ارزيابی استراتژی جديد آمريکا در عراق
استراتژی جديد جورج بوش ماهيتاً فاقد مبانی راهبردی است بر همين اساس پيش بينی فرجامی تلخ برای آينده عراق و به تبع آن بداقبالی آمريکا در خاورميانه پيش بينی قابل انتظاری خواهد بود. از آنجا که شيوه ورود ايالات متحده آمريکا به بحران عراق مقارنه ای از کودتای 28 مرداد عليه دکتر مصدق بود به همان سياق اين بحران استعداد آن را دارد تا مانند کودتای 28 مرداد، روحيه آمريکا ستيزی را در کليت خاورميانه تقويت کرده و تعميق دهد.
دکتر سيد عبدالعلی قوام استاد علوم سياسی دانشگاه شهيد بهشتی بالغ بر 15 سال پيش نقل می کرد: طی پروژه تحقيقاتی که با يکی از مناطق شهرداری تهران داشت در جريان نشست با شهردار مربوطه ضمن ارائه گزارش تحقيقاتی خود تاکيد داشته که برای تضمين اجرائی اين پروژه بايد طرح «آلترناتيوی» نيز در کنار آن منظور داريم و ظاهراً شهردار مزبور نيز که از کلمه «آلترناتيو» بدون اطلاع از معنای آن خوشش آمده و بعد از پايان اظهارات دکتر قوام با لسانی بظاهر کارشناسانه سعی کرده با استفاده از همان کلمه اظهار فضل نمايد و به همين منظور ابراز داشته:
من نمی دانم عده ای از مردم چرا بی دليل «آلترناتيو» دارند تا با طرح های عمرانی شهرداری مخالفت کنند !!!
ظاهراً شهردار مزبور از معادل مرض يا بيماری برای واژه آلترناتيو در جمله سازی خود استفاده برده بدون آنکه کمترين آگاهی از بار معنائی اين واژه داشته باشد.
اظهارات روز دهم ژانويه 2007 پرزيدنت بوش مبنی بر ارائه «استراتژی» نوين آمريکا در عراق نيز تداعی به ذهن کننده همين ناآشنائی با دنيای واَژه هاست.
ظاهراً جورج بوش يا معنای کلمه استراتژی را نمی داند و يا فرض را بر آن قرار داده ديگران از بار معرفتی نسبت به اين واژه محرومند.
از آنجا که در دانشنامه های سياسی استراتژی را معادل «مجموعه اهداف اصلی و سياست ها و برنامه های کلی بمنظور نيل به آن اهداف» تعريف کرده اند، و با توجه به حجم گسترده تبليغات رسانه ای آمريکا پيش از اظهارات «استراتژيک» جورج بوش مبنی بر آنکه:
رئيس جمهور روز دهم ژانويه طی اظهارت مهمی آخرين و جديدترين استراتژی سياسی آمريکا در عراق طی سال 2007 را اعلام خواهد کرد، تحليلگران سياسی حريصانه مترصد استماع راهبردی جدی و کارشناسانه از سوی رئيس جمهور آمريکا بودند.
اما در عمل مشاهده شد استراتژی جنجالی جورج بوش چيزی بيش از تاکتيک هائی نه چندان جديد و نه چندان واقع بينانه در قبال بحران عراق نبود که محور اصلی آن هم تنها افزايش 20 هزار نفری نيروهای نظامی آمريکا در عراق است.
گذشته از آنکه محوريت اصلی همان تاکتيک ها نيز قبل از آنکه متوجه حل مشکل عراق باشد ناظر بر دشمنی و اعمال فشار بر ايران در نظر گرفته شده.
چرائی اين رويکرد را بايد در نفوذ گسترده دولتمردان و سرمايه داران وابسته به دولت اسرائيل در کانون قدرت ايالات متحده کاويد که از قضا مواضعی بغايت ايران ستيزانه دارند.
اين کـُلنی پنهان همواره بدليل فقد حريت سياسی يا اجتماعی کوشيده با زيستی انگلی در جوار قدرتی برتر اهداف خود را از طريق پمپ آن به قدرت برتر محقق نمايند.
اينکه «اهود اولمرت» نخست وزير اسرائيل طی ديدار اخير خود در آلمان با آنگلا مرکل با اشاره به برگزاری همايش هولوکاست در تهران اظهار می دارد:
کنفرانس تهران اثبات کننده آنست که دولت ايران خطری جدی برای «غرب» است! مؤيد زيرکی تاريخی کـُلنی مزبور در چسباندن انگلی خود به قدرت های برتر بوده و می باشد.
هيچکس هم از اولمرت نپرسيد به فرض صحت ادعای وی چرا مجموعه تمدنی غرب بايد نسبت به گرايشات ضد اسرائيلی و صهيونيست ستيزانه دولت ايران احساس خطر کنند؟
قهراً چنانچه از مجموعه اظهارات رئيس جمهور ايران مبنی بر واقعيت نداشتن هولوکاست نيز بتوان گرايشات آنتی سيميتيزمی دولت ايران را استنباط کرد، در آن صورت نيز اين تنها تل آويو است که بايد از جانب خطر مفروض، احساس ناامنی کند و نه غرب.
قطعاً اين چيزی نيست که اولمرت نيز بدان وقوف نداشته باشد اما وی بر اساس همان سنت تاريخی می کوشد با تعريف اسرائيل در ذيل قدرت يا قدرت های برتر، برای اين کشور حريم امنيتی در جوار ديگران فراهم کند.
همچنانکه پيشتر نيز «ساموئل هانتينگتون» نظريه پرداز سرشناس يهودی تبار در تز معروف «برخورد تمدن های» خود زبردستانه توانست با مفروض القا کردن روياروئی تمدن های مسيحی و اسلام توجه جهانی را از تمدن يهود که اتفاقاً برخوردار از قدمتی بمراتب بيشتر و پيشتر از همه تمدن های نامبرده در تز برخورد تمدن ها است، منحرف کرده و سابقه تاريخی 7000 ساله قوم يهود را در جوف تمدن غرب مسيحی تعريف کند تا بدينوسيله تمدن يهودی بتواند بدون تقبل هزينه، منافع خود را با قرار گرفتن در گارد حمايتی تمدن غرب تامين نمايد.
راهبرد ادعائی نوين رئيس جمهور آمريکا در قبال بحران عراق را نيز با توجه به جهتگيری ضد ايرانی آن بايد و می توان متاثر از توان بالائی القای منويات لابی اسرائيل در بدنه تصميم گيری کاخ سفيد دانست.
چرائی توان بالای صهيونيست ها در هرم قدرت سياسی آمريکا را می توان در نفوذ گسترده اين کـُلنی در ساختار اقتصادی ايالات متحده جستجو کرده که توانسته اند با در دست گرفتن شريان های اصلی اقتصادی و بعضاً رسانه ای اين کشور جهت گيری سياسی دولتمردان کاخ سفيد را قبل از تامين منافع ملی متوجه منافع اقتصادی وتجاری خود کنند.
رسوائی «واترگيت» نمونه تاريخی ماندگاری از اولويت و ارجحيت منافع اقتصادی سرمايه داری يهود بر منافع ملی ايالات متحده آمريکا بود.
در قضيه واترگيت جـُرم «نيکسون» قبل از تقلب در انتخابات، پايان بخشيدن به جنگ بی حاصل و بدفرجام ويتنام بود که بدون لحاظ منافع مالی و تجاری کمپانی های تسليحاتی آمريکا از جمله کمپانی «لاکهيد» که در قبضه سرمايه داری يهودی بود و هست، موجبات تضرر منافع اقتصادی کارتل ها و تراست های نظامی در آن کشور را فراهم کرد.
قطعاً چنانچه صاحبان کمپانی های تسليحاتی و افرادی نظير «مارک فلت يهودی تبار» معاون وقت دايره تحقيقات فدرال آمريکا (FBI) که بعد از 30 سال از وقوع آن حادثه سال گذشته و پيش از مرگش اعتراف به عامليت افشای اطلاعات واقعه واترگيت به روزنامه واشنگتن پست کرد، در آن مقطع منافع ملی کشورشان را در اولويت منافع تباری شان قرارمی دادند، می توانستند بفهمند نيکسونی که با پايان دادن به جنگ ويتنام مانع از تداوم سود تجاری کمپانی تسليحاتی لاکهيد و مشتقات آن از طريق فروش اسلحه به طرفين منازعه در آن جنگ شد، همان نيکسونی بود که شجاعانه توانست با ايجاد رابطه با دولت چين بازاری يک ميليارد نفری را به نفع منافع اقتصادی ايالات متحده بر روی کمپانی های خدماتی و صنعتی کشور متبوع اش بگشايد.
اما سابقه تاريخی نشان داده همواره اولويت و ارجحيت کلوپ قدرت صهيونيست ها در آمريکا قبل از منافع ملی، متوجه منافع مالی و تجاری خود بوده.
اين بمعنای منزه بودن نيکسون در واقعه واترگيت نيست، بلکه ماهيت سنت سياسی در آمريکا را نشان می دهند که از تردامنی دولتمردان در بزنگاه هائی استفاده می شود که گامی در خلاف مسير کلوپ های قدرت و ثروت حلقه صهيونيست ها برمی دارند.
همچنانکه گفته می شود «بيل کلينتون» نيز در دسيسه «لوينسکی» تاوان خوش اقبالی خود به رئيس جمهور خاتمی و استقبال از بهبود رابطه با ايران را داد در غير اين صورت هيچ توجيهی نداشت که:
«لوينسکی يهودی تبار» بعد از 13 جلسه معانقت! با کلينتون تنها زمانی خود را کنار بکشد که در آخرين جلسه لباس خود را آغشته به «مدرک محکمه پسنده» اثبات معاشقه با رئيس جمهور آمريکا کرده و بالغ بر يک سال و تا زمان آغاز بررسی پرونده مزبور از شُستن مدرک مزبور اجتناب کند!؟
با عنايت به چنين منظومه مافيائی از قدرت در ساختار بظاهر دمکراتيک ايالات متحده منطقاً ديگر کسی مانند رئيس جمهور خاتمی در مصاحبه اش با خبرگزاری CNN نمی تواند به شناخت خود از ماهيت قابل افتخار دمکراسی آمريکائيه برگرفته از «آلکسی دوتوکويل» استناد کند چرا که اينک شخص «دوتوکويل» نيز چنانچه در قيد حيات بود نمی تواند مدعی شود:
« دموکراسی در آمريکا ناشی از مردم و مبعوث از جانب مردم است و خوب يا بد دولت ها در آمريکا برخوردار از حظ و توجه و عطوفت پدرانه مردم نسبت خودند»
واقعيت عريان در دمکراسی موجود آمريکائی برخلاف دوران دوتوکويل آنست که امروز ديگر در ايالات متحده خواست اکثريت به حکومت«ديکته» نمی شود، بلکه خواست اکثريت توسط قدرت به شهروندان «القاء» می شود.
آن هم قدرتی که در انحصار کمپانی ها و رسانه های گروهی تحت امرشان است و از اين طريق با خلق ذائقه مجازی اقدام به به تعريف و تعيين خواست و سليقه و نيازهای کاذب برای شهروندان می کنند.
لشکرکشی آمريکا به عراق به بهانه مبارزه جهانی با تروريسم نزديک ترين و در دسترس ترين نمونه در اثبات چنين ادعائی است.
اينکه کاخ سفيد با ادعای برخورداری «صدام» از سلاح های کشتار جمعی و حمايت وی از تروريسم، وارد جنگ با عراق شد و بعد از 3 سال حضور نظامی در خاک عراق، بدون يافتن حتی يک سلاح کشتار جمعی و دادن بيش از 3000 کشته از جوانان آمريکائی و هزينه ميلياردها دلار از ماليات شهروندان آمريکائی نهايتا پرونده صدام را در دادگاهی با اتهام: « کشتار 140 نفر شيعه روستای دجيل در 23 سال قبل» مختومه اعلام کرد و متعاقباً از سوی هيچکدام از شهروندان آمريکائی که حتی نمی توانند نام «دجيل» را درست تلفظ کرده و کلاً نمی دانند «دجيل» در کجای دنيا واقع شده، مورد پرسش و عتاب واقع نشد که: اساساً چرا جان جوانان آمريکا و ماليات شهروندان آمريکا بايد خون بهای 140 شهروند کشوری در آن سوی آب ها شود؟ مجموعه اين واقعيات نمونه قابل استنادی از ماهيت مسخ شده دمکراسی در ايالات متحده آمريکا را ارائه می کند.
جنگ عراق در کنار تمامی معايبی که داشت برخوردار از حُسنی نيز بود و آن اينکه اين جنگ توانست ماهيت ترم ها و مفاهيم پذيرفته شده سياسی نظام و حقوق بين الملل را دچار تحول کند.
اکنون مردم جهان با توسل به تجربه عراق می توانند به صراحت و قاطعيت مردم ايالات متحده را مخاطب خود قرار دهند که:
« حال که منتخب شما در مصدر رياست جمهوری بدعت گذار اين سنت نامبارک شده که حوزه اختيارات رياست جمهوری اش را به فراسوی مرزهای ملی کشورش ببرد لذا يا در انتخابات رياست جمهور آمريکا سهمی نيز به آراء ديگر شهروندان جهان اختصاص دهيد و يا مسئوليت آراء خود را بپذيريد و منتخب تان را محکوم به تمشيت منافع ملی کشور خود کنيد.»
طبعاً مردم جهان نمی توانند و نبايد تاوان بی تفاوتی و انفعال و بی مسئوليتی شهروندان آمريکائی نسبت به خيره سری و دخالت های فراقانونی و فرامرزی رئيس جمهوری را بپردازند که در روی کار آمدن وی کمترين نقشی را هم نداشته اند.
قهراً اگر قرار است از اين به بعد روسای جمهور آمريکا فرای مسئوليت های ملی خود متولی امور و ابتلائات شهروندان ديگر کشورها آن هم با چنين سلوک و سنت نابخردانه ای باشند، لذا شهروندان ديگر کشورها نيز بايد در پروسه انتخاب چنين مسئولی حق مشارکت داشته باشند.
اينکه بيش از دو هفته جميع رسانه های تصويری و شنيداری و مکتوب در آمريکا نويد آن را می دادند رئيس جمهور بوش در روز دهم ژانويه طی نطقی مهم، استراتژی نوين و تمام کننده بحران عراق را به اطلاع شهروندان آمريکا می رساند و اکنون مشاهده می شود از دل آن استراتژی نويد داده شده تنها افزايش نيروی نظامی و کوبيدن بر همان طبل پيشين ارائه شده، مؤيد بی صلاحيتی و دوربودن تصميم گيرندگان در ساختار سياسی ايالات متحده است.
راهبرد ارائه شده جورج بوش در قبال بحران عراق يادآور راهکاری است که سال گذشته و بدنبال تکرار چند باره تيراندازی در دبيرستان های آمريکا، از جانب سيستم آموزشی اين کشور بمنظور اجتناب از تکرار چنين وقايعی ارائه شد.
پس از بشارت مسئولين آموزشی آمريکا برای مرتفع کردن بحران خشونت در دبيرستان های اين کشور، انتظار صاحب نظران آن بود تا مسئولين مربوطه با نگاهی آسيب شناسانه به چيستی و چرائی ترويج روحيه خشونت طلبی جوانان و نوجوانان شاغل به تحصيل در دبيرستان های آمريکا، زمينه های فرهنگی برخورد با اين پديده ناهنجار اجتماعی از طريق شناسائی عوامل موجده و مشدده و مبقيه آن را فراهم کنند.
خشونتی که عمدتاً ناشی از در دسترس بودن سيل گسترده فيلم ها و موسيقی ها و بازی های خشن کامپيوتری است که رسماً و علناً فروش و ترويج آن در رسانه های عمومی تبليغ می شود.
اما علی رغم چنين انتظاری نهايتاً مسئولين مربوطه با سوزاندن حجم بالائی از کورتکس های مغزشان به اين نتيجه رسيدند که برای مبارزه با پديده خشونت نزد نوجوانان آمريکائی بايد بر حجم و حضور پليس در دبيرستان ها افزود و سيستم دوربين مخفی در دبيرستان ها را افزايش داد!!!
طبيعی است از چنين نظام آموزش و پرورشی نبايد توقع معجزه داشت و دُردانه ای چون جورج بوش با کارنامه اش در عراق را نيز بايد طفل مشروع چنين ساختار آموزشی دانست.
همچنانکه بعد از رسوائی زندان ابوغريب وقتی « دانلد رامسفلد» وزير دفاع وقت آمريکا در توجيه بروز چنان فضاحتی معصومانه ابراز می داشت:
من نمی دانم چنين فرهنگ زشتی از کجا وارد ارتش شده؟
هيچکس وی را مخاطب قرار نداد که در کشوری از شام تا بام و زمين و آسمان در تلويزيون و سينما و راديو و نشريات و رسانه های متعدد همين ضد فرهنگ به جامعه در حال پمپ شدن است طرح چنين پرسشی يا ناشی از سفاهت پرسشگر است و يا ناشی از ابله فرض کردن مخاطب.
متاسفانه مجموعه شواهد مزبور مؤيد آنست بحران عراق مبدل به زخمی ناسور در منطقه شده که تبعات خشن و اجتناب ناپذير آن سالها دوام خواهد آورد.
تبعاتی که آن درجه از استعداد را نيز دارد تا در مرزهای عراق متوقف نمانده و مجموعه خاورميانه را با جهتگيری بشدت ضدآمريکائی، تحت الشعاع خود قرار دهد.
تجربه نشان داده آمريکائيان شاگردان بغايت کندذهنی در عبرت آموزی از تاريخند.
عراق تکرار تلخ تاريخ برای ديپلماسی نسنجيده آمريکا در خاورميانه است.
53 سال پيش دولت وقت ايالات متحده با محوريت در کودتا عليه «دکتر محمد مصدق» به دست خود ريشه های کينه و نفرت تاريخی ايرانيان از خود را در اين کشور نهادينه کرد. کينه ای که در 22 بهمن 57 به منصه ظهور رسيد و در مرزهای ملی ايران نيز متوقف نماند و کل منطقه را متاثر از روحيه آمريکا ستيزی کرد. *
امروز نيز هر چند دکتر مصدق از حيث وجاهت و مشروعيت و محبوبيت هرگز قابل مقايسه با «صدام حسين» نيست اما واقعيت آنست صدام هر اندازه برای ايرانيان و شيعيان و اکراد عراق کريه بود، اما برای جهان بدون قهرمان عرب، صدام مظهر و نماد تشخص عربی است.
نمادی که به زشت ترين شکل ممکن توسط آمريکائيان تخريب شد و چنين تخريبی از چنان استعداد بالائی در ترويج روحيه خشونت و آمريکا ستيزی نزد اعراب برخوردار است تا طی سال های آينده، علی رغم عزم واشنگتن جهت جايگزينی آمريکاستيزی اعراب با ايران و شيعه ستيزی، جهان شاهد جايگزينی تراژدی عراق با تراژدی آمريکا باشد.
داريوش سجادی
24/دی/85
آمريکا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ مقاله نفرين بودا ـ 15 اکتبر 2001 ـ نشريه گلف 2000
http://www.sokhan.info/Farsi/Booda.htm
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر