احمد زيدآبادی روزنامه نگار منتسب به جناح ملی ـ مذهبی از حيث صراحت لهجه و گزندگی زبان چهره ای شناخته شده در خانواده مطبوعات ايران است.
قطعاً از ناحيه همين صراحت و تندی بود که زيدآبادی مجبور شد مدتی را به عزلت در اوين بگذراند.
لُـــــغُــزهای تحقيرگرانه وی خطاب به رئيس جمهور خاتمی طی سخنرانی در دانشگاه تبريز، جديدترين نمونه از سلوک و ادبيات محاوره و مکتوب و مناقشه پذير ايشان است که جای تامل و تحليل را باز نگاه می دارد.
زيدآبادی در اظهارات اخير خود در مقام مقايسه و داوری ميان عملکرد مرحوم دکتر محمد مصدق با سيد محمد خاتمی ابراز داشته:
« مصدق فردی شجاع بود و اصلا حاضر نبود در مقابل قدرت كوتاه بيايد . مصدق و خاتمی هر دو در برنامههای خود ناكام ماندند، اما مصدق در تاريخ ايران سربلند ماند در حالی كه تاريخ ايران از خاتمی به خوبی ياد نخواهد كرد ... آقای خاتمی هميشه از وارد شدن به مسائل پرهيز ميكرد كه نمونه آن عدم دخالت و حضور او در جريان كوی دانشگاه بود كه منجر به اتفاقات منفی بعدی شد، در واقع خاتمی عليرغم برخورداری از پايگاه اجتماعی وسيع و گسترده مثل اردكی فلج عمل كرد و از موقعيت موجود استفاده نكرد. در حالی كه حداقل هفتاد درصد مردم قطعاً برای پشتيبانی از او بسيج شده بودند، عملكرد خاتمی در جريان كوی دانشگاه آغاز افول اصلاحات بود»
سخنرای زيد آبادی در اردوی انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه تبريز تحت عنوان « بررسی تطبيقی دوران مصدق با دولت خاتمی» خبرگزاری كار ايران ـ چهارشنبه ٢٨ مرداد ١٣٨٣
صرف نظر از گويش اهانت آميز زيدآبدی شايسته است ايشان در مقايسه خود از دکتر مصدق با خاتمی به اين پرسش اساسی نيز پاسخ می گفتند که رسالت سياستمدار در عرصه سياست ورزی چيست؟
آيا سياستمداران با تکيه بر اقبال و آراء مردم تنها برگزيده شدند تا خودخواهانه در جستجوی ثبت نامی خوش و قهرمانانه از خود در تاريخ باشند.
با درک همه اعتبار و احترام غير قابل انکاری که مرحوم مصدق در تاريخ ايران و جهان داشته اند اما چنانچه بتوان تقريظ و داوری آقای زيدآبادی در خصوص ايشان مبنی بر کُرنش ناپذيری و شجاعت و سربلندی مصدق را ملاک سلوک سياست ورزانه دولتمردان قرار داد حال نبايد تن به اين گزاره داد که سياستمدار تنها بايد ملزم و موظف به حفظ اعتبار و محبوبيت خود در تاريخ باشد و نتيجه فرع بر آن است.
آيا چنين انتظاری از سياستمداران خلف وعده خودخواهانه ايشان با رسالت مُلکداريشان نيست؟
جناب آقای زيدآبادی بايد بخاطر داشته باشند که آيت الله خمينی در اوج بروز اختلاف نظرشان با آيت الله منتظری دو ماه قبل از درگذشت اش طی پيامی به مهاجرين جنگ تحميلی در فرازی اظهار داشت:
« ما بايد همه عشق مان به خدا باشد، نه تاريخ»
قطعاً چنانچه جناب آقای زيدآبادی مسائل سياسی آن دوران را با دقت پی گيری کرده باشند مطلع هستند که اشاره آيت الله خمينی به آن بخش از اظهارات آيت الله منتظری بود که پيش از ايشان در سخنرانی نوزدهم اسفند ماه سال 67 گفته بودند:
« مسئولان بدانند بايد در دادگاه عدل الهی و تاريخ آينده پاسخگو باشند»
آيا دغدغه اصلی جناب آقای زيدآبادی آن بوده و هست که چرا خاتمی همچون مصدق به فکر اعتبار و خوشنامی خود در تاريخ نبود و سعی نکرد تا با عملکردی انتحاری خود و نهضت اش را همچون مرحوم مصدق در مهلکه فنا و نابودی قرار داده و نام خود را به عنوان قهرمانی ديگر بر سياهه قهرمانان شکست خورده تاريخ ايران اضافه نمايد؟
جناب آقای زيدآبادی بايد بخوبی بر اين نکته اذعان داشته باشند که حراميان قرن هاست که با سوء استفاده از همين شيدائی ها و شوريدگی های احساسی سرتاسر تاريخ ايران را انباشته اند از قهرمانان شکست خورده مردم و سيراب کرده اند از خون مردم. «اين تشنه سيراب نشدنی»!
آيا همينکه خاتمی در قائله کوی دانشگاه با حضور و دخالتش فرصت عملياتی کردن سرنگونی دولت و جبهه اصلاحات را فراهم می کرد شرط کافی پذيرش عمل وی و خوشنامی اش در تاريخ ايران می توانست باشد.
قطعاً برخلاف جوانان دل آزرده در کوی دانشگاه سن جناب آقای زيدآبادی به دوران پرآشوب سالهای شصت و تنش های رئيس جمهور وقت با جناح مذهبی ايران می رسد و قطعاً ايشان بخوبی بيآد دارند درگيری امجديه و دانشگاه تهران را که رئيس جمهور وقت برخلاف خاتمی و بر وفق مراد امروز جناب آقای زيدآبادی عملاً وارد درگيری با مخالفين مذهبی اش در هيئت حاکمه شد.
اما خوبست ايشان به اين پرسش نيز پاسخ دهند که ماحصل آن چالش چه شد و به کجا انجاميد؟
کجا بودند آراء 11 ميليونی رئيس جمهور وقت تا در روز واقعه به حمايت از ايشان برخيزند؟
آن رئيس جمهور اکنون کجاست؟
همين پرسش را می توان در قبال کودتای 28 مرداد مطرح کرد. کجا رفتند آن حضور مليونی مردم در قيام 30 تير ؟ در فاصله اين قيام تا آن کودتا چه اتفاقی افتاد که حمايت ميليونی مردم به طرفة العينی از دکتر مصدق برداشته شد؟
جناب آقای زيدآبادی، تلخ يا شيرين من و شما و ديگر تعقيب کنندگان مسائل ايران چاره ای نداريم که بپذيريم طبقه متوسط در ايران ابتر است.
آنچه که در فاصله 30 تير تا 28 مرداد منجر به کنارکشيدن مردم در دفاع از محروم مصدق شد، برداشته شدن حمايت مرحوم کاشانی از مصدق بود.
خوب يا بد روحانيت در ايران همواره التجاء قابل وثوق و اعتمادی برای توده های سنتی بوده و هستند.
همين اعتماد مطيعانه است که به روحانيت سنتی ايران اين فرصت و توان را داده که با تکيه بر جان نثاری و پا به رکابی پايگاه مردمی شان از قدرت اثرگذاری بالائی در تاريخ تحولات ايران برخوردار باشند.
برخلاف طبقه شبه متوسط و ابتر ايران که نارس به دنيا آمده و کماکان نيز نارس به حيات دوزيستی خود ادامه می دهد.
هر اندازه طبقه سنتی دين ورز ايران در عمل نشان داده سربازان پابرکاب و جان نثاری برای مقتداهايشان نزد روحانيت هستند برخلاف آن طبقه شبه متوسط ايران نشان داده اند تنها سياه لشکری کم توان و بی مسئوليت بوده اند که در تمامی بزنگاه های تاريخی غيبتی ناموجه داشته اند.
خدا رحمت کند مرحوم گل آقا را که در يکی از طنزهايش در پاسخ به پرسشی به اين مضمون که:
« با توجه به آنکه حکومت صرفاً برای اثبات حق آزادی و انتقاد به گل آقا اجازه فعاليت داده تا مدعی شود که می توان در اين کشور انتقاد هم کرد، حال چه تفاوتی است ميان شما و سوپاپ اطمينان ديگ زود پز؟»
گل آقا شيطنت آميزانه گفت:
« تفاوت اينجانب با سوپاپ اطمينان ديگ زودپز در آن است که سوپاپ اطمينان در جائی نصب می شود که بخار وجود دارد! شما بخاری نداريد که سوپاپی بخواهيد.»
هر چند اين پاسخ رندانه کمی تند بنظر می آمد اما شوربختانه بغايت برخوردار از صحت بود.
اين بی عملی همان چيزی بود که مرحوم مصدق آنرا نزد طبقه شبه متوسط حاميانش نديد همچنانکه ابولحسن بنی صدر را مغبون آرا يازده ميليونی اش کرد.
قطعاً اکنون نبايد رئيس جمهور خاتمی را مورد شماتت قرار داد که چرا از تاريخ درسی درست گرفته.
خاتمی صرف نظر از اولويتش برای حفظ نظام ظاهراً بخوبی به اين نکته وقوف داشت که مخالفين اش در جبهه روحانيت سنتی برخوردار از عقبه و پياده نظامی جان نثار و ملتزم الرکابند که با انگشت اشاره ايشان در صوف نخست اجتماع آماده سلحشوری اند، بر خلاف جبهه متشتت و بی عمل طبقه شبه متوسط ايرانی که بقول دکتر علوی تبار هدايتشان همچون چوپانی گله گربه ها مشقت زا و خالی از نتيجه است.
تحصن نمايندگان مجلس ششم و بی عملی شهروندان حامی اصلاحات در قبال اين تحصن نزديک ترين نمونه در اثبات بی عملی طبقه شبه متوسط ايران بود.
جناب آقای زيدآبادی بايد اين واقعيت ولو ناخوشايند تاريخی را بپذيرند که هر گروهی پايگاه اجتماعی خود را نزد طبقات محروم و فقير و دون متوسط قرار داد از امکان تضمين شده ای برای توفيقات اجتماعی و سياسی برخوردار خواهد شد. حاملان اين طبقه اقشاری هستند که اثبات کرده اند بر خلاف توده های شهری و اشراف از پايمردی و مسئوليت پذيری ولو کورکورانه بالائی نزد رهبرانشان برخوردارند.
انتخابات اخير ونزوئلا آخرين و در دسترس ترين نمونه در اين مدعا است که هوگو چاوز با خاستگاهی غير اشرافی با قوت و قدرت توانست آرا رفراندوم در کشورش را در زير سايه ايالات متحده با تکيه بر همين اقشار سنتی و محروم به نفع خود کسب نمايد.
با توجه به همين بی ظرفيتی و انفعال طبقه شبه متوسط ايرانی است که اکنون می توان داوری آقای زيدآبادی مبنی بر افول اصلاحات از ناحيه عملکرد نادرست خاتمی را حلاجی واقع بينانه کرد.
به استناد احتجاجات فوق افول نهضت اصلاح طلبی را نه می توان به حساب توفيق محافظه کاران گذاشت و نه از آن تلقی هزيمت رهبران جنبش اصلاحات را افاده معنا کرد.
يگانه شکست خورده خيزش اصلاح طلبی ايران حاملان آن در بدنه اجتماعی بودند.
نه خاتمی و اصحابش را می توان شکست خورده اصلاحات دانست و نه محافظه کاران را پيروز اين جدال بايد تلقی کرد.
آنکه شکست خورد طبقه شبه متوسط شهری ايران بود که با کلبی مسلکی خود در انتخابات شوراها و مجلس هفتم نشان داد هنوز برای تحقق شعار بغايت ارزشمند« ايران برای ايرانيان» از بی عملی و نارسائی های عميقی برخوردارند.
خرده فرهنگ نيمه روستائی ـ نيمه شهری طبقه متوسط ايران هنوز نتوانسته مراحل تکوين شخصيت ، فرديت و هويت شهروندی لازم الاحصاء برای زيست مدنی اش را طی کند.
شعار ايران برای ايرانيان تا زمانی که ايرانيان به اين واقعيت نرسند که ايران را به بها دهند نه به بهانه، آرمانی دست نايافتنی و در دوردست است.
بر همين اساس بر اين باورم که جناب آقای زيدآبادی الزاماً عصبانيت بيانی خود از عدم توفيق جنبش اصلاحات در ايران را بايد بجای خاتمی متوجه بدنه اجتماعی شهروندان اصلاح طلبی کند که بالاترين مطالباتشان را با کمترين هزينه ها از کيسه خود مطالبه کرده و می کنند.
جناب آقای زيدآبادی!
در ايالات متحده تا همين چند دهه پيش سياهان از حداقل حقوق اجتماعی محروم بودند، اما آنچه که منجر به احصاء حقوق شهروندی ايشان شد نه دست به دامان شدن به قدرتی خارجی بود و نه انزوا گزينی و فرار از مسئوليت و نه تن به هجرت و آوارگی دادن بود.
سياهان آمريکا « لوتر کينگ» را بنماينگی از خود تنها به مصاف نژاد پرستان نفرستادند. مارتين لوترکينگ با تکيه بر خودباوری و اعتماد بنفس شهروندان سياه پوست بود که توانست بر فراز امواج توده های فعال و مسئوليت پذير سياه، خود و حقوق مشروع شان را بر بدنه حکومتی سخت سر و شهروندان نژاد پرست آمريکا تحميل نمايد. اين در حالی بود که شدت برخورد سفيد پوستان با سياهان بمراتب شديدتر و خشن تر از برخورد محافظه کاران با اصلاح طلبان ايران بود.
جناب آقای زيدآبادی اگر شما و جمع ديگری از دوستان همکار به جفا چند صباحی از عمر بغايت مفيدتان را در زندان هزينه جنبش اصلاحات کرديد، سياهان در آمريکا توسط سفيدپوستان « لينچ» می شدند! اين در حالی بود که جمع روزنامه نگاران و فعالان سياسی ايران که در جنبش اصلاحات پايمردی کردند تسامحاً به زحمت بالغ بر 500 نفر می شد و الباقی جامعه تنها در حاشيه نشسته و برای قهرمانانشان کف می زدند! در حالی که حجم بالای خشونت اعمال شده عليه سياه پوستان آمريکا هرگز مانع از مشارکت فعال ايشان در مطالبه حقوق شهروندی شان نشد و علی رغم آن همه سبوعيت، لوتر کينگ ظفرمندانه توانست نهضت سياهان را به پيروزی رساند، اما توفيق لوتر کينگ قبل از توانمندی ها و شايستگی های رهبری وی منبعث از برخورداری ايشان از جماعتی پايمرد، مسئوليت پذير و مشارکت جو بود.
بر همين سياق نبايد و نمی توان از خاتمی و هيچکس ديگر متوقع باشيد با تکيه بر حداقل مشارکت مدنی شهروندان توفيقی در خيزش اصلاح طلبی ايران کسب نمايد.
جناب آقای زيدآبادی که به جفا خاتمی را به اردکی فلج تشبيه کرده اند، نبايد و نمی تواند از خاتمی و هيچکس ديگر توقع داشته باشند که با علم به ابلوموفيسم تاريخی جامعه شبه شهروندی ايران تن به ماجراجوئی های قهرمانانه ، شهرآشوبانه و شکست کامانه دهند آن هم تنها به اين منظور که نامی خوب از خود در تاريخ به يادگار بگذارد.
اتفاقاً خويشتنداری خاتمی در تن نزدن به شهرآشوبی های احساسی و نافرجام ارزشمندترين اقدام خاتمی بود که وی را شايسته تقدير می کند.
خاتمی پذيرفت با قربانی کردن خود به اتهاماتی نظير آنچه آقای زيدآبدی عليه ايشان مطرح کرده اند، از قيد ثبت نامی خير و قهرمانانه از خود در تاريخ ايران بگذرد اما مانع از ريزش کليت منظومه اصلاحات در مهلکه فتنه هائی نظير 28 مرداد 32 شود.
روايتی است از جانب پيغمبر اسلام مبنی بر آنکه آنچه را که سلمان می دانست اگر ابوذر هم می دانست کافر می شد! با همين تعبير به جرات می توان مدعی شد که آنچه را که خاتمی از ابلوموفيسم تاريخی طبقه شبه متوسط ايران می داند چنانچه مرحوم مصدق هم می دانست، امروز واقعه ای بنام کودتای 28 مرداد در حافظه تاريخی ايرانيان وجود نداشت.
روايت خاتمی و مصدق قبل از آنکه تقريب به ذهن کننده «اردک فلج» باشد، يادآور تمثيل ارزشمند شادروان حسين پناهی در اثر ارزشمند« دو مرغابی در مه» است.
مُرغابی آنی که يکی با استغنای از هويت و شخصيت بومی اش دل در گرو داشته های واقعی خود داشت و ديگری با فهم معوج از دنيای شبه روشنفکری، توهماً در خلسه کاذب رستگاری، دنيائی تخيلی را جايگزين واقعيت های زندگی کرده بود.
دنيائی مجازی که تنها مرگ توانست بی رحمانه بر اشتباهات مرغابی دور افتاده از واقعيت پرتو افشانی کند.
و کودتای 28 مرداد همان مرگی بود که هر چند خيلی دير اما خيلی تلخ واقعيت جامعه ايران را به مرحوم مصدق شناساند.
داريوش سجادی
29/مرداد/83
آمريکا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر