۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

ايضاحی بر از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر


تکمله

بازتاب مقاله «از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر» و واکنش های مثبت و منفی که عموماً از جانب جوانان نسبت به آن مقاله صورت پذيرفت تا حدود زيادی نقطه نظرات ارائه شده در آن مقاله را تائيد کرد.

صرف نظر از ايميلهای ارسالی و اظهار نظرهائی که در وبلاگ های مختلف در تائيد مدعاهای آن مقاله نگاشته شد، نقطه نظرات مخالفان تائيد محکمتری از موافقان را در بطن خود پنهان داشت!

اُمهات ادعا شده در مقاله «از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر» عطف توجه به پنج نکته بود:

ـ پرخاشگری واکنشی جوانان نسبت به برخوردهای تحقيرآميز حکومت.

ـ فقد عنصر تعقل و آگاهی و تکيه بر کنش های هيجانی و احساس گرايانه در جوانان.

ـ نياز فطری و ذاتی و مشروع جوان به جلوه گری.

ـ تاکيد بر خاستگاه و ماهيت اجتماعی مطالبات جوانان قبل از مطالبات سياسی در حوزه فراغتهای مشروع و ژنتيکی.

ـ افول نگاه آرمان خواهانه و اخلاق گرايانه نسل جوان.

گوهر ادعای مطروحه در مقاله مزبور آنبود که در فهم رفتارهای نسل جوان بايد به روانکاوی شخصيتی وی بها داد و اين جوان اکنون از سياست بعنوان قابل دسترس ترين کاريز بمنظور ارضای ذات جلوه گرانه و تحقير شده خود در حوزه مناسبات شخصی و اجتماعی بهره می برد.

در يک وضعيت نُرمال و سامانمند برای جوان حضور در معيت محبوب در يک بعد از ظهر دل انگيز در يک کافی شاپ و اختلاط بر سر رُمانهای ميلان کوندرا! در کنار صرف يک فنجان کاپوچينو بسيار دل انگيز تر و شوق آورتر از مشارکت در ميتينگ ها و تجمعات سياسی خشونت آميز است.

در جامعه ای که تحرکات معترضه بعضاً خشن سياسی بالذات از جذابيت بيشتری برای جوان برخوردار باشد بايد آن جامعه را نابسامان و جوان آن جامعه را نامتعارف تلقی کرد.

هر چند مشارکت سياسی نافی وجوه شخصيت آرمانخواهانه جوان نيست اما مشکل از آنجائی آغاز می شود که حکومت با برخورد نامتساهلانه خود جوان را به سمت و سوی پرخاشگری اجتماعی روان نژاندانه چه از نوع انصار حزب الهی و چه از نوع رپ مسلکی می کشاند.

جوانی که پارسا کيشی آمرانه و خشن (ساديسم مذهبی) را شيوه حضورش در جامعه قرار داده در ضمير ناخود آگاهش در حال انتقام کشی از ناتوانی شخصيت خود در تامين نيازهای اروتيک اش (Erotic) است و جوان ديگری که سيستم فرصت تامين مطالبات اروتيک اش را از مسيرهای مشروع نمی دهد می کوشد با ظهور مظلوم نمايانه در عرصه سياسی (مازوخيسم سياسی) مطالبات خود را فرياد بزند.

نوع تعامل حکومت با جوانان است که جنس آرمانها و مطالبات و نوع عمل اجتماعی ايشان را تعريف می کند.

تفاوت جوان دهه 70 ايرانی که دغدغه سروش را داشت با جوان دهه 80 که بيشتر دغدغه گوگوش! را دارد مُبيّن تفوق نيازهای اروتيک جوانان بر نيازهای پلتيک! ايشان است.

جوان در ورای پروسه معشوق گزينی اش، قبل از ارضاء جنسی، از کسب و افزايش اعتماد بنفس خود در خلال روند تصاحب معشوق حظ ذهنی بيشتری می برد.

اقبال جوانان به سروش دهه 70 را نيز می توان در چارچوب جستجوی قرائتی ورای قرائت نابردبار و عبوس دين ورزان اروتيک ستيز تلقی کرد.

به تعبير آرتور کستلر دختران انقلابی کمونيست، سيندرلاهائی هستند که در هيچ مجلس رقصی از ايشان دعوت به عمل نيآمده و به تعبير ويکتور هوگو دانشجويان خط اول مبارزه سياسی ماريوس هائيند که کوزت افسانه ای خود را در ورای جلوه گريهای سياسی خود می جويند!

ملامتی هم بر ايشان وارد نيست. بدنبال تامين نيازهای طبيعی و خدا داد و ژنتيکشان هستند.

جوانی که جبر زمانه! و خرده فرهنگ سنتی اش وی را قاصر از تامين نياز اروتيکش کرده، انتقام خود از زمانه را با خشونت ورزی می گيرد و جوان ديگری که حکومت راههای تامين اين نياز مشروع وی را مسدود کرده، سياست را وجه المخاصمه تامين مطالبتاش قرار می دهد.



پاسخ های تند و متلک گونه برخی از جوانان به مقاله «از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر» نمونه های جالب توجهی از روان نژندی سکشوال مخاطبان آن مقاله را در دسترس قرار می دهد:

جوانی تحت نام احسان با آدرس وبلاگ الف مثل آزادی در وبلاگ سردبير خودم (Hoder) پرخاشگرانه به مقاله مزبور و نويسنده تاخته و اينجانب را فاقد شناخت از جوانان معرفی کرده در حاليکه همين جوان در وبلاگ خود و در همان روز ضمن تشريح درگيريهای موجود در دانشکده اش شورمندانه خطاب به خوانندگان نوشته اش خبر داده که:

«... راستی با يه خبرنگار فرانسوی صحبت کردم !! ( دلتون بسوزه دختر بود !! ) خيلی حرفهای با حالی مي زد ! می خواست با چند تا از دانشجوها مصاحبه کنه منم چند تا از دوستامو صدا کردم ... ازم خواست تا با چند تا از دختر ها هم صحبت کنه و در مورد حجاب ازشون بپرسه !! منم که ديگه اين چيزا خورا کمه !! سريع سه سوت زدم همه دخترا جمع شدن !! خودش هم خنده اش گرفته بود !! گفت مثل اينکه شما با دختر ها بيشتر دوستيد ؟؟ منم خواستم بهش بگم بر منکرش لعنت اما مترادف انگليسی شو پيدا نکردم !!»

جوان ديگری به نام سهراب منش و با آدرس وبلاگ سهراب در همان Hoder نسبت به نويسنده مقاله «از عسگر گاريچی تا ...» اظهار نظری کرده که مُبين شدت مخالفتش با مسائل مطرح شده در آن مقاله بوده.

ايشان در پيغام خود گفته:

«این مردک یالقوز تمرگیده تو آمریکا و هم از توبره وزارت اطلاعات میخوره و هم از آخور هاشمی رفسنجانی.(آخرین نوشته اش که از اربابش هاشمی رفسنجانی مثال آورده بود هنوز تو گویا هست) بهش بگید هر کسی گفت نون و پنیر، تو یکی سرت رو بگذار و بمیر! کپک»

سهراب منش نيز که علی الظاهر مخالف محتوای مطالب مطرح شده در مقاله «از عسگر گاريچی ...» بوده در موقعيتی موضع پرخاشگرانه نسبت به اينجانب گرفته که ايشان نيز در همان روز و در وبلاگش در توصيف شخصيت خود ضمن قرار دادن تمثال دختر جوان و زيبا روئی در دست نوشته اش با اشاره به عکس آن زيباروی! اظهار داشته:

هر چقدر که من بگویم، بالاخره یک روز اسیر یکی از این چشم و ابروهای مشکی خواهم شد!
به هرحال تو خوشگلی دخترهای ایران که هیچ حرفی نیست. این چشم و ابروهای مشکی، چشم را نوازش میدهد!(ماشاالله)

قربان و صدقه رفتن های سهراب زاده نسبت به صاحب عکس مزبور در حاليست که در مقاله «از عسگر گاريچی ...» نيز بر اين نکته تصريح شده بود که بخشی از انگيزه های پنهان جوانان در شهرآشوبی های سياسی، جلوه گريهای اجتماعی بمنظور کسب پسند محبوب است.

جوان ديگری به نام سيد رضا شکرالهی با آدرس وبلاگ خوابگرد در واکنش نسبت به نويسنده مقاله «از عسگر گاريچی ...» در وبلاگ Hoder مرقوم فرموده اند:

« با عرض پوزش ... كسي كه به ما نر... ده بود... كلاغ كو... دريده بود!»(نقطه چينها جهت حفظ حرمت خوانندگان از اينجانب است)

نکته جالب توجه در خصوص اين جوان آنست که ايشان مسقط الراس وبلاگ خود را چنين آراسته اند:

نگاه انتقادی سيد رضا شکرالهی به فرهنگ و هنر و ادبيات(!) و لوگوی اختصاصی ائی هم در ذيل آن قرار داده اند با اين مضمون:

جايگاه ادبيات در تاريخ تمدن:

آن‌هايي كه فكر شب و روزشان ادبيات است همواره با اين سوال روبه‌رو بوده‌اند كه اصلا در ميان اين همه هياهو و غوغاي جهان، آيا ادبيات اهميتي هم دارد؟...



جوان مذکور در حالی به مقاله اينجانب آنچنان اديبانه پاسخ داده اند و منکر مدعای بی اصالتی اغتشاشات اخير تهران توسط نويسنده مقاله «از عسگر گاريچی ...» شده که در فردای همان روز در وبلاگشان می آورند:

«اساسي‌ترين ويژگي فضاي اجتماعي اين روزها آشفتگی است. چه ما كه در ايران هستيم و چه ايراني‌هاي مهاجر همه به نوعي دچار آشفتگي در تحليل هستيم. جالب است كه اين وضعيت در بين حاكميت هم به وضوح ديده مي‌شود ... براي دوستي كه اظهار نگراني كرده بود، اين طور پيام گذاشتم كه هيچ خبري نيست. همه‌ي تحركات كورند و بي‌هدف. نه محوريتي در ميان است و نه تمركزي. نهادهاي مدني در ايران چنان سست شده‌اند كه به هيچ وجه كاركرد محوري ندارند ... و از همه بدتر و مصيبت‌تر اين كه باز هم همچون گذشته‌هاي تكراري، مردم فقط مي‌دانند كه چه نمي‌خواهند. چه آن جوان نازي‌آبادي كه شعار مي‌هد: "ابوالفضل علمدار ، فلاني رو بردار" و چه آن دانشجويي كه فرياد مي‌زند:"فلاني، استعفا...استعفا". آشفتگي ذهني در همه‌ي طبقات حكومت‌شونده و حكومت‌كننده و دشمني‌شونده و دشمني‌كننده، فعلا حرف اول را مي‌زند. پس بهتر است به‌جاي آن كه خوشبين باشيم، نگران باشيم كه تبعات بزرگ منفي اين آشفتگي سرانجام دامن كدام يك از اين طبقات را مي‌گيرد؟»

جالب توجه آنکه همين نويسنده که با جمله هتاکانه خود معترض ادعای اينجانب مبنی بر مطالبات ژنتيکی (جنسی) و اجتماعی جوانان شده بودند چند روز بعد با وجد و شوقی زائد الوصف ضمن درج ترجمه فارسی بخش سانسور شده کتاب «شوخی» نوشته ميلان کوندرا تحت عنوان «سکسنامه»! جزئيات کاملی از چگونگی عشقبازی دو تن از شخصيتهای رُمان مزبور را مو بمو در اختيار مراجعين به وبلاگش قرار داده و خود و ديگر مخاطبانش را بهره مند از يک حظ ذهنی شهوانی کرده!

جوانی 29 ساله نيز با آدرس وبلاگ شادی شاعرانه طی مقاله ای تحت عنوان «انديشه يائسه» با نگاه انتقادی به تحليل بکار گرفته شده در مقاله «از عسگر گاريچی ...» جهت فهم اعتراضات جوانان، خطاب به اينجانب تذکر داده اند:

«شما به راحتی جوانان و زنان را بدون هدف و آرمان معرفی کرده و خواستار کنترل بيشتر آنها شده ايد .. همين مقدار روح جوانی و خلاقيت و حرکت را نيز حتی برای روزنامه هايی که موفقيت آنها در بيداری و روشنگری، بر کسی پوشيده نيست و اينک در کالبد وبلاگها به شکلی واقعی تر بروز کرده است ؛ تاب نياورده و شماتت بر آنهايی می فرستيد که ميدان به جوانان جويای نام دادند. جوانان ما در طی اين سالها ، به طرز عجيبی سرعت داشته است. شکسته شدن تابوها و چارچوب ها هرچند ممکن است در يک مدت زمان کوتاه اسباب تشتت خاطر قائلين به فضايل را در پی داشته باشد .. اما نويد يک جامعه آگاه و خلاق را خواهد داد. اين موهبتی بود که ناخواسته از طرف حکومت تقديم جوانان شده است و در همين کش و قوسها و درگيرشدنها با فقه و خود و خدا و آرمان ، به يک آگاهی ناب و واقعی دست يافته است. يک آگاهی واقعی که آينده را تضمين خواهد کرد»

علی رغم تاکيدات نويسنده جوان «انديشه يائسه» مشاراليه فراموش کرده اند که در تاريخ 25 خرداد در وبلاگشان خود تا حدود زيادی مؤيد عرائض اينجانب شده و گفته اند:

«يک واقعيت تلخ؛ در بوق و کرنا کردن واقعه کوی دانشگاه، تحريک باقی جوانان برای پيوستن به آنها ، بدون ارايه شناسنامه و مرامنامه واقعی و دست کم آگاه کردن آنها از سرنوشتی که در انتظارشان است، قربانی کردن جوانانی است که اکثراً ناآ گاهانه وارد بازی می شوند. موش آزمايشگاهی کردن دانشجويانی که البته اکثرا دنبال يک جامعه سالم بوده و از حکومت فعلی به شدت عصبانيند، کم کم حس اعتماد و علاقه آنها را از همه اهالی سياست و فرهنگ زدوده و آنها را سياست گريز و سياست زده می کند . اين همان ماجرايی بود که چهارسال پيش، بر ما روا داشتند و داشتيد و آنهمه نتايج اسفناک را در پی داشت. به هر حال هر کدام از گمانه زنيهای بالا و يا گمانه های ديگری که درذهن می آيد درست باشد يا نباشد اين مساله خيلی بغرنج است . قشر دانشجو و بخصوص دانشجويان بی پناه ساکن خوابگاه ، در هرصورت قربانی راحت الحلقوم و يا موشهای آزمايشگاهی پر نيرويی شده اند که بيشتر اوقات، ناآگاهانه ابزار می شوند»

علی الظاهر جوان ديگری به نام پولاد همايونی با آدرس وب لاگ پاسداشگاه طی مطلبی تحت عنوان بدون مسمای: «از داريوش کبير تا داريوش سجادی» معترض مقاله «از عسگر گاريچی ...» شده و در بخشی از آن آورده اند:

«... از همه ی سمپاشی هايی كه عليه دانشجويان می شود ، بدترينش مال داريوش سجادی است. اين دوست گرامی جنبش دانشجويی را تا حد قليان احسساسات جوانان پايين می آورد ... آقای سجادی شما که می گوييد جوان به اقتضای سنش محتاج جلوه گری است. كدام جوانی را در دنيا سراغ داريد كه برای جلوه گری برود جلوی گلوله يا با دست خالی عليه گله های وحشی حزب اللهی به اعتراض برخيزد. اينها گل های سرسبد جامعه ما هستند. دانشجو نامش با خودش است. آنها آگاهند و ميدانند كه هم سن هايشان در ديگر نقاط جهان چگونه زندگی می كنند»

هر چند ادعاهای نويسنده مقاله فوق از جهات عديده ای قابل مناقشه است اما توجه ايشان را به چند پاراگراف پائين تر از وبلاگشان جلب می کنم که در همان روز و با اشاره به گزارش اخير خبرگزاری رويتر مبنی بر رکورد شکنی جوانان ايران در مراجعه به سايتهای پورنوگرافی، ذيل مطلبی تحت عنوان « رويتر مستند سخن گفته ... اينترنت را به بيراهه نکشيم» ضمن گلايه از معترضين ايرانی نسبت به اين خبر آورده اند

« به راستي معترضين ايراني به دنبال چه هستند؟ آيا استناد گزارش رويتر به يكي از معتبرترين و محبوب ترين شمارنده هاي موجود در اينترنت تحريف واقعيت است ؟ تا به كي بايد با زدن سنگ آزادي بيان به فعاليت رواني ها و مجرميني كه با قبضه كردن اينترنت مسير اطلاع رساني آزاد را به بيراهه كشانده اند كمك كرد؟ آقايان و خانم هاي معترض به اين گزارش همان ها هستند كه در مقابل فيلترينگ سايت ها توسط دولت جمهوري اسلامي ايران مقاومت كردند و آن را ابزاري براي برخوردهاي سياسي دانستند. كافي است پاي صحبت چند تن از مديران فني ISPها بنشينيد تا دريابيد Cache Serverآنها چه حجم عظيمي از درخواست ها وبازديدهاي سايت هاي پورنو دريافت كرده اند كه عموما مخاطبان جوان (بين 16 تا 24 سال ) داشتند. صبر كنيد! نبايد از اينكه 40 درصد ازوبگردي هاي ما به اينگونه پايگاه هاي اينترنتي مربوط مي شود احساس شرمساري كرد ... فرصت را از دست ندهيم و به جاي طرح تئوري توطئه و مقصر جلوه دادن ديگران به آينده وطنمان فكر كنيم» (!)


برخی ديگر از اظهار نظرات درباره مقاله از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر مندرجه در وبلاگ حودر


زهرا: عجب دوره و زمونه اي شده که حالا مجبوريم نظرات داريوش سجادي رو هم بخونيم!!!!!!!

امير: اين آقا اگه دو تا کتاب فلسفه خونده بود انقدر ور نميزد اصلا حاليش نيست ارزش اخلاقی از کجا مياد سنگينتر بود بگه جوونها ديگه اصلا به اون چيزهايی که من اميت ميدم اهميت نميدند.

سعيد: اين همون شکاف بين نسل ها هستش. اين آقا تقصيری نداره چون اصلا نميفهمه ما چی ميگيم تا بخواد نظر بده.

زی زی: خب بچه مردم نظر داره ديگه چه كارش داريد؟

داريوش: اين بابا مست بوده اينا رو گفته؟ داريوش سجادی يا اصلاً نمی‌دونه وبلاگ چيه يا با تو پدر گشتگی داره، حسين جان. شعور هم چيز خوبيه. آقا نقش خودش رو در آينه وبلاگ‌ها ديده حالا ناراحت شده!

امیر از تورنتو: من نمیدونم چرا بعضی ها نمیتوانند بفهمند که اگه حرف نزنند خیلی سنگین ترند. یکی به این بابا که انگار ماشین عقاید سیاسیش تو بیست و پنج سال پیش متوقف مونده باید بگه آقاجان امروز جوانان در ایران به گونه دیگری فکر میکنند و خواسته هایشان با تئوری های مشعشع جنابعالی خیلی متفاوت است. بعلاوه فکر میکنم جمهوری اسلامی و آقای خاتمی به اندازه کافی سفیر و سخنگو و وابسته به اصطلاح فرهنگی دارند و نیازی به ایشان و توجیهات هوشمندانه(!) ایشان ندارند.

فرزين : آقای خوابگرد. ظاهراً شما جائی نشسته ايد که به تناوب در معرض ريد... شدن قرار داشته ايد!!! آيا نمی خواهيد بجای نقد مودبانه و درسته اظهارته فوق تجديد نظری در مکان خود کنيد تا کمتر به شما بري... ند؟

خوابگرد: با عرض پوزش ... كسي كه به ما نر... ده بود... كلاغ كو... دريده بود!



sss :

agha kheili harf dorostie in harf....sadegh bashid,khob rast mige dige...hala masalan begid ma in arzeshha ra ghabol nadarim bahse digarist..vali bisavadi va bitavajohi be arzeshhaie irani akhlaghi towebloghamon mashhode..



پیروز: شاید تا حدودی؟! شاید؟اما این آقا که چپ هم می زنه یک هم متوهمه!



taraf : in aaghaa hanooz mese shariati o aal e ahmad dar nostalgie jaame'eye motlagh geraaye sonnati st ke be taarikh peyvaste. harfhaasham booy e raast geraayaan e zedde voroode "avaam" (javanan) be siaasat ro mide. javanan baayad mesle dar pas e pardeye riaa o tazvir harf bezanan na rokk o bi parde aantor ke dar weblog haa minevisand. tasavvor e ensaan e aazaad (aazaad az daroon az gheyde dogm haa akhlaaghiaat e motlagh) larze bar badan e oo miandaazad va oo raa motehavve mikonad. dar zemn 'slang' ro ke az khosoosiate zabaan e modern ast ro nehsaaneye fesaad midoone

.

ديونه: ممكن هست يك نفر قبل از اينكه محاكمه تموم بشه محكوم و جرم رو مشخص كنه؟ اخلاق رو تعريف كنه؟ و مهمتر توضيح بده به چه علت فردي به خودش حق ميده چون نوع نگاه كردن فرد ديگه به دنيا و زندگي رو ضد اخلاق بدونه؟ اگر اينها معلوم شد بعد تازه معلوم ميشه كي و چي ضد اخلاق هست! به قول شيخ شيراز: ريا حلال شمارند و جام باده حرام زهي طريقت و مسلك! زهي شريعت و كيش!

اروند: کل نوشته ایشون رو میشه در بسیاری از موارد درست دانست ولی در بین اینهمه وبلاگ فارسی شاید معدودی از اونها به نوشته های سیاسی می پردازند و اکثرا به بیان یک خبر و یا لینک یه یک سایت و وبلاگ اکتفا می کنند. بقیه هم که از زندگی و خاطرات خودشون می نویسند و آقای سجادی این رو در نظر نگرفته که وبلاگ فقط بخشی از زندگی این افرادهست و نه همه آن. کسی که میاد همش تو وبلاگش چرت و پرت مینویسه و افول ارزشهای انسانی رو نشون میده فقط داره اون بخشی رو که در اجتماع اجازه پرداختن بهش رو نداره خالی میکنه وگرنه مطمئن هستم در زندگی عادی خیلی هم به بسیاری از این ارزشها بها میده.

هوور: اين حضرت داريوش خان خيلي لطف دارند! ظاهرا ايشون عقل كل هستند و ما هم هنوز دهنمان بوي شير مي دهد. متشكرم از تحليل خيلي خوبشان ... فحش خور خواستيد خبرم كنيد



عتاب ها و هتاکی های مزبور هرگز مستوجب ملامت نيست و در جای خود تهور اين بخش از جوان در بيان جسورانه آنچه که تصور حرف حقشان است شايسته تقدير است.

نيت اصلی در بيان و نقد واکنشهای جوانان مورد اشاره در سطور فوق را قبل از آنکه بتوان به حساب مچ گيری گذاشت، می توان مؤيد اذهان مشوش و پر از تناقض حجم بالائی از نسل جوان ايران دانست.

نکته مغفول مانده در نقد جوانان از مقاله «از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر» آنست که ايشان توجه به اين نکته نداشته اند که آن مقاله از يک منظر آسيب شناسانه سعی در بررسی کنش های روان پريشانه نسل جوان ايران را داشت و طبعاً در بحثی که جوان خود سوژه بحث پاتالوژيک آن است نمی توان از ايشان توقع داشت نقاد خوبی از وضعيت خود باشند.

جوانانی که نويسنده مقاله «از عسگر گاريچی ...» را پرخاشگرانه مورد عتاب قرار داده اند که: ما را نمی فهميد، ما را درک نمی کنيد، در تحليل نهائی همه حرفشان آنست که در ساختار حکومتی موجود که عينيت ايشان ناديده گرفته می شود، با دهان کجی به هنجارها و نورم های حکومتی و تحقير منسوبين به نسل پيش از خود که به زعم ايشان متهم به مباشرت در تاسيس حکومتی هستند که ايشان را دلبستگی به آن نيست، می خواهند همه فريادشان را متوجه موجوديت و مشروعيت برسميت شناخته نشده آن حکومت نزد خود، کنند!

يگانه ايرادی که از نسل جوان کنونی ايران می توان گرفت آنست که دل و زبانشان در بيان خواسته هايشان هماهنگ نيست و به همين دليل در اعتراضهای موسمی و خيابانی خود بجای بيان واقعی مطالباتشان شعارهای سياسی ؛اعدام بايد گردد و امحا بايد گردد و رسوا بايد گردد و ... می دهند.

تابستان سال 77 نخستين بار در هفته نامه راه نو در تبيين چيستی تحولات سياسی ـ اجتماعی ايران اين گزاره را وارد ادبيات سياسی و ژورناليستی ايران کردم که:

«مردم ايران می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند چه می خواهند!»

اکنون بعد از گذشت پنج سال از آن تاريخ مايلم اين گزاره را بدين صورت اصلاح نمايم که در مقطع کنونی جوانان ايران لااقل می دانند چه می خواهند، اما در بيان آن مأخوذ به حيايند!!!



داريوش سجادی

9/ تيرماه/82

آمريکا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر