۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

پاساژ بی تاثيری


(پاسخ به آقای فتوره چی)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جناب آقای فتوره چی
احتراماً «نقد مؤلف» جنابعالی از مقاله «ماهيان تشنه» را ارج می نهم ضمن آنکه آن را مملو از شتابزدگی ديدم که ذيلاً به نکات قابل ذکر آن اشاره می کنم:

در بخش يکم نوشته خود آورده ايد:
«حضرتعالی در صدر و ذیل مقاله تان )دانسته یا نادانسته( دچار تناقض گویی فاحشی شده اید. در ابتدا با اشاره به رفتار سیاسی ایرانیان از مشروطه تا دوم خرداد آن را نشانه ای از عدم درک سیاسی مردمان ایران دانسته اید و گفته اید «نيروی محرکه جنبش های اجتماعی در ايران ميل به نخواستن ها دارد تا خواستن ها! بعبارت ديگر مردم ايران در خيزش های اجتماعی خود عموماً می دانند که چه نمی خواهند اما نمی دانند که چه می خواهند!» و این در حالی است که در پایان مقاله از اشتباه محاسبه گنجی ها و اصلاح طلبان سخن می گوئید و رای به محمود احمدی نژاد را نشانه این خطا می دانید: «بيش از 17 ميليون نفراز ايشان (یعنی مردم ایران) صادقانه و صميمانه با رای خود به رئيس جمهور فعلی با صدائی بلند خود را از ارادت ورزان به رهبری کشور معرفی کردند»

در ادامه اين پاراگراف با طرح سوالی از نويسنده پرسيده ايد:
اگر به پشتوانه تحقیقات جامعه شناختی و روان کاوانه جنابعالی بپذیریم که «مردم ایران، هرگز نمی دانند که چه می خواهند» پس چطور« صادقانه و صميمانه با رای خود به رئيس جمهور فعلی با صدائی بلند خود را از ارادت ورزان به رهبری کشور معرفی کردند»؟



جناب آقای فتوره چی
ظاهراً اينجانب بايد صليب شتابزدگی ديگران را بر دوش خود بکشم.
چنانچه مقاله «صمد و عين الله» را که در همان «ماهيان تشنه» ارجاع داده بودم را از سر دقت می خوانديد، متوجه می شديد که در قسمتی از آن متذکر شده بودم:
« وجه مشترک دو طبقه سنتی و شبه مدرن ايران، موجوديت حکومت جمهوری اسلامی است با اين توضيح که نسل و طبقه سنتی می دانند که چه «می خواهند» و آن جمهوری اسلامی است و نسل و طبقه شبه مدرن نيز می دانند چه «نمی خواهند» و آن هم جمهوری اسلامی است »
انگشت اشاره اينجانب در ادعای ناآگاهی جامعه ايران از خواسته های خود، متوجه آن بخشی از جامعه بوده که در تحولات سياسی نظير مشروطه و انقلاب اسلامی و دوم خرداد بدنبال تغيير وضع موجود بوده اند وگرنه تکليف جبهه مقابل که روشن بوده.
چه شيخ فضل الله نوری و مريدان شيخ در مشروطه و چه محمد رضا پهلوی و جان نثارانش در انقلاب اسلامی و چه محافظه کاران و پايگاه توده ای شان در دوم خرداد 76 و سوم تير 84 به خوبی می دانستند که چه می خواستند!
هر چند جامعه سنتی يا لشکر صمد های ايران نيز از همان آفت قهرمانخواهی رنج می برند اما يک تفاوت بارز و شاخص ميان ايشان و جامعه شبه مدرن وجود دارد و آن اينکه قهرمانان جامعه سنتی با يک فراخوان می توانند «امت هميشه در صحنه» خود را در خطوط مقدم روياروئی با مخالفان حاضر کنند آن هم حضوری با از جان گذشتگی اما در طرف مقابل، عروس با اجازه بزرگ تر ها رفته گل بچينه!



جناب آقای فتوره چی
در ادامه نوشته خود با اشاره به اين بخش از اظهارات اينجانب در «ماهيان تشنه» که «بيش از 17 ميليون نفر از مردم ایران صادقانه و صميمانه با رای خود به رئيس جمهور فعلی با صدائی بلند خود را از ارادت ورزان به رهبری کشور معرفی کردند»
به طعنه و متلک فرموده ايد:
رای به محمود احمدی نژاد، رای تائيد «مُراد» شما نبود(!)

ببينيد دوست عزيز
بقول مرحوم شريعتی: روحی که پيام دارد، نه عاشق می طلبد و نه مُريد.
ظاهراً جنابعالی خواسته ايد با اين تک جمله، نويسنده را به زعم خود «افشا» و ذيل جان نثاران يا شيفتگان آقای خامنه ای قرار دهيد.
البته اين يک بی اخلاقی است که قطعاً نيت جنابعالی نبوده. اما اجازه بدهيد يک بار و برای هميشه خيال جنابعالی و ديگر کسانی که احتمالاً چنين شائبه ای را دارند، روشن نمايم.
اولاً کسی که خود به صراحت مقاله «ماهيان تشنه» و ديگر نوشته هايش، نقاد رابطه مريد و مرادی و عاشق و معشوقی در سياست بوده، نمی تواند ذيل دلشدگان قدرت معنا شود.
ثانياً اينجانب به دليل دور بودن از تيررس قاضی مرتضوی منع و عذری مانند شمايان در داخل کشور ندارم تا برای بيان منظورم ماخوذ به حيا يا ترس باشم.
همه حرف اينجانب آن است که شيفتگان و شوريدگان، شيدائيان و منزجران از يک شخصيت حال چه خامنه ای باشد چه گنجی هر دو به يک اندازه مريضند، چرا که بقول همان «فوکوئی» که در شرق به آن ارجاع داده ايد:
در عصر حاضر شناخت قدرت و كاركرد آن در رأس هرم حاكميت، آدمى را از مظاهر اصلى قدرت در سطوح مختلف غافل مى سازد و از اين رو به جاى جست وجوى «فاعل» قدرت بايد «موضوعات» قدرت را بررسى كرد. *


جناب آقای فتوره چی
در فراز ديگری از نوشته خود بمنظور کشف ماهيت رای به احمدی نژاد و رد ادعای اينجانب فرموده ايد:
مردمان فرو دست در مناطق فقیر نشین تهران، احمدی نژاد را نماد اپوزیسيون جمهوری اسلامی در برابر هاشمی رفسنجانی (یعنی خود جمهوری اسلامی) می دیدند ... ايشان بر این باور بودند که «احمدی نژاد می آید تا بساط آخوندها را بر چیند و دست و پای مقامات ولخرج جمهوری اسلامی را از بیت المال کوتاه کند» ... در میان طبقات متوسط شهری نیز بسیار بودند لمپن بورژواهائی که با نیت حذف جمهوری اسلامی به احمدی نژاد رای دادند با اين تلقی که با ورود احمدی نژاد به کاخ ریاست جمهوری پایه های نظام از آنچه که هست، سست تر خواهد شد و رفتار افراطی و تند روانه وی سقوط جمهوری اسلامی را نزدیک تر خواهد کرد.

طرفه آنکه ادعای خود را مستند به تائيد ژنرال های جبهه اصلاحات از قبيل آقايان: تاج زاده، امين زاده، حجاريان، و عرب سرخی کرده ايد.
من نمی دانم اين دوستان تا چه اندازه با اين رای موافقند اما از شما می پرسم:
شما می فهميد چه می گوئيد؟
اجازه بدهيد لُب ادعای شما را بازگوئی کنيم. به زعم جنابعالی 17 ميليون رای رئيس جمهور فعلی صرف نظر از تقلب در نتايج انتخابات و سازماندهی نيروهای نظامی و شبه نظامی، مديون و محصول اتحاد مخالفين فرودست نظام در مناطق فقير نشين «تهران»! (ظاهراً برای نويسنده کليت ايران خلاصه در تهران است) با مخالفين لمپن بورژوای طبقات متوسط بوده که جملگی با اصل نظام مخالف می باشند.

به سفيهی گفتند: ستاره های آسمان چند تا است؟
گفت:
ده ميليارد و هشتصد و شصت و سه ميليون و نهصد و پنجاه هزار و چهار صد و هفتاد و پنج تا!
گفتند از کجا می دانی؟
گفت: قبول نداريد، بشمريد!



جناب آقای فتوره چی
بنا بر ادعای شما 17 ميليون رای احمدی نژاد، رای مخالفين نظام بوده. بيست ميليون نفری هم که در انتخابات شرکت نکردند را نيز تسامحاً لبيک گويان به فراخوان تحريم انتخابات جناب آقای اکبر گنجی می گذاريم. گفتند کسر بزرگی از آرا هاشمی رفسنجانی نيز به اعتبار مخالفت با احمدی نژاد و عقبه ايدئولوژيک آن بود که از وحشت مار غاشيه پناه به اژدها برده بودند!
حال می شود بفرمائيد اين حکومت متکی بر کدام ملت حکومت می کند؟
چنانچه فرض بالا درست باشد و حکومت مستقر در تهران با يک بدنه مخالف بالغ بر 70 ميليونی مواجه است، که بايد دست مريزاد به چنان حکومتی گفت که بدون هيچ پشتوانه مردمی بر مقدرات کشور حاکم است.
در چنان حالتی چاره ای نداريم تا اعتراف کنيم ملتی که در اکثريت مطلق مخالف حکومت اما محکوم آن حکومت است، شايسته چنان حکومتی است.
ملتی آن چنان را حکومتی اين چنين شايسته است!



آقای فتوره چی
وقتی نخستين رئيس جمهور ايران نيز بعد از خرداد 60 از ايران گريخت در پاسخ به سوال يک خبرنگار که علت فرار ايشان را جويا شده بود، پاسخ داد:
من به زودی به ايران بازمی گردم چون 90% مردم ايران طرفدار من هستند و خبرنگار زيرک هم مجدد پرسيد:
يعنی رئيس جمهور تنها از ترس 10% از کشور گريخته اند؟!
اکنون نيز با توجه به همين استدلال های محيرالعقول جنابعالی و امثال جنابعالی آيا به اينجانب حق می دهيد تا ادعای خود در «ماهيان تشنه» را تکرار کنم که:

«دنيای روشنفکری ايران، دنيائی است بشدت رُمانتيک. ايران واقعی را نمی بينند يا نمی خواهند ببينند و يا نمی توانند ببينند و تنها آن بخشی از ايران را می بينند که دوست دارند ببينند!»



جناب آقای فتوره چی
جنابعالی در فراز ديگری از نوشته تان اينجانب را مخاطب قرار داده ايد که:
«به اذن آقای گنجی، جواز بر کشیدن دشنه عریان نقد بی رحمانه بر سیمای افکارش را گرفته ام. اما چنین به نظر نمی رسد. حتی عبارتی که نشان از نقد بی رحمانه مانیفست جمهوری خواهی باشد در مقاله شما وجود ندارد

ظاهراً جنابعالی مقدمه آن مقاله را با دقت مطالعه نکرده ايد که در آن تاکيد کرده بودم:
«قصدم در اين وجيزه بازبينی علم داران گنجی است ... مخاطبم در اين نامه، گنجی است اما طعن خود را متوجه جويندگان گنجی می دانم، که نيست. يعنی هست اما آنجائی نيست که ايشان می کاوند»

استنکاف اينجانب از نقد مانيفست جمهوريخواهی گنجی، استنکافی عمدی بود. چرا که معتقد بوده و هستم کسر بزرگی از شيدائيان گنجی حتی نيم پاراگراف از مانيفست گنجی را نخوانده اند.
طبيعی هم بود که نخوانده باشند و نخوانند. اساساً ايشان گنجی را انتخاب کرده اند که بجای ايشان بخواند.
گنجی منتخب اين جماعت است تا به جای ايشان بخواند، فکر کند، تصميم بگيرد و عمل کند و انقلاب کند و بجنگد و اگر لازم شد بميرد!
اگر قرار بود اين جماعت اهل آن امور باشند که بدنبال گنجی و گنجی ها نمی رفتند.



و بالاخره جناب آقای فتوره چی
در فراز آغازين و پايانی نوشته خود دو بار اينجانب را مبتلا به بيماری روانی «خودشيفتگی» کرده ايد آن هم به آن دليل که دست نوشته های قبلی خود را مستند ادعاهای خود کرده ام! اما ظاهراً در انتساب اين ابتلا نيز دچار شتابزدگی شده ايد.



ببينيد دوست عزيز
خودشيفتگی يا نارسيزم يک ناهنجاری رفتاری شناخته شده و تعريف شده است.
برجسته ترين ويژگی يک بيمار خودشيفته، نياز و عطش سيری ناپذيرش به تمجيد و مورد ستايش واقع شدن نزد ديگران است.
حال جنابعالی چگونه در تشخيص روان نژندی اينجانب به چنين تشخيصی رسيده ايد در حالی که به صراحت نويسنده در مقاله اکبر تو می ترسی:

« قهراً نوشتن در فضائی که از زمين و آسمان ،خاکستر در چشم مان می پاشند عتاب به گنجی حکماً بمعنای خودکشی نوشتاری است. اما نهيب دکتر، امان ام نمی دهد که از تقوای پرهيز، بپرهيزم!»



جناب آقای فتوره چی
آيا تصور می کنيد، اينجانب آنقدر احمق و فاقد زيرکی و درک و شعور و موقعيت سنجی هستم که در صورت ابتلا به خودشيفتگی ندانم برای مورد تمجيد واقع شدن آن هم در آمريکائی که بنده مستقر هستم، کافی است برای دلبری از مخالفين جمهوری اسلامی و ستاره شدن در آسمان کم فروغ ايشان تنها اندکی خوش خرامی در مسير بادی که از واشنگتن می وزد، نمايم؟
تصور می کنيد قلم و بيان اينجانب الکن تر از اکبر عطری و عليرضا افشاری و محسن سازگارا است که نتواند برای ستاره و دُردانه شدن در کنگره و موسسه اينترپرايز و هوور حرافی کند؟
با توجه به حجم سنگين تندی ها و فحاشی ها و عتاب هائی که همواره قلم و لسان اينجانب به اتهام تن ندادن به شنا در مسير آب و پرواز همسوی باد نداده، شايد بهتر بود نويسنده را مبتلا به مازوخيزم می کرديد تا نارسيزم!



دست برداريد آقا!
اگر تصور می کنيد مشکلات جامعه ايران را می توانيد، با متهم کردن اينجانب و امثال اينجانب به انواع و اقسام روان پريشی ها مرتفع نمائيد سخت در اشتباهيد!
می فرمائيد نگرانم از قلم شما نوعی شائبه رشک به گنجی استنشاق شود!
دوست گرامی
اکبر گنجی از عزيزان من است با اين تفاوت که اينجانب توان آن را دارم در عين دوستی منتقد ايشان هم باشم.
نه اکبر می خواهد و می تواند جای بنده را بگيرد و نه اينجانب چشمداشتی به جايگاه ارزشمند گنجی داشته و دارم.
اجازه بدهيد پايان نامه را درگوشی تمام کنيم. چيزی بين من و شما.
رشک مستحق آنانی است که کرکره «خيابانی بنام پاساژ» را به دليل «درک بی تاثيری» اش پائين می کشند.

ايام به کام و عزت تان مستدام

داريوش سجادی
7/فروردين/85


ـــــــــــــــــــــــــــــ
* ـ روزنامه شرق ـ دولت در تقدير ـ نادر فتوره چی ـ 8/آبان/84

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر