۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

بلوف


دست جورج بوش برای مقابله با ايران خالی است

نبض تحولات در بيروت می زند، نه تهران!



دکتر ابراهيم يزدی، دبير كل نهضت آزادی ايران طی مصاحبه اخير خود با خبرگزاری فارس در تشريح تلاش قدرت های غربی جهت دامن زدن به اختلافات مذهبی در عراق با اشاره به پيشينه شکل گيری اين کشور در فردای پايان جنگ جهانی اول اظهار داشته:

در شكل گيری كشور عراق پس از فروپاشی دولت عثمانی چون در آن مقطع رهبران شيعه عراق آمادگی شرکت در انتخابات را نداشتند، انگليسی‌ها اداره عراق را به يك اقليت سنی مذهب عرب سپردند كه البته اين مسئله هم از سياست های خاص انگليس بود تا در كشوری كه از اكثريت شيعه برخوردار است و كردهای سنی مذهب نيز جمعيت قابل توجهی هستند، اداره حكومت به جمعيت اندك عرب سنی مذهب سپرده شود تا اين کشور برای هميشه قابل كنترل و اداره باشند.

http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8510220128



تحقيقاً چنانچه نقل قول مزبور امانتدارانه از جانب خبرگزاری فارس منعکس شده باشد، نقدی جدی بر ذمه تاريخ دانان و تحليل گران سياسی از اظهارات دکتر يزدی مفروض خواهد بود.

دبير کل نهضت آزادی ايران فردی ناآشنا با تاريخ معاصر منطقه نيست که از تحولات و وقايع مزبور چنين قرائت ضعيف البنيه ای ارائه دهند.

اينکه غيبت شيعيان در تاسيس کشور عراق، احاله به تشخيص انگلستان در عدم آمادگی جامعه شيعه شود اگر کم اطلاعی نباشد، لااقل کم لطفی است.

طبعاً در چرائی غيبت شيعيان در ساختار حکومت عراقی که از دل توافق نامه استعماری سايکس ـ پيکو متولد شد، نمی توان به تجربيات تاريخی انگلستان متفطن نبود.

قرارداد سايکس ـ پيکو در حالی بر کسری از امپراطوری مضمحل شده عثمانی نام «عراق بدون حضور شيعه» را ثبت کرد که 26 سال قبل از آن تاريخ دولت بريتانيا با تلخ ترين شکل ممکن، قدرت، نفوذ و ضرب شست مرجعيت شيعه مستقر در نجف را از دل فتوای تاريخی «حُرمت استعمال توتون و تنباکوی» ميرزای شيرازی (آيت الله ميرزا محمد حسن شيرازی)عليه کمپانی تالبوت چشيده بود.

کمااينکه بعد از تاسيس عراق باز اين مرجعيت و روحانيت شيعه مقيم نجف بود که توانست با تکيه بر نفوذ خود نزد شيعيان، موجبات سلطه ستيزی و استقلال عراق تازه تاسيس را با درايت ميرزای دوم(آيت الله ميرزا محمد تقی شيرازی) و صدور فتوای تاريخی «دفاعيه» احصا کرده و مجوز رسمی جنگ مسلحانه عليه انگليسی ها را تمهيد نمايد تا لندن از صرافت نصب نماينده خود به عنوان رئيس حکومت عراق بيفتد.



در جنگ های ايران و روس نيز نبايد و نمی توان نقش تاريخی روحانيت شيعه مستقر در نجف از جمله مرحوم «کاشف الغطا» در صدور فتوا عليه کفار روسی و «رساله جهاديه» منتشره ميرزا عيسی قائم مقام با امضای کثيری از علمای نجف را از ديد انگليسی ها ناديده گرفت که علی رغم تفوق نظامی قوای روس، ايرانيان را از آن درجه از انگيزه برخوردار کرد تا در اين نبرد نابرابر 12 سال عليه روس ها استقامت و پايمردی سلحشورانه کنند.

قهراً دولتمردان انگلستان از آن درجه از حزم انديشی برخوردار بودند تا از تمامی تجربيات تاريخی فوق عبرت لازم را بُرده تا در تاسيس «عراق دست پرورده شان» کمترين نقش را به شيعيانی دهند که برخوردار از نهاد متنفذی تحت عنوان مرجعيت اند.

صرف نظر از ترش روئی و کراهت بصری و نظری مخالفان روحانيت شيعه در يک نکته نمی توان ترديد داشت و آن اينکه جدای مباحث ارزش داورانه، از آنجا که در سياست قدرت بسيج توده ای و تبعيت جان نثارانه حاميان يک سياستمدار حرف اول را تحولات سياسی می زند، لذا نمی توان و نبايد منکر وجود چنين مؤلفه قدرتمندی نزد روحانيت شيعه شد.

همين توان بالای سازماندهی و بسيج توده ای اين فرصت را در اختيار روحانيت شيعه قرار داده تا طی يکصد سال گذشته، از آيت الله شيرازی تا آيت الله سيستانی، نهاد مرجعيت و روحانيت بتواند حضور قدرتمندانه خود را به تاريخ تحولات سياسی و اجتماعی منطقه تحميل کند.

برهمين اساس نبايد و نمی توان در بحران موجود ميان ايران و آمريکا اصالتی ذاتی برای ابراز دلنگرانی های واشنگتن نسبت به اصرار ايران برای غنی سازی اورانيوم قائل شد.

مشکل واشنگتن قبل از «غنی سازی اورانيوم» در ايران، توان اثبات شده «غنی سازی تفکر شيعی» در بسيج و مديريت توده ها و صف آرائی و مبارزه جوئی ظفرمندانه با سياست های هژمونيک دوّل خارجی است.

ساده انديشی است چنانچه کانون توجه بحران بوجود آمده ميان تهران و واشنگتن در سانتريفوژهای پالايشگاه نطنز خلاصه شود.

بايد اعتراف کرد نبض تحولات موجود در منطقه قبل از تهران در بيروت می زند.

دولت جورج بوش قبل از به فعليت رسيدن اورانيوم های غنی شده ايران، ضربه اصلی را در بيروت و از ناحيه مقاومت ناباورانه شبه نظاميان حزب الله در مصاف نابرابر با ارتش فوق مجهز اسرائيل خورد.

اساساً برخورد اصلی با ايران از فردای خاموشی شعله های جنگ در لبنان کليد خورد.

بعداز آن مقاومت ظفرمندانه سربازان حسن نصرالله با اسرائيل بود که واشنگتن و تل آويو بزرگی و حجم خطر را تا بن دندان لمس کردند.

اين اتفاق کوچکی نبود که آمريکا و اسرائيل بعد از 28 سال تحميل فشارهای مختلف سياسی و اقتصادی و نظامی بر کانون انقلاب اسلامی در ازای برداشت محصول شکست يا تسليم تهران در آن زراعت شرورانه، خوشه چين شکست متحد خود از مولود انقلاب اسلامی در بيروت شوند.

خروج تمام قد و قدرتمندانه حزب الله لبنان از نبرد 32 روزه با اسرائيل به همان اندازه که برای نخستين بار بعد از 4 شکست سنگين ارتش های کشورهای عربی از ارتش اسرائيل،اين فرصت را به شيعيان داد تا سلوک مبارزاتی انقلاب اسلامی و حسن نصرالله را به آسمان کم فروغ قهرمانان جهان عرب پمپ کند، به همان اندازه هم برای واشنگتن و تل آويو هشدار دهنده بود که در غفلت ايشان، تهران نيز عملاً و هم زمان با زراعت شرورانه آمريکا و اسرائيل، مشغول قلمه زدن نهال انقلاب خود در جغرافيای منطقه بوده.

نهالی که اکنون و بعد از جنگ حزب الله و اسرائيل، مقتدرانه باروری اش را به رخ واشنگتن می کشد.

تمامی شهرآشوبی های اخير جورج بوش و همراهانش عليه ايران را بايد به حساب دلنگرانی جدی واشنگتن ـ تل آويو از خروج غول شيعه از بطری گذاشت.

اما مشکل اساسی واشنگتن در بحران موجود آنست که ديگر برای برخورد با کانون بيداری تشيع (ايران) دستانش کاملاً خالی است در حالی که بر خلاف آن، ايران از کارت ها و امتيازهای متعدد و متنوعی در منطقه برخوردار شده که با اتکای به آن می تواند بقوت در هر تعاملی سياسی با واشنگتن امتيازگيری کند.

اين واقعيتی است که آمريکائی ها به وضوح آن را لمس کرده اند و در موقعيتی که بوش از يک طرف در بحران عراق زمينگير شده و از سوی ديگر افکار عمومی مردم آمريکا را از دست داده و در دو انتخابات همزمان کنگره و سنا را نيز به رقيب واگذار کرده و متحدش در تل آيو نيز با تحيـّر مدهوش ضرب شست اخير حزب الله لبنان است، ايران در صورت مديريت حاذقانه بحران می تواند با اتکای بر نقاط قوت و نفوذ خود در منطقه خروجی آبرومندانه از اين غائله داشته باشد.

اينکه رابرت گيتس وزير دفاع آمريکا طی سفر هفته گذشته خود به بحرين در جمع خبرنگاران اعتراف کرد که: «واشنگتن در حال حاضربرای مذاکره با ايران در موضع ضعف است و قبل از تعامل با ايران بايد موضع خود را تقويت کنيم و نبايد تا قبل از تقويت موضع با ايران وارد گفتگو شد» مؤيد به هم خوردن توازن قوا در منطقه به نفع تهران است.

لذا سياست های جديد اعلام شده جورج بوش در دهم ژانويه با آن جهتگيری بشدت ضد ايرانی اش را تنها می توان به حساب عصبانيت واشنگتن از مخمصه موجودش تلقی کرد.

اين بدان معناست که در وضعيت موجود آمريکا بر اساس گزارش هاميلتون ـ بيکر بخوبی ضرورت مذاکره با ايران را درک کرده اما مشکل واشنگتن آن است که در مذاکره تجويزی، کارتی ندارد تا بتواند با اتکای آن مقابل تهران بنشيند و از ايران امتياز بگيرد.

همانطور که وزير دفاع آمريکا نيز در بحرين اعتراف کرد:

«اکنون ايران هيچ نيازی به ما ندارد بنابراين آمريکا در شرايط موجود در هرگونه مذاکره ای با ايران طرف التماس کننده خواهد بود»

اما آيا چنين موقعيتی بمعنای وضعيت سفيد برای ايران است؟

تصادفاً وضعيت موجود و فشل آمريکا در مواجهه با ايران فعلی بشدت برای ايران مخاطره آميز است.

در مقام مقايسه وضعيت فعلی آمريکا را می توان با وضعيت عراق بعد از پذيرش قطعنامه 598 از جانب ايران تلقی کرد.

در آن مقطع نيز مشاهده شد علی رغم توقع افکار عمومی، صدام بعداز اعلام پذيرش قطعنامه 598 بناگهان اقدام به لشکرکشی و تهاجم گسترده به مرزهای ايران کرد.

هر چند در آن تهاجم نيز ارتش عراق نهايتاً با مقاومت ايرانيان عقب رانده شد اما نيت اصلی صدام از آن تهاجم کسب امتياز از طريق گرفتن اسير و احياناً زمين جهت نشستن مقتدرانه پشت ميز مذاکره با ايران بود.

سخنرانی ضد ايرانی جورج بوش و اعلام سياست های مبارزه جويانه وی عليه تهران آشکارترين اعتراف از فرياد استيصال جورج بوش در پذيرش مذاکره با ايران بود.

اما اين بمعنای آن نيست که تهران بايد از اين بابت احساس تضمين آرامش کند.

واقعيت آنست که هر چند در موقعيت فعلی، واشنگتن از تفوق موضع نسبت به ايران برخوردار نيست اما همين امر بمعنای آنست که ايران بايد دلنگران ماجراجوئی جديدی از جانب کاخ سفيد باشد.

هر چند جورج بوش با دست های خالی در حال بلوف زدن عليه ايران است اما قطعاً موضع پائين دستی جورج بوش در مقابل ايران بمعنای ناتوانی ذاتی اين کشور نيست.



قهراً واشنگتن با توجه به برتری نظامی و اقتصادی و سياسی بين المللی خود همواره اين فرصت را دارد تا هرآينه اراده کند بدون لحاظ کمترين آداب و اصول و قواعد و قوانين بين المللی قاعده بازی را به نفع خود بر هم بزند.

همانطور که هم زمان با سخنرانی هيستريک جورج بوش عليه ايران در دهم ژانويه، جهان شاهد هلی بُرد نظاميان آمريکائی عليه ساختمان کنسولگری ايران در اربيل شد.

و همانطور که به اعتراف محسن رضائی دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام در گفتگوی ويژه خبری با شبکه دوم سيمای جمهوری اسلامی:

« بيابان های اطراف کرمان و يزد طی هفته آخر دی ماه مورد تهاجم موشکی آمريکا قرار گرفت.»

http://www.baztab.ir/news/57493.php



چنانچه ادعای محسن رضائی صحت داشته باشد اين عمل آمريکا را بايد هشداری مشابه شليک موشکی ناو وينسنس به هواپيمای مسافربری ايران در روزهای پايانی جنگ عراق با ايران تلقی کرد که ظاهراً در پذيرش قطعنامه 598 از جانب ايران موثر بود.

http://www.iranews.org/Default_view.asp?@=54156



بر اين اساس بايد متصور بود که در حال حاضر بوش و تيم سياسی ـ نظامی اش خشمگينانه مترصد دست زدن به هراقدامی جهت تغيير وضعيت بنفع خود و بر عليه ايرانند.

خشم فعلی آمريکا از ايران، خشمی متکی بر آگاهی است.

آمريکا در حالی در پی گيری پرونده اتمی ايران اصرار دارد تهران را بين دو گزينه خوش رقصی از نوع قذافی و بدمستی از نوع صدام مُخـّير کند که پيشتر تجربه تحميل قطعنامه 598 به ايران را نيز از سر گذرانده.

تجربه مزبور به آمريکا نشان داد جمهوری اسلامی در تمشيت ملکداری خود آن درجه از انعطاف را دارد تا در بزنگاه لازم قطعنامه 598 را هم می پذيرد ولو آنکه بنيان گذار جمهوری اسلامی از آن تعبير به شُرب جام زهر کند اما در عمل موجوديت نظام شان را با گذشت بيش از 17 سال از آن تاريخ هم چنان محافظت می کنند.

لذا همه مشکل واشنگتن آن است که با فشار بيش از حد بر ايران، دولتمردان تهران را مصلحت انديشانه مجاب به تن دادن به تعليق غنی سازی اورانيوم کنند.

و اين چيزی نيست که مشکل واشنگتن را مرتفع کند.

همانطور که قبلاً ذکر شد، مشکل کاخ سفيد با تهران قبل از «غنی سازی اورانيوم» توان «غنی سازی تفکر شيعی» در منطقه عليه هژمونی واشنگتن ـ تل آويو است.



داريوش سجادی

1/بهمن/85

آمريکا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر