۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

نامه به مسعود ده نمکی


جناب ده نمکی
وقتی اخبار کم لطفی به فيلم اخراجی ها توسط مسئولين جشنواره را در سايت ها و مصاحبه های شما خواندم بی اختيار به ياد اين فراز از شعر مرحوم سلمان هراتی افتادم که:

... بگذار گریه کنم

نه برای تو

که پایان بی قراری تو

پایان زمین است

...

بگذار گریه کنم

نه برای تو

بل برای عاطفه ای که نیست

و دنیایی که انجمن حمایت از حیوانات دارد

اما انسان پابرهنه و عریان می دود و در بستری از زکام دفن می شود.

دنيائی که زیست شناسان رومانتیک ـ اش

سوگوار انقراض نسل دایناسورند

دنیائی که در حمایت از نوع خویش

گاو شده است

...

کی می توان از سادگی تو گفت و هم به دریافت «خرمهره نوبل» نائل آمد

من فرزند مظلوم توام

نه پاپیون می زنم

و نه پیپ می کشم

همچون تو ساده که هیچ کنفرانس رسمی او را نمی پذیرد

و شعر من عربده جانوری نیست که از کثرت استعمال ماری جوانا دهان باز کرده باشد

بلکه زمزمه ای است که مظلومیت تو مرا آموخته



مسعود خان

دل قوی دار

وکالتاً از جانب بنده به همه کسانی که گله گی می کنند از مسعود ده نمکی که:

بعله

اين همان مسعودی است که پيشتر چماقداری می کرد و مردم را در تجمعات می زد

بگو :

همه کتکی که احياناً از مسعود ده نمکی خورديد نوش جانتان!

اساساً چقدر سعادت می خواهد تا از دست کسانی کتک خورد که روزی تفنگ در دست از کيان و مقدسات مردم کشورشان در سرحدات دفاع کردند.

مسعود خان. آنها لياقت ندارند.

همه کتک هايت را نذر امثال منی کن که قدردان تمامی سالهای جان فشانی خودت و يارانت در دو کوهه و شلمچه و بهمن شير و مهران و قل آويزان و فاو و کله قندی و چارزبر و سوسنگرد و هويزه و .... هستيم.



مسعود خان

من را بزن!

محکم هم بزن!

می دانم چقدر از سره درد می زنی.

خيلی سعادت می خاد از مسعود ده نمکی و امثال مسعود ده نمکی کتک خورد

تو سالهاست که داری کتک می زنی.

چه اون روزائی که با تفنگت ظلم دشمن رو تو جبهه ها می زدی.

چه اون روزائی که با مشتت (ولو به غلط) چانه بی عدالتی ها رو تو سطح شهر می زدی.

چه اون روزائی که با قلمت ميان آن همه تفاوت اين همه بی تفاوتی رو می زدی.

و چه امروز که با دوربينت خودت و هم نسلان خودت رو می زنی.



مسعود خان

اين حرف را کسی داره می زنه که خودش يک بار از بازوان مقدس مسعود ده نمکی کتک خورده.

اين را برای اولين بار است که می گم. سالها پيش و در مقابل سفارت آمريکا و در جريان مراسم سالگرد اشغال سفارت بود که در خلال سخنرانی حجت الاسلام محتشمی بين دو طرف(ما دانشجويان اين طرفی! و شما و حاج بخشی دوستانه آن طرفی!) درگيری شد و مسعود ده نمکی ناغافل سينه بنده را متبرک به ضربه خود کرد.

مسعود خان

خدا شاهده شيرينی آن مشت را سالهاست تبرکاً زير زبانم مزمزه کرده ام .



مسعود خان

قبلاً هم طی مصاحبه ای که با يکديگر داشتيم گفتم که بچه های جنگ همه دين خودشون را به جامعه ادا کردند.

شما عذر تقصيری ندارين که حالا بشه از شماها گله کرد.

بقول هاشمی رفسنجانی در ايام انتخابات رياست جمهوری اخير در آمريکا جان کری بارها و بارها حضور خودش در جنگ ويتنام و غيبت جورج بوش در آن جنگ را بعنوان چماق افتخار بر سر بوش کوبيد در حالی که کليت آن جنگ از اساس ماهيتی امپرياليستی و جنايتکارانه و غير قابل افتخار داشت.

حال چرا نبايد بچه های رزمنده ايرانی بخاطر آن حضور جانفشانانه و قهرمانانه طی 8 سال جنگ با عراق به خود نبالند که طفلکی ها اهل باليدن هم نيستند.



مسعود خان

عرب ها ضرب المثلی دارند به اين مضمون که:

دستی رو که نمی تونی گاز بگيری، پس ببوس.

من بر خلاف عرب ها می خام بگم دستی که شايسته بوسيدنه را نبايد گاز گرفت ولو آنکه آن دست سيلی به صورتمان هم بزنه.



موفق باشی ـ داريوش سجادی

23/بهمن/85

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر