اظهارات اخير حجت الاسلام محمدی گلپايگانی مسئول دفتر رهبری جمهوری اسلامی ايران مبنی بر برخورداری ايشان از منبع « الهام الهی» قبل از آنکه « مدح» آيت الله خامنه ای را افاده معنا کند متبادر کننده « ذم» به ذهن شنوندگان اين گونه گويش ها است.
مشاراليه در سفر اخير خود به شهرستان ايلام در جمع شهروندان ايلامی اظهار داشته:
« شناسايي نقشه و توطئه دشمنان اسلام از ويژگي هاي مقام رهبري مي باشد كه البته « الهام الهي» نيز در اين امر دخيل ميباشد. شناسايي توطئه دشمن در تلاش براي به تأخير انداختن انتخابات مجلس هفتم از مصاديق الهام الهي بود. مقام رهبري امروز بيشتر از هر زمان ديگرى در بين مردم كشور و جهان محبوبيت دارد ... در گوشه، گوشه جهان مقام معظم رهبرى سربازان جان بركفى دارد كه گوش به فرمان ايشان هستند و حتى برخى از طرفداران ايشان در آمريكا بسر مى برند.»
اظهاراتی از اين دست لااقل برای حافظه تاريخی ايرانيان ناآشنا نيست. ميان سالان ايرانی هنوز مديحه سرائی های مهوع و خاکسارانه پايوران حکومت پهلوی در رسای محمد رضا پهلوی را از حافظه خود پاک نکرده اند.
سروده هائی از اين دست که:
شاهنشها ای سايه خدا
در سايه ات آسوده جان ما
ای رهبر فرزانه وطن
بر کشتی ايران تو ناخدا
دامنه اين آستان بوسی ها تا آنجا پيش می رفت که بعد از تاسيس حزب دست آموز « رستاخيز» داريوش اقبالی خواننده محبوب نسل جوان آن مقطع را که با ترانه « بوی گندم» طعنه ای هر چند لطيف به سياستهای اصلاحات ارضی پادشاه زده بود، مجبور به خوانش ترانه « رسول رستاخيز» با مضمونی اساطيری در وصف اعلی حضرت قدر قدرت ايران نمايد:
...
ای اَبَـــــر مرد مشرقی، ای کوه
ای نگهبان قدسی خورشيد
روشنای آتش زرتشت
يادگار سخاوت جمشيد
ناجی سربلندی انسان
ای تو پيغمبر اهورائی
ای برای تو اين هيولاها
همه کوکی همه مقوائی …
بعد از فروپاشی سلطنت پهلوی تا زمان حيات آيت الله خمينی جامعه شهروندی ايران به ندرت شاهد چنين ادبيات خاکسارانه ای بود.
اما تجربه بيست و پنج سال گذشته نشان داده جناح محافظه کار ايران عموماً از استعداد بالائی در اپيدمی کردن ادبياتی از اين دست برخوردار است.
اين جناح هر زمان که که به احساس قدرت ناشی از يکدست کردن حکومت نزديک شده پناه به چنن ادبياتی برده. نخستين بار بعد از آغاز رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی و حذف کامل جناح چپ مذهبی ايران از دايره حکومت بود که حافظه شهروندی ايران با شعار: مخالف هاشمی، مخالف رهبر است. مخالف رهبری دشمن پيغمبر است در مراسم نماز جمعه تهران آشنا شد.
در همان مقطع نيز بود که سخنگويان جناح راست بمنظور جان نثار نشان دادن خود در پيشگاه رهبری جمهوری اسلامی واژه ذوب شدگان در ولايت فقيه را وارد ادبيات سياسی ايران کردند.
ترويج مجدد چنين ادبياتی در طليعه يکدست کردن کامل حاکميت بعد از فتح ناعادلانه مجلس هفتم و دورخيز برای کسب کُرسی رياست جمهوری را بايد و می توان در بازتوليد اعتماد بنفس ايشان بدنبال از سر گذراندن سالهای کابوس « دوم خرداد» جستجو کرد.
خوشبختانه سخنرانی اخير رهبری جمهوری اسلامی در جمع نمايندگان مجلس هفتم (28/خرداد/83) و تاکيد ايشان بر اين نکته که « ذوب در ولايت اصولاً معنى ندارد، چرا كه رهبرى هم بايد در اسلام ذوب شود تا احترام داشته باشد؛ بنابراين همه بايد در اسلام و اهدافى كه اسلام براى سعادت ملت ترسيم كرده است و در واقع در ملت ذوب شويم» کماکان بارقه های اميد در اثر ناپذيری از چنين مديحه سرائی هائی را در خود مضمر داشت.
در خوشبينانه ترين تحليل نيز چنانچه استفاده از چنين ادبيات جان نثارانه ای را بتوان بر مهرورزی قلبی مريدان مقام امامت جامعه شيعی ايران حمل کرد، بيان مطنطن و تاريخی دکتر علی شريعتی آموزه موثری را فراروی ايشان قرار می دهد آنجا که وی تاکيد می کرد:
« شناخت علی ، ذهنيت است و حُب علی، احساس. اما تشيّع علی ، عمل است.»
آيت الله خامنه ای در فرازی از نخستين پيامش به مردم ايران بعد از فوت آيت الله خمينی، در توصيف وفاداری و ارادت قلبی قاطبه شهروندان ايرانی به بنيان گذار جمهوری اسلامی متذکر شده بود:
« او آن نخستين بود که دومين نداشت ... و امامی آنچنان را اُمتی اين چنين شايسته است.»
طبعاً آنچه که « خمينی» را از طلبه ای گمنام در قم مُبدل به « امام خمينی» برای حلقه شيقتگان و مُريدانش در طلايه داری انقلاب اسلامی کرد، قبل از عشق کور و شناخت ذهنی پيروانش از ايشان عملکرد قابل اعتماد و وثوق وی برای ايرانيان بود.
حافظه شهروندان ايرانی کماکان برخورد تند و عتاب گونه آيت الله خمينی با ابراز ارادت های خارج از قاعده فخرالدين حجازی نسبت به خود را بخوبی بيآد دارد و اگر « خمينی» به تعبير آيت الله خامنه ای مُبدل به امامی آنچنان شد اين عزت ريشه در چنان خاستگاه هائی داشت که فرای خود پسندی های معمول سياستمداران حرفه ای جهان سياست است.
در غير اينصورت شمای رهبران جامعه را بايد در کاراکتر مقيم سياره دوم رُمان « شازده کوچولوی» اگزوپری کاويد که با سادگی تمام خطاب به همه تاريخ می گويد:
« در سياره دوم خودپسندی منزل داشت. خود پسند همينکه شازده کوچولو را ديد از دور فرياد برآورد:
به! به! اين هم ستايشگری که به ديدن من می آيد!
شازده کوچولو گفت:
سلام آقا، شما چه کلاه عجيبی داريد!
خود پسند در جواب گفت:
اين کلاه برای سلام دادن است. سلام دادن به کسانی که برای من دست می زنند. بدبختانه هيچوقت کسی از اينجا عبور نمی کند.
شازده کوچولو که نفهميد گفت:
بله؟
خود پسند به او توصيه کرد که:
دست بزن!
شازده کوچولو دست زد. خودپسند با فروتنی کلاه از سر برداشت و سلام داد ... شازده کوچولو دوباره دست زد. خود پسند نيز با بلند کردن کلاه خود سلام دادن را از سر گرفت.
پس از پنج دقيقه شازده کوچولو از يکنواختی بازی خسته شد و پرسيد:
چه بايد کرد که کلاه از سرت بيفتد؟
ولی خود پسند حرف او را نشنيد. خودپسندان بجز وصف خود هرگز چيز ديگری نمی شنوند. آخر از شازده کوچولو پرسيد؟
راستی من به نظر تو خيلی تعريف دارم؟
شازده کوچولو پرسيد:
تعريف يعنی چه؟
خود پسند گفت:
تعريف يعنی تو بپذيری که من زيباترين، خوشپوش ترين، پولدارترين و باهوش ترين ساکن اين سياره هستم.
ـ ولی تو که در اين سياره تنها هستی!
ـ باشد. به هر حال تو دلخوشم کن و از من تعريف کن!
شازده کوچولو کمی شانه بالا انداخت و گفت:
من از تو تعريف می کنم ولی اين به چه درد تو می خورد؟
و شازده کوچولو از آنجا رفت.
و در بين راه با خود گفت:
راستی که اين آدم بزرگ ها خيلی عجيبند!
داريوش سجادی
29/خرداد/83
آمريکا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر