۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

روان كاوي جنبـــش اصلاح طلبي ايــــران

«مقدمه»مقاله « روانكاوي جنبش اصلاح طلبي ايران» نگرشي انتقادي و آسيب شناسانه به جنبش اصلاح طلبي ايران دارد.

اين مقاله در پانزدهم فروردين ماه سال 79 تحرير شد اما به عللي سهوي در ارسال آن براي درج تعلل شد . لذا شايد اكنون كه تعدادي از روزنامه نگاران اصلاح طلب به زندان افتاده و روزنامه هاي تحت امرشان به محاق رفته ، درج آن در اين مقطع اخلاقاً پسنديده نباشد . اما نويسنده ترجيحاً با اولويت قرار دادن مصالح جنبش اصلاح طلبي بر مناسبات صنفي ـ اخلاقي با دوستان و همكارانش ، ضمن پوزش از ايشان درج آنرا به نيت انذار و تبشير بر ذمه خود فرض مي داند.
انشاء الله مفيد واقع گردد.

بديهي است مسئوليت كليه مطالب اين مقاله به عهده نويسنده است .


داريوش سجادي ـ 5/ارديبهشت/79آمريكا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روانكاوي جنبش اصلاح طلبي ايران

مواضع و اظهار نظرهاي اخير برخي از رورنامه نگاران و سياستمداران اصلاح طلب در مواجهه با مسائل مبتلابه سياسي ايران حاكي از تلقي هاي وهم آلودي از پديده دوم خرداد و ديناميزم حاكم بر آن است .

اينكه اكبر گنجي طي سخنراني اسفند ماه گذشته متقاضي احاله بحث رابطه ايران و آمريكا به رفراندوم عمومي شده و يكي از نويسندگان روزنامه عصر آزادگان نيز اخيراً اصرار بر ايده ارجحيت مصلحت بر حقيقت مي ورزد ، نشان دهنده آنست كه دوم خرداد در بطن خود استعداد بالائي جهت فريب فرهيختگان را داشته ، در غير اين صورت بر چهره هوشمند و با استعدادي چون گنجي نبايد اين نكته نامكشوف مي ماند كه تشخيص منافع ملي يك كشور را نمي توان به عامه مردم محول كرد.

هرچند در شايستگي و اصلحيت محمد خاتمي جهت تصدي كرسي رياست جمهوري شائبه اي جائز نيست اما پديده دوم خرداد را نمي توان ماحصل «حسن تصادف عدم رغبت ملي از يك گزينه مسبوق به يك گزينه محبوب» تلقي نــكرد لذا اينكه اصرار شود محصول دوم خرداد منبعث از بلوغ فكري و آگاهي اجتماعي قاطبه شهروندان تلقي شود ، قبل از بيان واقعيت مبين خوشبيني و عواطف جريحه دار شده و هيجان زده برخي از مدعيان دوم خرداد است .

رويكردهاي اجتماعي در تاريخ تحولات سياسي ـ اجتماعي 200 سال اخير ايران عموماً ميل به نخواستنها داشته قبل از آنكه علم به خواستنها داشته باشد. بر همين اساس اين رويكردها عاري از صفت اند.(1)

بي جهت نيست كه همه تحليلگراني كه قيام 30 تير مردم ايران را ناشي از بلوغ و آگاهي فكري مردم معرفي مي كردند هنوز نتوانسته اند سكوت همان مردم بالغ و آگاه را به فاصله اي اندك در كودتاي 28 مرداد توجيه منطقي كنند.

هر اندازه تلخ ، ليكن اين واقعيتي كتمان ناپذير است كه توده مردم خصلت عوامانه دارد . ويژگي عوام محدود بودن در تعلقات معيشتي و فراغتي در دايره حوزه خصوصي شان است .

عوام نه مي توانند و نه تمايلي دارند از اين دايره فراتر بروند . براي عوام شيوه حكومت اعم از ديكتاتوري و ليبرال دمكراسي علي السويه است .آزادي بيان ، آزادي انديشه و آزادي هاي سياسي موضوعيتي براي ايشان ندارد. عوام ، بيان و انديشه اي در حوزه سياست ندارد كه به دنبال آزادي آن باشد. دغدغه هاي ايشان دغدغه هاي كوچكي از جنس تامين حداقل رفاه نسبي و برخورداري از معيشت مطلوب است .

هر حكومتي كه توان تأمين اين دو را براي ايشان داشته باشد از نظر عوام آن حكومت ، حكومتي است مطلوب .براي عوام آزادي هاي اجتماعي به مراتب فريباتر از آزادي هاي سياسي براي توده عوام است .

چنانچه در انتخابات رياست جمهوري سال 80 ، توده مردم مخيّر به انتخاب از ميان دو گزينه «دكتر عبدالكريم سروش» كه علي الظاهر فرهيخته ترين چهره اصلاح طلبها است ، با سرمربي تيم فوتبال پرسپوليس شوند ، براحتي مي توان درصد بلوغ سياسي مردم را سنجيد.

پديده دوم خرداد در كالبد خود برخوردار از حجم چشمگيري از مطالبات عوامانه مردم بود .به همين دليل ركورد مشاركت بالاي 85 درصدي جامعه حائز صلاحيت راي دادن در ايران سال 76 قبل از افتخار آميز بودن ، هشدار دهنده است.

هشدار دهندگي اين انتخابات بواسطه گزينه ماكزيممي آراء مردم در مقياس ملي است كه مبين رويكرد تاريخي و مستمر «همه يا هيچ» شهروندان ايراني است .

اينكه در رفراندوم 12 فروردين سال 58 و دوم خرداد 76 قاطبه ايرانيان با اشتراك آراء ماكزيممي به يك گزينه راي اعتماد مي دهند ، متضمن اين نكته است كه آگاهي اجتماعي در ايران فاقد گزينه ميانگين بوده و همواره خواست سياسي شهروندان ميان دو قطب نفي و جذب مطلق نوسان داشته است .

هر چند از بعد سلبي اين مشاركتهاي بالا و همگن ، استناد مشروعيت حكومت و برسميت شناختن مبارزه قانوني در نظام را در اختيار حكومت قرار داده و مي دهد اما از جانب ديگر اين ويژگي منجر به آن شده و مي شود تا دولتمردان در ايران در غيبت احزاب سياسي مجبور شوند همواره همه وزن سياسي خود را مستقيماً در سبد مطالبات مردم قرار دهند . لذا ضمن بالا رفتن هزينه و ريسك مشاركت مردم ، بر تداوم و تعميق جامعه توده وار دامن زده مي شود .

فقدان نهادهاي واسطه سياسي ميان دولت و مردم بمنظور هارمونيك كردن مطالبات شهروندان ضمن آنكه مروج و استمرار دهنده جامعه توده اي در ايران بوده ، متقابلاً سياستمداران را مجبور مي كند همواره در اين فضا در معرض شكست و پيروزي مطلق باشند.

در دوم خرداد 76 نيز رويكرد برائت جويانه مردم ايران از كانديداي جناح حاكم برخوردار از ماهيتي رفلكسيو بود .

«اسپينوزا»نفي كردن را نوعي تعيّـــــــن بخشيدن توصيف كرده كه طي آن مابه ازاي هر نوع نفئــــي ، ابراز تعيّن براي عنصر نافي است . در دوم خرداد 76 نيز جامعه شهروندي ايران با نفي گزينه حاكم به موجوديت تحقير شده خود تعيّن بخشيده و مطالبات شهروندي مضايقه شده شان را درخواست كردند .

ليكن وراث دوم خرداد در مواجهه با اين پديده دچار يك بد فهمي شده و از مجموع آراء 20 ميليوني خاتمي به غلط حكم بلاغت توده هاي ايراني را صادر كردند. اين بدفهمي در عين حالي كه زمينه شيرين كامي كاذبي را براي طلايه داران جنبش اصلاحات در ايران فراهم كرده ، همزمان آفاتي را بر بدنه جنبش اصلاح طلبي بار نموده كه از درون موتور محركه جنبش اصلاح طلبي را مي فرسايد .

اين قرائت از دوم خرداد تنها گريم آراء مردم است و كمكي به حل قضيه نمي كند .

پيش از اين دكتر عبدالكريم سروش مطرح كرده بود كه «الفاظ گرسنه معاني اند ، نه آبستن آنها» اما بر خلاف الفاظ مي توان تحولات اجتماعي را آبستن معاني دانست ، ونه گرسنه آنها.

در تحليل تحولات اجتماعي معنا را بايد از رَحِم آن زائاند ، و نه آنكه معنا را بدان خوراند .

رهبران جنبش اصلاحات در ايران بايد بپذيرند توده هاي مردم عوام اند و عوام از فهم پيچيدگي هاي جهان سياست قاصرند در عين حاليكه وظيفه اي نيز ندارند كه اين پيچيدگي ها را بفهمند . بافت سياسي جميع توده ها در جميع جوامع برخوردار از ريشه عوامانه است . اگر با تكرار مستمر بلوغ عامه موجبات شيرين كامي رهبران جنبش اصلاحات فراهم مي شود ، اين لذت كاذب نه تنها كمكي به جنبش اصلاحات نمي كند بلكه رسالت روشنفكر را قبل از آنكه هدايت عامه باشد به پيروي از از عامه كشانده و خود اسير موج عوامزدگي مي شود .

از سوي ديگر فقدان قوام يافتگي سازمانهاي حزبي در ايران ، در كنار غيبت و بي تحركي جامعه دانشگاهي و حوزوي در جبهه اصلاحات ، رهبري جنبش اصلاحات بصورت اجتناب ناپذيري بر شانه هاي نه چندان تواناي مطبوعات قرار گرفته .

اينكه ژورناليزم كه ماهيتاً فاقد عمق و متكي بر هيجان زدگي است طلايه دار نهضت اصلاحات در ايران شده ، لاجرم الزامات خود را نيز بر كالبد جنبش پمپاژ مي كند .از جمله بكار گرفتن گفتمان تحقير نسبت به محافظه كارها در كنار ابراز شيفتگي خدايگان گونه نسبت به رهبران نهضت اصلاحات ، كه ويژگي غليظ نو قلمان جبهه مطبوعات اصلاح طلب است .

هيجان زدگي و جسارت و نامجـــــوئي اين قشر ، توأمان با واكنش هاي بلاهت آميز محافظه كارها خالق ماراتني در عرصه مطبوعات اصلاح طلب شده كه هركس مي كوشد با سبقت از ديگري ضمن نامتعارف گوئي و طعنه و تحقير محافظه كارها با برداشتن زخمي از رقيب خود را مبدل به قهرمانان ملي كنند!

بي تدبيري محافظه كارها هم امكان اين قهرمان سازي كم هزينه را تسهيل نموده .

اين گفتمان در كنار خشونت طلبي فلسفي مخالفين اصلاحات در بطن خود اين استعداد را هم فراهم كرده كه در دامن زدن به خشونت هاي اجتماعي ، مطبوعات اصلاح طلب هم نقش تقويت كننده و تحريك كننده را ايفا نمايند.لذا چندان نمي تواند بي ربط باشد چنانچه تــزهاي فلسفي تئوريسين خشونت در كنار آنتي تز مقاله هاي هيجان زده اي مانند «تسخيركنندگان سفارت آمريكا، امروز چه مي كنند؟» (2) كه به نوعي گرا دهنده به رقيب بود را عاملي مشترك براي سنتزِ ترور حجاريان تلقي كرد !

جبهه اصلاحات موظف است ضمن برسميت شناختن نامجوئي و جسارت ژنتيكي جوانان ، عرصه سياست را از ايشان پاكسازي نموده و اين قشر را براي تخليه پتانسيلهاي جوانانه و طبيعي خود به عرصه هاي مقتضي سن شان هدايت كند .

سياست عرصه مناسبي براي جلوه گري هاي احساسي و هيجان زده جوانان سياسي نويس و تحقير شده نيست . اصلاح طلبان بايد عرصه هاي بهتر و بهداشتي تري را براي تخليه رواني اين قشر مهيا كنند .

همچنانكه بر خلاف طنز وزين ، سنجيده و پُرسابقه «كيومرث صابري» طنز تحقير آميزِ نوين بكار گرفته شده در مطبوعات اصلاح طلب نيز هر چند ناشي از عوامزدگي سياست ، مورد استقبال و خوشآمد قاطبه مردم قرار گرفته اما همزمان دامن زننده به نفرت و كينه غير ضروري و خطرناكي در جبهه مخالفان اصلاحات شده است .

نفرتي كه به راحتي مي تواند مخالفان اصلاحات را غير قابل پيش بيني كند.

جالب آنست كه «سيد ابراهيم نبوي» صاحب اين سبك بديع طنز نويسي ، ناشي از همان عوامزدگيِ مبتلابه جبهه اصلاحات ، وقتي در ايام عيد نوروز پاي ميكروفون راديو بي بي سي مي نشيند با چنان تلقّي عوامزده اي از جنبش اصلاحات ، شخصيت طنز نويسي را در شيوه تكلّم و مصاحبه اش تا سطح بذله گوئي و لودگي از نوع «سيّد كريم» تنزل مي دهد !

همچنين ترمينولوژي خاصي هم كه برخي از چهره هاي شاخص مطبوعات اصلاح طلب طي 3 سال اخير وارد گفتمان مطبوعاتي ايران كردند قبل از آنكه كمكي به تنوير افكار عمومي بدهد ، دامن زننده به خلق فضائي جنـــــائي ـ پليســــــي بمثابه نوول هاي «آگاتا كريستي» در فضاي ملي ايران شد .

ابداع واژه هاي راز آلود و مُهَيّجي مانند «عاليجنابان خاكستري و سرخپوش و شاه كليد»! و يا بكار گرفتن گويش هاي باجگيرانه اي مانند :

«اگر بدانيد مصباح با مدير كل اطلاعات قم چه گفته»! (3)

ضمن تحقير شعور مخاطبان ، مبين آلوده شدن قلم مطبوعات به گفتمان قدرت است .

متأسفانه بخش قابل توجهي از مطبوعات اصلاح طلب در همان راهي پا گذاشتند كه محافظه كارها در دوم خرداد 76 به همان دليل رانده شدند و آن همانطور كه «عباس عبدي» به خوبي بر آن انگشت گذاشت ، نگرش و برخورد تحقيرآميز به غير خودي هائيست كه پيش از اين خودي بودند.

كاركرد ناصواب ديگر بخشي از نشريات اصلاح طلب ، به هم ريختن و مناقشه آميز كردن مرزها و جبهه بنديهاي سياسي در داخل جبهه اصلاحات است تا جائي كه بعد از ترور حجاريان ، در تحليل اين سوء قصد يكي از نويسندگان مطبوعات اصلاح طلب با منطق هم ذات پنداري خود تا جائي پيش رفت كه حجاريان را كه تا بن دندان فردي مذهبي است ، در زمره نيروهاي ليبرال قرار داد و براي او و ديگر ليبرالها ! دفاعيه اي جانسوز صادر كرد .(4)

همين نويسنده طي نظريه نوين اش مبني بر رجحان مصلحت بر حقيقت ، ضمن پاي فشاري بر اصالت اين نظريه جهت تفهيم و اثبات آن متوسل به استدلال اجتناب ناپذير بودن كتمان مصلحت آميز آگاهي از اختفاي قرباني يك قاتل مي شود .(5)

اين در حاليست كه نظريه پرداز نامتعارف گوي فوق در تبيين نظريه و مصداق آن از ضمير ناخودآگاه خود بهره برده و گزينه مطلوب خود را در مقام مصلحت برتر نشانده و حكم عـــــام براي برتري همه مصلحت ها بر حقيقت ها داده است .

اگر ايشان اين منطق «صدر المتألهين» را بپذيرد كه هر كس به اندازه معلوم ها و معروف ها و مطلوب هاي خويش وجود دارد ، آنگاه كمتر اصرار بر يگانه راه حل مصلحت آميز خود در مصداق فرض گرفته شده اش مي ورزيد .

رويكرد ديگر در مواجهه با فرض فوق مي توانست مبتني بر يك سيلي سنگين و تحويل آن به نظميه باشد .مهم آنست كه چه كسي در مقام ارائه راه حل بنشيند و برخـــــوردار از چه روحيه اي باشد و معروف ها و مطلوب ها و معلو هايش از چه منبعي تغــذيه شده باشد .

جنبش اصلاح طلبي براي حفظ صيانت نفس خود بجاي تحليل هاي ذائقه شيرين كن محتاج حلاجي هاي واقعبينانه است .

هر چند محصول اين حلاجي ها تلخ باشد .



داريوش سجادی

هفته نامه عصر ما

28/ارديبهشت/79



پانوشت:

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1)ـ مشروح اين بحث در مقاله سمفوني خاتمي مندرجه در روزنامه پيام آزادي مورخ 18/11/78 آمده است.

(2)ـ تسخير كنندگان سفارت امروز چه مي كنند . عصر آزادگان 13/8/78

(3)ـ اشاره به اظهارات اكبر گنجي روزنامه نگار اصلاح طلب كه بعد از يك سلسله بحران ها در تهران طي مقاله اي در روزنامه صبح امروز مدعي شد مصباح يزدي اخيراً جلسه مهمي با مدير كل اطلاعات قم داشته و طي آن جلسه مسائلي كه علي الظاهر ارتباطي با شرح وظايف مصباح ندارد را به مقام اطلاعاتي ديكته كرده است . اما گنجي بجاي آنكه مطالب آن جلسه را صريحاً در اختيار مخاطبان خود بگذارد تنها تلاش كرد به رقيب بفهماند كه از برگزاري چنين نشستي مطلع است و روزنامه صبح امروز نيز اين اظهارات را به اين صورت تيتر كرد كه : مصباح در نشست خود با مدير كل اطلاعات قم چه گفته است ؟

(4)ـ مرتضي مرديها ـ ليبرالها ديگر نمي ترسند. عصر آزادگان 24/12/78

(5)ـ ابهام ها و ايضاح ها ـ عصر آزادگان 19/12/78

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر