۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

صانعان جام زهر!


چهل و هشت ساعت بعد از حادثه تروريستی يازده سپتامبر طی مقاله: فرجام محتمل عمليات تروريستی در آمريکا متذکر شده بودم که بانی اين عمليات هر کس و گروهی که بوده، به راحتی اين فرصت را برای دولتمردان کاخ سفيد فراهم کرده تا با تکيه بر عمق تراژيک فاجعه در نيويورک و واشنگتن، واکنش هراندازه بزرگ و انتقام جويانه خود را در صحنه جهانی توجيه کرده و حتی ديگر دولتها را نيز در اين واکنش همراه خود سازند. لذا پيش بينی آنکه ايالات متحده بتواند با مجاب کردن دولتهای اروپائی و خاورميانه مبارزه نهائی با تروريسم جهانی را در دستور کار خود و متحدين اروپائيش قرار دهد، پيش بينی دور از انتظاری نمی تواند باشد. طبعاً از آنجا که واشنگتن در فهرست سياه کشورهای حامی تروريسم انگشت اشاره اش همواره متوجه چهار دولت ايران ، عراق ، ليبی و سودان و گروه طالبان بوده، لذا چندان دور از انتظار هم نيست که در آينده ای نزديک خاورميانه شاهد يک ماجراجوئی بزرگ بين المللی تحت عنوان مبارزه جهانی با پديده تروريسم جهانی باشد. در چنين حالتی طبيعی است که ايران بيش از ديگر کشورهای متهم به حامی تروريسم بايد دلنگران برخورد احتمالی آمريکا باشد، زيرا در مقايسه با ديگر کشورهای متهم به تروريسم که چيز زيادی برای از دست دادن در صورت حمله نظامی آمريکا ندارند، ايران چيزهای زيادی برای از دست دادن دارد!
اکنون و بعد از گذشت دو سال از آن تاريخ و بدنبال دو جنگ سهل الوصول واشنگتن با رژيم های حاکم بر افغانستان و عراق شاهد رسيدن سربازان ارتش ايالات متحده در پشت مرزهای آبی ـ خاکی ايران می باشيم در حالی که سياستمردان کاخ سفيد نيز در کريدورهای سياسی نيز نبرد سنگينی را عليه جمهوری اسلامی ايران به راه انداخته اند که تعيين ضرب الاجل امضای الحاقيه پروتکل NPT آخرين و مهم ترين آن می باشد.
متعاقب چالش سنگين بوجود آمده بر سر فعاليتهای اتمی جمهوری اسلامی ايران در آژانس بين المللی انرژی اتمی و فشار سنگين سياسی ايالات متحده آمريکا بر ايران بمنظور توقف تلاشهای اتمی حاکمان تهران، موجی از تحليل و گمانه زنيها توسط روزنامه نگاران و تحليلگران و سياستمداران در داخل و خارج ايران در خصوص فرجام اين چالش نوين ميان تهران و واشنگتن بپا خواست. نکته محوری در عموم تحليل های ارائه شده نزد تحليل گران ايرانی، وجود رگه هائی غليظ از حُب و بغض ها و بيم و اميدها در فهم چالش اتمی مزبور بود.
نويسنده در اين مقاله کوشيده تا با حفظ فاصله از احساسات، ارزيابی هر اندازه واقع بينانه ای از تعاملات موجود و قابل انتظار از جانب طرفين اين چالش را ترسيم نمايد. بهمين منظور کوشش شده با يک بازبينی اجمالی از دو دهه اختلافات ايران و آمريکا فرجام محتمل چالش نوين بوجود آمده ميان تهران و واشنگتن را گمانه زنی نمايد.
چنانچه در يک جمله بتوان تحليل نويسنده را در اين مقاله بيان کرد آنست که:
بر خلاف شوق زدگی مخالفان جمهوری اسلامی و خوف زدگی برخی از مسئولين ايران که جمهوری اسلامی ايران را بر لبه پرتگاه هلاکت و نيستی می بينند، تهران هنوز از کارتهای برنده محکم و ارزشمندی در مواجهه با ايالات متحده برخوردار است مشروط بر آنکه بازيگران سياسی در ايران توان و عُرضه يک بازی خوب و حرفه ای را در مقابل تيم شرور و افسارگسيخته نئو محافظه کار مستقر در کاخ سفيد را از خود بنمايش بگذارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اکبر هاشمی رفسنجانی، رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام اخيراً طی مصاحبه اختصاصی با روزنامه همشهری چاپ تهران در خصوص صدور قطعنامه شورای حکام سازمان انرژی اتمی اظهار داشته:

« ... در مقدمه معاهده منع گسترش سلاح هاي هسته اي نوشته شد كه اگر دولتي تصميم گرفت به پروتكل الحاقي معاهده بپيوندد، بايد مذاكره كند و پاسخ سوالهاي خود را بگيرد. ما خواستيم به اين مقدمه عمل كنيم، قرار بود نتيجه مذاكره گزارش شود تا درباره آن تصميم بگيريم. يعني جدي بوديم كه مذاكره بشود تا اگر ايرادي وجود نداشته باشد، به پروتكل بپيونديم. ولي، قبل از اينكه مذاكرات به جايي برسد، اينها به شوراي حكام رسيدند و اين بي ادبي (صدور قطعنامه شورای حکام آژانس انرژی اتمی مبنی بر تعيين ضرب الاجل برای امضای بدون قيد و شرط پروتکل الحاقی توسط ايران) را كردند ... طبيعي است كه ما زور را تحمل نمي كنيم، اين را تا بحال هم ثابت كرده ايم، طبعاً مذاكرات مثل سابق و حتي ضعيف تر ادامه پيدا مي كند. چون اعتماد قبلي ما به شوراي حكام كم شده است. آنها با صدور آن قطعنامه به ايران اهانت و بي ادبي كردند. آنها بايد اين اهانت را جبران كنند. مذاکره بعد، مي تواند ادامه پيدا كند تا مسائل روشن شود. اينكه ضرب الاجل تعيين كنند، كار درست نمي شود. آيا مي توان در يك كار اختياري ضرب الاجل تعيين كرد؟ ما اگر همين امروز هم بخواهيم از معاهده اصلي بيرون بيائيم، مي توانيم. همين الان مي توانيم بگوييم اساساً كل معاهده را قبول نداريم، چه برسد به پروتكل الحاقي آنرا. اما گفتيم مي خواهيم مذاكره كنيم. كارهايي كه كردند، خيلي قلدرمآبانه است كه بايد به نحوي جبران كنند»

اظهارات هاشمی مُبين بی اعتمادی و تحيّر وی از صدور قطعنامه غير قابل انتظار آژانس انرژی اتمی عليه ايران است.

تحيّر و عدم اعتمادی که شامل حال وی نبوده و ديگر دولتمردان جمهوری اسلامی ايران را نيز بصورت منطقی مواجه با اين سوال کرده که:

شورای حکام بر اساس کدام ضرورت و اجباری جمهوری اسلامی را ملزم به امضای بدون قيد و شرط و فوت وقت پروتکل الحاقی آژانس بين المللی انرژی اتمی کرده است؟

پاسخ به اين سوال در گرو يافتن پاسخ به سوالی مقدماتی است و آن اينکه مشکل اصولی آمريکا با ايران چيست؟

علی الظاهر سالهاست که واشنگتن وقت و بی وقت در تريبونهای مختلف مشکل خود با جمهوری اسلامی ايران را در سه مسئله بی ارتباط با منافع ملی خود خلاصه کرده:

ـ اجتناب از کارشکنی در پروسه صلح خاورميانه.

ـ اجتناب در حمايت از گروه های تروريستی.

ـ اجتناب از تحصيل سلاح های اتمی.

برای فهم بی بنيانی ادله مخالفت واشنگتن با جمهوری اسلامی ايران هوش سرشاری لازم نيست و اندکی تامل بر مطالبات آمريکا از ايران بخوبی نشان می دهد هر سه شرط فوق قبل از آنکه متضمن منافع ملی ايالات متحده باشد تامين کننده امنيت ملی دولت اسرائيل است.

صلح خاورميانه يعنی تامين امنيت اسرائيل، گروه های تروريستی يعنی سازمانهای شبه نظامی درگير نزاع با اسرائيل ، دلنگرانی از سلاح اتمی ايران نيز بمعنای دلنگرانی از قدرت اتمی محتمل ايران بر عليه اسرائيلی است که تهران همواره تماميت و مشروعيت و موجوديت آنرا نفی کرده.

لذا مشکل کاخ سفيد با ايران را بايد در ورای شروط فوق جستجو کرد.

بزعم ايالات متحده جرم سنگين واصلی تهران بازگشت دارد به سال 58 ـ 57 و مشخصاً به پيروزی انقلاب اسلامی تا اشغال سفارت آمريکا در تهران.

جرم نخست و سنگين جمهوری اسلامی ايران نزد واشنگتن و اولی تر از آن اسرائيل فرو پاشی استراتژيک ترين و قدرتمندترين متحد ايشان در خاور ميانه بود.

حکومت پهلوی با قرار گرفتن در رکن نظامی دکترين نيکسون متکفل نقش ژاندارم خاورميانه بمنظور حفظ و حراست از نظم طراحی شده در اين منطقه شده بود.

پيروزی انقلاب اسلامی در ايران آن هم در موقعيتی که اسرائيل به حمايت واشنگتن توفيق آنرا يافته بود با پشت سر گذاردن ظفرمندانه 4 جنگ با اعراب، ناسيوناليسم عرب را در کمپ ديويد به زانو درآورد شوک سنگينی برای سياستگذاران آمريکائی و اسرائيلی محسوب می شد.

در بهمن 57 تهران در حالی پيروزی انقلاب خود را جشن می گرفت که پيش از آن با امضای معاهده صلح اعراب و اسرائيل در کمپ ديويد موجی از ياس و نااميدی بر افکار عمومی جهان عرب سايه انداخته بود.

ملتهای عرب در کمپ ديويد تمامی اميد و آرزوهای خود را که در لفاف پان عربيسم پيچيده بودند از دست رفته ديده و انقلاب اسلامی ايران در چنين اتمسفری که گردی از مرگ و سکوت جهان عرب را پوشانده بود ناگهان با پيروزی ناباورانه و دور از انتظارش اتمسفری جديد را در نهضت های رهائی بخش منطقه پمپ کرد.

واشنگتن و تل آويو که بعد از قرار داد کمپ ديويد خود را مهيای برگزاری جشن پيروزيشان در خاورميانه می کردند ناگهان مواجه با حکومتی نوظهور در تهران شدند که موفق شده بود با تکيه بر تجربه خود در سرنگونی رژيمی مقتدر، اسلام انقلابی را بعنوان موتور محرک نهضتهای رهائی بخش جايگزين انديشه بزانو درآمده پان عربيسم کند.

طبعاً اپيدمی شدن الگوی مبارزاتی از نوع ايران در خاورميانه آنقدر استعداد داشت تا تمامی بافته های واشنگتن و تل آويو در خاورميانه را پنبه کند، همانطور که کرد و از فردای پيروزی انقلاب اسلامی ايران خاورميانه به استقبال جنبش های رهائی بخشی رفت که اين بار بجای انديشه قوميت عربی خود را مسلح به انترناسيوناليسم اسلام انقلابی کرده بود.

انترناسيوناليستی که از دل آن نمونه های از نوع خالد اسلامبولی و چريک های حزب الله لبنان درآمدند که در کوتاه مدت توانائی خود در مبارزه با سياستهای واشنگتن و تل آويو را به اثبات رساندند.

جرم دوم و سنگين تر جمهوری اسلامی اشغال سفارت آمريکا و به گروگان گرفتن ديپلماتهای واشنگتن در تهران بود.

ورای تبعات حقوقی و سياسی اشغال سفارت آمريکا، اين واقعه در بطن خود از آنچنان ظرفيت و ماهيتی در نظام دو قطبی آن زمان برخوردار بود که توانست موجی از هيجان و سرخوشی را نزد اقشار و توده های رنجيده از سوء سياستهای ايالات متحده در خاور ميانه را مهيا نمايد.

آيت الله خميني با مديريت ذهني اشغال سفارت آمريكا موفق شد تا در حاكميت وقت نظام پولارايز جهاني ، ابتكار عمل را از دست جنبشهاي كمونيستي خارج كرده و خود و انقلاب اسلامي اش را پيشگام تر از كمونيستهائي كه سالها طلايه دار نبرد با امپرياليستها در صف نخست مبارزه بودند ، قرار دهد .

اهميت اين جايگزيني از آن جهت بود كه كمونيستها كه پيش از اين ، سالها در مسير مبارزه شان با جهان كاپيتاليست مدعي افيون بدون دين در تحرک اجتماعی توده ها است! اكنون با قهرماني مذهبي مواجه شده بودند كه بسيار جسورانه تر از آنها به مبارزه با امپرياليستها برخاسته است.

همزمان با آن انقلاب اسلامی با اشغال سفارت آمريکا تمامی ابهت و پرستيژ سياسی ايالات متحده را که طی 40 سال بعد از جنگ جهانی دوم خود را بعنوان مقتدرترين دولت جهان آزاد به دنيا تحميل کرده بود، شکست و راه سومی را برای جوامع ستمديده و مستاصلی که تا قبل از آن تنها مخير به پذيرش ميان دو گزينه ليبرال دموکراسی غرب به رهبری آمريکا و انترسوسياليسم شرق با زعامت شوروی وقت بودند، گشود.

ايالات متحده در تمامی سالهای مُلکداری رهبران جمهوری اسلامی در ورای شروط ثلاثه فوق، مترصد متنبه کردن انقلابيون چموش و به قدرت رسيده در تهران بوده و هست تا به تمامی ملتها و دولتهائی که چشم اميد به پيروزی الگوی جمهوری اسلامی از نوع ايران بسته اند اين درس را بدهد که در نظام بين المللی که قرار است واشنگتن رهبری آنرا عهده داری کند راهی برای اين سرکشی ها نيست و تبعيت از واشنگتن تنها گزينه موجود و مقدور است.

ايالات متحده طی اين مدت کوشيد از طرق مختلف ضمن بالا بردن هزينه زيست سياسی مستقل و سرکش از نوع ايران، انديشه انقلاب اسلامی را بدون روياروئی مستقيم با اين کشور به زانو درآورد.

رويکرد استراتژيک آمريکا با ايران طی دو دهه گذشته اتخاذ سياست « نه جنگ و نه صلح» بوده است.

واشنگتن نه آنقدر ابله بود که تا قبل از پشيمان کردن دولتمردان و مردم ايران از انقلاب اسلامی شان از طريق فشار های اقتصادی و سياسی و به زانو درآوردن آنها با حکومت تهران از در صلح و آشتی دربيآيد و نه آنقدر بی تجربه که با جنگ مستقيم با ايرانی که همه اصول و مواضع انقلابی خود را حفظ کرده اعتبار و منزلت آنرا بعنوان کشوری مظلوم و در عين حال برخوردار از حقانيت و مشروعيت نزد کشورها و ملتهائی که چشم اميد به مدل حکومتی سازش ناپذير با منويات ايالات متحده دوخته اند، افزايش داده و رسميت بخشد.

قطعاً صلح با ايران زمانی در دستور کار ايالات متحده قرار خواهد گرفت که اين کشور توفيق آنرا پيدا کند تا با اتخاذ سياستهای انقباضی خود حکومت انقلابی ايران را با اعمال فشارهای اقتصادی و امنيتی و روانی و سياسی از درون دچار استحاله و خستگی شهروندان کرده و در چنين حالتی است که می تواند به سياق صلح کمپ ديويد از جمهوری اسلامی و انديشه اسلام انقلابی اش بعنوان سمبل نافرجامی گزينه های مستقل از پارادايم های تجويزی ايالات متحده، نعشی ساخته و نزد اميد بستگان به اين انقلاب معرکه گردانی کند.

صلح واشنگتن با ايران قبل از تنبّه و ابراز ندامت و پشيمانی ايران مؤيد پيروزی جمهوری اسلامی در تحميل موجوديت مستقل و ناسازگار خود به دولتمردان واشنگتن بود.

همچنين واشنگتن بعد از تجربه سنگين کودتای 28 مرداد سال 32 به اندازه کافی از حماقت سياسی پيشين اش درس گرفته تا مجدداً خود را با حکومتی که همچون مصدق برخوردار از مشروعيت و محبوبيت است، درگير نکند.

طبعاً واشنگتن با تحفظ خاطره و تجربه تلخ کودتای 28 مرداد که منجر به انباشت عميق نفرت ايرانيان از عملکرد مداخله جويانه کاخ سفيد در ايران دهه 50 شد اينک به آن درجه از بلوغ و پختگی رسيده که بار ديگر خود را در سنگر نخست جنگ با ايران قرار ندهد.

تجربه تلخی که علی رغم دادن فرصتی 25 ساله به آمريکا و رژيم کودتائی پهلوی برای گذراندن ماه عسل هائی تاريخی اما در بطن خود ايران و خاورميانه را مستعد بروز جنبش های راديکال اسلامگرايانه کرد.

(تفصيل اين بحث را يک ماه بعد از واقعه يازده سپتامبر در مقاله نفرين بودا منتشره در گلف 2000 آورده ام که طی آن کودتای 28 مرداد و تبعات اجتناب ناپذير آن در خاورميانه در خلال سالهای بعد از انقلاب اسلامی که نهايتاً منجر به مواجهه جهان با اسلام نامتعارف و تروريستی از نوع القاعده گرديد، مورد بررسی قرار گرفته و خوشبختانه در سالجاری نيز مشاهده شد استيفن کينزر در کتاب ارزشمند خود «همه مردان شاه» با بيانی مستند و تاريخی همين مدعا را اثبات کرده است)

دولتمردان واشنگتن با وقوف بر اين واقعيت که گشودن باب جنگ مستقيم با جمهوری اسلامی سرکش! بمعنای تن دادن به بازی دلخواه تهران بود طی دو دهه گذشته خويشتندارانه اهتمام خود را صرف نبرد سياسی و اقتصادی با تهران کردند.

روياروئی مستقيم نظامی آمريکا با انقلاب اسلامی ايران بمعنای پمپ مشروعيت مضاعف به نظامی در تهران بود که مبتنی بر انديشه حاکم بر انقلابش جهان را به دو اردوی استکبار و استضعاف تقسيم کرده و خود نيز متکفل نقش رهبری در جبهه جهان مستضعف شده بود.

بی جهت نيست که دولتهای متعدد مستقر شده در کاخ سفيد طی دو دهه گذشته همواره از تن دادن به دو شرط به ظاهر ساده و بواقع بشدت سخت جمهوری اسلامی ايران جهت بهبود مناسباتشان با ايران استکاف ورزيده اند:

ـ برسميت شناختن جمهوری اسلامی.

ـ عدم مداخله در امور داخلی ايران.

لذا واشنگتن طی تمامی سالهای حيات جمهوری اسلامی کوشيده با اتخاذ سياست خسته و فرسوده کردن بدنه مردمی انقلاب اسلامی ايران از طريق تحريم های اقتصادی بمنظور توزيع گسترده فقر و نابسامانی اقتصادی، ظرفيتهای آرمانی و انقلابی و مردمی انقلاب ايران را به زانو درآورد.

همزمان با اين رويکرد کلی، واشنگتن و تل آويو متحداً کوشيدند در فاز نخست مقابله با انقلاب ايران از طريق استقبال از جنگ تمام عيار دولت بعثی حاکم بر عراق با ايران، همزمان دو هدف استراتژيک خود را تامين نمايد.

واشنگتن هر چند در خلال صلح نامه کمپ ديويد موفق شده بود دولتهای عرب را مجاب به سازش با اسرائيل کند اما ازاين نکته نيز غافل نبود که اعراب در ورای اين معاهده صلح دچار بغض و سرشکستگی تشخص عربی شان شده اند و پان عربيسمی که در خلال سه دهه نبرد با اسرائيل مايه فخر و مباهات دولتهای عربی بود اکنون بدون تحصيل کمترين پيروزی ايشان را نزد خود و ملتهايشان سرافکنده کرده.

واشنگتن و تل آويو هوشمندانه بمنظور جبران غرور ملی شکست خورده و جريحه دار شده اعراب، توانستند ضمن تشويق و هدايت اين پتانسيل سرشکسته به نبرد با جمهوری اسلامی ايران از طريق يک کشور عرب (عراق) اولاً مفری برای جبران و التيام اين غرور شکسته شده در جريان صلح کمپ ديويد بوجود آورند و ثانياً با مشغول کردن حکومت نوپای تهران در جبهه های جنگ، توانهای مالی و اقتصادی و صنعتی و ظرفيتهای انقلابی جمهوری اسلامی را در راستای تامين هدف کلی و استراتژيک خود مستهلک سازند.

طبعاً نبرد با مجوسان! برای اعرابی که با توسل به انديشه پان عربيسم می توانستند غرور ملی شکسته شده شان در کمپ ديويد را در نبرد با ايران عجم بازسازی کنند مسکن مناسبی بمنظور اعاده تفاخر عربی بود.

تجمع قريب به اتفاق جميع دولتهای عربی در پشت سر رژيم صدام حسين در خلال جنگ با ايران مؤيد موثر بودن غرور درمانی تجويز شده واشنگتن و تل آويو در اين جنگ 8 ساله بود.

خصوصاً آنکه ماحصل اين جنگ در هر حالتی به نفع آمريکا و اسرائيل بود.

نخست آنکه بعد از تسليم مصر در کمپ ديويد بعنوان قدرتمندترين کشور در مجموعه کشورهای عرب، عراق دومين قدرت منطقه ای اعراب بود که می توانست موجبات دلنگرانی اسرائيل را فراهم آورد.

لذا از طريق ترغيب حکومت بغداد به نبرد با تهران نخست تتمه ظرفيتها و توانمنديهای نظامی و اقتصادی دومين کشور قدرتمند جهان عرب را از ميان می بردند و متعاقباً موفق می شدند تتمه توانمنديها و ظرفيتهای ايدئولوژيک ناسيوناليسم عرب را نيز در مصاف با ايران به استهلاک بکشانند.

اين نکته از آنجهت حائز اهميت است که فرجام آرمانی جنگ تهران و بغداد برای تل آويو و واشنگتن پايان با حاصل جمع صفر بود.

همانطور که در خلال جنگ مزبور هنری کيسينجر استراتژيست زبده آمريکائی تصريح می کرد که:

ما بايد آنقدر به عراق کمک کنيم که ايران نتواند آنرا شکست دهد و به اندازه ای هم کمک کنيم که نتواند ايران را شکست دهد.

در واقع هدف استراتژيک واشنگتن و تل آويو در جنگ مزبور ايجاد توازن ضعف ميان دو حکومت تهران و بغداد بود.

هر چند مجموعه اهداف تعريف شده آمريکا و اسرائيل در جنگ ايران و عراق بالنسبه تامين شد اما نکته ای که دولتمردان دو کشور از پيش بينی آن عاجز مانده بودند، بازی جديد ايران بعد از جنگ و اقدام غير منتظره عراق در سال 90 بود.

صدام حسين که در خلال جنگ با ايران با تکيه بر شعارهای اولترا پان عربيستی توانسته بود موجی از هيجان و غرور را در بدنه ارتش و حکومت خود خلق نمايد با پايان جنگ با حاصل جمع صفر اکنون روحيتاً مواجه با توقعات فزاينده و مطالبات معوق مانده ای شده بود که در خلال جنگ با ايران رهبری فکری و عقيدتی آنرا عهده داری می کرد.

چاپ نقشه عراق بزرگ به انضمام خوزستان ايران و نامگذاری عربستان بر اين استان ايرانی حداقل هدف آرمانی صدام در نبرد خود با ايران بمنظور رفع مشکل تاريخی اين کشور در بدست آوردن ساحلی قابل اعتنا در خليج فارس بود.

حمله ناباورانه سال 90 رژيم عراق به کويت طبيعی ترين واکنش روانی صدام حسين بمنظور جبران شعارهای اولترا پان عربيستی وی در خلال جنگ با ايران و تامين ساحل مورد نيازش در ازای عدم توفيق اش در تصرف خوزستان ايران بود.

هر چند صدام بهای گزافی برای اين اشتباه استراتژيک و روانی خود پرداخت اما ايالات متحده آمريکا نيز متوجه اشتباه استراتژيک خود در رها کردن صدام ناکامياب در جنگ با ايران شد.

از سوی ديگر پذيرش قطعنامه 598 شورای امنيت توسط ايران و تشبيه آيت الله خمينی رهبر فقيد جمهوری اسلامی ايران از اين اقدام تحت عنوان نوشيدن جام زهر دولتمردان واشنگتن را متقاعد به زانو درآوردن انقلاب اسلامی خمينی کرده بود.

ليکن اقدام غير قابل انتظار آيت الله خمينی در صدور فتوای ارتداد سلمان رشدی در فردای پايان جنگ واکنش حاذقانه ای از جانب آيت الله بود که توانست بار ديگر خود و انقلاب اسلامی اش را بر تارک اقبال افکار عمومی مسلمانان جهان ، خصوصاً خاورميانه بنشاند.

هر چند بازتاب اين فتوا برای ايران در جهان غرب منفی بود اما نکته محوری آنجا بود که خمينی هيچوقت اعتنائی به جهان غرب و تفکرات ليبرال دمکراسی نداشت.

وی از ابتدا زمين بازی خود را در ميان مسلمانان قرار داده بود و مانند يک سياستمدار زبده موفق شد با صدور اين فتوا ضمن آنکه موجی از حمايت، محبوبيت و اشتياق را نزد مسلمانانی که همواره توسط جهان غرب تحقير شده بودند برای خود و انقلابش فراهم آورد، بار ديگر انقلاب اسلامی ايران را بعنوان سنگر خط اول مبارزه با جهان استکبار در کانون توجهات توده های مسلمان منطقه، قرار دهد.

بی جهت نبود که هنری کيسينجر در تحليل اين اقدام آيت الله گستاخانه اظهار داشت:

« خمينی برای ما بمثابه گاوی خشمگين بود که در زمين مبارزه همآورد طلبی می کرد و ما کاری که با وی کرديم آنبود که مستقيم با وی درگير نشديم و تنها کوشيديم عرصه همآورد طلبی اش را تنگ و تنگ تر کرده تا آنکه بالاخره شاخ اين گاو خشمگين به ديواره های ميدان گير کرد که همان پذيرش قطعنامه 598 بود اما وی در آخرين واکنش دم خود را تکان داد که همان فتوای ارتداد سلمان رشدی بود»

تعبير کيسينجر از عملکرد خمينی هر چند برای علاقه مندانش اهانت آميز بود اما تاثيری در موفقيت عمل آيت الله نداشت و وی هر چند با فاصله اندکی بعد از صدور اين فتوا چشم از جهان فرو بست اما اين توفيق را يافت تا خاطره خود را بعنوان رهبری سازش ناپذير و اصولگرا در حافظه دوستان و دشمنانش ثبت نمايد.

بعد از فوت آيت الله خمينی، جمهوری اسلامی و رهبران آن ميراث دار انقلابی بودند که بر شانه ها و شاکله فکری و سياسی خمينی بنا شده بود و اين ميراثی بود که با حفظ شعائر و اهداف خود کماکان در کانون تخاصم تل آويو و واشنگتن قرار داشت.

ايالات متحده کمافی السابق ضمن اجتناب از روياروئی مستقيم با ايرانی انقلابی می کوشيد با حربه تحريم های اقتصادی فشار اصلی را بر بدنه مردم در ايران بمنظور خسته و مستاصل کردن ايشان و نااميد شدنشان از حکومت منبعث از انقلاب اسلامی وارد آورد.

در همين مقطع بود که هاشمی رفسنجانی سياستمدار پراگماتيسم ايران با تصدی کرسی رياست جمهوری و معرفی کابينه ای تکنوکرات کوشيد با تقويت زير ساختهای اقتصادی ايران به مصاف نبرد اقتصادی با ايالات متحده برود.

هاشمی از ابتدای زمامداری خود در کاخ رياست جمهوری در مقام پاسخ به جناح چپ مذهبی ايران که طلايه دار شعار صدور انقلاب بودند بی پروا اظهار می داشت که بهترين شيوه صدور انقلاب ايران بجای ماجراجوئی در بيرون مرزها، ارائه الگو و مدلی موفق و پيشرفته از ايران به جهان اسلام است.

وی به همين منظور کوشيد با بازگرداندن مسير انقلاب اسلامی به قبل از جنگ با عراق و تقويت و بازسازی زيرساختهای اقتصادی نابود شده طی 8 سال گذشته، استهلاک ناخواسته کشورش در هزينه های جنگ را مرتفع سازد.

هاشمی طی دو دوره رياست جمهوری خود تقريباً موفق شد به جميع شاخصه های رشد اقتصادی مطمح نظر خود در دو برنامه توسعه اقتصادی اعلام شده اش نزديک شود اما وی با تکيه صرف به الگوی توسعه اقتصادی و بی اعتنائی به توسعه هم زمان سياسی عملاً با دست خود در تله ای افتاد که در دوم خرداد 76 و با روی کار آمدن اعجاب آور سيد محمد خاتمی خود را نشان داد.

الگوی توسعه اقتصادی که هاشمی رفسنجانی برای جمهوری اسلامی تجويز کرد عمدتاً ناظر بر توسعه سخت افزاری جامعه بسامان بود و وی با ناديده انگاشتن نرم افزار مورد نياز جامعه و عدم توجهش به توقعات فزاينده منبعث از رشد سخت افزاری جامعه، عملاً موجبات رشد نامتوازن جامعه شهروندی ايران را فراهم کرد.

هاشمی در حالی موفق شده بود آمار دانشجو و دانشگاه را در ايران رشد قابل افتخاری دهد که هم زمان بدليل بی اعتنائی اش به توسعه سياسی همان جوانان وارد به دانشگاه شده بدليل عدم وجود فضای باز برای ابراز وجود و اظهار نظرشان از خرداد 76 ببعد با اقبال هيستريک به خاتمی خصمانه ترين مواضع را عليه وی گرفتند.

همچنانکه علی رغم ايجاد و گسترش فرهنگسراهای متعدد و لوکس برای جوانان و زنان در دوران رياست جمهوری وی، بدليل واگذاری دو وزارتخانه ارشاد و کشور به جناح محافظه کار ايران و اعمال سياستهای آمرانه و تنگ نظرانه و برخوردهای خشن و انقباضی اين جناح در عرصه فرهنگ و سياست با جوانان و زنان همين دو قشر بيشترين اقبال را به خاتمی بعنوان دهان کجی به جناح حاکم در جريان انتخابات رياست جمهوری سال 76 از خود نشان دادند و خصمانه ترين مواضع را با هاشمی پيدا کردند.

دل چرکينی بخش قابل توجهی از قشر جوان کشور نسبت به جناح محافظه کار و ناتوانی کابينه خاتمی برای تامين توقعات فزاينده جوانان در کنار کارشکنی های متعدد جناح محافظه کار ايران طی دوران رياست جمهوری خاتمی خصوصاً بعد از انتخابات نهم اسفند سال 81 و عدم مشارکت گستره شهروندان ايرانی در اين انتخابات اين اميد را نزد واشنگتن و اسرائيل فراهم کرد که نتيجه دو دهه تحميل سياستهای رياضت کشانه به جمهوری اسلامی اکنون به بار نشسته و انقلاب سازش ناپذير خمينی اکنون از درون از هم گسيخته و بزانو درآمده است.

اين در حاليست که پنج سال پيش از اين خاتمی در ابتدای زمامداريش در اقدامی هشيارانه از طريق مصاحبه با شبکه خبری CNN و ابراز دلجوئی از مردم آمريکا بواسطه اشغال سفارت اين کشور در سال 58 موفق شد برای نخستين بار ميان واشنگتن و تل آويو ايجاد فاصله به نفع خود کرده و با ترغيب افکار عمومی آمريکائيان به نفع ايران انگيزه اوليه را برای نزديکی دولتمردان واشنگتن با ايران را فراهم آورد.

سخنرانی مادلين آلبرايت و ابراز ندامت تلويحی وی بواسطه مباشرت دولت وقت کاخ سفيد در کودتای 28 مرداد را می توان پاسخی جدی اما ناکافی در استقبال آمريکائيان از بهبود مناسباتشان با ايران تلقی کرد.

اين اقدام خاتمی هر اندازه هشيارانه بود به همان اندازه هم برای طرف اسرائيلی مخاطره آميز به حساب می آمد تا جائيکه با منطق تل آويو به درستی خاتمی يک فتنه برای اسرائيلی ها محسوب می شد.

تل آويو طی دو دهه گذشته کوشيده بود با منتسب کردن کليه اقدامات تروريستی در خاورميانه به ايران چهره ای زشت و عبوس از جمهوری اسلامی نزد افکار عمومی غرب و بخصوص شهروندان آمريکا فراهم آورد و حال خود را مواجه با کسی می ديد که به نمايندگی از ايران و با شعار جهان پسند «گفتگوی تمدنها» و برآمده از آراء دموکراتيک و ميليونی قاطبه ايرانيان طلايه دار چهره ای رحمانی از دين و جمهوری اسلامی در نظام بين الملل شده بود.

طبعاً اين ويژگی ها به اندازه کافی به اسرائيل انگيزه می داد که همه همت خود را صرف امداد رسانی به پروژه شکست خاتمی کند.

لذا از زمان روی کار آمدن خاتمی نوعی وحدت رويه و نظر نانوشته ميان مخالفين افراطی خاتمی در جناح بندی داخلی ايران با دولتمردان اسرائيل قابل رويت بود.(تفصيل اين همنوائی را در مقاله پيچک انحراف آورده ام)

حادثه تروريستی يازده سپتامبر فرخنده ترين عامل! در تغيير صفحه شطرنج سياسی به نفع دولت تل آويو بود.

تا قبل از حادثه يازده سپتامبر کليت اقدامات تروريستی در خاور ميانه منحصر به تحرکات ايذائی گروه های شبه نظامی بعضاً فلسطينی می شد که طی عمليات های خود اهداف نظامی يا غير نظامی اسرائيل را مورد حمله قرار می داد.

طی اين مرحله هر چند ايالات متحده همواره همدردی خود را با تل آويو ابراز می کرد اما مجموعاً تحرکات واشنگتن در راستای مبارزه با تروريسم بين الملل منحصراً محدود به اقدامات سياسی و اقتصادی بود.

تنها بعد از ظهور پديده اسامه بن لادن و تهاجمات مستقيم تروريستی سازمان تحت امر وی به اهداف آمريکائی بود که تدريجاً واشنگتن نيز راساً از ناحيه تروريسم زخم برداشت.

اما تا قبل از حادثه يازده سپتامبر عموم اقدامات تروريستی بن لادن عليه واشنگتن در اهداف سياسی خارج از قاره آمريکا اعريف و عملياتی می شد.

عملياتهائی نظير انفجار در کنيا و نايروبی عليه سفارتخانه های ايالات متحده که مجموعاً اين عملياتها نتوانسته بود آستانه صبر دولتمردان کاخ سفيد را لبريز نمايد.

با وقوع حادثه يازده سپتامبر بود که واشنگتن اينک خود را مواجه با عمليات تروريستی عظيم و آن هم در درون خانه اش مشاهده کرد.

از همين تاريخ بود که مبارزه آمريکا با تروريسم بين الملل از دستور کار سياسی واشنگتن خارج و در برنامه نظامی گسترده اين کشور قرار گرفت.

هر اندازه که اثبات مستند دست داشتن دولت اسرائيل در مباشرت عمليات يازده سپتامبر سخت بنظر می رسد اما در يک نکته نمی توان ترديد کرد و آن بهره مند شدن خارج از توقع دولت اسرائيل از تبعات ورود مستقيم آمريکا در نبرد نظامی با پديده تروريسم بين الملل بود.

تا پيش از يازده سپتامبر، واشنگتن تا سر حد دلجوئی و خاصه خرجی از دُردانه سياسی اش در خاورميانه اقدام به حمايت سياسی از اسرائيل در مقابل عملياتهای تروريستی عليه اين کشور می کرد.

اما صرف نظر از ماهيت بانی يا بانيان حادثه يازده سپتامبر نتيجه سياسی اين عمليات حائز اهميت بود که خرسهای آمريکائی را از جنگل به دشت کشاند و دولت نئو محافظه کار مستقر در کاخ سفيد را با لشگرکشی به بيرون مرزهای قاره آمريکا از سوئی مبدل به هدفی در دسترس برای تروريستها کرد و از سوئی ديگر با عزم جدی نظامی واشنگتن برای مبارزه با تروريسم بين الملل اکنون اين دولت اسرائيل بود که می توانست پشت سر متحد قدرتمند خود سنگر گرفته و تنها با چرخاندن انگشت اشاره خود به سوی اهداف مورد نظرش،کانونهای تهاجم ارتش آمريکا را نشانه گذاری کند.

اين نکته نيز قابل تامل است که بر خلاف جميع تحرکات منتسب به تروريست شده در خاورميانه که عموماً برخوردار از يک گويش مشترک ضد صهيونيستی بوده اند، سازمان تروريستی القاعده تا کنون کمترين موضع جدی و خصومت ورزانه ای با اسرائيل و سياستهای اسلام ستيزانه اش نداشته و بعضاً تمامی بغض و نفرت خود را متوجه آمريکائيان کرده است.

چشم پوشی غير قابل توجيه القاعده نسبت به اسرائيلی که مخرج مشترک عموم گروه ها و سازمانهای نظامی و شبه نظامی منتسب به تروريستها در خاورميانه اند خود مؤيدی بر رقت خلوص انگيزه اسلام خواهانه اين سازمان مشکوک است.

در مجموع بعد از عزم واشنگتن بر مبارزه نظامی و مستقل خود با پديده تروريسم بين الملل از ابتدا اسرائيلی ها با سماجت بسيار کوشيدند کاخ سفيد را ترغيب به تهاجم به کانون اصلی فتنه در تهران نمايند!

برخلاف واشنگتن ، برای اسرائيل دولت طالبان درافغانستان و رژيم صدام حسين درعراق حائز اولويت جهت برخورد نظامی نبودند.

از نظر اسرائيل سر فتنه در تهران و حکومت مستقر در آن است که از سال 57 با الگو و اپيدمی کردن شيوه مبارزاتی منبعث از اسلام انقلابی، روحيه و ظرفيت نوين و نشاط آوری را در جنبش های سلطه ستيزانه منطقه رها کرده بود.

اما بر خلاف اسرائيل دولتمردان کاخ سفيد بنا برهمان سياست « نه جنگ و نه صلح» کمتر تمايل داشتند با جمهوری اسلامی که علی الظاهر در منطقه استبداد زده خاورميانه برخوردار از وجوه پر رنگی از دمکراسی بوده و رئيس جمهوری منتخب و محبوب سکاندار امور اجرائی آنست، وارد فاز برخورد نظامی شوند.

هدف استراتژيک واشنگتن در مواجهه با ايران همواره فروپاشی از درون با اعمال سياستهای رياضت کشانه اقتصادی بمنظور شکستن اسطوره انقلاب ايران نزد جوامع و توده هائی در خاورميانه بوده که از سال 57 تا کنون چشم اميدشان به موفقيت سلوک نوين اين حکومت طغيانگر در مقابل سياستهای ديکته شده ايالات متحده است.

واشنگتن زمانی انگيزه لازم برای پايکوبی بر جنازه جمهوری اسلامی را دارد که اين متوفی يا کشته شده و يا مُرده باشد!

حمله نظامی به ايران قبل از عدول از مواضع ساختار شکنانه تهران در مقابل نظم مطلوب آمريکائی و کرنش در مقابل کاخ سفيد ، هر چند با تضمين صد در صدی شکست قطعی و سقوط رژيم ملايان حاکم بر تهران همراه باشد نزد جنبش عظيم به حرکت درآمده اسلام خواهانه در جهان اسلام بمعنای شهيد کردن انقلاب ايران است.

دولتمردان کاخ سفيد نيز بخوبی بر اين نکته واقفند که فرجام جمهوری اسلامی چنانچه منجر به شهادت از اين نوع نزد مسلمانان منطقه شود نه تنها مشکل ساختاری ايالات متحده را حل نخواهد کرد بلکه شهادت حکومت از نوع جمهوری اسلامی ايران خود مبدل به انگيزه ای قوی برای ديگر ملتها و کشورهای اسلامی شده تا با الگو پذيری از انقلاب اسلامی و قطعيت يافتن عزمشان در درستی سلوک حکومتی مدل ايران، راه طی شده اين حکومت را پی گيری نمايند.

گزينه مطلوب برای واشنگتن مُردن حکومت ايران از طريق عدول از اصول اعلام شده اش و اثبات به زانو درآمدن آن در مواجهه با آمريکا است و يا کُشتن اين حکومت از طريق حمله نظامی بعد از فقد مشروعيت داخلی و خالی شدن پشت اين حکومت از حمايتهای مردمی است.

در همين چارچوب نيز بود که بدنبال حضور کمرنگ شهروندان ايران در انتخابات نهم اسفند ماه سال 81 ، بزاق دهان جنگ سالاران ايالات متحده بشدت تحريک شد و با اطمينان خاطر بلافاصله بعد از اين انتخابات کم فروغ در ايران به عراق حمله نظامی کردند.

ايالات متحده قبل از گرفتن تضمين های لازم هرگز حاضر نبود توازن قوای منطقه ای در خليج فارس را با حمله نظامی به عراق و سقوط رژيم صدام حسين به نفع جمهوری اسلامی ايران بر هم بزند.

تحليل واشنگتن در حمله مزبور می توانست از اين اطمينان برخاسته باشد که با توجه به انتخابات کم فروغ نهم اسفند در ايران مردم اعتماد خود را از حکومت ملايان سلب کرده اند، لذا اکنون زمان مناسبی است که با يکسره کردن تکليف رژيم عراق بدون دلنگرانی از بر هم خوردن توازن قوا در منطقه بلافاصله با جمهوری اسلامی تنها مانده از شهروندانش، وارد نبرد نظامی شده و با کُشتن حکومت ملايان در مقابل آغوش های گشاده شهروندان ايرانی و هلهله ايشان برای ورود سربازان آمريکائی حساب خود را با دو دهه بحران منبعث از انقلاب ايران در خاورميانه تسويه می نمايند.

اما دو عامل ناديده انگاشته منجر به نافرجامی رويای کاخ سفيد شد.

نخست آنکه واشنگتن در حمله نظامی خود به عراق بر اين تصور بود که همانند پياده کردن نيروهای نظامی اش در بندر نُرماندی طی جنگ جهانی دوم که با استقبال شهروندان فرانسوی روبرو شدند، در عراق نيز با پياده شدن نخستين گروهان سربازان آمريکائی در بندر ام القصر مردم عراق به استقبال آغوش گشايانه ايشان خواهند آمد.

وقوف تحليل گران سياسی کاخ سفيد ازشدت نفرت مردم از صدام حسين ايشان را به اين تصور رسانده بود اما آنچه که در تحليل و درک آمريکائی ها مغفول ماند، نفرت هم زمان مردم عراق از اشغال نظامی کشورشان در مقابل استبداد همه جانبه رژيم صدام بود.

نفرتی که چنانچه با غفلت آمريکائی ها مواجه شود متدرجاً از اين ظرفيت برخوردار است تا در ميان مدت از پروژه اشغال نظامی عراق سناريوئی نظير تراژدی افغانستان برای ارتش اشغالگر شوروی پديد آورد.

عامل دومی که منجر به تعلل کاخ سفيد در حمله نظامی به ايران بعد از عراق می شد، نافرجامی اغتشاشات دانشجوئی تابستان گذشته در ايران بود.

واشنگتن از آغاز اين اغتشاشات حريصانه چشم انتظار ثمردهی يک خيزش همه جانبه در ايران بر عليه حکومت ملايان بود.

ليکن نافرجامی اين اغتشاشات کور بلافاصله اين هشدار را به آمريکائيان داد که بر روی اسب بازنده شرط بندی نکنند.

در همان مقطع بود که علی رغم تبليغات گسترده اپوزيسيون برانداز خارج از ايران بر روی سالگرد حادثه تراژيک 18 تير و فراخوان گسترده ايشان برای تظاهرات عليه رژيم ، کالين پاول وزير امور خارجه آمريکا بلافاصله بعد رويت فقدان لقمه ای دندان گير از اغتشاشات تهران، طی سخنانی صراحتاً اعلام کرد:

«آمريکا می تواند از اعتراضات جوانان ايرانی حمايت کند، ولی بايد به خاطر داشته باشد که رييس جمهوری ايران آزادانه انتخاب شده است و ما نبايد در يک "دعوای خانوادگی" دخالت کنيم»

پاول در حالی اين اظهارات را مطرح می کرد که يک هفته پيشتر «کونداليزا رايس» مشاور امنيتي كاخ سفيد، طی ديدار با مقامات انگليسي درلندن گفته بود:

«اگر دولت‌هاي اروپايي، انگيزه‌اي براي همكاري با آمريكا ندارند، واشنگتن به طور يكجانبه عليه ايران و كره شمالي اعلان جنگ خواهد كرد»

(در مقاله شطرنج سه نفره با تفصيل بيشتری اين موضوع شکافته شده)

دو عامل فوق به اندازه کافی اين توان را داشتند تا سياستگذاران ايالات متحده را متقاعد به معلق کردن پروژه کشتن حکومت مستقر در ايران نمايند.

پروژه دادگاه آرژانتين و دستگيری سليمان پور سفير سابق ايران در بوينس آيرس به اتهام مشارکت در انفجار مقر يهوديان در آرژانتين هم زمان با اعمال فشار آمريکا بر ايران از کانال آژانس بين المللی انرژی اتمی، مؤيد تغيير فاز مبارزه واشنگتن با ايران از فاز نظامی به فاز مبارزه سياسی است.

ظاهراً واقعيات موجود منطقه ايالات متحده را مجدداً مجاب کرد که راه بهداشتی تر مبارزه با ايران همان ايزوله کردن اقتصادی و سياسی ايران در سطح بين المللی است تا با مرگ طبيعی (فروپاشی ناشی از خسته شدن شهروندان ايرانی از حکومت قاصر از تامين مطالبات اوليه شهروندی شان) از شّر اين عنصر چموش خلاص شود.

فشار سنگينی که ايالات متحده از طريق آژانس بين المللی انرژی اتمی طی يک ماه گذشته بر روی ايران بمنظور امضای خارج از نوبت پروتکل الحاقی NPT گذاشته است، را می توان مقدمه و تمهيد اوليه برای کشاندن پای ايران به شورای امنيت سازمان ملل و تصويب تحريم های اقتصادی گسترده و همه جانبه عليه ايران بمنظور تامين همان هدف ميراندن حکومت ايران از درون تلقی کرد.

اصرار نابردبارانه واشنگتن مبنی بر امضای بدون قيد و شرط پروتکل الحاقی NPT در ضرب الاجل تعين شده توسط جمهوری اسلام مؤيد زيرکی و تصميم حساب شده سياستگذاران کاخ سفيد در برخورد با ايران است.

همه اصرار واشنگتن در اين مورد بخصوص را بايد در اين نکته جستجو کرد که آمريکائيها مايلند بدين ترتيب نفس امضای پروتکل مزبور را از قواره های طبيعی خود بسيار بزرگتر نشان داده و امضای آن توسط ايران را در افکار عمومی همچون قطعنامه 598 شورای امنيت نوشاندن! جام زهر تداعی کنند.

ظاهراً همه تلاش واشنگتن آنست که برای امضای پروتکل مزبور در ضرب الاجل تعيين شده شخص رهبری جمهوری اسلامی را به واکنش وا دارد و از اين طريق در صورت مجاب و مجبور کردن ايشان به امضای پروتکل مزبور اين اقدام را نوشاندن جام زهر دوم به ايران عنوان کرده و با تعزيه گردانی اين نمايش به زانو درآمدن جمهوری اسلامی را به افکار عمومی مسلمانان بفروش برسانند.

بديهی است در صورت عدم موافقت شخص رهبری جمهوری اسلامی ايران با امضای پروتکل مزبور باز اين واشنگتن است که موفق خواهد شد تا با اعمال تحريم های اقتصادی بيشتر و سنگين تر عليه ايران از طريق کشاندن مسئله انرژی هسته ای ايران به شورای امنيت، شخص آيت الله خامنه ای را نزد شهروندان ايرانی مسئول مستقيم تحميل رياضتهای اقتصادی بيشتر و مضايقه های سياسی در کشور معرفی کند.

ظاهراً رهبران جمهوری اسلامی دست آمريکائی را را در اين بازی جديد خوانده اند و آيت الله خامنه ای تاکنون با سکوت خود در قبال جنجال اتمی مزبور تن به اين بازی نداده.

سخنرانی هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه 21 شهريور و تبيين راهکار قانونی امضای پروتکل مزبور بر اساس قانون اساسی ايران مُبين هوشياری ملايان حاکم بر ايران در مقابل طرف مقابلشان در کاخ سفيد است.

هاشمی در آن سخنرانی بوضوح صورت قضيه را برای آمريکائيها ترسيم کرد و تلويحاً به ايشان فهماند اميدی به موفقيت در اين سناريوی جديد نداشته باشند.

مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران امضای هر گونه قرار داد خارجی منوط به تصويب آن در پارلمان ايران است.

هاشمی نيز در سخنرانی نماز جمعه تفصيلاً به اين نکته اشاره کرد و گفت:

«انصافاً اين جريانی كه الان در وين می گذرد يك افتضاحی برای قدرتمندان دنيا و برای مجامع بين المللی است ... شما ببينيد چقدر اينها گستاخ و پررو هستند و چقدر با اصول مسلم مصوب مجامع بين المللی بی اعتنا هستند ، بحث سر اين است كه الان در آنجا دارند فشار می آورند كه ايران اجبارا ، فورا پروتكل الحاقی را امضا و اجرايی كند ، حالا ببينيد اين پايه اش چيست و چقدر نادرست است و چقدر آبروريزی برای كشورهای بزرگ و برای خود سازمان انرژی هسته ای است اولا پذيرفتن پروتکل الحاقی اجباری نيست ... شكل قانونی آن هم در مقدمه اش نوشته شده كه اگر كسی خواست بپيوندد مذاكره را شروع می كند بايد با مسئولان آنجا مذاكره كنيم و ببينيم نفعش برای ما چيست ضررش چيست ، آنها چه تعهدی دارند ، ما چه تعهدی داريم ، اين را بررسی كنيم ، اگر مصلحت ديديم كه به نفع مان بود امضا كنيم و بپيونديم وقتی خواستيم بپيونديم سه مرحله دارد يعنی بعد از اينكه مذاكره كرديم و تشخيص داديم كه خوب است بپيونديم اول نماينده ما در آنجا امضا مي كند ، بعد كه امضا شد ، بيايد در دولت ، دولت بررسی می كند اگر دولت هم پسنديد و وزرا رای دادند تبديل به لايحه می شود، لايحه هم بعد به مجلس می رود ، نمايندگان مجلس بحث می كنند تا ببينند درست است يا نيست اگر آنها هم پسنديدند و رای دادند به شورای نگهبان می رود اگر شورای نگهبان ديد با قانون اساسی و شرع مخالفتی ندارد تائيد می كنند ، اگر مخالف بود و مجلس نتوانست اصلاح كند به مجمع (تشخيص مصلحت) می آيد آن موقع مجمع نگاه می كند كه مصلحت كشور چيست ، بپذيريم يا نپذيريم ، اين مراحل در كشور ما طبيعی است و هيچ كس هم حق ندارد كه هيچ يك از اينها را حذف كند يعنی اگر هر مرحله ای حذف شود ، آن كسی كه حذف كرده می شود او را به زندان برد و محاكمه اش كرد كه چرا به قانون عمل نكرده ای ، اينها قانون اساسی ما را مي دانند ،حالا آنجا نشسته اند دارند قطعنامه می نويسند كه ايران بايد فورا اين را امضا كند ... ديگر از اين زورگويی ، در عهد بوق هم اينجوری به كسی زور نمی گفتند ، در عهد استعمار هم به كسی اينقدر زور نمی گفتند ، هيچ رژيمی حاضر نيست چنين فرمان هايی را ببرد ، آن انقلاب اسلامی كه ازاول ثابت كرده كه يك كلمه زور نمی گويد و حتي راضی نيست كه شما به ديگران زور بگويد ، ما اصلا يكی از اهداف انقلابمان اين بود ، كه با اين بازيهای قلدرمابانه مبارزه كنيم و همه جا تا بحال عمل كرده ايم»

صرف نظر از منطق حقوقی مستتر در اظهارات هاشمی رفسنجانی نکته ای که واشنگتن را در ملزم کردن ايران به امضای اين پروتکل، دچار تناقض و اشکال می کند آنست که ايالات متحده از آغاز اعلان نبرد جهانی اش با تروريسم همواره در برخورد با ايران ضمن تاکيد بر حاکميت دو گانه انتخابی و انتصابی در ساختار قدرت ايران و اعلام حمايت ظاهری با جناح انتخابی و اصلاح طلب، جناح انتصابی حکومت ايران را مورد شماتت و سرزنش قرار داده است.

اکنون همين موضع، ايالات متحده آمريکا در تنگنای حقوقی و قانونی قرار داده و موجبات تقويت موضع جمهوری اسلامی در امضای يا عدم امضای پروتکل مزبور را فراهم آورده است.

چنانچه دولتمردان ايران در ضرب الاجل تعيين شده برای امضای پروتکل الحاقی نظر مساعد خود مبنی بر امضای سند مزبور را اعلام کنند، همانطور که هاشمی رفسنجانی گفته بايد امضاء اين پروتکل به تصويب همان مجلسی در ايران برسد که به اعتراف مکرر دولتمردان آمريکا در انحصار جناح انتخابی حکومت ايران است که علی الظاهر واشنگتن نيز مؤيد آن بشمار می رود.

حال چنانچه همين مجلس انتخابی، امضای پروتکل الحاقی را به رسميت نشناسد، تله ای که قرار بود دامن گير جناح انتصابی و رهبری کل جمهوری اسلامی شود توسط اصلاح طلبان انتخابی از بين خواهد رفت و چنانچه همين پارلمان نيز اين امضا را به تصويب برساند باز هم مقصود واشنگتن از نوشاندن جام زهر به رهبری ايران حاصل نخواهد شد و دولتمردان جمهوری اسلامی به راحتی با استناد به سير قانونی تصويب يا عدم تصويب اين پروتکل در کريدورهای قانونی کشور می توانند اعتبار وجوه پارلمانتاريستی حکومت خود را به رخ افکار عمومی دنيا بکشانند!

طبعاً در چنين حالتی ايالات متحده نيز نمی تواند مخالف يا مانع مسير حرکت دموکراتيک و پارلمانتاريستی تصويب يک مصوبه توسط مجلسی شود که علی الظاهر برخوردار از برسميت شناخته شدن توسط خود دولتمردان کاخ سفيد نيز هست.

اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که شدت چالش اتمی موجود ميان ايران و آمريکا هر اندازه که اوج بگيرد فرجام نهائی آن نسبت مستقيمی نيز با آوردگاه انتخابات پارلمانی زمستان پيش رو در ايران دارد.

طبعاً حضور يا عدم حضور گسترده ايرانيان در انتخابات مزبور تعيين کننده سنگينی

وزن هر کدام از طرفين در تهران و واشنگتن است.

چنانچه در انتخابات مزبور ايرانيان همچون انتخابات نهم اسفند سال گذشته، حضوری کمرنگ داشته باشند، واشنگتن با تلقی زوال مشروعيت و حمايت مردمی جمهوری اسلامی ايران با قوت و اعتماد بنفس بالاتری ترفندهای خود عليه ايران را تعقيب خواهد کرد و در غير اينصورت اين دولتمردان جمهوری اسلامی هستند که يکبار ديگر فرصت آنرا می يابند، با استناد بر مشروعيت و برخورداری از حمايت مردمی ضمن فروختن فخر دموکراسی حکومت خود به واشنگتن، پاسخ همآورديهای کاخ سفيد را با اعتماد بنفس بالاتری بدهند.



داريوش سجادی

10/شهريور/82

آمريکا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر