۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

پاسخ مجدد به نبوی



جناب آقای نبوی

هر چند جنابعالی مراوده بوجود آمده بين خود و اينجانب را تمام شده اعلام کرديد و هر چند داستان تازه داشت وارد قسمت های شيرين خود می شد اما از آنجا که جنابعالی تن به قاعده «دست به مهره، بازيه» نداديد! اينجانب نيز به احتساب حُسن نيت مسئولين محترم سايت وزين انتخاب اصل را بر مجاب شدن شما پس از مطالعه نوشته زير کرده و انشاالله اين مجادله را تعليق می نمايم.

ابتدا موظفم چند شبهه و شايد هم اشتباه سهوی جنابعالی در پاسخ مجددتان به خود را رفع نمايم.

پيشاپيش بابت دو تذکر جنابعالی در املای صحيح کلمات نسوان و دون ژوآن کمال امتنان را دارم اما قطعاً می پذيريد دو غلط املائی قابل اغماض است و نمره 18 می گيرد و 18 هم نمره قبولی خوبی است پس بخاطر اين دو غلط ، اصل مراوده را بر هم نزنيد!

بگذريم.

اولاً اينکه فرموده ايد ظاهراً اينجانب متوجه منظور جنابعالی در بيان سابقه حرفه ای خود نشده ام، صحت ندارد.

البته که متوجه شدم.

اما ظاهراً جنابعالی متوجه منظور بنده نشده ايد.

ماهيت درخواست شما (و البته جناب نيک آهنگ کوثر) مبتنی بر اين اصل است که سجادی بايد به جناب نبوی و کوثر ثابت کند روزنامه نگار حرفه ای در داخل کشور بوده.

اين يعنی تن دادن سجادی به بازی ای که قاعده اش را جناب نبوی و کوثر تعريف کرده اند.

قطعاً می پذيريد که بمجرد اجابت اين امريه، قاعده بازی ارباب ـ رعيتی را برسميت شناخته و خود را در مقام پاسخگو در مقابل کسانی قرار داده ام که ظاهراً مدعی مرجع صاحب صلاحيت برای احراز هويت شغلی ديگران در کسوت روزنامه نگاری اند.

استنکاف بنده نيز دقيقاً به اين دليل بود و هست که چندان وقعی به درخواست جنابعالی و جناب کوثر نگذاشته ام.

به همين دليل بود که در پاسخ قبلی پرسيدم چه کسانی مرجعيت صدور مجوز روزنامه نگاری ديگران را به شمايان اهدا فرموده است؟

اميدوارم موضوع به اندازه کافی روشن و تفهيم شده باشد.

معروف است اوليای کودکی را در روز نخست دبستان به مدرسه احضار کردند که از صبح تا به حال هر چه به فرزندتان می گويم تا بگويد الف نمی گويد. پدرش از فرزند پرسيد: چرا؟

فرزند پاسخ داد:

اگر بگويم الف تا ی نيز بايد بروم.

بنده نيز پروای آن را دارم تا چنانچه امروز امريه شما بزرگواران را بپذيرم اين امر سنگ بنای سنت نامشروعی شود که از فردا اينجانب و ديگر روزنامه نگاران برای تحرير هر مقاله يا گزارش و تحليلی ابتدا موظف به کسب اجازه از شمايان شويم.

ثانياً من نمی دانم در کجا مدعی روزنامه نگار حرفه ای شده ام که اينچنين موجبات تکدر خاطر شمايان را فراهم کرده و جناب نبوی در مقام اعتراض گلايه کرده اند که سجادی در هر مقاله ای خود را «روزنامه نگار حرفه ای» معرفی می کند؟

اينجانب بالذات برای روزنامه نگاری ارزشی مضاعف قائل نبوده و نيستم و آن را تنها شغلی آبرومند در کنار ديگر شغل های آبرومند دانسته و می دانم و خوشبختانه يا متاسفانه بدليل آنکه در تمام طول مدت زندگی خود همواره ممر درآمد اينجانب از ناحيه مفسر يا تحليلگر سياسی در روزنامه های مختلف بوده (جز مقطع کوتاهی که کارشناس مرکز مطالعات پايه در دفتر مطالعات سياسی و بين المللی وزارت امور خارجه بوده که همان زمان هم بصورت توامان شاغل به خدمت در يکی ديگر از روزنامه های کشور بودم) منطقاً و قهراً عنوان روزنامه نگار و فقط روزنامه نگار و نه روزنامه نگار حرفه ای را بر خود گذارده ام. اگر عنوان ديگری دارد، بفرمائيد تا اجابت کنم.

اگر اشتباه نکنم کانون اصلی مشکل جنابعالی و جناب کوثر با ادعای روزنامه نگار بودن سجادی آنست که برای اين حرفه اعتبار بيش از حدی قائليد و بر اساس همين حساسيت در مقام نگاهبانان يا ديده بانان جامعه مطبوعات کشور مايل نيستيد نامحرمی با ادعائی دروغ، متشبث به حرفه بغايت ارزشمند روزنامه نگاری شود.

اجرتان محفوظ و زحمت تان مشکور.

اما اصل مشکل در همينجاست که برای شما اين حرفه بيش از حد اعتبار دارد و برای بنده در حد خودش. به همين دليل چندان از درخواست سند روزنامه نگار بودن خود توسط جنابعالی و جناب کوثراستقبال نکرده و نمی کنم.

اين مشکل، مشکل شماست. متاسفانه بنده تعمداً نمی توانم و نمی خواهم مساعدتی در اين زمينه خدمت تان بنمايم.

اگر واقعاً تا اين اندازه بی کار و علاقه مند به اين مسئله هستيد، می توانيد از طريق دوستان تان در داخل کشور، سابقه بيش از 1000 مقاله و بعضاً مصاحبه چاپ شده با اينجانب در روزنامه ها و هفته نامه ها و ماه نامه های سلام ، ابرار، همشهری (دوران کرباسچی) زن، عصرآزادگان، تهران تايمز، ايران نيوز، نوروز، مشارکت، پيام آزادی، جهان اسلام، ايران، صبح امروز، بهار، جامعه مدنی، توانا، نامه، صراط، مبين، پيام هاجر، راه نو، فکر نو، ايران فردا،عصرما و اعتماد ملی را استعلام فرمائيد.

مستدعی است بنده را معاف و شخصاً مشکل تان را حل کنيد. البته بنده در آرشيو خود جميع اين مقالات را در اختيار دارم اما حال که تازه متوجه نقطه ضعف شما بزرگواران نسبت به سابقه روزنامه نگاری خود شده ام، از اصل داستان خوشم آمده و قصد دارم از اين به بعد وقت و بی وقت بر طبل ادعای روزنامه نگار بودن خود هر چه بيشتر بکوبم.

مستدعی است بنده را از اين مستمسک خوش معاف نفرمائيد. اجازه دهيد اينجانب نيز برای ساعات فراغت خود از اين اسباب سرخوشی جديد الکشف بهره ببرم.

(البته مزاح کردم و شما نگران نشويد)



جناب نبوی

مشاهده می کنيد سطح بحث بين خود و اينجانب را تا کجا تنزل داده ايد؟

بمثابه کودکان پنج ساله که تعداد اسباب بازی هايشان را به رخ يکديگر می کشند، جنابعالی، اينجانب را مخاطب قرار داده ايد که: من اينقدر مقاله دارم اگه راس می گی تو چند تا مقاله داری!!!

عاجزانه استدعا می کنم بيش از اين وقت گرانقدر خود و بنده را در اين گويش مبتذل مستهلک نکرده و مهم تر از آن وقت مخاطبان مان را نيز به اتلاف نکشانيد.

ثالثاً از آنجا که پيش از اين جناب نبوی فرموده بودند: سجادی برای ده دقيقه هم سابقه روزنامه نگاری حرفه ای ندارد و اکنون در جوابيه مجددشان مدعی شده اند آقايان شمس الواعظين و گنجی نيز چنين اعتقادی دارند، لذا ظاهراً مشکل عمده ايشان با بنده حل شده و در صورت صحت ادعای نقل قول جناب نبوی از آن دوستان، اکنون سجادی فقط روزنامه نگار «حرفه ای» نيست. پس لاجرم بايد اصل را بر اين قرار داد که بالاخره ايشان اصل روزنامه نگار بودن بنده را پذيرفته و انشاالله برسميت می شناسند. البته اگر اشتباه نکرده باشم.

رابعاً جناب آقای نبوی در پاسخ قبلی خود مدعی همکاری سجادی با روزنامه های دست راستی عليه روشنفکران و منتقدين حکومت شده بودند و از آنجا که اينجانب نيز مدعی شدم چنانچه ايشان بتوانند اين مطلب را اثبات کنند بنده از حرفه روزنامه نگاری کناره خواهم گرفت، جناب نبوی در پاسخ دوم خود از مجموع بقول خودشان هشت نه مدرکی که در اختيار دارند، ارشميدس وار فرياد يافتم يافتم سر داده و تنها يکی از آن هشت نه مقاله را افشا کرده و آن هم مقاله ای است که تصادفاً اينجانب در همان پاسخ قبلی و قبل از آقای نبوی (مجادله با سردبير روز در سال 70) به آن اشاره کرده بودم.

اما نکته جالب توجه آنست که با چنين افشاگری اکنون نوبت بنده است تا حدود زيادی به روزنامه نگار حرفه ای بودن جناب نبوی شک کنم!

يا آقای نبوی واقعاً معتقد است ابرار سال 70 روزنامه دست راستی و حکومتی بوده و يا از سر ناآگاهی اين را می فرمايند و در هر دو حالت بعنوان يک روزنامه نگار حرفه ای امر ناپسندی است که ايشان ماهيت سياسی نشريات کشورشان را نشناسند.

مزيد اطلاع جناب نبوی معروض می دارد در آن تاريخ روزنامه ابرار ذيل معدود نشريات موجود در مجموعه روزنامه های دست چپی در کنار سلام و جهان اسلام و هفته نامه عصرما تعريف می شد.

اساساً تا زمان حيات مرحوم حاج احمد آقا خمينی به پشتوانه حمايت معنوی ايشان از روزنامه ابرار، اين روزنامه می کوشيد در کنار ديگر رسانه های دست چپی چراغ اطلاع رسانی متعهدانه را در کشور روشن نگاه دارد. بعد از فوت حاج احمد بود که ابرار دچار دگرگونی شد و پس از ابتياع آن توسط آقای صفی زاده مبدل به رسانه ای دست راستی گرديد که البته از آن تاريخ به بعد هم بنده و ديگر دوستان دست چپی در ابرار نبوديم.

در غير اين صورت اين جناب آقای بهنودند که بعنوان سوژه مقاله مورد ادعای جناب نبوی بايد پاسخ بگويند که چه دليلی داشته که دوستان مورد وثوق ايشان از قبيل آقايان دکتر قندی و ايرج جمشيدی و مرحوم تنباکوئی نيز در آن تاريخ در ابرار بودند و تصادفاً بر سر همين مقاله به بنده اعتراضات فراونی کردند.

خدا رحمت کند مرحوم تنباکوئی را که اتفاقاً بر سر آن مقاله تا مرز منازعه با اينجانب نيز پيش رفت.

طنز داستان در اينجاست که روزنامه ابرار سال 70 به مدير مسئولی غفورگرشاسبی در حالی امروز متهم به دست راستی بودن می شود که در بهار مطبوعات و در فردای دوم خرداد همين آقای نبوی و ديگر دوستان روزنامه نگار و اصلاح طلب افتخار همکاری با غفور را در عصرآزادگان داشتند.

گذشته از آنکه اگر به زعم جناب آقای نبوی کار کردن در مطبوعات دست راستی تا اين اندازه عملی مذموم است، چه دليلی داشت که ايشان نيز در روزنامه جام جم که برخلاف ابرار واقعاً و از ابتدای تاسيس دست راستی بود و هست فعاليت حرفه ای داشتند.



اما در مورد محتوای مقاله مزبور نيز مايلم به اطلاع جنابعالی برسانم که تصادفاً آن مقاله را باقيات الصالحات خود می دانم! آن هم به اين دليل که در آن تاريخ جناب آقای بهنود با تحرير مقاله ای در ماهنامه آدينه تحت عنوان «حکومت آسان بی آينده است» به جفا مجموعه نيروهای دست چپی را ذيل گروه های فاشيستی که درصدد ايجاد جامعه ای گورستانی اند قرار داده و بر همان اساس هم ايشان را با ادبيات خاص خود تحليل و تخفيف کرده بودند . اين درست در زمانی بود که دست راستی ها نيز در هجومی مشابه ضمن قلع و قمع بچه های چپ اولاً جميع نامزدهای ايشان در انتخابات مجلس را رد صلاحيت کرده و در تريبون های رسمی نيز رای به معدود نامزدهای باقيمانده چپ را بمثابه تير انداختن به خيام رسول الله توصيف می کردند!

در حالی که همين جناب آقای بهنود از 6 سال بعد از آن تاريخ و بازگشت جناح چپ به قدرت در دوم خرداد 76 بتناوب در فضيلت های جناب آقای خاتمی که در همان سال 70 هم از منسوبين بنام جناح چپ بود نوشتند و درست هم نوشتند. و همين جناب بهنود وقتی حجت الاسلام محتشمی در انتخابات مجلس ششم جايگزين دکتر عليرضا رجائی شد ذره ای اعتراض نکردند بلکه استقبال هم کردند در حالی که اين همان محتشمی بود که در سال 70 ذيل رهبران گروه های دست چپی تعريف می شد که در مقاله مزبور فاشيست بودند و يا همان حجت الاسلام کروبی که در سال 70 رياست مجمع روحانيون مبارز دست چپی را عهده داری می کرد اکنون و در دهه 80 ميزبان جناب بهنود پس از آزادی از زندان می شوند و جناب بهنود نيز از فضائل ايشان می نويسند، که البته درست هم می نويسند.

بر همين اساس بود که اينجانب بر خود دفاع از چپ ها را فرض دانسته و در پاسخ به ايشان مقاله مزبور را تحرير کردم.

حال بنده از جنابعالی می پرسم:

سجادی بخاطر تحرير آن مقاله بايد مواخذه شود؟

به هر حال جناب نبوی مدرک نخست تان در اثبات همکاری قلمی سجادی با نشريات دست راستی فاقد اعتبار بود. بی صبرانه و مشتاقانه چشم انتظار هشت نه مقاله وعده داده شده بعدی جنابعالی می مانم.

خامساً از آنجا که جناب آقای نبوی در ادامه جوابيه آخر خود در خصوص غيرحرفه ای بودن تلويزيون هما ضمن آنکه آنرا از حيث محتوا حرفه ای ناميده اما بدليل فقد عنصر تصوير در اين رسانه ماهيت راديوئی برای آن قائل شده و به همين دليل هما را رسانه ای غيرحرفه ای معرفی کرده اند بر خود فرض می دانم پرسشی از ايشان داشته باشم و آن اينکه تصور می کنيد فهم اين مطلب که يک تلويزيون در اولويت محتاج تصوير در برنامه های خود است، خيلی برای مديريت تلويزيون هما دشوار بود؟

تصور می کنيد به چه دليل در برنامه های ميزگرد سياسی «از نگاه ميهمانان» که عمدتاً ميهمانان آن شخصيت ها و صاحب نظران و فعالان سياسی از داخل کشور بودند صرفاً به عکس ايشان قناعت می شد و الباقی صوت ايشان بود که از طريق تماس تلفنی در استوديو پخش می شد؟

دوست محترم

در موقعيتی که وزارت محترم ارشاد مجوز فعاليت قانونی به تلويزيون هما در داخل کشور را نمی داد و اين رسانه عملاً محروم از برخورداری از يک دفتر رسمی در تهران و استوديوی لازم بمنظور ميزبانی ميهمانانش در تهران بود حال چگونه می بايست از عهده برگذاری ميزگردهای سياسی اش برآيد؟

جز آنکه صرفاً قناعت به حضور صوتی ميهمانان در برنامه هايش بکند که تصادفاً بدليل محتوا و کيفيت خوب همان حضورهای صوتی، بيشترين استقبال از همان برنامه ميزگرد سياسی «از نگاه ميهمانان» علی رغم فقد عنصر تصوير توسط بينندگان می شد.

گذشته از آنکه چنانچه بخاطر داشته باشيد در طول جنگ تحميلی وقتی بچه های بسيج جهت اخذ امريه و توشه راه به ستادهای اعزام به جبهه مراجعه می کردند تنها يک جفت کفش کتانی و لباس ساده خاکی رنگ بسيج به ايشان ارائه می شد.

حال آيا می توان ايشان را مورد شماتت قرار داد که کفش يک سرباز برای جنگ بايد پوتين باشد، نه کتانی!

بر شما که پوشيده نيست فرزندان ايران در محرومانه ترين شکل ممکن جنگ هشت ساله با دشمن را عهده داری کردند.

جناب نبوی تلويزيون هما نيز از ابتدا خود را سرباز برون مرزی در دفاع از منافع ملی کشور در عرصه رسانه و اطلاع رسانی تعريف کرده بود.

هر چند ما با همه بضاعت خود وارد اين ميدان شده بوديم اما قطعاً می پذيريد اين رسانه که تنها متکی بر سرمايه شخصی جناب آقای يوسفی بود و هر چند که ايشان به لحاظ مالی به اندازه کافی از تمّول برخوردار بوده و الحمدالله هستند، اما به هر حال اين توان قابل مقايسه با توان مالی تلويزيون دوستان شما در VOA نبود که مستظهر به بودجه 10 ميليون دلاری مصوب کنگره و حمايت قدرتمند ترين و ثروتمند ترين دولت دنيا در واشنگتن است.

اين در حالی بود که تلويزيون هما نه تنها از جانب دولت متبوع خود حمايت نشد و نمی شد، بلکه عملاً اين مسئولين محترم دولتی در تهران و مشخصاً ارشاد بودند که با کارشکنی های خود در مسير فعاليت اين رسانه اخلال کرده و نهايتاً موجبات توقف فعاليت آن را فراهم کردند.

مراتب جهت استحضار جنابعالی ابلاغ شد.

ثادثاً از آنجا که اين بار در انتهای جوابيه خود از خداوند خواسته ايد سجادی و نبوی بتوانند روزی در کنار يکديگر دوست باشند، ناچارم سربسته خدمت تان معروض دارم: اين آرزو بنده را ناخواسته بيآد دعوت به مودت وهمکاری مهندس بازرگان از جانب مسعود رجوی انداخت که مشاراليه بعد از تصاحب مريم ابريشمچی (البته با پوشش ازدواج به نيت ارتقا ايدئولوژیک!) بازرگان را مخاطب اتحاد خود قرار داد و آن مرحوم هم با همان زيرکی هميشگی و شوخ طبعی حساب شده اش به آقا مسعود ضمن ابلاغ سلام پيغام داد:

همسر بنده ديگر پير شده و به درد شما نمی خورد!

جناب نبوی

البته همسر بنده هنوز جوان است، اما اين غيرت بنده است که هنوز پير نشده!!!

(الباقی بماند بين بنده و شما و چند تن از بچه های محل!!!)



جناب آقای نبوی

در پايان متذکر می شوم: هر چند در پاسخ قبلی، اينجانب نيز سوالات مهمی را از جنابعالی پرسيده بودم و ظاهراً شما ترجيح داده ايد از کنار آن بگذريد. اشکالی هم ندارد اما به هر حال اکنون آن سوالات به سوالات کسانی که پاسخ پيشين بنده به شما را خوانده اند نيز بدل شده. ممنون می شوم هر وقت که صلاح دانستيد( البته اگر صلاح دانستيد) بنده و ديگران را برخوردار از پاسخ های قطعاً مجاب کننده تان بفرمائيد.

همچنين مجدداً تاکيد می کنم پرونده اين مجادله در همينجا برای اينجانب نيز مختومه تلقی می شود. مگر آنکه جناب نبوی اصرار بر تداوم آن داشته باشند.



موفق باشيد ـ داريوش سجادی

17/آبان/85

آمريکا


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر