هنوز يک ماه از درگذشت « رونالد ريگان» نگذشته بود که با فوت « مارلون براندو» هاليوود مجدداً در ماتم يکی ديگر از سرشناسان دنيای سينمای خود نشست و اين در حاليست که جنس شهرت اين دو چهره برخاسته از هاليوود از ماهيتی کاملاً متفاوت برخوردار بود.
هر اندازه « مارلون براندو» شهرت خود را به هنرنمائی تحسين برانگيزش بر پرده سينما مديون بود، اعتبار و شهرت ريگان را بايد در بطن هشت سال زمامداری اش در کاخ سفيد کاويد.
هر چند رسانه های گروهی آمريکا در سوگ ريگان بسيار کوشيدند محبوبيت ريگان را به حساب توفيقات سياسی و اقتصادی وی بگذارند اما در ورای آن احتجاجات رسانه ای می توان عنصری ذهنی و معنوی را در تحليل محبوبيت ريگان نزد آمريکائيان رديابی کرد که از بی تابی ها و غريبی کردن های افکار عمومی آمريکائيان در حسرت سالهای خوش محبوبيت و اقتدار شاکله هويت و شخصيت نمادين آمريکائی برمی خاست.
ريگان توانسته بود با تکيه بر هويتی متکی بر اقتدار و اعتماد بنفس از جنس آمريکائی و ظاهری آراسته به نمادهای هويت اصيل در اين کشور (شلوار جين و کمربند پهن و کلاه کابوئی و چکمه چرمی هشت ترک)هويت تاريخی آمريکائی را برای آمريکائيان بازتوليد نمايد.
اين همان هويتی بود که پيش از آن « جان وين» آنرا نمايندگی و عهده داری می کرد.
ريگان با توفيق اش در بازتوليد چنين شاکله ای زمانی چشم از جهان فرو بست که شهروندان آمريکائی هر روز شاهد سربُريدن و کشته شدن و منفور واقع شدن هم وطنانشان در جهانی هستند که پيش از اين تداعی کننده جامعه و ملتی شايسته و الگو برای بخش اعظمی از جهان آزاد بود.
بر همين سياق است که بی تابی غير قابل انتظار آمريکائيان در سوگ ريگان را قبل از دلبستگی عاطفی به رئيس جمهورشان ، بايد به حساب حسرت ايشان در از دست رفتن همه آن سالها و يادهای پرخاطره و شيرين از عنصر اقتدار و محبوبيت آمريکائيان در جهان ديد.
اما بر خلاف ريگان، مرگ و زندگی « مارلون براندو» و جنس اثر و حضور وی را بغايت می توان منحصر در عرصه سينما دانست.
مرگ "مارلون براندو" را به تعبيری شايد بتوان مرگ اسطوره هائی فرض کرد که "براندو" در خلق آن مسئوليتی مستقيم داشت.
بی شک کسر قابل توجهی از افزايش اعتبار « تنسی ويليامز» نويسنده سرشناس نوول « اتوبوسی به نام هوس» مديون حضور درخشان « براندو» در فيلم مزبور و ماندگار کردن اين اثر سينمائی در کارير درخشان سينمائی وی بود. همچنانکه در « پدر خوانده» و « زنده باد زاپاتا» و ديگر فيلمهايش حضور مسلط و تاثير گذار وی بر سينمای حرفه ای غير قابل انکار بود.
هفت سال پيش بمناسبت روز ملی مکزيک در مراسم ضيافت شام سفير وقت اين کشور در تهران فرصتی دست داد تا با سرکار خانم « ايرما نوابی» وابسته فرهنگی سفارت مکزيک، عاقله زنی فرهيخته از مکزيکوسيتی که از قضا با تاريخ و فرهنگ ايران نيز بخوبی آشنائی داشت اختلاطی کوتاه داشته باشم.
در حاشيه اين ضيافت شام همسر سفير وقت مکزيک در باغ مصفای منزل شان در ارتفاعات ولنجک نمايشگاهی از نماد ها و سمبلهای ملی کشورش را بمنظور معرفی هر چه بهتر کشورش به ميهمانان با خوش سليقگی و ظرافت مهيا کرده بود.
از جمله قبرستانی نمادين از آرامگاه های قهرمانان مکزيک که در آن ميان سنگ قبر نمادين « اميليانو زاپاتا» کشاورز شورشی و طغيانگر سالهای 1910 تا 1919 بر عليه « هاسندادوس hacendados حاکم خود کامه هم دوره « زاپاتا» خود نمائی می کرد.
بر سر اين مزار نمادين بود که سرکار خانم « نوابی» با ذکر خاطره از « مارلن براندو» اظهار داشت:
تا قبل از فيلم « زنده باد زاپاتا» مکزيک تنها با « تکيلايش» شناخته می شد! و زاپاتا تنها برای ما مکزيکی ها يک قهرمان ملی بود اما بعد از آنکه « مارلون براندو» با حضور قدرتمندش در فيلم « زنده باد زاپاتا» عهده داری بازی در نقش زاپاتا را تقبل کرد، شهرت و اعتبار زاپاتای مکزيک را به خارج از مرزهای مکزيک برد و او را مبدل به اسطوره ای بين المللی کرد تا جائيکه زاپاتا مانند « چه گوارا» الهام بخش جنبش ها رهائی طلب و آزاديخواهی چون نهضت زاپاتيست ها در آمريکای جنوبی شد با اين تفاوت که اينک مردم جهان شمای « مارلون براندو» را جايگزين شمای زاپاتای واقعی سالهای آغازين قرن بيستم کرده و از حضور و وجودش حظ ذهنی می بردند.
در پاسخ به ايشان ضمن موافقت با تاثير اجتناب ناپذير دنيای سينما بر حافظه انسانها به ايشان يادآوری کردم که اتفاقاً همين رويکرد را مسلمانان در بازی درخشان « آنتونی کوئين» در نقش « حمزه سيد الشهدا» عموی سلحشور و جنگآور پيغمبر اسلام در فيلم ماندگار « محمد رسول الله» تجربه کردند و از آن ببعد اين شمای « آنتونی کوئين» بود که در حافظه مسلمانان جايگزين شمای واقعی « حمزه» شد و از همان تاريخ به بعد هم بود که آنتونی کوئين از اعتبار و احترامی خاص نزد مسلمانان برخوردار گرديد.
بی شک آنتونی کوئين همانقدر در معرفی هر چه بهتر يکی از قهرمانان تاريخ اسلام موثر بود که « براندو» در جهانی شدن اعتبار « زاپاتا».
بلاشک دنيای مجازی سلونوئيد با تکيه بر عنصر تعهد، قدرت تخريب و تحبيب بالائی برای ايجاد شوق و نفرت نزد مخاطبانش دارد.
شادروان « هادی اسلامی» هنرمند سرشناس ايران که متاسفانه خيلی زود چشم از جهان فرو بست در حاشيه تهيه فيلم « سيد حسن مدرس» اظهار می داشت زمانی که در يکی از پلانهای فيلم مزبور در نقش « مدرس» سخنرانی شورمندانه ای در صحن مجلس شورای ملی را بازی کردم، پس از پايان فيلمبرداری يکی از پاسداران محافظ مجموعه مجلس شورای ملی ميدان بهارستان به استقبالم آمد و خاضعانه دستانم را بوسيد. بوسه ای که از آن شميم ارادت ايشان به روحانيت و بخصوص مرحوم مدرس قابل استشمام بود.
ظاهراً مرحوم « اسلامی» آنقدر نقش خود را در کسوت « مدرس» خوب بازی کرده بود که پاسدار مزبور ميان « هادی اسلامی» و « حسن مدرس» به يک همذات پنداری ارادت ورزانه رسيده بود.
اما چنين اثرگذاری های ماندگاری در عرصه سينما را بايد به چه حسابی گذاشت؟
اعتبار قهرمانان تاريخی يا مهارت بازيگران و نقش آفرينان آن قهرمانان تاريخی بر پرده سينما؟
بلاشک هر دو اين دو عامل ارتباط مسقيم و اثرگذاری برای ماندگاری آثار سينمائی دارد. اما جز اين دو عامل اعتقاد راسخ دارم عامل سومی در کنار آن دو و به اعتباری فرای آنها، تعيین کننده اقبال يا عدم اقبال مردم به قهرمانان و ضد قهرمانانشان در عرصه سينما و ديگر عرصه ها ست.
عاملی که شايد بتوان عنوان « ذائقه سازی اجتماعی» را بر آن نهاد.
قهراً اگر نبود تلخی ذائقه جهان اسلام از سياستهای خصمانه دنيای صهيونيسم، اقبال به فيلم « محمد رسول الله» و نقش آفرينی حماسی « آنتونی کوئين» در آن فيلم به آن شدت و حدت نبود که مسلمانها آن فيلم را در ضمير ناخودآگاهشان پاسخی از سوی «مصطفی عقاد» به فيلم « بن هور» و « ده فرمان» تلقی نمايند.
همچنانکه می توان تلخی ذائقه اجتماعی دنيای دون سرمايه داری در آمريکای لاتين از سياستهای امپرياليستی سالهای جنگ سرد در شيلی و آرژانتين و پاناما و کوبا و ... و سرخوردگی های ايشان و ديگر فرو دستان جهان سوم از توسعه طلبی ها و بی عدالتی های استعماری کشورهای پيش رفته، را عامل اقبال به آثاری سينمائی چون « زنده باد زاپاتا» و « مارلون براندو» تلقی کرد.
و همچنانکه تلخی ذائقه اجتماعی شهروندان ايرانی از سياستهای فرهنگی مخرب جماعت شبه متجدد و غربزده دوران زمامداری پهلوی را می توان عامل مشدده در اقبال ايشان به قهرمانانی از جنس و نوعی متفاوت با قهرمانان مورد حمايت حکومت در عموم عرصه ها اعم از سينما و سياست تلقی کرد.
نمونه دعوت و ميزبانی متوليان فرهنگی و سينمائی کشور در عصر پهلوی از « لانـــــدا بوزانکا» هنرپيشه دست سوم سينمای « کمدی ـ پورنوی» ايتاليا مصداق تلخی است از سالهای افول و خود باختگی مسئولين فرهنگی کشور تا جائيکه شخص « لاندا بوزانکا» نيز متعجب از چنين ميزبانی گشاده دستانه ای وقتی به افتخار حضورش در ايران ضيافت شامی در « کاباره باکارا» برگزار شد و سرکار خانم « گوگوش» که خود نيز يکی از قربانيان آن فضای ضد فرهنگی بود از بوزانکا دعوت کرد تا بر روی سن رفته و هنر نمائی برای حضار نمايد! بوزانکای متحير از اين همه خاصه خرجی دست و دلبازانه، صادقانه پشت تريبون رفت و گفت:
« من تنها يک هنرپيشه هستم و جز بازی در مقابل دوربين آن هم با سناريو کار ديگری حتی جوک گفتن هم بلد نيستم تا برای شما اجرا کنم!»
بوزانکا هرگز متوجه انگيزه های خود کم بينانه ميزبانانش نشد همچنانکه بوزانکا و لی ميجرز و فرح فاست و آژدا پکان و امل ساين ديگر هنرمندان دست دوم غرب و غرب نما! که با خاصه خرجی مسئولين خودباخته کشور طی سالهای نيمه دوم دهه پنجاه ميهمان سفره پربرکت ايرانيان شده بودند، هرگز توفيق آنرا نيافتند که مانند آنتونی کوئين و مارلون براندو از اقبالی ماندگار در حافظه تاريخ هنری قاطبه ايرانيان برخوردار شوند.
ذائقه اجتماعی تعيين کننده نوع مطالبات آن جامعه است.
حکومت ها شايد بتوانند اين ذائقه را فريب دهند اما نمی توانند به آن اصالت دهند. بر همين اساس است که جامعه ای که نزديک به سه دهه پيش شورمندانه به استقبال ميزبانی از هنرپيشه های دست دوم و سوم آمريکائی می رفت امروز ، کنجکاوانه و پرسشگرانه به استقبال ميزبانی از فيلسوفانی همچون « ريچارد رورتی» فيلسوف سرشناس آمريکائی می رود.
از دل حکومتی که در دهه پنجاه آنگونه خودباخته در مقابل فرهنگ غرب به کاسه ليسی و مديحه سرائی در مقابل فضولات جهان غرب و نه وجوه تمدنی اش می رفت و بر همان اساس هم ذائقه اجتماعی کشور را تعريف می کرد چيزی بيش از آن در نمی آمد که از سوئی با فيلم ارزشمند« گاو» داريوش مهرجوئی بی مهری کند و همزمان گروه هجو خوان « اشتوک هاوسن» را در جشن هنر شيراز ميزبانی نمايند.
قرار گرفتن هنرمندان بر همين گسل ها و هنر نمائی حاذقانه شان در بيان و انعکاس همين ناسازگاری ها با ذائقه اصيل اجتماعی مردم است که می تواند ستاره اقبال ايشان نزد مردم را بدرخشاند و بعضاً از « مارلون براندوی» گمنام دهه پنجاه سوپراستار دهه هفتادی را توليد کند که اصولگرائيش به وی اجازه نمی داد دومين اسکارش را به نشانه اعتراض به ترسيم ناصواب شمای سرخپوستان آمريکا در هاليوود، دريافت نمايد و جسورانه صف شکنی کرده و برای نخستين بار از ميان هاليووديان فرياد اعتراض برآورد که:
« هاليوود در سلطه انحصاری مافيای يهود است»
هر چند تاوان سنگينی هم برای همين اظهار نظر جسورانه اش پرداخت و عملاً در مقابل ايشان به زانو درآمد اما اين هرگز باعث نشد تا ذره ای از شان « براندو» نزد دوستدارانش کاسته شود.
يادش گرامی باد.
داريوش سجادی
15/تير/83
آمريکا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر