۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

خلخالی؛ جلاد يا قهرمان؟


درگذشت شيخ صادق خلخالی حاکم شرع پرآوازه سالهای نخست پيروزی انقلاب اسلامی همانند دوران حيات وی درگذشتی خبر ساز و جنجال آفرين بود.
خلخالی که شهرت خود را مديون احکام اعدام چهره های سرشناس پايوران حکومت پهلوی و تجزيه طلبان کردستان و قاچاقچيان مواد مخدر در سالهای بحرانی سالهای 57 تا 60 بود، طی 25 سال گذشته از سوئی در کانون اعتبار و منزلت نيروهای طرفدار انقلاب بعنوان يک « قهرمان» استقبال می شد و همزمان به صفت جلاد مورد شماتت و مذمت مخالفين انقلاب اسلامی قرار می گرفت!
اکنون نيز و با درگذشت اين روحانی جنجالی بار ديگر موافقان و مخالفان وی هر کدام به نوعی کوشيده و می کوشند مهر و غيض خود را نسبت به عملکرد وی ابراز نمايند.
چهار سال پيش نيز مصاحبه خلخالی با روزنامه فيگارو سبب ساز بحثی مشابه شد که بانی آن مسعود بهنود روزنامه نگار وابسته به کانون نويسندگان ايران بود.
خلخالی در آن مصاحبه ضمن دفاع از عملکرد خود در سالهای نخست انقلاب به استقبال از نهضت اصلاح طلبی دوم خرداد و عملکرد رئيس جمهور خاتمی رفته بود.
بلافاصله بعد از اين مصاحبه بود که روزنامه نگار مذکور طی مقاله ای در روزنامه عصر آزادگان (27/دی/78) با مخاطب قرار دادن خلخالی ضمن لحاظ اين قرائت از جنبش دوم خرداد که جنبشی جوانانه و ضد خشونت و هوادار مدنيّت ، قانون ، مدارا و گفتگو است خطاب به شيخ متذکر می شد:
«ايشان يا بايد از يادآوری آن افتخار (اعدام های صدر انقلاب) چشم می پوشيد و يا جنبش مدنی دوم خرداد و آقای خاتمی را از حمايت خود محروم می کرد»
بهنود همچنين در ادامه مقاله خود «سنجاق کردن» شيخ به جامعه مدنی و جنبش دوم خرداد را ظلم و شيطنت در حق اين جنبش معرفی کرد.
متقابلاً پنج روز بعد از درج مقاله بهنود، شخصاً طی مقاله ای تحت عنوان «آرزوها و واقعيت ها» در همان روزنامه (2/بهمن/78) تقريظی! بر استقرای بهنود کرده و خطاب به ايشان متذکر شدم:
« حاميان جنبش اصلاح طلبی ايران در مواجهّه با اين پديده عموماً قرائتشان از ماهيت اقبال به خاتمی در دوم خرداد 76 مبتنی بر تفسير به رای است.
اما چنانچه از يک منظر فراجناحی با اين پديده برخورد شود ، محرک درونی آنرا می توان ميل کمّی و حداکثری جامعه شهروندی نسبت به يک گزينه محبوب در مقابل عدم تمايلِ کمّی و حداکثری همان جامعه نسبت به گزينه مسبوق تلقی کرد.
به تعبيری دوم خرداد واکنش قاطبه جامعه شهروندی نسبت به کُنش های حکومت بود. لذا اقبال ميليونی مردم به خاتمی و جامعه مدنی همان قدر قابل تقدير و ستايش و احترام است که اقبال ميليونی همان مردم به انقلاب بهمن پنجاه و هفت.»
در ادامه مقاله مزبور با اشاره به استقبال و شادمانی عمومی شهروندان تهران در آن ايام ( زمستان 78) از عفو جوانی که در مراسم اجرای اعدام اش در ميدان امام حسين تهران به اتهام قتل يک جوان بسيجی توسط پدر مقتول صورت گرفت، تصريح کرده بودم:
«همان مردمی که در رمضان امسال از شادی عفو قاتل يک بسيجی در ميدان امام حسين تهران صلوات می فرستادند ، در سال 57 نيز در کنار مدرسه رفاه برای صدور احکام اعدام توسط شيخ صادق خلخالی کف می زدند. رويکردهای اجتماعی ماهيتی قائم بذات دارند و عاری از صفت اند.
آنها را بايد همان گونه که هست برسميت شناخت لذا نه آن اقبال خشونت طلبانه صدر انقلاب مذموم است ونه اين صلح طلبی کنونی به زعم آقای بهنود «جوانانه» مردم نامفهوم.
عملکرد خاتمی و يارانش همان قدر مورد احترام مطالبات فعلی جامعه شهروندی کنونی ايران است که اقدامات علی الظاهر خشن صورت گرفته در بدو پيروزی انقلاب مورد تمجيد مطالبات جامعه شهروندی آن موقع ايرانيان بود.»
فراز پايانی مقاله مزبور را با اشاره به محبوبيت و اقبال گسترده آنزمان جامعه شهروندی ايران از عبدالله نوری وزير کشور مقتدر رئيس جمهور خاتمی به پايان برده بودم که:
« شيخ صادقِ سال 57 بازتابی از مطالبات سال 57 اکثريت همان مردمی است که اکنون شيخ عبدالله نوری سمبلی از مطالبات مصلحانه آنان است.هيچ شخص و جناحی هم توان و اجازه مصادره دوم خرداد به نفع خود را ندارد تا برای ورود ديگران به آن شرط عضويت بتراشد.»
اُمهات بحث مذکور آنبود که رويکردهای اجتماعی را نمی توان با نگاهی زمان پريشانه (Anachronic) ارزيابی کرد.
خلخالی فرزند زمانه خويش بود. وی فرزند خلف انقلابی بود که در بطن خود از پتانسيلی حجيم وفشرده از قدرت تخريب انباشته شده بود.
همه کسانی که معترض رويکردهای خشن و تخريبی يک انقلابند از فهم اين نکته بديهی قاصرند که قدرت تخريب بالای يک انقلاب ناشی از نابخردی رژيم پيشين است که با عدم تسامح و تعبيه مکانيزم های لازم جهت تخليه ظرفيتها و مطالبات سياسی و اجتماعی جامعه موجبات انباشت آن مطالبات را فراهم می آورند.
طبعاً زمانی که انباشت مطالبات مردم با شکستن انسدادهای حکومتی عملياتی شود ديگر نمی توان از سيل خروشان احساسات و هيجانات انقلابی انقلابيون توقع خويشتنداری و مدارا داشت.
ماهيت سيل تخريب و ويرانگری تمامی آن چيزهائی است که نماد و سمبلی از ساختار نظم پيشين است.
تصادفاً در پارادايم انقلاب مصلحت جوئی و مدارا منشی است که از جانب مردمان انقلابی، مذموم تلقی شده و با عنصر مصلحت جو همان کاری را می کنند که با طبع مدارا منش مرحوم بازرگان کردند.
طبعاً با توجه به چنين ماهيتی از انقلاب، تحليل آناکرونيک از عملکرد فرزندان انقلاب تحليلی نابخردانه و عاری از واقعيت است.
هر چند مسعود بهنود چهار سال بعد از آن مقاله نيز شخصاً طی مقاله ديگری که در سالگرد دوم خرداد تحرير کرد بصرافت اين واقعيت افتاد و اذعان داشت:
« ... امروز کسانی خشونت های اول انقلاب را به يادمان می آورند تا بگويند از پيش هم بود، آری بود ولی يادمان باشد که آن ها به تصور خشم انقلابی و هزينه های ديکتاتوری و مانند آن در خاطره مان جا گرفته بود و در بدترين لحظاتش عاملان آن (خشونت ها) از حمايت کثيری از مردم بهره مند بودند...»
اما کماکان اصرار بر تحليل زمان پريشانه از پديده خلخالی از اين استعداد برخوردار است که وی را مبدل به ژانوسی کند که در کانون مُحبانش از وی يک قهرمان بسازد و همزمان جلادی نزد معاندانش باشد!



داريوش سجادی
11/آذر/82
آمريکا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر