دون ژوئن، دون ژوئیه و جماعت نثوان، پاسخ مجدد سید ابراهیم نبوی به داریوش سجادی
یا .... ده توضیح دیگر در مورد داریوش سجادی
ضمن تشکر بسیار از سایت انتخاب برای چاپ جوابیه این نویسنده در شرایطی که انتخاب خودش هم به اندازه کافی مشکل دارد و روز به روز بیشتر فیلتر می شود و با تقدیر از شیوه بسیار درست و پسندیده این وب سایت در انتشار نظرات نویسندگان و روزنامه نگاران داخل و خارج کشور، از مسوولان سایت انتخاب می خواهم پاسخ مرا در این وب سایت منتشر کنند، اگر هم نکنند قطعا ناراحت نمی شوم و همچنان مشتری دائمی این وب سایت خواهم ماند.
جناب آقای سجادی عزیز!
بعد از خواندن جوابیه شما در وب سایت انتخاب، غم غریبی مرا ویران کرد. واقعا اگر حدس می زدم که شما تا این حد از نوشته من عصبی و خشمگین می شوید، هرگز آن را نمی نوشتم. من واقعا از اینکه تا این حد شما را عصبی کرده ام عذر می خواهم و از خداوند متعال برای شما آرزوی آرامش و صبر می کنم تا در مصائبی که در زندگی پیش می آید، با آرامش برخورد کنید. محض رضای خدا کمی آرام تر باشید. من در این نوشته صرفا جهت آرامش بیشتر برای شما نکاتی را می گویم و توضیحاتی می دهم که امیدوارم به آن توجه کنید.
توضیح اول: من نمی خواستم به سوابق شما اهانت کنم و بگویم که شما در روزنامه نگاری ایران بدسابقه بودید، بلکه می خواستم بگویم که شما در سالهایی که در ایران بودید سابقه روزنامه نگاری نداشتید. شما هم در جوابیه مفصل و عصبی تان به جای دادن یک پاسخ درست و مشخص به این سووال حقیر، کلی فحش و فضیحت و توهین بار من کرده اید و از دادن پاسخ اجتناب کرده اید. من فکر می کنم شما منظور مرا نفهمیدید، وگرنه این همه در پاسخ مشکل پیدا نمی کردید. من از شما درخواست کردم سابقه حرفه ای تان را بنویسید. مثلا اگر از من بپرسند سابقه حرفه ای تو در روزنامه نگاری چیست، چنین پاسخ می دهم:
1366، دبیر گروه سینمایی مجله سروش
1368 ، سردبیر مجله گزارش فیلم
1369، معاونت اجرایی و عضو تحریریه گل آقا
1370، دبیر اجتماعی ماهنامه همشهری
1372، دبیر گروه گزارش و عضو سردبیری روزنامه همشهری
1375، عضو تحریریه ماهنامه مهر
1377تا 1382، نویسنده ثابت و روزانه روزنامه های جامعه، توس، نشاط، عصرآزادگان، دنیای اقتصاد، آریا، بنیان، جام جم، حیات نو، همبستگی.
شما هم می توانستید خیلی راحت بفرمائید که مثلا در فلان روزنامه یا ماهنامه مقاله می نوشتید یا سردبیر بودید یا مثلا نگهبان دم در بودید، فرقی نمی کند. من قصد توهین به شما را نداشتم، فقط می خواستم مشخص شود که شما قبل از خروج از ایران روزنامه نگار نبودید. اما شما تنها توضیحی که دادید این است که شما با آقای شمس و گنجی و محمدآقازاده همکار بودید. و از من خواستید که با این سه نفر تماس بگیرم و ببینم آیا این شایعه درست است یا نه. من با آقای آقازاده تماس نگرفتم، اما آقایان شمس و گنجی هم نظر من را دارند و آنها هم معتقدند شما روزنامه نگار حرفه ای نیستید، حالا من چه کنم؟ به چه کس دیگری زنگ بزنم؟ در مورد آقای مزروعی هم می ترسم با ایشان تماس بگیرم و ایشان هم به در مورد شما همان حرفی که دیگران می زنند بزنند، که در این صورت من چون از نوشتن کلمات بی تربیتی اجتناب می کنم، احتمالا نمی توانم آن نظرات را چاپ کنم. در هر حال، از شما تقاضا می کنم یک بار هم شده نه بخاطر من، بلکه بخاطر خوانندگان تان که به نوشتن کامنت برای شما علاقه خاصی دارند، روشن کنید که قبل از خروج از کشور در کدام نشریه کار حرفه ای می کردید؟ اسم نشریه و اسم همکاران ضروری است، از هر کدام پنج مورد ذکر شود.
توضیح دوم: آقای سجادی در پاسخ به اظهارات این حقیر سراپا تقصیر و گناهکار، به اظهارات آقای نیک آهنگ کوثر پاسخ داده اید. من از شما خواهش می کنم که ما را از هم جدا کنید تا هر کدام مان بفهمیم تقصیرمان چیست و گناه مان کدام است. از لطف شما بسیار ممنونم.
آقای سجادی فرموده اند که « انصافاً بعد از مطالعه توضيحات طنز نويس مزبور توفيق آن را يافتم با داريوش سجادی نوينی آشنا شوم که تاکنون هرگز آن را نمی شناختم. سجادی ای که در نشريات دست راستی می نوشته. مخالف اصلاحات و اصلاح طلبان بوده. ده دقيقه هم سابقه مطبوعاتی و نويسندگی در داخل کشور نداشته، نويسندگی را در آمريکا شروع کرده و پنج نفر مطبوعاتی هم وی را نمی شناسند!!!»
توضیح سوم: اصولا وظیفه یک طنزنویس و یا کاریکاتوریست این است که چهره واقعی آدمها را در قالب طنز نشان دهیم. بنا براین اگر شما هم فکر می کنید، با سجادی نوینی آشنا شدید، چندان جای تعجب ندارد. چون اصولا ما همین کار را می کنیم. مثلا من یک طنز در مورد آقای احمدی نژاد یا مرتضوی می نویسم و ایشان بعد از خواندن آن مطلب تازه می فهمد چه شخصیت واقعی دارد و امکان آن را می یابد که شخصیت خودش را اصلاح کند. شما اگر کمی هم با طنز آشنا باشید متوجه همین موضوع می شوید و من خوشحالم که در این نوشته شخصیت واقعی تان را به شما نشان دادم. حالا هم به شما پیشنهاد می کنم بلند شوید و به آینه نگاه کنید تا دوباره آنچه را گفتم ببینید. بعدا هم به جای اینکه به من و نیک آهنگ کوثر و بقیه مردم دنیا فحش بدهید و آینه را بشکنید، خودتان را درست کنید. شما از این ناراحتید که چرا من این چهره واقعی را نشان دادم، این مشکل من نیست، مشکل چهره واقعی شماست.
آقای سجادی فرموده اند: اما گذشته از آن خوبست مشاراليها (نبوی و کوثر) بفرمايند از چه زمانی شمايان مافيای رسانه تشکيل داده ايد که ديگران برای اثبات روزنامه نگار بودنشان موظف بهآستان بوسی نزد شمايانند؟ چه کسی گفته شمايان مرجع صدور مجوز و تشخيص روزنامه نگار بودن برای ديگرانيد که از اينجانب مطالبه معرف می فرمائيد؟ از چه زمانی برگه تشخيصهويت شغلی روزنامه نگاران بايد به سواد شمايان برسد؟»
توضیح چهارم: اصولا برای اثبات یک ادعا بالاخره باید یک کاری کرد. من امیدوارم نیک آهنگ کوثر همین امشب زیر ماشین برود و مسعود بهنود همین امشب دق کند و من همین امشب سکته کنم و بمیرم. آیا با مرگ ما مشکل شما حل می شود؟ بالاخره آقای سجادی باید برای اثبات روزنامه نگار بودنش یک کاری بکند. گور بابای نبوی و هر کسی مثل اوست. فکر می کنید اگر من هم وجود نداشته باشم، کسی از شما نمی خواهد که وقتی در هر مقاله ای می فرمائید که روزنامه نگار حرفه ای هستید، حداقل یک مورد آن را اثبات کنید؟ آقای سجادی گفته است که « در پاسخ خدمت ايشان معروض می دارد: همکار بودن بمعنای هم اطاق بودن يا زيستن مشترک در يک تحريريه نيست.» بسیار خب، قبول می کنیم که برای همکار بودن لازم نیست که در دفتر روزنامه کار کنید، من سووال می کنم برای اثبات همکار بودن نباید حداقل چهار تا مقاله هم چاپ کرده باشید؟ حالا ما اصراری نداریم که در دفتر روزنامه حضور پیدا کنید، حداقل از طریق پست چهار تا مقاله که باید فرستاده باشید. آن مقاله ها کجاست؟ تیتر آنها چیست؟ من همین حالا می توانم برای اثبات روزنامه نگار بودنم دو هزار مقاله ام را با اسم و زمان چاپ ردیف کنم و برای اثبات نویسنده بودنم فهرست پنجاه کتابی که چاپ کرده ام نام ببرم. فهرست مقالات شما در روزنامه های ایران کجاست؟ این مقالات در کجا چاپ شده؟ من تا قبل از خواندن جوابیه شما، فکر می کردم ممکن است اشتباه کرده باشم و شما در پاسخ تان توضیح دهید که سابقه روزنامه نگاری شما چیست، ولی با خواندن جوابیه شما فهمیدم فقط چقدر فحش بلدید بدهید. البته میزانتسلط شما بر ادبیات نیز برای من آشکار شد. بخصوص این جمله که « تمام شد قربان آن دوره ای که هر کس به ساز شما نرقصد را ايزوله کنيد.» واقعا جمله زیبایی است، این تسلط غریب یک روزنامه نگار حرفه ای بر دستور زبان و ادبیات فارسی قابل ستایش است.
توضیح چهارم: ما براساس اطلاعات پراکنده ای که تا این لحظه به دست آوردیم، از جمله تمام اشارات آقای سجادی در جوابیه ایشان به این نتیجه رسیدیم که ایشان یک مقاله در صبح امروز، یک مقاله در راه نو و یک مقاله از موضع حزب اللهی در سال 1370 در روزنامه ابرار علیه مسعود بهنود نوشته است. از نظر من این مقدار سابقه برای اینکه به کسی روزنامه نگار حرفه ای گفته شود کافی نیست.
آقای سجادی در جوابیه خود نوشته است: « اما اينکه آن طنزنويس، مدعی قلمزنی اينجانب در مطبوعات دست راست حکومت آن هم عليه روشنفکران و نیروهای منتقد طی زمان حضورم در ايران شده، چنانچه ايشان فقط يک مدرک در اثبات اين ادعا به اطلاع خوانندگان برسانند شخصاً متعهد می شوم قلم را بوسيده و کنار گذاشته باقی عمر را صرف شاگردی نزد ايشان نمايم.»
توضیح پنجم: من هشت نه مدرک برای اثبات قلمزنی آقای سجادی در مطبوعات دست راست حکومت علیه روشنفکران و نیروهای منتقد طی زمان حضور در ایران داشتم و دارم، ولی چون ایشان قول دادند که فقط اگر یک مدرک در اثبات این ادعا به اطلاع خوانندگان برسانم، ایشان قلم را بوسیده و کنار می گذارد و باقی عمر را صرف شاگردی نزد اینجانب می نماید، ضمن اعلام اینکه من فقط برای کسانی تدریس می کنم که مقدمات روزنامه نگاری را گذرانده باشند، ازایشان می خواهم که فقط قلم را کنار بگذارد و مزاحم وقت من نشود. مدرک زیر جهت اثبات ادعا تقدیم خوانندگان می شود.
جناب آقای داریوش سجادی در پنجم مرداد سال 1370 در مقاله ای علیه آقای بهنود و منتقدان جمهوری اسلامی و نیروهای مخالف کشور و مهاجرین در روزنامه دست راستی ابرار نوشته است:
« در خصوص فراريان از کشور اسلامی ايران می بايست به اين نکته توجه داشت که هرگونه رفتار در يک نظام اسلامی که بعنوان دهان کجی به نظام صورت پذيرد عملی مذموم و نابهنجار تلقی می شود.
آقای بهنود! آيا می دانيد آنچه که باعث شد رسول اکرم (ص) در معاهده صلح حُديبيه تن به بند عدم التزام رُجعت فراريان از مدينه به مکه توسط قريش بدهد، چه بود؟ يک کلام: فراری از جامعه اسلامی کمترين ارزشی برای آن جامعه ندارد! جامعه اسلامی يک جامعه آرمانی و منطبق با فطرت الهی انسان است و آنکس که از اين جامعه بگريزد، مُستحق اين پستی و دنائت است.
آقای بهنود! لازم است توجه داشته باشيد که اين متخصصين هستند که بايد در خدمت انقلاب قرار گيرند، نه انقلاب در خدمت متخصصين! و بر ايشان فرض است که بتوانند با بالا زدن آستين همت خود تمامی توانشان را جهت التيام بخشيدن به زخم ها و جراحات وارده بر پيکر نستوه ملت قهرمان ايران معطوف نمايند.
جناب آقای بهنود! بعنوان آخرين نکته متذکر می شوم که در جمهوری اسلامی ايران هر اختلافی هست ، مابين بچه های انقلاب است. دعوا ، دعوائی خانوادگی است. فرزندان يک خانواده بر سر شيوه های اداره آن خانواده با يکديگر اختلاف سليقه دارند. شما و شمايان را در اين کانون نقشی نيست. بچه ها خود می دانند چگونه مسائلشان را حل کنند. از قول ما به بقيه دوستانتانبفرمائيد: «خانم ها و آقايان؛ دير رسيديد ـ تمام شد»
توضیح ششم: آقای داریوش سجادی نوشته اند که: « همچنانکه قبل از آن نيز توفيق خدمت در روزنامه های دست چپی قبل از دوم خرداد را داشته و جميع مقالات اينجانب با ذکر کامل نام نويسنده ذيل مقالات منتشر می شد و اين زمانی بود که اغلب شما قلمداران پشت نام مستعارهايتان در مقالاتتان پنهان شده بوديد.» جهت توضیح اعلام می کنم که اینجانب در تمام مدتی که بهعنوان طنزنویس در دوران اصلاحات کار کردم، همیشه با اسم واقعی خودم کار می کردم و امضا می کردم و با اسم خودم هم زندان می رفتم. اصولا صاحبان جراید به همین دلیل با من کار می کردند. یعنی اگر با اسم خودم کار نمی کردم نوشته های مرا چاپ نمی کردند. لذا نتیجه میگیریم که منظور آقای سجادی احتمالا افراد دیگری بوده و این نکته را اشتباها در جوابیه من نوشته اند.
توضیح هفتم: جناب آقای سجادی در مورد سوابق شخصی من نکاتی را نوشته که مرا بشدت ناراحت کرده است و لازم می دانم که دو نکته بسیار مهم را در این مورد توضیح بدهم. و اگر این دو نکته را توضیح ندهم دق می کنم و می میرم. ایشان بطور مختصر در مورد سوابق من گفته است: « دون ژوئن بازی های مسبوق به سابقه با جماعت نثوان.» در همین راستا توضیح می دهم که:
اولا: « دون ژوئن» غلط است، « دون ژوان» درست است. گفتن دون ژوئن مثل این می ماند که بگوئیم دون ژوئیه یا دون ژانویه
دوما: « جماعت نثوان» غلط است، « جماعت نسوان» درست است. اساسا در ادبیات فارسی کلمه ای به نام جماعت نثوان نداریم.
لذا جهت توضیح عرض می کنم که حداقل اصول اولیه نویسندگی برای یک روزنامه نگار حرفه ای این است که حداقل بلد باشد چهار تا جمله بدون غلط به فارسی بنویسد.
آقای سجادی در دفاع از حرفه ای بودن تلویزیون هما گفته اند: « این چگونه تلويزيون غير حرفه ای بود که جميع بزرگواران صاحب نام و شخصيت در ايران از دکتر سروش گرفته تا حجت الاسلام موسوی خوئينی ها که حتی يک بار هم طی 28 سال گذشته به يک رسانه خارج از کشوری مصاحبه نداده از حجت الاسلام کروبی تا بزرگواران در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی اعم از بهزاد نبوی و محسن آرمين و عرب سرخی و دبير کل حزب مشارکت. از سردار عالی قدر سپاه حسين اعلائی تا برادران بزرگوار عباس سليمی نمين و امير محبيان و مسعود ده نمکی وصادق زيبا کلام به آن مصاحبه دادند؟»
توضیح هشتم: جهت توضیح عرض می شود که کار تلویزیون هما از نظر رادیویی که در آن صداهایی را از افراد مصاحبه شونده می شنویم کاری حرفه ای بود و به نظر من شبکه تلویزیونی هما، رادیوی خوبی بود. مشکل من این است که چیزی به اسم تلویزیون هما، تلویزیون نبود. تلویزیون باید متکی به تصویر باشد و اصولا هر برنامه ای که بتوان صدایش را شنید بدون اینکه تصویر را نگاه کرد، یک کار رادیویی است. تلویزیون وسیله نمایش است، و اصولا در تمام تلویزیون های فارسی زبان، متاسفانه فقط شبکه های تلویزیونی جمهوری اسلامی از نظر تلویزیونی کار حرفه ای می کنند. موضوع ما در بحث تلویزیون اصلا جنبه سیاسی آن نیست، بلکه جنبه حرفه ای و تلویزیونی آن است.
توضیح و تقدیر نهم: در مورد سفر اسرائیل و موضوعات درخشان نوشته اینجانب و از این جور چیزها بسیار ممنونم و این داستان ادامه دارد و در قسمت های بعد بقیه اش خواهد آمد.
توضیح دهم: آقای سجادی در پایان نوشته اش گفته است که اگر کار کردن در ایران برای شما اینقدر مهم است، چرا پل ها را پشت سرم خراب کردم؟ باید بگویم که بزرگترین پشیمانی من در تمام زندگی ام این است که چرا در آن شش ماه اولی که از ایران بیرون آمدم کاری کردم که دیگر نتوانم برگردم. این نکته درست است و من روزی هزار بار خودم را نفرین می کنم که ای کاش چنین نکرده بودم. و حالا هم تنها هدفی که در کارم دارم این است که به ایران برگردم و به نویسندگی در ایران ادامه دهم.
.
من در پایان این جوابیه و توضیحات، توجه همگان را به این نکته جلب می کنم که داستان جدال دوطرفه من و آقای سجادی از نظر من تمام شده است. از نظر من در حال حاضر مسائلی مانند انتخابات در ایران و مسائل سیاسی داخل کشور چنان اهمیت دارد که دیگر به این گفتگو ادامه نمی دهم. و برخلاف آرزویی که بار قبل کردم، از خداوند می خواهم که روزی برسد که من و آقای سجادی هر دو به دور از این همه مشکلات و بدبختی های کشور بتوانیم با هم دوست باشیم و هرکدام مان در جای واقعی مان قرار بگیریم و اصلا هم برخلاف آقای سجادی که آرزو می کند مخالفانش بمیرند، آرزو نمی کنم که آقای سجادی زودتر بمیرد، چون فکر کنم ایشان هنوز جوان است و حیف است به این زودی ها بمیرد.
۱۷ آبان ماه ۱۳۸۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر