نقدی بر فراخوان رفراندوم تغيير قانون اساسی
فراخوان هفت نفر از چهره های سياسی بعضاً نچندان سرشناس ايران (صرف نظر از دکتر سازگارا و دکتر محمد ملکی) به برگزاری رفراندوم تغيير قانون اساسی بمنظور شکل گیری حکومتی دموکراتیک مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر، در تحليل نهائی يادآور بيانيه 800 نفره اتحاد جمهوريخواهان در بهار سال 82 است که طی آن با تفصيلی بيشتر تقريباً همين مطالبات هفت امضا کننده فعلی را مطرح کرده بودند.
بيانيه ای که نشان داد ما حصل کل عصاره فضائل و انديشه و خرد جمعی اپوزيسيون ايرانی بعد از 25 سال بال بال زدن در نفی حکومت مستقر در ايران، فاقد کمترين بضاعت فکری است.
آنموقع 800 نفر از انديشمندان و سياست ورزان ايران خود را هلاک کردند و بيانيه ای را صادر کردند که بقول دکتر سيد جواد طباطبائی؛ حداکثر ادعاهايشان چيزی فراتر از مباحث مطروحه نزد مسافران تاکسی های تهران نبود!
بيانيه هفت نفره اخير را نيز می توان در حد مينياتوری از همان بيانيه جمهوری خواهی دانست که بشدت از درک ماهيت بحران اصلی در ايران و بلکه خاورميانه عاجز مانده است.
فحوای فراخوان هفت نفره برگزاری رفراندوم بوضوح مويد ناتوانی ايشان از درک و فهم و رويت بحران و مشکل اساسی موجود در جامعه ايران و خاور ميانه است.
صادر کنندگان بيانيه هفت نفره برگزاری رفراندوم تغيير قانون اساسی ايران در حالی حکومت دمکراتيک مبتنی بر اعلاميه جهانی حقوق بشر را بيت الغزل فراخوان خود قرار داده اند که در ورای دغدغه های ايشان و در دنيای واقعيات، کل خاور ميانه در کنار ايران قبل از آنکه محتاج حکومت خوب باشد نيازمند شهروند خوب است!
همانطور که صادر کنندگان بيانيه جمهوريخواهی در سال گذشته حداکثر حرف شان نوع و شيوه حکومت بود خلاصه کلام رفراندوم خواهان امروز نيز قبل از آنکه ناظر بر هدف از حکومت باشد متکی بر نوع حکومت است.
فهم مشاراليه ظاهراً قاصر از آن بوده تا بديهياتی از اين دست را بپذيرند که شرط برخورداری از حکومتی دمکرات ، برخورداری از شهروندانی دموکرات است.
دموکراسی برای تحقق خود محتاج شهروندان مسئوليت پذير است. شهروندانی که شجاعت و توان تفکر و تصميم گيری و ايستائی بر روی پاهای خود را داشته باشند.
شرط تحصل چنين شهروندی، تفرد توام با احراز هويت مستقل است.
مشکل بنيانی در ايران و بعضاً خاور ميانه قبل از آنکه بحران حکومت باشد، بحران هويت است.
شهروند ايرانی تا زمانی که نتواند از بحران هويت خود خارج شده و به فهم و درک و تعريفی نوين از خود و نسبت مسئولانه اش با جهان بيرونی نائل آيد هر گونه نسخه نويسی ناظر بر نوع حکومت اين شهروند بمثابه زراعت در شوره زار است.
دموگرافي روانی خاورميانه مويد اين واقعيت است که غرب زدگی و غرب ستيزی دو سندروم اصلی نزد مسلمانان اعم از ايرانيان و غير ايرانيان است که در نهايت هر دوی اينها منبعث از درد واحد و مشترک دل آزردگی Ressentiment است.
ويژگی برجسته يک دل آزرده قبل از از آنکه نارضايتی از نوع و شيوه حکومت اش باشد ، نارضايتی اش از وضعيت وجودی و وضعيت موجود خودش است.
چنين فردی نسبت به آينده خود و بی آيندگی خود بشدت مايوس و سرخورده است.
به تعبير « نيچه» يک انسان دل آزرده از وضع حقارت آميز خود و زبونی اش دل آزرده است و توان آنرا ندارد تا با تکيه بر داشته های هويتی اش از خودش دفاع کند، لذا به کينه توزی و انتقام می گرايد.
دل آزردگی شهروندان در خاورميانه از وضعيت موجودشان، در بطن خود اين امکان را فراهم کرده تا بصورت همزمان دو اثر کاملاً متفاوت و بعضاً متناقض را نزد ايشان تمهيد نمايد.
اين دل آزردگی محصول احساس حقارتی است که مبتلايان را يا دچار غربزدگی و Alienation می کند و يا آنکه ايشان را به ورطه غرب ستيزی و Revenge می کشاند.
با اين تفاوت که غرب زده با هويتی الينه و تشبث معوج به مفهوم آزادی ، انتقامشان را از گذشته شان و با نفی گذشته شان می گيرند و غرب ستيز با هويتی پرخاشگر و تشبثی نامتعارف از مفهوم عدالت انتقام خود را از کسانی می گيرد که بزعم خود ايشان را متهم در وضع فلاکت بار خود می داند.
به تعبير هايک: عدالت نامی است که فقرا بر احساس حسادت خود نسبت به اغنيا می گذارند.
ميلاد نامبارک دو پديده انحلاليون و انتحاريون طی تاريخ معاصر محصول انعقاد نطفه بدشگون همان دل آزردگی مستتر در تحولات زير پوستی جهان اسلام است که در اولی مبدل به غرب زدگی شد که طی آن عنصر غرب زده می کوشد با انحلال هويت و شخصيت و ماهيت خود در استاندارهای انسان نمادين غربی برای خود احراز شخصيت و جعل هويت کند و در دومی مبدل به غرب ستيزی شده که طی آن عنصر غرب ستيز می کوشد با انتحار خود عليه هر آنچه نماد و تجلی از فرهنگ و هويت و ماهيت غربی است ، شخصيت و هويت دل آزرده خود را بدين شکل التيام دهد.
اولی با انحلال در هويت غربی و دومی با انتحار بر هويت غربی برای خود احراز شخصيت می کنند.
انتحاريون و انحلاليون را با وام گرفتن مفهوم « شخصيت اقتدارگرای» اريش فروم می توان انسان هائی تلقی کرد که شخصيت شان به به بلوغ نرسيده. نمی توانند دوست داشته باشند و از خرد خود بهره ببرند، لذا بشدت تنها و مهجور می شوند.
هراسی ژرف بر ايشان مستولی است و در نتيجه بايد به احساس پيوند با مرجعی بيرونی دست يابند که برای آن محتاج عشق و خرد نباشند.
ايشان خود را با مرجعی که برگزيده اند يکی احساس می کنند، اما وحدتی نه بر پايه حفظ فرديت خود بلکه بر پايه ذوب شدن در مرجع به بهای نابودی يکپارچگی شخصيت خود.
شخصيت اقتدارگرا به مرجعيتی بيرونی نياز دارد تا در او ذوب شود و بدينوسيله بتواند تنهائی و انزوا و هراس از بی آيندگی خود را تحمل کند.
به تعبير فروم:
شخصيت اقتدارگرا، (حال چه غرب زده و چه غرب ستيز) تمايل به مطيع شدن دارد، ولو ناآگاهانه در پی اين هدف است که خود را به بخشی از واحدی بزرگتر تبديل کند و به آويزه و بخش کوچکی هر اندازه خُرد از انسان «بزرگ»، از نهاد «بزرگ»، از ايده ای «بزرگ» تبديل گردد.
ممکن است اين انسان، نهاد و ايده واقعاً هم با اهميت و يا قدرتمند باشد و شايد هم به طور ساده در باور شخص، هيولای باد شده ای جلوه کند؛ اما چيزی که ضروری است، آنست که اين شخص معتقد باشد که مرجع اش، قدرتمند و برجسته است و اينکه خود او هنگامی نيرومند و بزرگ است که بخشی از اين «بزرگ» باشد.
شخص خود را کوچک می کند تا ـ به عنوان بخشی از بزرگ ـ بزرگ باشد! شخص می خواهد فرمانبری کند، برای اينکه محتاج نباشد تصميم بگيرد و مسئوليت بپذيرد. چنين انسان وابسته و خودآزاری، اغلب در اعماق وجود خود هراس و اکثراً به طور ناخودآگاه احساسی از حقارت، ناتوانی و تنهايی دارد. درست به همين دليل به دنبال مرجعی بزرگ و قدرتمند است تا از طريق سهيم شدن در آن، خود را در امنيت قرار دهد و بر احساس حقارت خود چيره گردد.
آن بخش از پيام اسامه بن لادن به مردم آمريکا در جريان انتخابات اخير رياست جمهوری اين کشور که طی آن از محمد عطا و نوزده تن از همکارانش در جريان عمليات انتحاری يازه سپتامبر تحت عنوان « آزادگانی با روحی والا كه خدا رحمت شان كند» ياد کرد، مويد علو درجات و منزلت رفتار پرخاشگرانه عليه بانيان دل آزردگی نزد انتحاريون است.
همچنانکه تجمع آن بخش از جوانان ايرانی در ميدان محسنی تهران در رثای کشته شدگان شهروندان آمريکا قبل از آنکه هم دردی با آمريکائيان باشد هم ذات پنداری ايشان با هويت آمريکائی بود.
اين رفتار جوانان ايرانی متبادر کننده آن لطيفه معروف بود که وقتی چريکی مبارز در جريان نبردی خيابانی توسط پليس دستگير شد در حين انتقال وی به زندان شهروندی بی ارتباط با وی خود را به کنار ايشان رساند و معترضانه خطاب به پليس اظهار داشت: ما رو کجا می بريد؟!
برای عنصر انتحاری، متابعت از مرجعيت و رهبری از نوع بن لادن شرط تشفی خاطر و مستغرق شدنش در دريای عظمت تخيل شده رهبر و مرجع بيرونی اش است.
همچنانکه يک غرب زده با قرار دادن خود و هويت و فرديت اش در ذيل توجهات مرجعيت آمريکائی، تفردش را منحل در هويت آمريکائی کرده و خود را جزئی از آن کل فهم می کند.
يک عنصر غرب ستيز با انتحار خود عليه منافع غرب ، از نظر روانی خود را از هراس بی آيندگی اش به مدينه فاضله تخيلی اش پرتاب می کند. همچنانکه يک غرب زده با نفی هويت خود و انحلال شخصيت اش در هويت تعريف شده غربی ضمن از خود بيگانگی، دچار هم ذات پنداری با شخصيت تيپيک و آرمانی انسان غربی در ظواهر و نمادهای وی شده و از قبال آن خود ارضائی کرده و از ناحيه اين هويت جعل شده حظ ذهنی می برد.
وی ، ديگر همانطور زندگی می کند که غربی زندگی می کند.
درد ها و شادی ها، آلام و خوشی هايش، نياز ها و دغدغه هايش را صرف نظر از آنکه به آنها نياز داشته باشد يا نه، از بطن جامعه غربی می گيرد.
پيشتر در دوره اقبال حزب توده در ايران معروف بود که وقتی در مسکو برف می بارد، توده ای ها در تهران چتر به دست می گرفتند، اکنون همين مصيبت به نوعی شديدتر نزد جامعه غرب زده ايرانی قابل رويت شده.
نکته جالب توجه آنست که از دو سندروم غرب زدگی و غرب ستيزی بيشترين سهم را جامعه ايرانی از ناحيه غربزدگی برده اند در حالی که در ديگر کشورهای اسلامی اين غرب ستيزی است که با اقبال مواجه شده.
بی سبب نيست که در دل اروپا و آمريکا مسلمانها اعم از هندی و پاکستانی و افغانی و عرب کمتر شرمنده از هويت ملی و دينی خود بوده و بعضاً با لباس های ملی خود و حفظ و رعايت سنت های دينی شان بدون کراهت با غربی ها همزيستی دارند اما اين تنها ايرانی هايند که با تشبث کامل به ظواهر انسان غربی و اجتناب و بعضاً امتناع از هويت و نمادها و سنتهای ملی و مذهبی خود در غرب و با غربی ها زندگی می کنند.
نکته جالب توجه در پديده غربزدگی ايرانی آنست که بعد از گذشت 26 سال از انقلاب دينی و غرب ستيز ايران سهم جوانان ايرانی از اين سندروم تقريباً در تمامی اقشار و صنوف سياسی يکسان است.
چه پسر محسن رضائی فرمانده ارشد سپاه پاسداران از منتهی اليه جناح راست سنتی ايران که شوربختانه وطن اش را با شورمندی به مقصد آمريکا ترک کرد و چه پسر بهروز افخمی نماينده اصلاح طلب مجلس ششم که اصل همه چيز را در آمريکا می داند و چه پسر مسعود بهنود نويسنده سکولار با عدم ادعاهای دين ورزانه که صادقانه از نيويورک،هم سالان هم وطن و غربت زده خود در غرب را سرزنش می کند که دلتان برای چيزی تنگ شود که باعث پيشرفت تان بشه. بوی سنگک و خاک وطن و وغروب زيبای فلان جا تاثيری به حالتان نداره!
رنج مشترک در هر دو سندروم غرب زده و غرب ستيز، هراس پنهان ايشان از بی آيندگی و ياس آور بينی افق پيش روست.
« اليويه روآ» انديشمند خاورميانه شناس فرانسوی در کتاب جديدش «اسلام جهانی در جستجوی آُمتی تازه» ضمن آنکه مشکل اصلی جهان اسلام را بحران هويت در مسلمانها ذکر کرده اظهار داشته جوانان مسلمان اکنون به يک کشور ايده آل خيالی فکر می کنند.
قهراً چنانچه ادعای اليويه روآ را قرين بر صحت تلقی کنيم تا قبل از تحقق عينی چنين کشور ايده آل خيالی ، بحران هويت مسلمانان کماکان دست نخورده باقی خواهد ماند.
اين بحران حال چه تجلی در غربزدگی داشته باشد و يا غرب ستيزی در نهايت دست زدن به هرگونه تغيير در بافت حکومت های مستقر در جهان اسلام حال چه از طريق رفراندوم باشد يا انقلاب و يا تهاجم نظامی از نوع عراق در نهايت نمی توان و نبايد توقع کمترين بهبودی در سامانمندی مناسبات شهروندان با خود ، جامعه و حکومت شان را داشت.
همانطور که زمانی دکترعلی شريعتی قائل به آن بود که پيروزی قبل از خودآگاهی فاجعه است. اکنون نيز دست بردن در ترکيب حکومت های منطقه قبل از تَعُيـــّــــــنِ شخصيتی بسامان و متعارف از شهروندان مسلمان، افزودن بر حجم مشکلات شهروندان چه در ايران و چه در ديگر کشورهای اسلامی است.
در مقام تمثيل وضعيت چنين شهروندانی بمثابه تصوير پايانی انيميشن « نيمو» محصول پرفروش امسال ديسنی لند خواهد بود که طی آن ماهيان اسير در زندان آکواريوم، هر چند موفق شدند با حصر خود در کيسه هائی پلاستيکی خود را به دريای آزاد و مورد نظرشان برسانند اما با مشاهده ناتوانی و بی عملی منتج از اسارت در کيسه های محصورشان در استفاده از دريای آزاد، فرجام آزادی محاسبه نشده شان را تنها با يک سوال تمام کردند:
Now What?
بمنظور اجتناب از چنين بدفرجامی است که برخلاف رفراندوم طلبان امروزی و جمهوريخواهان ديروزی قائل به آن هستم که منطقی ترين و کم هزينه ترين راه برای به سامان رساندن وضعيت در ايران و خاورميانه و عبور موفقيت آميز از بحران هويت عارض بر اين گستره، نه تنها براندازی جمهوری اسلامی حال چه با تغيير قانون اساسی يا انقلاب و يا حمله نظامی نيست بلکه مقرون بصرفه ترين راه، تقويت اين مدل حکومتی در ايران است.
قهراً چنانچه جهان اسلام بتواند در دل خود برخوردار از مدل حکومتی موفقی شود که مبانی انديشگی و هويتی و شخصيتی شهروندان اش را از بطن مفاهيم بومی و دينی خود اخذ کرده، چنين موفقيتی به شهروند دل آزرده مسلمان آنقدر انگيزه و هويت و اعتماد بنفس خواهد داد تا با برخوردار شدن از اميد نسبت به آينده اش از احساس حقارت فعلی خود رهائی يابد و نه دچار شيفتگی مفتونانه به غرب شود و نه مبتلا به نفرت کينه ورزانه به ايشان می شود.
داريوش سجادی
8/آذر/83
آمريکا
مقالات مرتبط:
دو مرغابی در مه
تروريسم خوب، بد، زشت
توضيح:
بعد از درج آخرين مقاله ام در شهريور ماه گذشته (حاج داوود تمام شد) بدلائلی موجه سه ماهی از نوشتن استنکاف ورزيدم. همين تعلل باعث شد تا طی اين مدت دوستانی اعم از موافق يا مخالف نقطه نظرات نويسنده با ارسال ايميل يا تماس تلفنی جويای احوال و اطلاع از کم کاری اينجانب شوند.
ضمن تشکر از حُسن توجه ايشان همانطور که در بالا ذکر شد دلائلی بعضاً به زعم خود موجه بر آن ننوشتن حاکم بود که اميدوارم فرصت و رغبت و انگيزه ای عارض شود تا همان دلائل را خمير مايه مقاله ای مستقل نمايم که تصور می کنم ارزش گفتن و تامل را خواهد داشت.
ذکر يک نکته را هم ضروری می دانم.
به شهادت همه خوانندگان مقالات قبلی، اينجانب از معدود نويسندگان سايت وزين گويا بودم که با آغوشی باز همواره از نقطه نظرات خوانندگان در بخش کامنت ها استقبال می کردم. ولو آنکه نقطه نظرات آغشته به فحاشی و درشتی نسبت به نويسنده بود. اما همانطور که ديديد برخی از دوستان حرمت نگاه نداشته و دايره فحاشی را از نويسنده به حوزه مقدسات ديگران کشاندند.
همين امر باعث شد تا علی رغم ميل شخصی ام، خود را از خوانش نقطه نظرات ديگران محروم نمايم.
ضمن پوزش از چنين جسارتی ، علاقه مندانی که مايلند با نقطه نظرات خود نويسنده را برخوردار از دانشی بيشتر نمايند کماکان می توانند از ايميل صدر مقاله استفاده نمايند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر