۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

حاج داوود تمام شد!


مرثيه ای برای حاج داوود کريمی

يکشنبه 15 شهريور سال 83 ساعت دو و چهل و پنج دقيقه بامداد « حاج داوود کريمی» در بيمارستان ساسان تهران تمام شد!

حاج داوود پنجاه و هفت سال پيش در محله سلسبيل تهران بدنيا آمد و 57 سال برای زندگی و آرمانهايش جنگيد.

طی 8 سال جنگ در خاکريزهای جنوب و غرب کشور دنبال زمان مقرر تمام شدن اش می گشت.غافل از آنکه مقرر بود عقربه پايان او بر روی ثانيه های دو چهل و پنج دقيقه بامداد يکشنبه 15 شهريورسال 83 در خلوت اتاقی دلگير در بيمارستان ساسان تهران متوقف شود!

حاج داوود پنجاه و هفت سال هر بامداد ساعت دو چهل و پنج دقيقه را درک کرده بود غافل از آنکه اين همان زمانی است که از روز نخست زندگی اش در جستجويش بود.

برای همه ما لحظه مقرر محفوظ است. هيچکدام مان هم آگاه از زمان پايان خود نيستيم. قطعاً ما نيز با مهجوريت روز يا شب آن لحظه، بارها از کنار زمان مقرر پايانمان عبور کرده و می کنيم.

براستی عقربه ها برای ما در چه زمانی می ايستد؟

اما آيا براستی حاج داوود در دو و چهل و پنج دقيقه بامداد يکشنبه 15 شهريور سال 83 تمام شد؟

شوربختانه و با تلخی و صراحت بايد اعتراف کرد که:

آری! براستی حاج داوود در دو و چهل و پنج دقيقه بامداد يکشنبه 15 شهريور سال 83 تمام شد!

واقعيتی است هر اندازه تلخ که حاجی ديگر در بين ما نيست. حاجی را برای هميشه از دست داديم.

اما چه باک که از اين خاک مکرراً خادمان و قهرمانانی از جنس حاج داوود هائی والاتر و بالاتر به مردم هبه شده همچنانکه همين خاک استعداد پرورش خائنان و سفله گانی بزرگ! را نيز از خود نشان داده.

عطفينه اين خاک کجاست که توان زايش و پردازش خادم و خائن را همزمان در خود مستوره دارد؟

آبشخور روح حاج داوود ها کجاست که ديگران را از آن بهره ای نيست؟

حاجی به کدامين منبع متصل بود که آنچنان شد؟

فقدان پدر از سن هشت سالگی و تقبل بار مسئوليت خانواده از کودکی فرصت تحصيلا ت عاليه را به وی نداد تا اينک بتوان حاجی را محصول کنکاش ها و مکاشفه های علمی و فلسفی آکادميک دانست.

حاجی فرزند فقر و رنج و محروميت در عين استغنا و عبوديت بود.

خاستگاه جنوب شهری در کنار هويت مذهبی از حاجی برليانی ساخت که آلوده ترين لجنزارها نيز توان آلودنش را نداشت.

رمز روئين تنی روح حاجی را بايد در خاستگاه فکری و عقيدتی اش کاويد.

حاجی از صديق ترين فرزندان انقلاب بود. دلبسته اسلامی ظلم ستيز و عدالت طلب که با خيزش خمينی و مردم خمينی خود را مغروق دريای عارفانه مذهب اش کرد.

خلوص و تقوای حاجی آنچنان ملکه جسم و روح اش شده بود که پيکر بدون جانش مسقط الراس همه جناح بندی های سياسی در تشييع اش تا آغوش خاک شد.

به يقين حاجی را می توان محصول قابل افتخار و استنادی از قابليت انديشه دينی در خلق چنين اسطوره هائی دانست.

حاج داوود کريمی سندی در دسترس از توانمندی های فرهنگ اسلامی حاکم بر انقلاب اسلامی ايران است که بالذات از آن درجه از ظرفيت و قابليت برخوردار است تا از جوانی يتيم و فقير و زجرکشيده، ابرمردی شکست ناپذير و اسطوره ای برخوردار از جميع ملکه ها و فضايل اخلاقی بسازد.

چه اندازه در حق حاج داوود بد گفت مسعود بهنود آنجا که حاجی را يادآور نسلی آرمانخواه توصيف کرد که گذر روزگار از مجاهدت شان برای استقرار نظام برخاسته از انقلاب اسلامی و تحقق آرمانهايشان ، چيزی از آن آرمانها برای شان باقی نگذاشت!

اين جفائی بزرگ در حق حاج داوود و هم نسلان حاج داوود کريمی است که ايشان صرفاً سربازان و مدافعان آرمانخواه انقلاب توصيف شوند.

حاج داوود و نسل حاج داوود قبل از آنکه سرباز انقلاب شان باشند، محصول انقلابشانند.

اين نسل در سير تحقق آرمانهايشان خود مُبدل به آرمان شدند.

اسوه هائی حسنه که پايمردی شان بر اصول از ايشان دُردانه ای ساخت که گوهر شب چراغ همه آزاديخواهان و مبارزان حقيقت جوی تاريخ باشند.

اگر انقلاب اسلامی ايران در تحقق عملی تمامی آرمانهايش شکست خورده هم فرض شود، تنها پردازش و آمايش دُردانه ای همچون حاج داوود کريمی اندوخته ارزشمند و قابل افتخار و استنادی از توانمندی ايدئولوژی حاکم بر انقلاب ايران است که اکنون امکان باليدن به خلق چنين فرزندانی را برای صاحبان انقلاب مهيا می کند.

حاج داوود نماينده نسلی بود و هست که با سلوک اخلاقی اش اکنون می تواند و بايد الگوی نسل جوان ايران باشند.

آن بخش از نسل جوان ايرانی که مضايقه ها و مضيقه های موجود در جامعه را محرک خود برای دل چرکينی از حکومت قرار داده و می دهند تا فرصت طلبانه با مهاجرت از کشور هويت دينی و ايرانی خود را با هجو گوئی در گوش نامحرم هزينه تفرج و تنعم خود در غرب نمايند اکنون می توانند و بايد به حاج داوود و هم نسل های حاج داوود تاسی کنند.

حاج داوود هم جوان بود و در جوانی با فهم ظلم موجود در حاکميت وقت نازکدلی نکرد و شرافتمندانه بار مسئوليت را به دوش کشيد و همه توان و اهتمام اش را صرف تحقق آرمان هايش در درون کشور کرد.

آنجا هم که فضای ايران را مضيق برای مجاهدت خود ديد مهاجرت کرد اما نه به تورنتو و لوس آنجلس و لندن و پاريس آن هم به به صرف عطينا! تا در آنجا با سالی يکبار سفره هفت سين چيدن و هر از چندی با صرف قورمه سبزی و ابراز دلتنگی کردن برای دربند و کُلک چال و ديزين ... همه موجوديت و هويت و مسئوليت ملی يا مذهبی خود را اثبات نمايند!

حاجی رفت اما بجای غرب، لبنان و تداوم مبارزه در کنار هم نسلانش در خطوط مقدم مبارزه را برگزيد.

همچنانکه حاجی که خود فرزند انقلاب بود و پيشينه اش مملو از مجاهدتهای سلحشورانه در حساس ترين عرصه های مبارزه برای انقلابش بود، وقتی مدتی را به جفا اسير زندان انقلاب شد باز هم حد نگهداشت و بعد از آزادی نيز فروتنانه دم فرو بست و بدون ابراز دلچرکينی به تراشکاری اش برگشت و همه درد و جراحت جسم و روح اش را برای خود نگاه داشت.

حاجی فولاد آبديده انقلاب بود. او نيز چنانچه می خواست می توانست با پيشينه فربهی که از مسئوليت های رده بالايش در مصادر انقلاب داشت مانند نمونه های موجود در خارج از کشور شوريدگی کرده و با هجرت به غرب، زندان پنج ماهه خود را پيراهن عثمانی عليه اعمال بعضاً نامتعارف بخش هائی از حکومت خود کند و با خوش خرامی برای حراميان و نامحرمان از خود قهرمانی مقوائی نزد بيگانه بسازد.

خصوصاً آنکه ديگرانی که در سابقه و مسئوليت های حاجی هرگز قابل قياس با وی نيستند با چند هفته يا چند ماه سابقه ولو ناعادلانه در زندان با هر بار من زندان بودم ومن زندان بودم کردنشان در غرب و در گوش نامحرم کيفرخواست صادر کردن برای حاکميت شان، بشدت مورد اقبال قرار می گيرند قطعاً پيش بينی اقبال بيشتر حاجی و امثال حاجی نزد حراميان، پيش بينی دور از ذهنی نخواهد بود.

اما حاجی فرزند انقلاب بود و اين آموزه را بخوبی درک می کرد که مشکلات داخلی را نبايد و نمی توان نزد نامحرم برد.

دعوای خانگی را بايد در داخل و نزد محارم طرح و رفع کرد.

همچنانکه ديگر ياران باقی مانده حاجی در ايران همچون باقی و حجاريان و عبدی و گنجی ... همان می کنند که حاجی کرد.

حاجی ساعت دو و چهل و پنج دقيقه بامداد يکشنبه 15 شهريور در اتاقی دلگير در بيمارستان ساسان تهران و بر روی بستر تمام شد!

زنده ياد دکتر علی شريعتی زمانی شورشگرانه می گفت:

« وه چه زشت است مُردن در بستر...»

و حاج داوود کريمی نشان داد می توان در بستر نيز مُرد اما با افتخاری بمراتب بالاتر و والاتر در عرصه های نبرد.

هر چند دکتر خود نيز در بستر مُرد! اما خود نيز با افتخار مُرد!

حاجی ساعت دو و چهل و پنج دقيقه بامداد يکشنبه 15 شهريور در اتاقی دلگير در بيمارستان ساسان تهران تمام شد!

ما چقدر فرصت داريم و زمان مقرر تمام شدن ما را بر روی کدام لحظه تعيين کرده اند؟



داريوش سجادی

20/ شهريور/83

آمريکا




زندگی نامه حاج داوود کريمی:

حاج داوود کريمی متولد 27 بهمن ماه سال 1326 در محله سلسبيل تهران است، در 8 سالگى پدرش را بر اثر حادثه اى از دست داد. چنين بود كه مسئوليت خانه به دوش داود كوچك افتاد. با وجود نمرات ممتاز در مدرسه، ناچار ترك تحصيل كرد و مشغول كار شد.

8 سال ديگر حاج داوود از طريق شهيد عراقی با امام خمينى آشنا شد.

در سال هاى نخستين دهه 50 با گروهى از دوستانش، گروه «فجر اسلام» را به راه انداخت. يك گروه چريكى و سياسى نيمه مخفى كه با علمايى همچون مرحوم «محمد بهشتى» و «محمدرضا مهدوى كنى» از روحانيت مبارز تهران ارتباط داشت. حجاريان كه خود از هم محله اى هاى حاج داوود در نازى آباد تهران بود، آن روزها را به خوبى به ياد دارد. حجاريان مى گويد كه آن زمان ما از تيپ هاى دانشجويى بوديم و او از تيپ هاى كارگرى. او با توده هاى مردم ارتباط داشت و به مشكلات مالى شان توجه مى كرد و اين از مسائلى بود كه ما دانشجوها كمتر به آن توجه داشتيم. حجاريان خاطره اى را به ياد مى آورد كه باعث شد او از فعاليت هاى سياسى حاج داوود مطلع شود. مردى كه تا آن زمان فكر مى كرد يك تراشكار و قالب ساز ساده در خيابان رى است يك بار يكى از بچه هاى سازمان مجاهدين خلق در دانشكده فنى به من گفت كه «فلانى! اگر جايى براى كارگرى سراغ دارى، معرفى كن. مى خواهم بروم كارگرى.» (آن موقع رسم بود كه افراد گروه هاى چريكى در فاز علنى براى آشنايى با توده ها به كارگرى مى رفتند.) حجاريان به آن مجاهد پاسخ مى دهد كه يك جاى خوب سراغ دارد و او را به حاج داوود معرفى مى كند تا در كارگاهش او را به كار گيرد. بعد از حدود يك ماه، آن دانشجو حجاريان را مى بيند و از او مى شنود: « فلانى؟ اينجا كجا بود كه مرا فرستادى؟ اينها خودشان سياسى هستند. به رسم گروه هاى چريكى، مرا به كوه مى برند و روى من كار سياسى مى كنند و خط مى دهند. كم كم دارند جذبم مى كنند.» اين وضعيت بود كه سازمان مجاهدين خلق را واداشت تا آن عضو را از رفتن به كارگاه حاج داوود باز دارد.
گويا ارتباط گروه « فجر اسلام» با سازمان هم، به تدريج در همان زمان رو به سردى مى رفته است. حجاريان مى گويد كه از سال 52 ارتباط اين دو گروه مخفى با هم قطع شد. چرا كه به گفته وى، اعضاى گروه «فجر اسلام» اعتقاد داشتند كه سازمان به «بيراهه مى رود». حاج داوود تراشكارى و فعاليت سياسى اش در تهران را تا سال 55 ادامه مى دهد تا در اين مقطع، باز هم به رسم آن زمان گروه هاى چريكى كه اعضاى خود را به لبنان و فلسطين و الجزاير مى فرستادند، به لبنان مى رود. «ميثم كريمى» پسر ارشد حاج داوود مى گويد كه او در آنجا با شهيد «مصطفى چمران»، شهيد «محمد منتظرى»، «سيد محمد غرضى» و «يحيى رحيم صفوى» هم رزم بوده است. حاج داوود در آنجا مربى نيرو هاى چريكى لبنان مى شود تا تجربه فعاليت هاى نظامى اش بيشتر و جدى تر شود. دوران فعاليت چريكى حاج داوود تا اواخر سال 56 در لبنان ادامه يافت. اما فرا رسيدن امواج انقلاب، حاج داوود را همچون بسيارى ديگر از چريك ها، دانشجويان و مهاجران به كشور بازگرداند. چنين بود كه بچه نازى آباد بار ديگر به نزد هم محل هايش بازگشت تا به همراه جوانان جنوب شهر، چهار هيات مذهبى را براى مبارزه با شاه تاسيس كنند و در پيروزى انقلاب نقش آفرين شوند. اما اين تازه آغاز كار جوانان و مبارزان جنوب شهر بودند. انقلاب كه به دست توده ها افتاد، اين جوانان راديكال مذهبى بودند كه پيشتاز و موسس و پيشگام شدند. چنين بود كه حاج داوود در اولين فعاليت دوران انقلابى خود، در همان روزهاى نخست پس از پيروزى مسئول كميته انقلاب در نازى آباد شد. برادران حجاريان نيز در اين كار با او همراه بودند. حجاريان به ياد مى آورد كه در آن روزها حاج داوود هر كسى را كه مى توانست كارى كند، در كميته به كار مى گرفت. به طورى كه حجاريان مى گويد: مادر مرا برده بود و مسئول بازجويى از زنانى كرده بود كه قاچاق مواد مخدر مى كردند. حجاريان مى گويد كه اين وضع تا زمان راه اندازى سپاه پاسداران ادامه داشت كه حاج داوود از اعضاى اصلى تشكيل دهنده آن و عضو هيات مركزى سپاه تهران بود. اما حاج داوود مرد تاسيس بود. به همين خاطر هم در همان سال 59 و در اوج درگيرى هاى كردستان راهى اين استان شد تا سپاه منطقه كردستان را به راه بيندازد. جنگ كه شروع شد، به منطقه جنوب و سپس غرب رفت. او در همين مدت كه تا سال 61 ادامه يافت، برپايه آموخته هاى خويش در لبنان مسئول آموزش نظامى سپاه شد. سپس مدتى كوتاه تر از يك سال فرمانده سپاه تهران بود. مدتى هم در بنياد شهيد كه رياست آن را شيخ «مهدى كروبى» به عهده داشت، مشغول شد تا سال پايانى جنگ كه روز هاى اوج آن بود، فرارسيد. حاج داوود در اين دوره در دو عمليات مهم فاو و مرصاد (پس از پذيرش قطعنامه) حضور يافت. او در آنجا مسئوليت گردان هاى رزمى- مهندسى جهاد را داشت. در فاو بود كه مصدوم شيميايى شد و از مرصاد، تركشى در قلبش به يادگار ماند. در فاصله سال هاى 65 تا 76 حاج داوود در شرق كشور به سر مى برد. او در اين دوره با سمت فرماندهى قرارگاه مركزى محمد رسول الله و قرارگاه هاى تاكتيكى تابعه شرق كشور در قالب طرح «والعاديات» مسئول مبارزه با قاچاقچيان مواد مخدر بود. پس از جنگ حاج داوود در حالى كه مى توانست به عنوان سردارى نظامى چهره كند، به كارگاه تراشكارى اش بازگشت كه به گفته حجاريان، اين بار « محقــر تر» بود و در جاده باقر آباد قرار داشت. از سال 68 تا زمان مرگ، حاج داوود تنها يك كارگر ساده قالب ساز بود. حجاريان مى گويد: «نه درجه خواست، نه دنبال بنياد جانبازان رفت و نه مزاياى خاص سپاهيان و نظاميان را طلب كرد. در آن كارگاه كوچك به دستاورد خودش قناعت مى كرد» اما اين كارگر ساده در همين سال هاى انزوا، با مشكلاتى هم مواجه شد. حجاريان آن ماجرا را چنين خلاصه مى كند: «حاج داوود مورد جفا واقع شد و ملامت هايى كشيد اما دم نزد و هيچ توقعى نداشت.»

آنچه حجاريان مى گويد به دوره اى از زندان باز مى گردد كه از 30 دى 72 آغاز شد و تا ارديبهشت ماه سال بعد ادامه يافت. با اين حال، نه او و نه خانواده اش علاقه اى به، به ياد آوردن آن روز ها ندارند. حاج داوود با بزرگوارى خاص خود كه حجاريان آن را با واژه هاى «استغنا از خلق و صبر در مصائب» توصيف مى كند، از اين ماجرا هم گذشت. از حاج داود كريمى كه در 6 شهريور ماه 49 ازدواج كرد يك دختر به نام «مريم» و سه پسر با نام هاى «ميثم»، «محمد صادق» و «محمود» به يادگار مانده است.

پسرش به نقل از او مى گويد: «مى گفت حتى به بازجويت هم عشق بورز» و هم دوستدار خداوند. چنانكه سعيد حجاريان به ياد مى آورد روزى را كه او به همراه مرحوم «اسماعيل دولابى» عارفى كه يك سالى قبل درگذشت، در استخر گفت وگوى عرفانى به راه انداخته بود و از اسرار طريقت مى گفت و مى شنيد. حاج «داود كريمى» فرمانده سابق و از بنيانگذاران سپاه پاسداران چنين مردى بود كه ديروز در 57 سالگى در لباس كارگرى ساده و شديداً بيمار در بيمارستان ساسان درگذشت. حجاريان مى گويد: «فراقش جانكاه است اما دردى كه او كشيد، جانكاه تر بود.» حجاريان كه خود سه سالى است از آ ثار يك گلوله نشسته بر شقيقه اش رنج مى برد، وقتى از درد هاى حاج داوود حرف مى زند، صدايش مى لرزد و پياپى مى گويد: «خيلى سختى كشيد.» پسرش «ميثم» مى گويد كه از 15 تير پارسال بيماريش شدت گرفت. اين شدت ناشى از عوارض شيميايى جنگ بود كه از 5 سال قبل خود را بروز داده بود. او بسترى شد اما پزشكان كارى از دستشان برنمى آمد تا آنكه او را سه چهار ماه پيش به آلمان فرستادند. حجاريان كه هر روز جوياى احوالش بود، مى گويد: « پزشكان آلمانى تشخيص داده بودند كه بيمارى او ناشى از مسموميت شيميايى حاصل از گاز هايى است كه در جنگ به كار رفته بود آنها نوع گاز هاى شيميايى را هم مشخص كرده بودند» و ادامه مى دهد:

« بدنش پر از غده شده بود. يك بيمارى عجيب و غريب بود. شبيه سرطان اما سرطان نبود.» و اين طور بود كه به گفته حجاريان، حاجى به بستر افتاد و كم كم تحليل رفت. گرچه حجاريان مى گويد كه او همچنان مثل هميشه خو ش برخورد بود ولى بيمارى با او چنين برخوردى نداشت. درد همچنان زيادتر مى شد و پزشكان مجبور بودند از داروها و مسكن بيشترى استفاده كنند. حجاريان به ياد مى آورد كه پزشكان تجويز كرده بودند براى كاهش درد از ترياك استفاده كند اما بيمار اين خواست را نپذيرفته و گفته بود:

« من چطورى ترياك مصرف كنم در حالى كه خودم رئيس ستاد مبارزه با مواد مخدر بودم.» پرستاران هم نمى توانستند او را يارى كنند. حجاريان مى گويد: «پرستارانى كه موقع ترور من 24 ساعت بالاى سرم بودند، با همه علاقه اى كه به من داشتند نمى توانستند يك شب نزد حاجى نمانند. هر لحظه اين ور و آن ور مى شد و از درد خواب نداشت.» به همين خاطر، تنها راهى كه مانده بود، راهى زجرآور بود. نخاعش را سوراخ كردند و در مهره اول «پمپ مرفين» كار گذاشتند. پرستار دكمه پمپ را مى زد و مرفين به همه جاى بدنش مى رفت. حجاريان دوباره مى گويد: « واقعاً سختى كشيد.»اما اين سختى ها تنها يك سال آخر زندگى حاجى را تشكيل مى داد. او پيش از اين، روزهاى ديگرى را از سر گذراند كه از گرماى مبارزه ميدان جنگ تا سرماى سلول زندان را شامل مى شد. روزهايى كه اگر كسى آنها را مى دانست و چهره داود كريمى را مى شناخت، به آن سادگى از كنار مغازه كوچك تراشكارى او در باقرآباد نمى گذشت.

منزل حاج داوود كريمى در « ميدان بهمن، بزرگراه شهيد تند گويان، بعد از پل شهيد لطيفى، جنب پارك بعثت، ضلع جنوبى پارك، كوچه هفتم، پلاك 91» واقع است. آرى، فرمانده بزرگ جنگ همچنان بچه جنوب شهر ماند.

برگرفته از روزنامه شرق ـ 17/ شهريور/83








هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر