۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

نوبل شوم!


مرثيه ای برای شيرين عبادی
تبيين رفتار و واکنش خويشتن کامانه NARCISSIM جامعه ايران در ازای کسب جايزه جهانی صلح نوبل توسط سرکار خانم شيرين عبادی طی مقاله « تبعات نوبل» موجبات هروله ای قابل انتظار از جانب کسری از خوانندگان مقاله مزبور را فراهم کرد که مجموعه تفوّهاتشان مؤيد مدعاهای نويسنده بود.
مدعای « تبعات نوبل» در بخش بررسی تبعات روانی واکنش ايرانيان نسبت به اهداء اين جايزه به خانم عبادی اثبات وجود سندروم خودشيفتگی در سلوک جامعه ايرانی بود که در خلال کسب جايزه صلح نوبل توسط خانم عبادی بوضوح و عريانی خود را به عينيت رساند.
نويسنده عجالتاً بر ذمه خود فرض می داند ابتداً بابت شموليت اين تحليل از جامعه ايرانی عذرخواهی کند.
بدواً در مقاله « تبعات نوبل» چنين ادعا شده بود که:
« شوق زدگی خارج از قاعده و نامتعارف «عموم ايرانيان» در داخل و خارج از کشور از کسب اين جايزه توسط خانم عبادی مؤيد ته نشينی عميق لِرد های سندروم خود شيفتگی در فرهنگ رفتاری جامعه ايست که در ضمير ناخودآگاه اش احساس تحقير از جهان پيرامونی داشته و بشدت به استقبال مورد تائيد و تشويق قرار گرفتن می رود.»
اين در حاليست که با تمهيد ارزشمند مديريت سايت وزين گويا در نصب شمارشگر برای رجوع کنندگان به مقالات مندرج در اين سايت، نويسنده و ديگران از امتياز آگاهی نسبت به آمار خوانندگان مقاله مزبور برخوردار شده اند.
حال با توجه به جامعه 62 ميليونی ايران در داخل و خارج از کشور، به درستی ميتوان به نادرستی مدعای نويسنده پی برد که از اين جامعه 62 ميليونی تنها 5566 نفر مقاله مزبور را مطالعه کرده و از اين تعداد تنها 135 نفر با گذاشتن نظر خود نسبت به آن مطلب واکنش نشان داده و از اين يکصد و سی و پنج نفر هم کسری حدود 96 درصد با پيغامهای هتاکانه، استهزاآميز و بعضاً فحاشانه به مخالفت با فحوای کلام نويسنده پرداخته اند.
اذعان به نادرستی مدعای نويسنده مبنی بر «ابتلای بخش ماکزيممی جامعه ايرانی به سندروم خودشيفتگی » اعترافی است شيرين که می تواند نويد بخش سلامت روحی ـ روانی اکثريت جامعه ايران باشد.
ليکن کماکان می توان واکنش های خودشيفتگانه در ازای آن « نوبل جنجالی»! را در رفتار کسر قابل اعتنائی از ايرانيان رديابی کرد.
پيغامهای معترضه خوانندگان مقاله «تبعات نوبل» که عموماً عاری از ادله ايجابی و اقتاعی و تنها برخوردار از مايه های هتاکانه و عصبی بود، مؤيد يکی از برجسته ترين آنومی های جامعه خودشيفته است.
نابردباری و انتقاد ناپذيری بارزترين واکنش اثبات شده در کُلنی خودشيفتگان است.
نطفه اختلال خودشيفتگی فرد يا جامعه در رَحِم فقدان استقلال و بلوغ عاطفی و فکری و احساس حقارت و شيفتگی توامان (خود کم بينی و خود برتر بينی) منعقد می شود.
محصول چنين جنينی شخصيتی است با مختصات رفتاری:
ـ ناسازگاری اجتماعی.
ـ انتقاد ناپذيری.
ـ عطش دائمی به ستايش.
جامعه خود شيفته بمنظور کسب تشفی خاطر از ناحيه نياز ستايش طلبانه اش همواره مترصد خلق قهرمانی مجازی منبطق بر پاراديمهای خويش است تا بدينوسيله ضمن تقريظ مبالغه آميز از آن قهرمان مجازیه خود ساخته، در ضمير ناخودآگاه اش به ستايش خود پرداخته و موجبات کاميابی و حظ ذهنی خود را فراهم آورد.
ريشه های شکل گيری چنين روان نژندی اجتماعی را می توان در تاريخ مواجهه جامعه سنتی ايران با جهان صنعتی و پيشرفته غرب طی سده گذشته جستجو کرد.
ضريب بالائی از واکنش نخبگان جامعه سنتی ايران در مقابل رشد صنعتی و تکنولوژيکی غرب، آغشته به عنصر خود باختگی و احساس حقارت اجتماعی بود.
احساس حقارتی که شريعتی و جلال از آن تحت عناوين اليناسيون و غرب زدگی نام می بردند.
رشد و تعميق اين سندروم با توجه به تسليم طلبی رجال سياسی و نخبگان فرهنگی کشور خصوصاً در دوران سلطنت پهلوی ها در مقابل جهان متمدن منجر به سرريز اين ناهنجاری شخصيتی در لايه های زيرين اجتماع شد.
شريعتی در مقام ايدئولوگ و آيت الله خمينی در کسوت رهبری انقلاب اسلامی، شاخص ترين چهره هائی بودند که توفيق آنرا يافتند در نظر و عمل رسوبات سولفاته شده چنين نابهنجاری شخصيتی را با پمپ کردن خود باوری تاريخی و اعاده اعتماد بنفس ملی زدوده و با استخراج از بطن هويت ملی و مذهبی و منابع فرهنگ بومی ايرانيان، شخصيت بهنجار ايرانی را بازتوليد نمايند و موجبات باليدن ايشان به هويت مستقلشان در مقابل تمدن غربی را فراهم آورند.
شريعتی و خمينی با تکيه بر ادبياتی حماسی و شورانگيز توانستنداز نسلی که تا پيش از آن در جستجوی غربی شدن از نوک پا تا فرق سر بود پايورانی قوی البنيه در مقابل تمدن غربی بسازند.
شريعتی با ادبياتی از اين نوع که:
«اگر جوان شيعه و تحصيلکرده امروز هوس ها و هوسبازيهای بلتيس فاحشه ای از يونان را در زيباترين اشعارش به فارسی می يابد اما نهج البلاغه علی را، يک خطبه علی را نمی يابد، دليل اين تناقض نشناختن است و مقصر عالم»

و خمينی نيز با گويشی اينچنين:
«امروز بعضی مغرضين ما را به اعمال سياست نفرت و کينه توزی در مجامع جهانی توصيف و مورد شماتت قرار می دهند و با دلسوزيهای بی مورد و اعتراضهای کودکانه می گويند جمهوری اسلامی سبب دشمنی ها شده و از چشم غرب و شرق و ايادی شان افتاده است! که چه خوب است به اين سوال پاسخ داده شود که ملتهای جهان سوم و مسلمانان و خصوصاً ملت ايران در چه زمانی نزد غربيها و شرقيها احترام و اعتبار داشته اند که امروز بی اعتبار شده اند؟!
آری اگر ملت ايران از همه اصول و موازين اسلامی و انقلابی خود عدول کند و خانه عزت و اعتبار پيامبر و ائمه معصومين (ع) را با دستهای خود ويران نمايد آن وقت ممکن است جهانخواران او را به عنوان يک ملت ضعيف و فقير و بی فرهنگ به رسميت بشناسند ولی در همان حدی که آنها آقا باشند ما نوکر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعيف، آنها ولی و قيّم باشند ما جيره خوار و حافظ منافع آنها، نه يک ايران با هويت ايرانی ـ اسلامی بلکه ايرانی که شناسنامه اش را آمريکا و شوروی صادر کند و ارابه سياستهای آمريکا يا شوروی را بکشد»

توانسته بودند از نسل «کاباره باکارا» نسل « راهيان کربلا» را احيا نمايند.
نسلی که تا پيش از اين از حضور لی ميجرز و همسرش (دو هنرپيشه نچندان سرشناس آمريکائی) در تهران دچار تب ملی می شد، اکنون در انتساب خود به دانشجويان اشغال کننده سفارت آمريکا از يکديگر سبقت می گرفتند.
نسل بجای مانده از تعاليم اين دو کماکان نسلی جسور و با اعتماد بنفسی است که طلايه دار عموم عرصه های حضور فردی و اجتماعی اند.
ليکن26 سال بعد از درگذشت دکتر شريعتی و 14 سال بعد از فوت آيت الله خمينی اينک جمهوری اسلامی با نسل نوينی مواجه شده که متاثر از سياستهای نامانوس پارساکيشانه و تحکمی حاکميت بشدت از ناحيه لايه های موثری از حکومت احساس تحقير و سرشکستگی می کند.
طبيعی است نزد اين نسل « نارسيزم» منطقی ترين محصول چنين سياستهای تنزه طلبانه آمرانه ايست که غايت آن تعيّن تانژانت قابل انتظار احساس سرشکستگی ملی و غرب شيفتگی مزمن خواهد شد که نهايتاً اين نسل را در مرزهای جامعه « خودبرتر بين» Supperiority متوقف می کند.
نوبل جنجالی خانم عبادی آخرين نمونه در دسترس از بروز نياز ستايش طلبانه ملی آن بخش از جامعه خود شيفته ايرانی از جانب غرب بود که سبب ساز آن شد مبتلايان به اين سندروم با هيجانزدگی به يکديگر نويد دهند:
مژده بده، مژده بده، يار پسنديد مرا!
جامعه ای که به مرز خودبرتر بينی می رسد، جامعه « ترين ها» است.
بی سبب نيست که اکنون نزد اين کلنی بيمار هر آنچه منسوب به ايرانی است شايسته صفت « ترين» ها می باشد.
فرهيخته ترين، با سوادترين، باهوش ترين، شجاع ترين، پولدارترين، زيباترين جملگی محسناتی اند که نزد جامعه ايرانی انبار شده.
چندی پيش خبر زير در عموم سايتهای اينترنتی فارسی زبان با افتخاری خاص انعکاس گسترده يافت مبنی بر آنکه:
چهارصد شركت آمريكايي در ايالات متحده به مديريت ايراني‌هاست و مالكيت بيش از سيصد شركت آمريكايي به ايرانيان تعلق دارد.
طبعاً اين خبر موجبات افتخار و غروری مضاعف را نزد جامعه خود شيفته ايرانی فراهم می کرد.
اما اين خبر در حالی انعکاس گسترده می يافت که توجه به اين مطلب نمی شد که ايالات متحده دريائی از مديريتها با مليتها و قوميتهای متنوع است و جالب آنکه بالاترين آمار مديريت و مالکيت و سرمايه در انحصار جامعه يهوديان مقيم ايالات متحده است که هرگز اصراری بر مطرح شدن چنين اخباری نداشته و بعضاً ترجيح می دهند در خلوت و انزوا فعاليتهای اقتصادی خود را دنبال کنند.
اما برای جامعه خود برتربين، اينها مسکن تشفی روحيه محسوب می شود.
برای جامعه خود شيفته، زن ايرانی صرف نظر از قابليتهای تخصصی يا اخلاقی، زيباترين زن جهان است تا جائيکه « ويگن» شان در شرح حال جمالش تاکيد می کند:
زن ايرونی تو دنيا بهترينه!
اون گل سرسبد مشرق زمينه!
...
خوشگله ! با نمکه!
اين در حاليست که با لحاظ جميع استاندارهای زيبائی شناسانه مدليستهای دنيا،تلخ يا شيرين زن ايرانی فاصله زيادی با رده زيبارويان دارد.
برای جامعه « ترين» ها، جوان ايرانی خوش پوش ترين و خوش تيپ ترين جوان دنياست همچنانکه دانشجويش باهوش ترين، تاجرش پولدارترين، دانشگاهی اش باسواد ترينان در جهانند.
و شعرايشان هم چنين می سرايند که:
مائيم که از خاک بر افلاک رسانديم
خاک عرب از شرق به اقصی گذرانديم
دريای شمالی را بر شرق نشانديم
وز بحر جنوبی به فلک گرد فشانديم

ُطرفه آنکه آموزهای دينی ايرانيان صراحتاً به ايشان يادآوری می کند که خداوندشان انسان را يکسان آفريده و يگانه مرجع تمايزشان، تقوايشان است و گذشته از آنکه بر فرض صحت همه اين مبالغه ها معلوم نيست چگونه اين کشور انباشته شده از «ترين» ها يکصد سال است که در بند اول کتاب قانون و دموکراسی مانده و هنوز نتوانسته حکومت ايده آل مبتنی بر قانون و دمکراسی اش را بسامان برساند!
بازخوران نوبل جنجالی خانم عبادی نزد اين جامعه خود شيفته را نيز در همين منظومه ميتوان درک کرد.
پس از اعلام اعطای جايزه نوبل به سرکار خانم عبادی، اعجاب آورترين و در عين حال قابل انتظار ترين واکنش اين جامعه خود شيفته ارسال و اعلام پيام های تبريک متعدد از اين دست بود که:
« جايزه شيرين از آن همه ماست»!
« نوبل خانم عبادی متعلق به همه زنان ايران است»!
«اين جايزه ايست به همه مردم ايران»
جامعه خود شيفته در موقعيتی چنين پيامهای تبريک و تعارفات گسترده ای را برای يکديگر تکه و پاره می کردند که سال گذشته و در همين ايام جيمی کارتر رئيس جمهور اسبق ايالات متحده آمريکا موفق کسب همين جايزه شده بود.
اما نه افکار عمومی آمريکا از کسب چنين مدالی توسط يک شهروندش تب کرد و نه کسی پيامهای تبريک به مضامين بالا ارسال کرد.
اگر پيامی بود پيام تبريک به شخص کارتر بود و چنانچه کسی ميگفت اين جايزه متعلق به کل ملت آمريکا است در اين کشور با تعجب به وی می نگريستند!
علت آن نيز بوضوح قابل رويت است.
ايالات متحده با توجه به آنکه انبانی از افتخارات ملی در تمامی حوزه ها اعم از علمی و تکنولوژيکی و فرهنگی و هنری و صنعتی و نظامی و سياسی و ... است برای اضافه شدن يک افتخار ديگر به ديگر افتخاراتش چندان شهرآشوبی نمی کند.
نه تنها شهرآشوبی نمی کند بلکه همان سال گذشته نيز کسر بزرگی از شهروندان اين کشور اصلاً متوجه چنين خبری نشدند تا برای آن ابراز احساساتی نيز بکنند و کميته استقبال تشکيل دهند از در و ديوار برای يکديگر تبريک ارسال نمايند.
اين صرف نظر از ماهيت افتخارات ملی پذيرفته شده در آمريکا است که شخصاً با ماهيت اين افتخارات مشکل داشته و در جای خود آن را قابل مناقشه می دانم اما صرف نظر از پذيرش يا عدم پذيرش ديگران در مجموع در اين کشور افتخارات ملی تعريف شده و جامعه آمريکائی بر محتوای آن به اجماع رسيده است.
اما برای جامعه خود شيفته ای که مبانی افتخاراتش را قبل از آنکه از بطن داشته های بومی و قابل افتخار خود استحصال کند، از دل مناسبات تعريف شده در غرب برمی گيرد، طبعاً کسب مدال نوبل يک شهروند ايرانی بمعنای کسب مدال نوبل همه شهروندان ايرانی است و در چنين حالتی است که تب کردن اين جامعه قابل انتظار است.
در مجموع همانطور که قبلاً ذکر شد جامعه خود شيفته بمنظور کسب تشفی خاطر از ناحيه نياز ستايش طلبانه اش همواره مترصد خلق قهرمانی مجازی منبطق بر پاراديمهای خويش است تا بدينوسيله ضمن تـــقريظ مبالغه آميز از آن قهرمان مجازيه خود ساخته، در ضمير ناخودآگاه اش به ستايش خود پرداخته و موجبات کاميابی و حظ ذهنی خود را فراهم آورد.
در چنين مرحله ای بيمار مبتلا ، حال چه فرد باشد و چه يک جامعه، می کوشد قهرمان خود ساخته اش را از قواره های طبيعی خود خارج کرده و با دادن توانمنديهای فوق تصور و اثيری به وی و بدون توجه به ظرفيتها و قابليتهای محدود و منحصر بفرد قهرمانش ضمن حظ ذهنی بردن از رويت جمال خويش در شمای قهرمانش، يک شبه از وی مفتاح باز کننده تمامی قفلها و فتح باب کننده تمامی انسدادها و مطالبه کننده جميع خواسته هايش از جهان تحقير کننده بيرونی، بيآفريند.
اين همان فرآيندی بود که جامعه خود شيفته 6 سال پيش با خاتمی آنرا تکرار کرد. بُتی که خود با خارج کردن وی از قواره های طبيعی اش از خاتمی ساختند، پس از نااميدی از آن قهرمان مجازی خود ساخته ، حال نيز با دست خويش آنرا ويران می کنند.
تير ماه سال 77 طی مقاله « سمفونی خاتمی» منتشره در هفته نامه « راه نو» چنين آفتی را پيش بينی کرده و هشدار آنرا به خاتمی دادم:

... بخش قابل توجهی از اقبال به خاتمی در دوم خرداد 76 ناشی از عوارض بالينی آفت قهرمان پروری در بستر مناسبات جامعه شهروندی ايران بود. حماسه سازان دوم خرداد نسل سرخورده ای بودند که در رويايشان خاتمی را ناجی افسانه ای خود می ديدند که برای نجات ايشان ظهور کرده! رای به خاتمی ، رای به سايه ای از خاتمی بود که در کنار پرتو مورّب آفتاب بسيار بزرگ جلوه می کرد... (راه نو)

جامعه ايران اکنون و مجدداً شاهد بروز و اپيدمی کردن همان آفت توسط جامعه خود شيفته اما اينبار در حق سرکار خانم عبادی می باشند.
اظهار نظرهائی از اين دست که او آمده تا جميع مشکلات زنان و جوانان و کودکان و زندانيان و سياسيان و کيهانيان و خاکيان و افلاکيان را يک تنه و يک شبه مرتفع نمايد و صدا هائی که از گوشه کنار هم بلند شده که عبادی بايد رئيس جمهور يا رهبر اپوزيسيون و يا رهبر جنبش اصلاحات شود، هذيانهای مجددی است که بدون توجه به اندازه ها و قواره های سرکار خانم عبادی در حال باز توليد است.

سرکار خانم عبادی
زنهار! بر خود بلرزيد از اين جماعت بيمار و خود شيفته. با شما همان کنند که با خاتمی کردند!
به طرفه العينی بر تارک هستی می نشانندتان! بدست خود از شما بتی خواهند ساخت رويائی و در روز واقعه نيز به جرم ناتوانی در انجام خواسته هائی که نه در توان تان بوده و نه ادعايش را داشته ايد، نابودتان خواهند ساخت.
نگذاريد گوارائی اين نوبل جنجالی را در کامتان مبدل به نوبلی شوم کنند!



داريوش سجادی

23/مهر/82
آمريکا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر