جوانی با چنين مختصاتی طبعاً ضمن رويگردانی از هر نوع آرمانخواهی ديکته شده از ناحيه حکومت از هر فرصتی بمنظور اثبات عينيت خود بهره می برد. حال اين فرصت شکست تيم ملی فوتبال در بازيهای مقدماتی جام جهانی باشد و يا طرح خصوصی سازی دانشگاه های کشور.

نيم نگاهی به ادبيات جوان امروز در ايران مؤيد نابسامانی های عميق هنجاری و رفتاری نزد ايشان است.

اظهارات يکی از همين جوانان در علت عدم مشارکتشان در انتخابات شوراها در نهم اسفند سال گذشته مؤيد عمق نابسامانی و وجوه نامتعارف در خرده فرهنگ شکل گرفته نزد جوانان ايرانی است:

« حالا ما يک تريپی زديم و حالی گرفتيم وضع از اين که بدتر نميشه، حالا اگرم شد دو دره می کنيم چارتائی می آيم»

اين نقل قول را نبايد يک استثنا تلقی کرد. هر اندازه تلخ اما چنين گفتمان مهوعی در حال حاضر مبدل به يک نُرم نزد قاطبه جوانان ايرانی شده.

از سوی ديگر نيم نگاهی به وبلاگ های جوانان ايرانی که طی يکی دو سال اخير بشدت رشد پيدا کرده، از hoder که علی الظاهر برجسته ترين وبلاگشان است به پائين مجموعه اين وبلاگها را می توان نسخه گريم و ترئين شده دفترچه عقايد برخی از جوانان دهه پنجاه دانست که در آن بمنظور يافتن راه فتح دل معشوق از يکديگرسوال می کردند: چه گلی را دوست داريد؟ و يا از کدام هنرپيشه بيشتر خوشتان می آيد؟ و سوالاتی ديگر از همين جنس، محتوای وبلاگهای موجود نيز مُبين افول ارزش های انسانی و دينی و اخلاقی نسل جوان ايران و توهم خود استراتژيست بينی سياسی جوانان سياست زده و عصبانی جامعه فعلی ايران است.

در ناآرامی های اخير ايران نيز هر چند غوغائيان و فرصت طلبان حرفه ای جهان سياست در داخل و خارج از کشور حريصانه کوشيدند باعوامفريبی و بيان جوان نوازانه خود ضمن مصادره آن شهرآشوبی ها به نفع منويات سياسی خود ماهی مطلوب شان را صيد کنند اما واقعيت حاکم بر اين ناآرامی ها مؤيد عدم اصالت سياسی آن ناآرامی ها بود.

خاستگاه اصلی اعتراض های اخير بی توجهی به مطالبات اجتماعی و فردی جوانان بود که از سياست بعنوان کوتاه ترين ديوار بمنظور ابراز عينيت خود بهره بردند و در صورت عدم تنبه حکومت بعد از اين نيز بهره خواهند برد.

جنس شعارهای سياسی مطرح شده در اين ناآراميها از سوی جوانان بازتاب واکنش روانی و قابل انتظار دو دهه اعمال سياستهای تحقيرآميز حکومت بود.

اين شعارها نه ماهيتی سلبی داشت و نه از جنس ايجابی بود بلکه عموماً از معنائی استهزائی برخوردار بود.

ابراز چنين شعارهای تند، گزنده و هتاکانه ای توسط اکثريت جوانان در ناآرامی های اخير را بايد مؤيد افول چراغ خرد ورزی و فرهيختگی و ترويج ضد فرهنگ «هوليگانيسم» و «ونداليسم» نزد عموم جوانان بستوه آمده و محروم و ناتوان از صبر و تحمل بزرگسالانه رهبران اصلاح طلبشان در حوزه سياست دانست.

هر چند جوانان را نمی توان در بروز اين عصبانيت ملامت کرد. اما جای اين پرسش از رهبران جنبش اصلاحات باقی است که هر اندازه بتوان حماقت رفتاری محافظه کاران در کارشکنی در مسير اصلاحات را سرزنش کرد اما اين نافی پاسخگوئی آن دسته از اصلاح طلبان نيست که با ادبيات و رويکرد ملاطفت درمانانه و تاکيد بر جوان سالاری، نسل جوان ايران را بدون صاحب صلاحيتی ابتدا در مقام رهبری جنبش اصلاحات نشاندند و بعد از آنکه متوجه اشتباه خود شدند ايشان را دير هنگام توصيه به واگذار کردن امور سياسی به سياستمداران و پرداختن به مسائل تئوريک کردند و از سوئی ديگر با چشم پوشی بر ناهنجاريهای رفتاری جوانان و تاکيد و تصريح خود فريبانه بر صاحب صلاحيتی ذاتی نسل جوان و بکار گرفتن ادبيات احساساتی و شوق آورانه بجای امداد رسانی به جوانان نقش مخدر را در تداوم ضايعات روحی و روانی ايشان عهده داری کرده و می کنند.

از سوی ديگر هر چند جوانان را می توان در عصبانيت شان محق دانست اما نمی توان از جوان توقع داشت که در زمان تقسيم فضائل اخلاقی همه فضيلتها را به حساب خود واريز نمايند اما در لحظه قضاوت شانه خود را از تقبل بار مسئوليت اعمالشان خالی نمايند.

هر اندازه که حکومت در به تنگنا کشاندن جوانان مقصر باشد اما اين نافی مسئوليت فردی و شهروندی جوانان نيست.



داريوش سجادی

31/خرداد/82

آمريکا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر